سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
زمان برای خواندن: ۱۱ دقیقه
بهجای دیباچه: پرداختن به گفتمان ملی-دموکراتیک و پرسمان ایرانگرایی یک چالش آکادمیک یا ستیزهجویانه نیست، بویژه در هنگامهای که کشورمان در آستانه جنگی بزرگ نشسته است. به گمان من ولی راز شکستهای پیدرپی جنبش آزادیخواهی را در نبود یک بسیج همگانی میهنگرایانه باید دید و تا هنگامی که یک جبهه فراگیر ایراندوستی در پهنه سیاست ایران پانگیرد، اپوزیسیون همچنان پراکنده، و رژیم فقاهتی همچنان پابرجا خواهد ماند. از نگر من تنها در چارچوب یک ملیگرائی یا ناسیونالیسم آیندهنگر است که ما خواهیم توانست به دموکراسی و پیشرفت دست یابیم[۱].
****
در چند نوشته پیشین نشان دادم پیروان گفتمان انترناسیونالیستی-ضدامپریالیستی از آنجا که کارنامهای تهی از دستآورد و سرشار از سیاهکاری دارند، برای نگاهبانی از کیستی سیاسی و ایدئولوژیک خود «انترناسیونالیست بودن» را به میهنستیزی، و «ضدامپریالیست بودن» را به امریکاستیزی فروکاستهاند، چرا که اگر این دو ویژگی را نیز از آنها بستانیم، از آن گذشتهای که خو د آن را «خونبار و سرشار از حماسه» مینامند، چیزی برجای نمیماند. پس درستتر آنست مارکسیست-لنینیستهایی را که بنادرست نام چپ بر خود نهادهاند، از این پس «چپنما» بنامیم، چرا که اگر چپگرایی را تلاش در راه گسترش برابری و کاهش شکاف طبقاتی بدانیم، در تاریخ ایران نیرویی که بتوان آن را «چپ» نامید یافت نمیشود. اگر هم اینجا و آنجا نشانی از سندیکالیسم و سازماندهی زنان میبینیم، باید آن را بخشی از پروپاگاندای حزبی و راهبردی برای دستیابی به قدرت سیاسی بدانیم[۲].
پیشتر چندین بار دیگر نیز در باره میهنستیزی چپنمایان نوشتهام[۳]. در اینجا میخواهم بار دیگر بر نمودهای میدانی این ستیز کینتوزانه با هستی و کیستی ایرانی انگشت نهم. چپنمایان به این بهانه دروغین که نماد شیروخورشید از آن خاندان پهلوی است، با آن سر دشمنی دارند. در یک نمونه این دشمنی درونمایه پیورزانه و هیستریک خود را پس از یک گردهمایی در پشتیبانی از خیزش دیماه چنان نشان داد، که من ناگزیر از آن شدم تا در زمانی اندک یک سخنرانی در باره تاریخچه پیدایش و نمادشناسی کیهانی شیروخورشید فراهم کنم و نشان دهم شیروخورشید نه تنها نشان ملی، که نشان پرچم شیخ خزعل و جنبش جنگل هم بوده است و حتا میرجعفر پیشهوری نیز سربرگ نامههای خود به باقراُف و استالین را به شیروخورشید میآراست[۴].
همسنجی دو کشور ایران و ترکیه شاید بتواند پرسمان پرچم را اندکی واگشاید. پرچم سرخ با ماهوستاره برای مردم این کشور نمادی از میهن است، پس ما در شگفت نمیشویم هنگامی که هم کودتاگران در تابستان ۲۰۱۶، هم کودتاشکنان هوادار اردوغان، و هم مخالفان اردوغان در راهپیمائی عدالت (Adalet yürüyüşü) همه و همه همین یک پرچم را برمیافرازند. در ایران ما ولی در یک گردهمائی کوچک نیز دستکم ۳ پرچم گوناگون (با شیروخورشید، بی شیروخورشید، با نام ایران در زمینه سپید) دیده میشود، چرا که بخش بزرگی از ایرانیان و بویژه چپنمایان هنوز پیروان فتوای آیتالله خمینی هستند و هرآنچه را که او گفته است، موبمو انجام میدهند: سه رنگ سبز و سپید و سرخ را حلال، و نشان شیروخورشید را حرام میدانند.
