iran-emrooz.net | Sat, 22.07.2006, 21:46
تانکی با ستاره داوود
تونی جودت* / ترجمه احمد سمایی
 |
انسان به سن پنجاه و هشتسالگی که پا میگذارد عملا به ميران معينی از بلوغ و پختگی میرسد. هر فردی پس از ۶ دهه زندگی ديگر خود را کموبيش میشناسد، می داند که چه کارنامهای دارد و در رابطهاش با ديگران چه برآمد و برخوردی بايد داشته باشد. و اگر حتی هنوز هم در تصويری که از خود دارد دچار توهم شود معمولا مشکلی پيش نمیآيد چرا که سريعا به موهومبودن آن پی می برد. به طور خلاصه، آستانه شصتسالگی يعنی دوران پختگی و رسيدن به رفتاری سليم و توام با طمانينه.
اسراييل هم اينک، پنجاه و هشتمين سال موجوديتش را طی میکند ولی رفتار آن در ميان دموکراسیهای غربی به طرزی عجيب منحصر به فرد و خامگونه است. به عبارتی، تحولات مثبت اجتماعی و دستاوردهای عظيم اقتصادی اسراييل سبب نشدهاند که اين کشور به آن درايت سياسی که معمولا شاخصه چنين سن و سالی است دست يابد. برای يک ناظر بيرونی رفتار اسراييل کماکان به رفتار يک جوان در سن بلوغ ماننده است: سرشار از اعتمادی شکننده نسبت به خودويژه بودن، خودستايی ناپايدار و پرنوسان ، و در عين حال سخت حساس و آسيبپذير. بسياری از جوانان اسراييلی اين احساس را دارند که به هر کاری قادرند و ناميرايی و آسيبناپذيری هم با خونشان عجين شده است.
شايد بسياری از خوانندگان من را متهم کنند که اين قضاوتی ازپيشی است و جلوه بيرونی اسراييل به عنوان يک مملکت استثنايی و بیتفاوتی آن نسبت به افکار عمومی بينآلمللی از آنجا ناشی میشود که اين کشور کوچک در يک محيط و منطقه پرخصومت بايد پيوسته متوجه منافع خويش باشد. و به راستی اسراييل با اين همه خطراتی که تهديدش میکنند چرا بايد به انتقادات بيرونی گوش دهد و چرا اصولا بايد به تغيير رفتار خود بيانديشيد؟
در پاسخ میتوان گفت که جهان عوض شده است ولی اسراييل هنوز اصل اين تغيير و جوهر و سمتوسوی آن را درنيافته است. به طور مشخص جريان از اين قرار است: پيش از سال ۱۹۶۷ هم، کشور اسراييل کوچک و کموبيش در معرض خطر بود ولی در چشم جهانيان و به ويژه در ميان مردم کشورهای غرب نامحبوب نبود. البته کشورهای بلوک شرق گرايشاتی ضدصهيونيستی داشتند و اتفاقا به همين دليل غرب و کشورهای غير کمونيستی عمده جهان هوای اسراييل را داشتند و حتی چپ غيرکمونيست دنيا هم نظر مثبتی نسبت به آن داشت. تصوير رمانتيکی که در دو دهه اول حيات اسراييل از موفقيتهای مزارع اشتراکی آن(کيبوتسها) در دنيا پخش شده بود اثرات تبليغی بسيار مثبتی به جا می گذاشت. اغلب ستايشگران در سطح بينآلمللی ، اعم از يهودی يا غيريهودی، به رغم اطلاع وسيعشان از دستاوردهای اجتماعی واقتصادی اسراییل کمتر خبر داشتند که فلسطينیها بنيانگذاری این کشور در سال ۱۹۴۸ که به مهاجرت يک ميليون نفر از همميهنانشان منجر شد را " نکبت" يا فاجعه ۱۹۴۸ لقب دادهاند. برای ستايشگران، اسراييل واپسين تبلور يک سوسياليسم مبتنی بر کشاورزی و تحقق شعار معروف قرن نوزدهم ، يعنی" شکوفاندن صحرا" بود.
