iran-emrooz.net | Thu, 06.03.2008, 9:03
افسانهی پیشوا - بخش چهارم و پایانی
هیتلر چگونه حمایت مردم آلمان را به دست آورد؟
یان کرشاو / برگردان: علیمحمد طباطبایی
 |
هنگامی که هیتلر در ۱۹۳۳ صدراعظم آلمان گردید، بسیاری از مردم این کشوربه نظر تردید به او مینگریستند. لیکن تبلیغات « پیشوا » و موفقیتهای نظامی به زودی او را تبدیل به یک بت کردند و مجیز گویی از او به فاجعهی رایش سوم کمک بسیار نمود.
ملاحظه کاریهای خارج از موضوع
هنگامی که خشونت آشکار شب کریستال محبوبیتی در میان مردم و حتی در میان کادرهای نازی پیدا نکرد، هیتلر دقت به خرج داد تا خود را علناً از برنامهای که خودش فرمان انجام آن را صادر کرده بود دور نگه دارد. لیکن علی رغم نارضایتی شدید با چنین روشهایی، اکنون یک احساس کلی بوجود آمده بود که یهودیها دیگر در جامعه آلمان جایی ندارند و مرتبط دانستن یهودیها با خطرات روزافزون بین المللی توسط هیتلر (احساس خطری که خود او برای ایجاد آن بسیار بیشتر از هر چیز دیگرزحمت کشیده بود) تصویر او را به عنوان مدافع سرسخت منافع ملی تقویت کرد یا حد اقل آن تصویر را نزد مردم ضعیف تر نساخت.
بسیاری از مردم آلمان از اخراج یهودیها از آلمان و از مصادره داراییهای آنها منافع مادی بسیاری به دست آوردند. « نهضت تحریم » که بلافاصله پس از آن که هیتلر صدراعظم رایش گردید آغاز به کار کرد و یهودیها را گروه گروه از زندگی اقتصادی و تجاری به نحوی کارآمد بیرون راند، و در نهایت در ۱۹۳۸ برنامهی « آریایی کردن » خود را آغاز نمود که طی آن داراییهای یهودیها چپاول گردید و آنهم به سود تعداد زیادی از آلمانیهای غیر یهودی. در این مورد نیز البته بسیاری از مردم دلایلی برای آن که از هیتلر سپاسگزار باشند پیدا کردند. این که هزینه انسانی را یک اقلیت نامحبوب پرداخته بود البته برای آنها فقط یک ملاحظه کاری خارج از موضوع بود.
سیل به ظاهر بی پایان موفقیتهایی که هیتلر طی دورهی صلح میتوانست مدعی آنها باشد، دارای یک محصول فرعی تقویتی هم بود. پس از ۱۹۳۳ وابستگیهای NSDAP توانست که چنگالهای خود را به تقریباً تمامی بخشهای جامعه گسترش دهد. میلیونها آلمانی هرکدام به طریقی توسط نهضت نازیسم سازماندهی شده بودند و در هرکدام از این وابستگیها دشوار بود که به طور کامل از آغوش چسبناک کیش پیشوا فرار نمود. جمعیتهای بزرگی از صاحب منصبان کوچک و جاه طلبان، موقعیت و پیشرفت خود را مدیون نظامی بودند که هیتلر آن را رهبری میکرد. تاکید بر « رهبری » و « دستاوردها » باعث رقابتهای سنگدلانه میشد و جاه طلبی هرکسی را تحت تاثیر قرار میداد و موقعیتهای تا به حال ناشناختهای ایجاد میکرد و فوران عظیمی از انرژی را در تلاش وسیع برای بهبود و ارتقاء بینش تجدید حیات ملی که در خود هیتلر تجلی یافته بود رها میساخت. در معنای دقیق کلمه یا در معنایی استعاری، بسیاری از افراد در هر سطحی از رژیم در امتداد رهنمونهایی عمل میکردند که ورنر ویلیکنز وزیر کشاورزی در فوریه ۱۹۳۴ آن را این گونه بیان گرده بود: « هرکسی که فرصت و مجال آن را دارد میداند که پیشوا به دشواری میتواند از بالا هرچیزی را که او تصمیم به انجامش دارد خود فرمان دهد. برعکس، تاکنون هرکسی که مقامی در آلمان جدید داشته هنگامی به بهترین وجه کار خود را به انجام رسانده که در همکاری با هیتلر آن را تحقق بخشیده است ». این نکته کلیدی است در این مورد که رایش سوم چگونه عمل میکرد و نشانهای از پیوند مهم میان پیشوا و جامعه است.
مصدوم و منزوی
این پیوندها البته دارای استحکام همشکل نبود. در کنار افراد متعصب کسانی هم بودند که به دیده تردید به اوضاع مینگریستند. با این وجود نمیتوانستند عقاید مخالف خود را بیان کنند. تداوم بخشیدن به شور و شوق برای هیتلر همچنان در سطحی بالا نیز مقدور نبود. فوران وجود و شادی در لحظات پیروزی، مانند اعلام نظامی کردن مجدد منطقه راین لند در ۱۹۳۶، نقطهی اوجها بودند. و همین که مردم به زندگی روزمره و یکنواخت خود باز میگشتند آن وجد و شادیها هم فرو مینشست.