نمود دیگر ایرانستیزی چپنمایان دشمنی با سرود مردمی «ای ایران» است (که برخی از چپنمایان گمان میکنند همان «سرود شاهنشاهی» است!)، چیزی که مرا به سخنرانی در باره پیدایش آن و همسنجیاش با سرودهای ملی کشورهای پیشرفته جهان واداشت[۵]. همچنین است دشمنی با تاریخ شکوهمند ایران کهن و باستانی، که در آن از نگر چپنمایان چیزی جز شاهان ستمگر نمیتوان یافت، در برابر آن ولی اینان شیفته و واله افسانه دموکراسی آتنی هستند، همان آتنی که فروش بَردگان بینوا شالوده اقتصادش را میساخت و در آن شمار بردگان بیش از بیست برابر شهروندان بود. دشمنی با جشنهای ۲۵۰۰ساله اگرچه بهانهاش ریختوپاش و خودبزرگبینی محمدرضاشاه است، ولی ریشه در دشمنی چپنمایان با تاریخ و فرهنگ ایرانی دارد. واگرنه گذشته از اینکه برگزاری این جشنها یکی از هوشمندانهترین کارهای رژیم پهلوی برای آشنائی مردم با تاریخشان و در راستای سکولاریزاسیون جامعه بود، جایگاه ایران را نیز به میزبان بزرگترین گردهمائی سران جهان پس از جنگ دوم جهانی فراکشید. کاری که اثر خود را هم در سیاست، هم در فرهنگ و برتر از همه در اقتصاد (گردشگری، سرمایهگذاری، کارآفرینی) برجای گذاشت. از آن گذشته چپنمایان در دشمنی کور با هرآنچه که رنگوبویی از شکوه ایران دارد انگشت در گوش فرومیکنند تا نشنوند که نزدیک به یکسوم هزینههای این جشن از کمکهای بخش خصوصی فراهم شد و برتر از آن در چارچوب گردآوری کمکهای بخش خصوصی به گفته عبدالرضا انصاری برنامه ساختن ۲۵۰۰ دبستان و دبیرستان نیز ریخته شد، که در پایان جشنها شمار آنها به ۳۲۰۰ رسید و من خود در سالهای ۱۳۵۵ تا ۱۳۵۸ در یکی از آنها (دبیرستان راهنمائی منوچهری، خیابان شاهرضا، چهارراه صبا) دانشآموز بودم. چپنمایان ولی چهلواندی سال است که طوطیوار همان را بازمیگویند که بیبیسی (که در ایراندوستیاش کمتر بتوان شک کرد!) پیشتر گفته است.
یکپارچگی سرزمینی از دیگر گفتمانهایی است که چپنمایان با آن سر ستیز دارند. انترناسیونالیستهایی که خواهان جهانی «بیمرز» هستند، پای یکپارچگی سرزمینی ایران که در میان باشد به بهانه «اصل لنینی حق تعیین سرنوشت» یا «دفاع از حقوق خلقهای تحتستم» با نژادپرستان جدائیخواه همصدا و همنوا میشوند و کمر به آفریدن مرزهای نو در راستای فروپاشی ایران میبندند[۶].
در این نمونه واپسین شاید اندکی درنگ تُهی از هوده نباشد. آلمان نازی در سال ۱۹۴۰ (۱۳۱۹) فرانسه را اشغال کرد و در بخشهای اشغالی رژیمی دستنشانده بنام «ویشی» (Vichy) را به رهبری مارشال پِتَن (Petain)، که خود قهرمان جنگ جهانی نخست و بویژه نبرد وِردَن (Verdun) بود پدید آورد. پتن پس از بیرون راندن نازیها به اعدام محکوم شد، ولی ژنرال دوگل کیفر او را به زندان فروکاست. یکسال پس از آن و در سال ۱۹۴۱ (۱۳۲۰) شوروی سوسیالیستی شمال ایران را اشغال کرد و سپس در سال ۱۹۴۵ (۱۳۲۴) رژیمی دستنشانده بنام حکومت ملی آذربایجان را بدستور استالین و رهبری میرجعفر پیشهوری پدید آورد. چپنمایان اگر بدرستی رژیم ویشی را مینکوهند، در برابر حکومت فرقه سرشار از ستایش و کرنشاند و پیشهوری را چون شهیدی بزرگ میستایند.