محبوبیتی رشکانگیز
من هنوز به خوبی به ياد دارم که در تابستان ۱۹۶۷ ، اندک زمانی پس از جنگ شش روزه، گرايش عمومی دانشجويان دانشگاه کمبريج کماکان به سود هواداری از اسراييل بود و کمتر کسی به فلسطينیها و مشکل آنها توجه میکرد. اين هواداری عمومی از اسراييل در بسياری از دانشگاه های غرب با ۱۰ سال پيش از آن که بر بستر بحران کانال سوئز اسراييل، فرانسه و انگلستان با مصر وارد جنگ شدند عملا تفاوت چندانی نداشت و از يک روند ثابت و بینوسان حکايت میکرد. در محافل ديپلماتيک هم، اين تنها محافظهکاران عرب بودند که دولت يهود را به باد انتقاد میگرفتند.
پس از سال ۱۹۶۷هم تا مدتی کماکان جو عمومی به سود اسراييل بود. هواداری گروههای راديکال برآمده از جنبش دانشجويی ۱۹۶۸ ا ز فلسطينیها و تبليغ آنها بر عليه اسراييل هم کم و بيش با شناختی که رسانهها و سيستمهای آموزشی از معصوميت و قربانیشدن يهوديان در جريان جنگ جهانی دوم (هولوکاوست) به مردم میدادند جبران و کماثر میشد. به عبارت ديگر، آن بخش از وجهه و اعتبار اسراييل که از رهگذر اشغال سرزمينهای عربی از دست رفته بود از طريق تاکيد بر هويت مشترک با يهوديان قربانی جنگ جهانی دوم کم و بيش احياء میشد. حتی ساخت شهرکهای غيرقانونی در مناطق اشغالی و يا تجاوز پرکشتوکشتار به لبنان در سال ۱۹۸۲ هم نتوانست توازن در افکار عمومی بينالمللی را به ضرر اسراييل تغيير دهد. در آن سالها حتی آنانی که مجدانه تلاش میکردند "مسئله فلسطين" به فراموشی سپرده نشود نيز، اذعان داشتند که حرفهايشان گوش شنوای چندانی پيدا نمیکند. و به اين ترتيب اسراييل هر چه که به سود خود میديد انجام میداد.
امروز اما وضعيت دگرگون شده است. با نگاهی به گذشته میتوان دريافت که پيروزی سال ۱۹۶۷ در جنگ شش روزه و نيز تداوم اشغالی اراضیيی که در اين جنگ به تصرف اسراييل درآمد عملا به "نکبت" دولت يهود بدل شده و خدشهای بزرگ بر اعتبار اخلاقی و سياسی آن وارد آورده است. عمليات اسراييل در ساحل غربی و نوار غزه بيش از پيش رفتار و رويکردی سوء و نامطلوب را از اين کشور در برابر ديدگان جهانيان گذاشته است. ممنوعيت عبور و مرور، ايستگاههای کنترل وبازرسی، تخريب خانههای فلسطينيان با بلدزور، تحقير عمومی ، ترورهای هدفمند، ايجاد ديوار امنيتی و ... همه و همه اينک جزيی از پرونده اشغالگری و سياست معطوف به سرکوب اسراييل به شمار میروند که حاصلش چرخش در قضاوت عمومی نسبت به اين کشور و مردمانش است. در واقع، تا همين چندی قبل بخشهايی از جهانيان در چهره اسراييل کشوری فوقمدرن، بناشده بر دوش بازماندگان هولوکاست و بنيادگذارانی نستوه را مشاهده میکردند که در درون آن انسانهايی دمکرات و صلحدوست سکنی گزيدهاند. اينک اما نماد اسراييل که به صورت کاريکاتور در رسانههای بينالمللی بازتاب میيابد اغلب يک تانک جنگی است با ستاره داوود بر بدنه آن. حالا ديگر تنها اقليتی از مردم جهان اسراييل را در نقش قربانی میبيند، در حالی که در اين باره که قربانی واقعی همانا فلسطينيان هستند يک اجماع نسبتا گسترده به وجود آمده است. اينان حالا جای يهوديان که تا کنون يک اقليت سرکوب شده و تحت تعقيب به شمار میرفت را گرفتهاند،چرخشی که اسراييل نيز اينک با آن تعريف جديدی پيدا کرده است. استعمارگران و يا نژادپرستانی بسان سفيدپوستان آفريقای جنوبی از جمله القابی است که اينک اينجا و آنجا به اسراييل اطلاق میشود. چنين مقايسههايی برای اعتبار اخلاقی اسراييل سخت مهلک است و تصويری را هدف قرار میدهد که زمانی مشروعيت متقاعد کنندهآی برای دولت يهود ايجاد میکرد: جزيره دمکراسی کوچک و آسيبپذير و بهشتی از آزادی و حقوق در دريايی از رژيمهای استبدادی و سرکوبگر. اما انسانهای دمکرات نه يک ملت بیپناه را محاصره میکنند، نه حقوق بينالملل را مورد بیاعتنايی قرار میدهند و نه خانه و کاشانه ديگران را مصادره میکنند.
