iran-emrooz.net | Sat, 16.08.2008, 8:46
آشفتگی در قفقاز
اولریش ام. اشمید / برگردان: علیمحمد طباطبایی

جنگ میان روسیه و گرجستان نتیجه مناقشههای تاریخی دیرینه است و نه تنها تعهدات و مسائل حل نشده از عصر شوروی، که از دورهی امپراتوری نیز در آن نقشی به عهده دارند. ادعاهای استقلال در منطقه آبخازی و اوستیا را باید در یک میدان وسیع از تنش و اختلاف نظرها میان این دو کشور بررسی کرد که در آن عوامل ملیتی، دینی و قومی نقش دارند.
روسیه و گرجستان دارای یک تاریخ مشترک پر از فراز و نشیب ۵۰۰ ساله هستند. گرجستان تا امروز خود را به عنوان کشوری با فرهنگ بالا و برتر از روسیه تلقی میکند. این ادعاهای گرجیها به اولین سالهای ورود دین مسیح به این منطقه (۳۳۷ میلادی) و به سنت دیرینه ادبیات آنها بازمیگردد که تا قرن پنجم میلادی ادامه داشته است. دوره شکوفایی گرجستان در قرن ۱۲ میلادی بود، هنگامی که حکومت پادشاهی باگراتیدها قویترین قدرت ماواری قفقاز به حساب میآمد. هرچند تاریخ بعدی آن، مسیری دشوار را در پیش گرفت. در قرون میانه گرجستان دچار بلایای مختلفی گردید: بیماری طاعون قربانیهای بسیار گرفت. مغولان و ایرانیها و ترکها به این کشور هجوم آوردند.
از این رو گرجستان به روسیه پناه آورد که آن نیز خود را به عنوان یک قدرت مسیحی حمایتگر عرضه نمود. کاترین کبیر در اوخر قرن هژدهم به اصطلاح «پروژه یونانی» را به عنوان خط مشی سیاست خارجی خود مطرح ساخت. او در مقام یک تزار بلندپرواز در انجام یک توطئه برای حذف و برداشتن شوهرش از سر راه خود، برای آن که شخصاً زمام امور را در دست گیرد کمترین تردیدی به خود راه نداد. اما پس از آن امپراتوری روسیه میبایست تبدیل به یک ابرقدرت اروپایی گردد. در عصر حکومت مطلقه در اروپا مسئلهی اصلی برای کشورها توسعه قلمرو بود و برای روسیه منطقه جنوب مناسبتر به نظر میرسید. آخرین هدف آزادی پایتخت روم شرقی از دست ترکها بود.
سالهای ۷۴ ـ ۱۷۶۸ و ۹۱ ـ ۱۷۸۷ دوره جنگ میان روسیه و ترکها بود که در نهایت با شکست عثمانیها به پایان رسید، هرچند نه با فتح قسطنطنیه. در چنین شرایطی گرجستان خواهان تحت الحمایگی روسیه بود، آنچه به سرعت به الحاق به خاک روسیه تبدیل گردید. در سال ۱۸۰۱ تزار آلکساندر اول با حالتی معصومانه اعلام نمود که او گرجستان را به جهت محافظت از دشمنان خارجی به خاک خود افزوده است: « ما زحمت اداره سرزمین پادشاهی گرجستان را تقبل کردیم، اما نه برای افزایش بر قدرت خود، نه از روی طمع ورزی، نه برای آن که مرزهای در هر حال بزرگترین امپراتوری جهان را وسیع تر کنیم. » الحاق کاملاً آشکار گرجستان البته مانع از رسیدن طبقه اشراف گرجی به بالاترین مقامهای دولت روسیه نشد. نمونه کاملاً برجسته آن پرنس Pjotr Bagration (۱۸۱۲ ـ ۱۷۶۵) بود که در مقام ژنرال ارتش روسیه در جنگهای ناپلئونی به پیروزیهای بسیاری رسید.
توسعه طلبی روسیه از سمت جنوب در قرن ۱۹ به طور کامل نشانهای از نیت روسیه برای جنگهای طولانی در منطقه قفقاز بود. در حدود ۵۰ سال طول کشید تا بالاخره مقاومت سرسختانه کوهنشینان شکسته شد و روسیه توانست قدرت خود را در این منطقه تحکیم بخشد. در ۱۸۶۴ جنگ قفقاز با تسخیر منطقه آبخازی به پایان رسید. پیامد آن سیاست روسی کردن سفت و سخت بود که باعث مهاجرت بسیاری از آبخازی به امپبراتوری عثمانی گردید. همزمان گرجیها به منطقه آبخازی نزدیک تر شدند و در آنجا سکونت گزیدند و به این ترتیب سنگ بنای ساختار مختلط جمعیتی عصر شوروی گذارده شد.
اختلاف میان گرجیها و آبخازیها طی اولین انقلاب روسیه در ۱۹۰۵ نیز خود را نشان داد، هنگامی که آبخازیها به کمک امپراتوری روسیه شتافتند تا خود را از خطر تهدید ناسیونالیسم گرجیها محافظت کنند. پس از انقلاب اکتبر آبخازی خود را در طرف بولشویکها قرار داد، آنهم در حالی که گرجستان مبادرت به تشکیل یک رژیم مستقل داد. در ۱۹۲۱ ارتش سرخ وارد گرجستان شد و حکومت این کشور را به واحدهای جداگانهی اجرایی تقسیم کرد. اما آبخازی در عوض به عنوان پاداش جهت وفاداری خود به جایگاه یک جمهوری شوروی ارتقاء یافت. پیامد آن البته گرجی شدن آبخازی در دهه ۴۰ بود.