****
چپ نمایان پیورزانه گوش بر این سخن هراری میبندند که «اساس ملیگرایی متنفر بودن از خارجیها نیست، اساس ملیگرایی دوست داشتن هموطنان خودتان است» و ما ایرانیان این دوستداشتنها را با رگ و پوست و استخوان خود در جنگ ایران و عراق و هنگامی که در مرزهای ایرانزمین خون آذری و بلوچ و کرد و ترکمن و ارمنی و پارسی درهم میآمیخت، تا «همه» ایرانیان سر آسوده بر بالین نهند، دریافتیم. همچنین در بزنگاههایی چون زمینلرزههای آذربایجان و کردستان و سیل ویرانگر بهار امسال در نیمی از کشور، این میهندوستی یا ناسیونالیسم ایرانی بود که بداد قربانیان شتافت، و نه انترناسیونالیسم پرولتری چپنمایان. این تنها نیروی سترگ ایرانگرائی بود که شهروند بلوچ را وامیداشت سدها فرسنگ را برای یاری رساندن به ایرانی دیگری در سرپلذهاب زیر پابگذارد، یا قربانی زمینلرزه در کرمانشاه را وامیداشت که همان داشته ناچیز خود را برای ایرانی دیگری در آققلا بفرستد. زمینلرزه در بیرون از مرزهای ایران، هرگز نتوانسته است انگیزهای برای بسیج همگانی همیاری در میان ایرانیان باشد، حتا اگر قربانیان همزبان گروهی از ایرانیان (کرد، آذری، ترکمن، ...) بوده باشند.
و براستی نیز ناسیونالیسم ایرانی از همان آغاز پیدایشش هرگز دیگرستیز نبوده است و آماج نخستش را همگرائی هرچه بیشتر ایرانیان برای سرنگونی خودکامگی و گشایش جامعه و پیشرفت آن نهاده بوده است. افسانه «شوینیسم فارس» در پیوند با این گفتمان، سرود بدآهنگی است که از سوی رفیق استالین و رادیو بیبیسی بر زبان چپنمایان و نژادپرستان جدائیخواه نشانده شده است. گذشته از اینکه نزدیک به همه اندیشهپردازان ناسیونالیسم ایرانی خود ترکزبان بودند[۷]، میرزاحسن رشدیه که بنیانگزار نخستین دبستانهای مدرن و دوزبانه (پارسی و ترکی) بود، در چارچوب همین گفتمان میگنجید و دستکم تا به امروز من در جایی نخواندهام که کسی از ایرانگرایان او را برای این آموزش دوزبانه نکوهش کند. در برابر آن همانگونه که بارها گفتهام و از بازگوئی آن هرگز خسته نخواهم شد، این گفتمان هم اندیشه راهبر جنبش مشروطه بوده است و هم در جنبش ملی شدن نفت ملتی یکپارچه را در برابر امپریالیسم آنگلوساکسون بسیج کرده است.
به گمان من برآمدن رژیم فقاهتی در پی شاهنشاهی پهلوی را میتوان با پیدایش و برآیش اسلام در پی فروپاشی شاهنشاهی ساسانی برسنجید. برای نمونه شاهان مسلمانی چون طاهریان با همه دشمنیهایشان با خلیفه عباسی، در دشمنی با شاهنشاهی ساسانی با هرآنچه را که رنگوبویی ایرانی داشت از در ستیز درمیآمدند[۸]. همچنین نوشتههای امام غزالی در ستیز با نوروز و دیگر آئینهای ایرانی نیز ریشه در همین پدیده داشت. چپنمایان هم در همین راستا و در دشمنی کور با پروژه پهلوی از یکسو، و پایبندی کودکانه به انترناسیونالیسم استالینیستی از دیگرسو، در یک برداشت ایدئولوژیک هرگونه گرایش به فرهنگ و کیستی ایرانی را «آریامهرگرائی» و «نوآریاییگری» مینامند و بر دشمنی با آن پایمیفشرند. رویه شرمآور داستان ولی این است که آنان اگرچه همگان را از ایراندوستی میترسانند، ولی برای این هراسافکنی خود در کارنامه گفتمان ملی-دموکراتیک حتا یک نمونه نیز نمییابند.
ناسیونالیسم ایرانی در یکسد سال گذشته دستانی پر و کارنامهای درخشان داشته است و برای خردمندان جایی برای دشمنی با خود نمیگذارد. پس چپنمایان همصدا با فاشیسم دینی و همنوا با رسانههای امپریالیستی به این گفتمان انسانی چهرهای هراسانگیز و اهریمنی میبخشند و از آن دیوی دهشتناک و آدمخوار میسازند، تا بتوان دیگران را از آن ترساند و بر آن تاخت. آنان در این کار ولی گویا چنان پیش رفتهاند که خود نیز سخنان خود را باور کردهاند و بمانند داستان کسانی که نقشی از دیو بر بوم مینشاندند و خود از نقاشی خویش در هراس میشدند، براستی از ناسیونالیسم انسانگرا میترسند:
رومیان نقش دیو میکردند / و از نهیبش غریو میکردند!