تناقضاتی نابهنجار
تصويری که اسراييل از خود ارائه میدهد حاوی دوگانگیها و تناقضاتی است: ما قوی هستيم/ ما آسيبپذيريم. ما خودمان سرنوشت خودمان را رقم میزنيم/ ما قربانی هستيم. ما کشوری متعارف و عادی هستيم/ ما خواهان آنيم که جهان با ما رفتار و رويکردی ويژه داشته باشد. اين تناقضات البته تازه نيستند و از همان ابتدا جزيی از تعريف و تصويری بودهاند که اسراييل از خود ارائه میداده است. اينک اما معرفی کردن خود به عنوان قربانی، و تبليغ اين شعار که " همه میخواهند به ما ضربه بزنند" ديگر کمتر همبستگی و احساس عطوفت برای اسراييل و مردمانش برمی انگيزد. حتی تمسک به هولوکاست به عنوان ابزاری برای توجيه رفتار کنونی اسراييل نيز جواب نمیدهد. تا پايان جنگ سرد میشد با کارت جنايات آلمانیها و ديگر اروپايیها بازی کرد و اين اتهام را اقامه نمود که اينان نمیخواهند مسئوليت آنچه که در کشور خودشان بر سر يهوديان آوردهاند را بپذيرند. ولی حالا که ديگر ماجراها و کشتوکشتارهای جنگ جهانی دوم در حال عقبنشينی به کلاسهای درس و صفحات تاريخاند شمار آنانی افزايش میيابد که نمیتوانند درک کنند چگونه میتوان با استناد به جنایات جنگ مزبور رفتار ناشايست خويش را در زمانه و مکانی ديگر توجيه نمود. در منظر يک شهروند جهان وضعيتی که در طی آن مادر مادر بزرگ يک سرباز اسراييلی در اين يا آن اردوگاه مرگ هيتلری جان سپرد هيچ توجيه و عذر قابل قبولی برای تحقير يک فلسطينی که در صف عبور از پست بازرسی اسراييلیها ايستاده نيست. " آشويتس را به ياد آر" را ديگر نمیتوان به عنوان پاسخ و دليل اين رفتار و رويکرد غيرانسانی ارائه نمود.
به طور خلاصه میتوان گفت که در چشم جهان اسراييل اينک يک کشور عادی و متعارف است، منتهی رفتاری غيرعادی و نابهنجار دارد. اين کشور قوی و خيلی هم قوی است، ولی رفتار و رويکردش به ديگران آسيب میرساند و چون توجيه منطقی برای اين رفتار وجود ندارد تلآويو و متحدانش دوباره با جار و جنجال دست به دامن اين ادعای قديمی میشوند که: چون اسراييل يک کشور يهودی است آماج حمله و انتقاد قرار میگيرد. واقعيت اين است که چنين اتهامی هميشه تکخال واشنگتن و تلآويو در مواجهه با انتقادات عليه رفتار و سياستهای اسراييل بوده است. اين که اين کارت پيوسته سرسختانهترو تهاجمیتر به کار گرفته میشود ناشی از آن است که آخرين حربه و سلاح باقيمانده برای آمريکا و اسراييل در مقابله با منتقدان است.
