iran-emrooz.net | Thu, 30.10.2008, 8:51
واسلاو هاول و اتهام خبرچینی میلان کوندرا
دو پیام
واسلاوهاول / برگردان: علیمحمد طباطبایی
 |
من نیز آن روزها را به خاطر میآورم و همینطور حال و هوایی که بود. توضیحش کار سادهای نیست. وقتی به گذشته مینگرم، فهمیدن خودم برایم به کار شاقی تبدیل میشود و گاهی آنچه در گذشته انجام دادهام مرا بسیار متعجب میکند و شرمندهام میسازد. چگونه برای مثال میتوانستم اصطلاح «ادبیات سوسیالیستی» را به کار برم در حالی که باید میدانستم ادعایی مهمل است و چیزی به عنوان ادبیات سوسیالیستی یا کاپیتالیستی نمیتوانست وجود داشته باشد؟ چگونه میتوانستم در جمع مردم سخنانی را بر زبان آورم که اعتقادی به آنها نداشتم؟
دیروز اتفاقاً فیلم سینمایی جدید چک به نام «توبروق» را دیدم. و برای صدمین بار باید از خود میپرسیدم: آیا میتوانستم از آزمون یک جنگ واقعی سربلند بیرون آیم؟ هنگامی که در زندان بودم، اغلب دچار حیرت میشدم از این که اگر زیر شکنجه قرار میگرفتم چه نوع چیزها و اسراری را ممکن بود که افشا کنم. و از جهت معکوس: تاریخنگاران جوان چه فکر میکردند اگر سندی را از زیر خاک بیرون میآوردند که نشان میداد من در باره یک زندانی هم بند خود گزارش دادهام؟ البته میتوانستم توضیح دهم که این زندانی در صدد کشتن خود بود و این که عملاً این تنها راه برای نجات جان او و آنوقت شاید آنها مرا درک کرده و این کارم را ارج مینهادند. هرچند یک چنین توضیح دیرهنگام (یا به قولی بعدالتحریر) پیچیدهای همیشه میتوانست در پس زمینه و سابقه خبر وحشتناک تازه از خیانت من قرار داشته باشد.
شما لابد منظور مرا حدس زدهاید: حتی اگر میلان کوندرا واقعاً به پلیس گزارش داده بود که در آن دور و ور یک جاسوس وجود دارد ـ که من شخصاً این را باور نمیکنم ـ لازم است حداقل سعی شود که این خبر با توجه به شرایط آن روزها مورد تفسیر قرار گیرد. نیازی نبود که شما حتماً یک کمونیست متعهد یا متعصب باشید تا از روی حسن نیت و برای آن که اقدام شما راه رسیدن به جهان بهتر را هموار تر سازد به پلیس خبرچینی کنید. شاید متعجب میشدید یا تقریباً یقین حاصل میکردید که شخصی برای شما یا برای فرد نزدیکی از شما تلهای کار گذاشته است. احتمالاً شما یک قهرمان جنگ نبودید و با خود میاندیشیدید: چرا باید ده سال از عمر خودم را در زندان سپری کنم آنهم برای «دانستن و نگفتن»؟ زندان مخصوص قهرمانها است و نه برای افرادی مثل من.
من اینها را فقط برای حالتی میگویم که آنچه تاریخ نگاران جوان به آن سوء ظن پیدا کردهاند به راستی اتفاق افتاده باشد. من به سهم خود دلایل قاطعی دارم برای تردید در این باره که میلان کوندرا با عجله به ایستگاه پلیس محلی مراجعه کرده تا گزارش دهد که شخصی به او گفته است که یک نفر دیگر به او خبرداده که یک جاسوس میخواهد چمدانی را از جایی تحویل گیرد. من فکر نمیکنم و باور ندارم که در یک چنین شیوه مسخرهای میتوانست چنین رویدادهایی اتفاق افتاده باشد.
در هر حال یک چیز روشن است: میلان کوندرا در سنین کهنسالی در یک جهان سرتاسر کوندرایی گرفتار شد، جهانی که او ماهرانه آن را از تمامی زندگی واقعیاش دور نگه داشت. معنای این چیست؟ برای من یک معنای بخصوص دارد: قبل از آن که ما گرفتار شویم باید تمامی پیامدهای ممکن را که میتواند از اقدامات ما پدیدار شود مورد توجه قرار دهیم و این که آیا میتوانیم آنها را تحمل کنیم یا نه. اگر این رسوایی دامن فلان کس را گرفته بود و نه یک نویسنده مشهور را، هیچ اتفاقی نمیافتاد. بنابراین: نویسنده خوبی بودن و مشهور شدن به خاطر آنچه مینویسیم در حکم یک کار مخاطره آمیز است. البته گاهی باید خطر را پذیرفت و این آن موردی است که طرف توجه مردم قرار دارد. اگر نوشتارهای کوندرا وجود نداشت، جهان ما به طرز قابل ملاحظهای از آنچه هست فقیرتر میبود. اما از طرف دیگر در یک چنین حالتی و همچون رویداد ۱۶ اکتبر ۲۰۰۸ برای خود او به نحو محسوسی راحت تر میبود. یا حداقل این که او در وضعیتی مشابه با افراد کاملاً عادی قرار میگرفت.
در نهایت دو نکته هست که میخواهم بیان کنم:
اولی برای تاریخ نگاران جوان: لطفاً به هنگام قضاوت تاریخ مواظب باشید! در غیر این صورت چه بسا این کار شما بیش از آن که فایده رساند باعث صدمه شود. درست همان کاری که پدربزرگهایتان نیز انجام دادهاند.
و دوم سخنی با میلان: نگذار که این مسائل رویت تاثیر منفی گذارد! همانگونه که میدانی در زندگی رویدادهای بدتری هم از بیآبرویی توسط رسانهها ممکن است.