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
—————————————-
[۱] در اینباره بنگرید به نوشته ارزشمند یووال نوح هراری (Y. N. Harari) با فرنام «سویه روشن ملیگرایی» در تارنمای «آسو»
[۲] و براستی نیز نمیدانم چگونه میتوان کسانی را «چپ» نامید، که همین امروز هم به کسانی رأی میدهند، که بر پشت کارگران تازیانه میزنند و زنان را به شهروندان درجه دو فروکاستهاند!
[۳] چپ آوازه افکند و از راست شد!
[۴] تاریخچه پیدایش نشان شیروخورشید
[۵] سرود ای ایران؛ جایگاه، پیدایش و درونمایه آن
[۶] در این زمینه کار چنان بالا گرفت که حتا صدای گردانندگان تارنمای اخبارروز نیز درآمد
[۷] میرزا فتحعلی آخوندزاده، شاهزاده جلالالدین میرزا قاجار، میرزا علیخان امینالدوله، میرزا یوسفخان مستشارالدوله، میرزا حسینخان سپهسالار، عبدالرحیم طالبوف تبریزی، حاج زینالعابدین مراغهای، حسن تقیزاده، احمد کسروی، تقی ارانی ...
[۸] عبدالله بنطاهر نه تنها انبوهی از کتابهای بازمانده از روزگار پیش از اسلام را سوزاند، که سرو کاشمر را نیز فرمان به بریدن داد.
■ جناب بامدادان با سپاس فراوان از زحمات شما در پاکسازی شبهات بین چپگرایی و چپنمایی ایرانی. باعث بسی دلسردیست که روشنفکران بیشتری به ویژه پیش نسل شما که در انقلاب ۵۷ و تبعات تخریبی آن در ۴۰ سال گذشته شرکت داشتند به این گفتمان ضروری نمیپیوندند. متاسفانه آن گرایش ضد امپریالیستی که از تئوریهای ناب لنینیستی قرن ۲۰ ناشی بود امروز جایش را به گفتمانی بسی مبتذلتر «ایستادگی در مقابل زور گوییهای ابر قدرتها» داده است. شک دارم که این گرایشها در آینده نزدیک از DNA ایرانی زدوده شوند.
مهرداد
■ با درود فراوان به شما آقای مزدک بامدادان:
سئوال بنده کلی است و زیاد در ارتباط با مقاله بالا نمیباشد
بنده یکی از کسانی هستم که با میل و علاقه فراوان نوشتههای جناب عالی و دیگران را در مورد ناسیونالیسم ایرانی میخوانم و تعقیب میکنم. بنده یک ترک آذربایجانی هستم. سئوال بنده از شما اینست: بنده و دیگر ترکهای ساکن ایران(رقمی در حدود ۱۵ تا ۲۰ میلیون نفر) و سایر اقلیتهای قومی و زبانی از قبیل کردها، عربها، بلوچها و ترکمنها در کجای این ناسیونالیسم شما قرار داریم؟ چرا با مطرح کردن هر گونه حق و حقوق فرهنگی و زبانی از قبیل حق تحصیل به زبان مادری و.... هزاران انگ و تهمت به ما زده میشود؟ چرا ایرانی بودن به مفهوم فارس زبان بودن تلقی میشود؟ چرا یک عده خود را در این کشور صاحب خانه و دیگران را مستاجر به حساب میآورند؟ من به ندرت دیدهام که روشنفکران فارس زبان از حداقل مطالبات اقوام نامی برده و یا حمایت بکنند. اگر هست لطفا به من با نام و نشان اطلاع دهید خیلی ممنون میشوم. فکر نمیکنید این کار فقط باعث واگرائی بیشتر میشود. خوشحال میشوم که جواب شما را بخوانم.
با درود فراوان و آروزی بهترینها برای شما / آیدین
■ مهرداد گرامی، درود بر شما
جنبش آزادیخواهی هنگامی کامیاب خواهد شد، که بتواند گریبان خود را از چنگال اندیشه پنجاهوهفتی رهایی بخشد. همه ما کنشگران آن رخداد شوم و ویرانگر (حتا خود من که ۱۳ ساله بودم) به یک ویروس کشنده اندیشه آلودهایم و سیاست ایرانی باید نسل ما را کنار بگذارد. ما اگر بتوانیم کاری برای کشورمان انجام دهیم، همانا پژوهش در گذشته و ریشهیابی شکستهای پیاپی جنبش آزادیخواهی است. از پنجاهوهفتیها بخواهیم که خود از سر راه مردم کنار بروند.
شاد باشید/ بامدادان
■ دَیَرلی آیدین بی، سلاملار
پرسش شما نه تنها بیپیوند با نوشته من نیست، که به واگشائی آن بسیار یاری میرساند، بویژه که خود من هم آذربایجانی هستم. در پیوند با زبانهای مادری شما را فرامیخوانم دو نوشته زیر را بخوانید، که یکی از آنها به زبان ترکی آذربایجانی با برگردان پارسی است.