نتایج این همانی
در نگاه بسياری از مردم جهان اين نوع مقابله با انتقادها به سياستها و رويکردهای دولت يهود مويد آن است که برابرنهادن هر انتقادی به اسراييل با يهودستيزی منشاء احساسی از مخالفت با يهوديان در اروپای غربی و بخشهای بزرگی از آسياست، چرا که رويای صهيون تمام و کمال به واقعيت مشهود پيوسته و برای ميليونها انسان روی زمين امروز اسراييل به راستی به کشور همه يهوديان بدل شده است. و درست به همين خاطر بسياری از ناظران بر اين باورند که بازگرداندن اراضی اشغالی فلسطينیها به آنها تمام و کمال به سود اسراييل خواهد بود و مانع بروز و تشديد يهودستيزی در حومههای پاريس ، خيابانهای جاکارتا و يا اين يا آن گوشه جهان خواهد شد. اگر رهبران اسراييل تا کنون به اين واقعيت بیاعتنا ماندهاند به اين دليل است که کماکان میتوانند روی حمايت بیچون و چرای آمريکا حساب کنند،زيرا اين کشور تنها جایی است که در آن اين ادعا که مخالقت با صهيونيسم فرقی با يهودستيزی ندارد نه تنها در ميان يهوديان که در بين سياستمداران هم سخت خريدار دارد. ولی اعتماد متصلبشده و ريشهدار به حمايت بیچون و چرای آمريکايی ها عملا به انسداد و توهم خودخواسته اسراييل راه برده است.
در مورد مناسبات مسئلهساز آمريکا و اسراييل مثالها فراوانند:همين يکی دو سال پيش بود که مشاور آريل شارون با شور و شعف از موفقيت خود در ديکته کردن يک متن برای امضاء به جرج بوش خبر داد که بر اساس آن ايالات متحده با ادامه وجود شهرکهای يهودینشين در کرانه غربی مخالفتی ندارد. و نيز، تا کنون هيچ نماينده کنگرهای جرئت نکرده است پيشنهاد حذف سه ميليارد کمکی را بدهد که آمريکا سالانه به اسراييل میدهد،همان کمکی که عملا صرف حمله به لبنان و يا محافظت از شهرکهای يهودینشين در مناطق اشغالی میشود. گويی که آمريکا و اسراييل مناسباتی همزيانه برقرار کرده اند که يکی بدون ديگری قابل تصور نيست.
ولی آمريکا يک ابرقدرت است و ابرقدرتها هم منافعی دارند که حفظ و تداوم آن میتواند مناسبات تنگاتنک با متحد نزديک امروز را فردا به رابطهآی ساده بدل کند. به نظر من اين ابدا بیاهميت نيست که تحقيق ۴۲ صفحهای اخير استفان والت" از دانشگاه هاروارد و "جان ميرشايمر" از دانشگاه شيکاگو چنين بازتاب گستردهای پيدا کرد.اين دو در آمريکا از دانشگاهيان سرشناس و خوشنامی هستند که گرايشاتی محافظهکارانه هم دارند. درست است که هيچکدام از نشريات بزرگ آمريکا حاضر به انتشار تحقيق گزنده اين دو نسبت به نوع مناسبات آمريکا و اسراييل نشدند و سرانجام نشريه لندن ريويو آف بوک آن را به چاپ رساند، ولی ۱۰ سال پيش اصولا همين امکان هم نبود و تحقيق يادشده میبايست در کشو ميز بماند و کسی هم از آن اطلاع نيابد.
واقعيت اين است که در اثر نتايج زيانبار حمله به عراق بحث در مورد سياست خارجی آمريکا میرود که دستخوش تغيير و تحول شود. صاحبنظران سرشناس از همه طيفهای سياسی بيش از پيش در حال درک اين واقعيتاند که ظرف سالهای گذشته نفوذ و تاثير بينالمللی آمريکا افت فاجعهآميزی داشته و سيمای اخلاقی آن نيز سخت ضربه ديده است . اينک نياز مبرمی به مرمت چهره و نفوذ آمريکا وجود دارد تا مناسبات اقتصادی و استراتژيک با مناطق مهم دنيا ، از خاورميانه گرفته تا شرق آسيا، بيش از اين آسيب نبيند. ولی مادام که بند ناف آمريکا به نيازها و منافع يک کشور کوچک در خاورميانه بسته است و مناسبات با اسراييل همچون بختکی بر سياستهای واشنگتن سنگينی میکند مرمت و بازسازی يادشده قرين توفيق نخواهد شد.