در ۱۹۷۷ یکصد و سی نفر از روشنفکران آبخازی نامهای سرگشاده به مقامات مسکو نوشتند و در آن برضد سلطه فرهنگ گرجیها اعتراض کردند. در آخرین سرشماری شوروی در سال ۱۹۸۹ روشن گردید که ۴۵ درصد جمعیت آبخازی گرجی و ۱۸ درصد آن آبخازی است. پس از فروپاشی اتحاد شوروی ابتدا گرجستان خود را به عنوان یک حکومت مستقل اعلام نمود و مدت کوتاهی پس از آن آبخازی نیز خود را مستقل از گرجستان اعلام کرد. در اوایل دهه نود ۲۵۰ هزار گرجی از آبخازی رانده شدند. در ۲۷ سپتامبر ۱۹۹۳ قتل عام موسوم به Suchumi بوقوع پیوست که طی آن چریکهای قفقازی و احتمالاً به کمک نیروهای روسی ۷۰۰۰ گرجی را به قتل رساندند (پیش از آن گرجستان با پیشروی خود آبخازیها را به خشم آورده بود). پرونده دادرسی این قضیه هنوز هم در دادگاه بینالمللی لاهه مفتوح است.
رابطهای تاریخی که به همان اندازه پیچیده است نیز میان اوستیا و گرجستان دیده میشود. بعضی از مردم اوستیا بر این ادعا هستند که کشور آنها از همان سال ۱۷۷۴ داوطلبانه به روسیه پیوسته بود و همراه با گرجستان در ۱۸۰۱ به خاک روسیه ملحق نشده است. هرچند این دیدگاه شورشهای سالهای ۱۸۰۴، ۱۸۱۰، ۱۸۳۰، ۱۸۴۰ و ۱۸۵۰ را نادیده میگیرد که در آنها مردم اوستیا بر ضد سلطه خارجی روسیه قیام کرده بودند. طی سالهای ۱۹۲۱ ـ ۱۹۱۸ اوستیای جنوبی بخشی از جمهموری مستعجل گرجستان بود. هرچند البته مردم اوستیا با حاکمان تفلیس چندان اظهار وفاداری نمیکردند. در سالهای ۱۹۱۲ و ۱۹۲۰ ما شاهد قیامهایی بر ضد استبداد گرجیها هستیم. از این رو پیشروی ارتش سرخ به این منطقه مورد حمایت مردم اوستیا قرار داشت.
اما از نظرگاه گرجیها همه چیز به شکل دیگری به نظر میآمد: اوستیها در حکم ستون پنجمی بودند که میتوانستند این کشور نوپا را از دورن متلاشی کنند. اوستیها درست به مانند آبخازیها توسط حکومت شوروی به خاطر کمکهایی که کرده بودند پاداش خود را گرفتند: در سال ۱۹۲۲ آنها قانوناً به عنوان یک منطقه خودمختار پذیرفته شدند.
در ۱۹۳۶ و در جریان سازمان دهی مجدد اتحاد شوروی توسط استالین یک جمهوری شوروی گرجی ایجاد گردید. زبان گرجی به عنوان زبان اصلی جمهوری تازه تاسیس تعین شد و به این ترتیب ناسیونالیسم گرجی در قانون اساسی از نظر دور داشته نشد. البته استالین که خود یک گرجی بود ناسیونالیسم گرجی را در مفهومی مارکسیسی از میهنپرستی مستحیل گرداند.
از طرف دیگر روشنفکران گرجستان مانند همقطاران خود از دیگر جمهوریهای کوچک ـ و شاید بیشتر از آنها ـ قربانی ترور سی ساله شدند. پس از جنگ جهانی دوم به نحو تناقضآمیزی این خود استالین بود که کیش ملت بزرگ روسیه را در اتحاد شوروی متداول ساخت و سهم اصلی پیروزی بر آلمان هیتلری را از آن روسها دانست. در چنین وضعیتی اوستیها در میان وضعیت دشوارتری گیر افتاده بودند: آنها میبایست هم زمان در برابر ناسیونالیسم گرجیها و روسها مقاومت کنند. در اواخر دهه ۸۰ هنگامی که ضعف حکومت مرکزی مسکو آشکار گردید اوستیای جنوبی خواهان اتحاد با اوستیای شمالی روسی گردید.
طی دهه ۹۰ آبخازها و مردم اوستیای جنوبی در ماندن در یک وضعیت سیاسی پادرهوا تاکید داشتند: هر دو منطقه خود را مستقل و خودمختار اعلام نمودند و هرچند پی در پی درگیریهایی پیش میآمد اما گرجستان جرئت نمیکرد برای تغییر در وضعیت دشوار موجود حرکتی بکند. اما بالاخره در انقلاب گلهای سرخ در ۲۰۰۳ موقعیت تغییر کرد: رئیس جمهور جدید میخائیل ساکاشویلی نه تنها خواهان مبارزه با فساد اقتصادی و پارتی بازیهای متداول در کشور گرجستان بود که در نظر داشت یکپارچگی و وحدت ارضی را نیز تضمین کند.
مسئله دیگر که باید مورد توجه قرار داد و باعث پررنگ تر شدن تفاوتها میشود دین است: آبخازها مسلمان هستند و در میان اوستیها هم مسلمانانی وجود دارد. از طرف دیگر گرجستان پیوسته بر فرهنگ مسیحی خود به عنوان ویژگی اتحاد ملی تاکید دارد و از این رو در مناطق خودمختار با استقبال مواجه نمیشود.