بارها نوشتهام: «به نام یک ایرانی پایبند به حقوق شهروندی میگویم اگر که یکپارچگی سرزمینی ایران تنها و تنها در گرو سرکوب حقوق شهروندی مردم آنست، همان به که این دیوار بشکند و تک تک شهروندان آزاد شوند».
سونسوز و درین سایغیلارلا/ بامدادان
■ با درود و سپاس از مزدک بامدادان
در تائید نوشتار متین و منطقی شما ذکر چند نکته کوتاه شاید بیجا نباشد، اگر از دوران قاجار تا به امروز نیک بنگرید ناسیونالیسم ایرانی فقط در یک برهه بیست ساله در کشور ایران تا حدودی قدرت را بدست داشت و حوادث شهریور ۲۰ نقطه پایانی بر آن ناسیونالیسم فرا گیر ایرانی گذارد. دقیقا بعد از شهریور ۲۰ این کشور در بست در زیر سلطه اسلامیها، چپها، و لیبرالها تا به امروز بوده و هست، حکومت پهلوی دوم در واقع از سه پایه اصلی تشکیل شده و اداره میشد که سه عنصر لیبرالیسم، اسلامیستی، و چپ اساس آن را تشکیل می دادند، چپها بخش فرهنگی را بعهده داشتند، اسلامیها که با قدرت و امکانات نا محدود برخوردار بودند و لیبرالها که دستگاه بورو کرواسی و مدرنیزاسیون را بعهده داشتند و هنگامیکه همه چیز به حد مطلوب رسید چپها و اسلامیستها در یک اتحاد آشکار لیبرالیسم را ساقط و خود قدرت را بدست گرفتند ولی اسلامیستها آنها را هم بسرعت باد از گردونه خارج ساختند ! و تعجب من اینجاست که این چپ در ذات خود مذهبی بوده و هست و امروز هم حاصل تلاش و دست و پا زدنش در واقع در حفظ رژیم موجود و هم کاسه شدن با استمرار طلبان حکومتی میباشد! مردم ایران شاید روشنفکر نباشند ولی هوشیارند و بیجهت شعار ندادن که رضا شاه روحت شاد!
خسرو مرزبان
■ جناب آقای بامدادان
در مقاله شما چند نکته را یاد آوری میکنم.
یکم: در مقالهتان جای جای اصطلاح چپنمایان آوردهاید و البته مصداقهایش را هم گفتهاید که هیچ تفاوتی با آنچه تریبونهای رژیم حاکم بر زبان جاری میکنند ندارد. شما سنگ بزرگی برداشتهاید در حالیکه بخشی از جامعه دیروز و امروز ایران را نادیده گرفتهاید و بر مبارزات بهحق آنها گیرم با خطاهای رخداده خاک پاشیدهاید همانطور که روایتگر های حاکم میکنند. آیا از این امر خرسندید؟
دو دیگر: قضاوت تاریخ در مورد سلسله طاهریان به عنوان نخستین سلسله نیمه مستقل ایرانی پس از حدود ۲۰۰ سال از حمله اعراب به ایران که میتواند سر آغاز رستاخیز ناسیونالیسم ایرانی پس از اشغال ایران توسط اعراب باشد شایسته چنین قضاوتی نیست که جنابعالی کردهاید. (عبدالحسین زرین کوب در کتاب روزگاران که تاریخ مختصر ایران است جلد دوصص. ۶۲_۶۸ ) قطع سرو کاشمر به دستور متوکل و در زمان حکمرانی طاهر دوم و به سال ۲۴۷ هجری رخداده و علی رغم پیشنهاد پنجاه هزار دینار نیشابوری تقدیمی مردم ایران به خلیفه نادان عباسی انجام گرفته و با این ادعا نمیتوان نقش سازنده سلسله طاهریان را ندیده گرفت. اشاره به آخرین ماخذ گفتار شما.
سه دیگر: سوآل من از شما اینست که در دموکراسی آینده که در نظر دارید در ایران بر محوریت ناسیونالیسم ایرانی بر پا کنید آیا حفظ حقوق اقلیت و حق دفاع از اقلیت در برابر اکثریت که اساس دموکراسی را تشکیل میدهد رابه رسمیت میشناسید؟ اگر چنین است پس چگونه است که حقایق دیروز و امروز جریانهای سیاسی ایران را نادیده میگیرید و اینگونه که نوشتهاید آنها را نگاه میکنید؟ و این نگاه چه تفاوتی با نگاه حاکمان امروز ایران دارد؟ پاسخ شما راهگشایم خواهد بود.