زمانه عوض شده است
به عنوان استاد دانشگاه من در مورد چرخش در ذهنيت و نگاه دانشجويان نسبت به اسراييل و رابطه آمريکا با آن شگفتزدهام. برای مثال در ماه مه گذشته در دانشگاه نيويورک کلاسهايی در مورد تاريخ اروپای پس از جنگ داشتم. تلاش من اين بود که جايگاه جنگ داخلی اسپانيا در خاطره سياسی اروپاييان و قضاوتی که ما مبتنی بر درک و دريافتهای ارزشیامان نسبت به اسپانيای دوران فرانکو داريم را به دانشجويان جوان آمريکايی توضيح دهم. جوهر صحبت من اين بود که اسپانيای فرانکو در متن دورانی از شکوفايی ليبراليسم چيزی جز نماد استبداد و سرکوب و جز مايه شرمساری باورمندان به ارزشهای ليبرالی و آزادی نبود و به همين خاطر هم از سوی جامعه جهانی در انزوا قرار گرفته بود. من به دانشجويان گفتم که در نيمه دوم سده گذشته از جنبه آگاهیها و ارزشهای دمکراتيک به هيچ کشوری مانند اسپانيا به ديده منفی نگاه نشده است. يک دختر دانشجو حرفم را قطع کرد و پرسيد: " در مورد اسراييل چطور؟" با تعجب ديدم که بخش بزرگی از دانشجويان حاضر در سمينار که در ميان آنها يهودی هم وجود داشت با او ابراز موافقت میکنند. زمانه اين گونه دستخوش تغيير میشود. اين که کشوری از سوی دانشجويان آمريکايی با اسپانيای فرانکو مقايسه شود بايد برای اسراييلیها تکاندهنده و تاملبرانگيز باشد. ساعت ۵ دقيقه قبل از ۱۲ است.
اسراييل غافل از آن است که زيادهرویهايش و از جمله حمله به لبنان حامی بزرگش ( آمريکا) را با مشکل ودردسر مواجه میکند. شکی نيست که اسراييل سلاحهای بزرگ و بسيار پيشرفتهای دارد. ولی آيا از کاربرد اين سلاحها به جز دشمنتراشی کار ديگری هم برمیآيد؟ و آيا برای مثال رفتاری احتياطآميزتر و کمتر توام با شرط و شروط با حماس که اين نيرو را از طريق ديپلماسی به به رسميت شناختن اسراييل مقيد کند گزينه مفيدتری از اتکاء صرف به آتش سلاح نبوده و نيست؟ چنين راهکاری میتوانست قصد و نيت خير تلآويو را در جهان طنينانداز کند و چرخشی را دامن بزند که همه آن کليشهها و توهماتی که اسراييل و اليت سياسیاش به آن مبتلا هستند را زير سوال ببرد.
رهبران کشورهای ديگر به موقع خود جهتگيریهای نوين مشابهای را در سياستها و رويکردهای خود رقم زدهاند. زمانی که برای ژنرال دوگل مشخص شد سلطه بر الجزايز که تاريخی بسيار درازتر از حضور اسراييل در کرانه باختری داشت میرود که به فاجعهای نظامی و اخلاقی برای کشورش بدل شود دست به اقدام لازم زد و با شجاعت سياسی خارقآلعادهآی ارتش فرانسه را از شمال آفريقا خارج نمود. او در آن زمان ۷۰ سال داشت و سياستمداری ماهر و باتجربه شده بود. اسراييل اما اين فرصت را ندارد که برای بلوغ خويش کماکان منتظر بماند. با ۵۸ سال سن زمان مناسب برای بلوغ و پختگی فرارسيده است.
*پرفسور تونی جودت (Tony Judt) رييس انستيتوی اريش ماريا ريمارک در دانشگاه نيويورک و از چهرههای مطرح در گستره آکادميک آمريکا در زمینه تاريخ اروپا و مسائل مربوط به اسراييل و يهوديان است . مقاله فوق از متن آلمانی آن که در شماره ۲۹ هفتهنامه فرايتاگ به چاپ رسيده ترجمه شده است.
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
http://gashtha.blogspot.com/