مستفا حقیقی
■ با درود به شما آقای بامدادان!
منظور از کنار رفتن ۵۷ ی ها چیست؟ شعارهای ۵۷ قبل از تصاحب قدرت بوسیله خمینی چنین بود: مرگ بر شاه, استقلال, آزادی و بعدها جمهوری اسلامی بوسیله بخشی از مخالفان شاه بود. محمد رضا شاه نفس روشنفکران را گرفته بود برای کتاب خوندن افراد را زندانی میکردند. پارامتر های مهم ۵۷ مثل سرکوب بعد از کودتای ۲۸ مرداد, گوادلوپ, حلوا حلوا کردن خمینی بوسیله ارتباطات آن زمان و رفتن بخشی از ملیگرایان و چپها به جبهه خمینی (شاهپور بختیار استثنا بود چون در سال ۱۹۵۵ رساله دکترا یش در باره رابطه دین و حکومت بود) قیام ضد سلطنتی به اینجا کشیده شد. به نظر من سلطنت مطلق رژیم شاهنشاهی پهلوی بود که سبب سرنگونیاش شد همانطور که سلسله ساسانیان به دلیل جنگهای زیاد و نارضایتی توفان درو کرد. نسل ۵۷ را حکومت اسلامی مثله کرد و شما آرزوی از میان برداشتن باقیمانده شان را مینمائید. اتفاقن باید نسل کنونی با نسل ۵۷ ارتباط داشته باشد تا اشتباهات آنها را تکرار نکند.
موسی
■ خسرو گرامی، درود بر شما
روی نکته درستی انگشت گذاردهاید. رژیم پادشاهی از مارکسیستها بیشتر میترسید تا از اسلامیستها، این ترس اگرچه نادرست بود، ولی دریافتنی هم بود. ازیاد نباید برد که ایران با شوروی (قبله مارکسیستها) بیش از ۱۷۰۰ کیلومتر مرز داشت، از روزگار صفویان همسایه شمالی همیشه چشم به خاک کشور ما داشت و گذشته از قفقاز و اران (پیمان گلستان و ترکمانچای) سرزمینهای فرارود (پیمان آخال) را نیز از ایران جدا کرده بود. این رویکرد پس از انقلاب اکتبر نیز دچار دگرگونی نشد. استالین تلاش کرد بخشهای شمال باختری و خاوری ایران را جدا کند و در آذربایجان چیزی نمانده بود که به خواست خود برسد. پس در پیش روی چنین پسزمینهای میشود هراس زهرهشکن رژیم پهلوی از کمونیسم را دریافت، چرا که در پشت اسلامگرایان بوارونه روسیه/شوروی دولتی نبود که بتواند در اندکزمانی سدهاهزار سرباز را (بهمانند روزگار قاجار و در دو جنگ جهانگیر) روانه ایران کند. با این همه این هراس همانگونه که گفتم یکسویه و نارسا بود، چرا که نقش ویرانگر اسلامگرایان در پادشاهی صفویه و قاجار (بویژه در دو جنگ با روسیه) نادیده گرفته میشد.
شاد باشید/بامدادان
■ مستفای گرامی، سپاس از پرسشهای شما
یکم: من نمیدانم کدام رسانه یا چهره «رژیم حاکم» واژه چپنما را بکار برده است. ولی این را میدانم که گفتمان چپ تنها در پیوند با گسترش برابری و عدالت اجتماعی است که معنی مییابد. آیا شما در میان همه سازمانها و حزبهایی که خود را چپ مینامند، میتوانید چنین کسانی را به ما نشان دهید؟ پس به من حق بدهید کسانی را که خود و حزبشان را چپ مینامد و با هارترین و دزدترین و سرکوبگرترین رژیم سرمایهداری به این بهانه که «ضدامپریالیست» است همکاری و همدلی میکنند، «چپنما» بنامم و از این کار خود نه تنها خرسند، که بسیار خرسند باشم!
دوم: تاریخ ایران، بویژه سدههای آغازین پس از برآمدن اسلام را دوباره باید نوشت، کتابهای زرینکوب شوربختانه بکار یک تاریخپژوهی آکادمیک نمیآیند. اگر بتوان در این روزگار از «رستاخیز ناسیونالیسم ایرانی» سخنی بر زبان آورد، نخست صفاریان و سپس سامانیان در یاد خواهند آمد، آنهم با چونوچرایی چند. دولتشاه سمرقندی در تذکرةالشعراء مینویسد:
«عبدالله بن طاهر به روزگار خلفای عباسی، امیر خراسان بود. روزی در نیشابور نشسته بود. شخصی کتابی آورد و به تحفه پیش او بنهاد. پرسید: این چه کتاب است؟ گفت: این قصه وامق و عذرا است و خوب حکایتی است که حکما بنام شاه انوشیروان جمع کردهاند. امیر فرمود: ما مردم قرآن خوانیم و به غیر از قرآن و حدیث پیغمبر چیزی نمیخوانیم و ما را از این نوع کتاب، در کار نیست. این کتاب، تألیف مُغان است و پیش ما مردود است. تا آن کتاب را در آب انداختند و حکم کرد که در قلمرو او بهر جا از تصانیف عجم و مغان کتابی باشد جمله را بسوزانند»
سوم: برداشت «حکومت اکثریت» از واژه دموکراسی، یک برداشت سده نوزدهمی است. برداشت نوین از این واژه «پاسداری از حق اقلیت» است، چرا که اکثریت به خودیخود هم خواست و هم توان پاسداری از حق خود را خواهد داشت، این اقلیت است که حقش را یک سیاست ملی-دموکراتیک باید پاسداری کند. این نگاه من کوچکترین پیوندی با آنچه که شما میخواهید با نوشتن «پس چگونه است که حقایق دیروز و امروز جریانهای سیاسی ایران را نادیده میگیرید» به من بچسبانید ندارد. هرکسی آزاد است که «حقیقت» سیاهکل را در حماسهای جاودان ببیند، من هم آزادم که «حقیقت» آن را تروریسم و کشتن بیگناهان بدانم. آیا این در تضاد با دموکراسی است؟ آیا در دموکراسی شما میتوان به بهانه «حق دفاع از اقلیت» تفنگ بدست گرفت و بیگناهان را ترور کرد؟
شاد باشید/بامدادان
■ موسای گرامی، درود بر شما
این افسانه شیرین «انقلاب بهمن در آغاز دموکراتیک بود، ولی ملایان آن را دزدیدند» دیگر چنان نخنما شده که حتا سرایندگانش نیز باوری به آن ندارند. همچنین است انداختن گناه انقلاب بر گردن دیکتاتوری شاه، تو گویی که دیگر دیکتاتورهای جهان به مردم خود همه گونه آزادی میدادند و همچنین برای تروریستهای تفنگبدست کلاسهای آموزشی میگذاشتند، با نام «چگونه مرا سرنگون کنید، که انقلابتان را کسی ندزدد!» گلایه شما و هماندیشان شما از شاه (یعنی همان کسی که نوکر امریکا و سگ زنجیری امپریالیسم بود) این است که چرا وظیفه روشنگری درباره اسلامگرائی و دموکراسی و پارلمانتاریسم را خود بر گردن نگرفت!
اگر پیام مرا درست خوانده بودید میدیدید که من نوشتهام «سیاست ایرانی باید “نسل ما” را کنار بگذارد. ما اگر بتوانیم کاری برای کشورمان انجام دهیم، همانا پژوهش در گذشته و ریشهیابی شکستهای پیاپی جنبش آزادیخواهی است» آیا این “آرزوی از میانبرداشتن” کسی است، یا درخواست خردورزانه اینکه این برادران و رفقا پس از آنهمه ویرانگری و تباهی خود از سر راه مردم کنار بروند و جایشان را به جوانان و ایراندوستان بسپارند؟ دریافتنش سخت است؟
شاد باشید/بامدادان
■ مقاله و نظرات تاییدکنندگان آن در عین حفظ ظاهر، آکنده از اشکالات اساسی منطقی و علمی است:
نخست اینکه شوروی سوسیالیستی را باهمه اشکالات اساسی آن نمیتوان با آلمان نازی مقایسه کرد و بر اساس آن به چپ و چپ نمایان ایرانی سرکوفت زد. این مقایسه غیر منطقی و غیر تجربی را مثلأ در آلمان یا آمریکای شمالی محافظه کارانی بکار می بندند که در موارد مختلف با فاشیستها و نئونازیستها همکاری داشتهاند.
دوم اینکه اگر بیش از صد سال پیش میرزا حسن رشدیه نظری داشته است، آنرا امروز نمیتوان توجیه کرد و بر اساس آن استدلالی کرد. چون شرایط تاریخی فرق کرده، دقت منطقی در طول صد سال اخیر بیشتر شده و میانگین دانسته های امروز در بارۀ مسائل ناسیونالیستی به تبع انتقاد منطقی در این میان منطقی تر از قدیم اند. نمونه آن نوشته های کسروی در بارۀ «زبان آذری» کذایی است که امروز پس از یک قرن ثابت شده است، اساسأ متناقضاند و پایۀ منطقی ندارند. در حالیکه نه تنها محققین ایرانی نظیر یارشاطر قادر به تشخیص تناقضات منطقی آن نبودهاند، بلکه در سالهای انتشار آن و حدود یک قرن پس از آن وسیلۀ ناسیونالیستهای طرفدار یکپارچگی ایران مورد سوء استفاده قرار گرفته است.
سوم اینکه سوسیالیسم تنها در نظر تنگ محافظه کاران و بینش سرمایه داری معادل استالینیسم است. اما حتی بدون استالینیسم مزموم آلمان نازی در اروپا پیروز شده بود و با آمریکای شمالی که قبلأ از نازیسم حمایت می کرد به توافق رسیده بود. مسائل تاریخی را نمی توان از دریچه تنگ بینش ضد سویالیستی سرمایه دار معاصر ارزیابی و از آن درجهت ناسیونالیسم ایرانی سوء استفاده نمود. چهارم اینکه اگر امروز دیوی مطرح است، دیو سرمایه داری نئولیبرال است که اینک در آمریکای شمالی در هیئت ترامپ ظاهر شده است و نه دیوچه های محلی که به یمن دوام سلطۀ سرمایه داری در اینسو و آنسو سربلند می کنند. یعنی خصوصأ در شرایط گلوبالیزاسیون معاصر وضع ایران بدون حل وضع خاورمیانه که ایران بخشی از آنست، قابل حل نخواهد بود. کمااینکه مطابق نظر محقق آمریکائی استیفن کینزر نیز وضع کنونی ایران ناشی از کودتای آمریکایی ـ انگلیسی نیم قرن پیش است.
اما در بارۀ نظرات موید مقاله: آقای مرزبان اولأ ایرانیهایی که رحمت به روح رضا شاه میفرستند، هیچکدام استبداد رضاشاهی را تجربه نکردهاند و از روی بخار معده این شعار را میدهند، مگر اینکه خود و یا پدرشان از زدوبند با رژیم رضاشاهی به نعمتی رسیدهاند. ثانیأ همه بینشهای غیر منطقی ذات مابعدالطبیعی و «مذهبی» دارند، مخصوصأ ناسیونالیسم ایرانی که در ذات خود مذهبی تر از ایدئولوژیهای دیگر نظیر چپنمایان است که حداقل به جنبۀ علمی سوسیالیسم تظاهر میکند. درحالیکه ناسیونالیستهای ایرانی از شاهنامه فردوسی قرآن دیگری ساختهاند.
فیروز
■ افسانه شیرین! نخ نما! دموکراتیک! ... دیکتاتور ! آقای بامدادان گرامی ما تا چیره شدن حکومت خمینی بیش از دو سال دگرگونی ۵۷ را زیستم. شما به ان افسانه میگویید؟! بهار آزادی را لمس کردیم! گناه انقلاب را به گردن دیکتاتور نمیاندازم ولی نحوه انقلاب البته بسترش با مسئولیت حکومت غالب تحمیل میشود. تا زمانی که امکان مبارزه سیاسی باشد حرکت های دیگر بیراهه است.
در مورد نحوه جواب دادن شما به کامنت ها, گرامی با قیاسهای افراطی و مسخره کردن به جایی نمیرسیم. من قصدم رو کم کردن نیست نظرم را نوشتم. کلاس آموزشی برای مخالفان مسلح!!؟؟ از اینجا کمی به روش خودتان مینویسم: کشتن مخالفان برای شما بسیار عادی و نرمال است! چون دیکتاتور باید سلاخی کند! و ما هم در حزب رستاخیز این تحفه نطنز اصلاحات چی شویم! محمد رضا شاه همه کارهایش درست بود و یک ملت مشنگ خوشی به زیر دلشان زده بود و ایشان را از تخت به زیر آوردند. همان نظری که اغلب ذوب شدگان در سلطنت میگویند.
نگاهی به جواب کامنت من بکنید و ببینید در این چند سطر چقدر مرا مسخره کردهاید و چه اندازه به نکاتی که تذکر دادهام پرداختهاید؟ در ضمن من نه برادرم و نه رفیق!
موسی
■ پاسخی کوتاه به آقای فیروز ، وارد بحث با امثال شما فایدهای جز اتلاف وقت نیست، اما اینکه شما مردم بسیاری از شهرستانهای کشور و اکثرا از قشر جوان و فقیر را به جیره خواری نظام گذشته میچسبانید قضاوت را به مردم و خوانندگان باید واگذار کرد، زیرا همین اتهام شما را کیهان تهران در حوادث دی ماه ۹۶ بارها فریاد میکرد.
خسرو مرزبان
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|