با این وجود آن یکپارچگی عاطفی که بدون تردید محبوبیت روبه افزایش هیتلر طی سالیان اول دیکتاتوری ایجاد کرده بود دارای اهمیتی بی حد و اندازه بود. چه مداحیهای هیتلر از ته قلب بود و یا ساختگی (که بدون تردید در بسیاری از موارد چنین بود) نتیجه نهایی هر دو یکی بود. میلیونها فرد آلمانی که شاید در حالت دیگر دست به مخالفت میزدند، یا به رژیم و آموزههای نازیسم به دیدهی تردید مینگریستند و یا فقط نقشی بسیار فرعی در آن به عهده میگرفتند دیده میشد که علناً حمایت خود را نثار هیتلر میکردند. چنین حالتی برای پویایی حکومت نازیها اهمیت سرنوشت سازی داشت.
در نزد تودهی مردم عادی رشد کیش پیشوا به این معنا بود که هیتلر توانسته بود خود را از عرصههای سیاسی که نزد مردم محبوبیتی نداشت جدا کند و ذخیرههای زیادی از حمایت شخصی را با رضا و رغبت مورد بهره برداری قرار دهد. برای مثال تاثیر منفی « مناقشه با کلیسا » نه متوجه خود هیتلر که رهبران پائین تر حزب مانند گوبلز و روزنبرگ را نشانه رفته بود. هنگامی که در بهار ۱۹۳۶ روحیه عمومی رو به تزلزل گذاشت، نمایش دیدنی راین لند مستقیماً بر « دستاورد بزرگ » هیتلر متمرکز گردید و در خدمت برانگیختن مجدد حمایت از هیتلر قرار گرفت. هدف اصلی از « انتخابات » رایشستاگ در ۹ مارچ ۱۹۳۶ نشان دادن اتحاد مردم در پشت هیتلر برای مصارف داخلی و خارجی بود. مخالفین در رژیم، و نه برای آخرین بار در رایش سوم، احساس میکردند که صدمه دیده و منزوی شدهاند. و هیتلر حمایتی را که نیازمند آن بود تا بتواند به کمک آنها با سرعت بیشتری به سوی هدفهای توسعه طلبانه خود پیش رود به دست آورده بود. در یک دریافت هوشمندانه در یک گزارش از SOPADE میخوانیم: « پیشوا میگذارد که مردم خودشان خط و مشیهایی که او خواهان آنها است را از او تقاضا کنند ».
به زیر کشیدن او غیر ممکن بود
تحسینهای همگانی که هیتلر در چنین موقعیتهایی موفق گردید تا از عموم مردم به نفع خود به دست آورد جایگاه خود او را در برابر گروه بندیهای متفاوت در درون کادر سرآمدان توانمند رژیم به شدت مستحکم تر ساخت. در میان نخبگان کوته فکر تر رهبران نازی، محبوبیت عظیم هیتلر از هر جهت او را در دیدگاههایی از او که به شدت متعصبانه بودند و همینطور در هدایت سیاسی کشور چالش ناپذیر ساخته بود، حتی هنگامی که در ۹- ۱۹۳۸ بعضی از رهبران نازی از جمله گورینگ در باره مخاطرات درگیر شدن در یک جنگ با قدرتهای غربی به شدت نگران بودند.
مهمتر از آن این که محبوبیت هیتلر در برابر آن گروه بندیها در میان نخبگان قدرتمند ملی محافظه کار و در راس بقیه در رهبری ارتش و بخشهایی از وزارت خارجه، مکانی که در آن بیم و هراس از مصیبتهای بعدی یک جنگ مطرح بود و اولین نشانههای در حال تکوین مخالفت با مسیر خطرناک سیاست خارجی او در همین جا مشاهده میشد وی را مصون از هرگونه تعرضی نگاه داشت. هنگامی که قدرتهای غربی به نفع او بازی کرده و یک پیروزی بزرگ بدون خونریزی را تقدیم او کردند، دیگر در اواخر سپتامبر ۱۹۳۸ برای محافل اپوزیسیون کاملاً آشکار شده بود که هرگونه تلاشی برای به زیر کشیدن او از قدرت غیر ممکن است (وضعیتی که به زمین گیر کردن مقاومت محتاطانه در سرتاسر اولین دورهی پیروزمندانه جنگ کمک نمود).
با این حال به دست آوردن دل مردم توسط هیتلر دارای این پیامد حیاتی برای او بود تا مرجعیت و سلطه او را در برابر هرگونه محدودیت و تنگ نظری ممکن در میان بخشهای دیگر رژیم بیشتر کند. چنین موقعیتی به تضمین این وضعیت منتهی گردید که آن تعلقات ایدئولوژیک که هیتلر به شکل وسواس گونهای از دورهی آغاز پیشرفت سیاسی خود آنها را همچنان مورد تاکید قرار میداد، در اواخر دههی ۱۹۳۰ نه صرفاً به عنوان رویاهای آرمان گرایانهی دور دست و بعید بلکه به عنوان اهداف سیاسی که قابل حصول هستند خود را نشان دهند مانند « حذف کامل یهودیها » و دنبال کردن جستجوی « فضای زیستی ». پروسهای در تمامی سطوح رژیم و از طریق آمادگی برای « کار کردن در جهت هیتلر » ترتیب داده شده بود. اما این در ذات خود انعکاسی از سلطهای بود که هیتلر با سرعتی پر شتاب آن را پس از رسیدن به قدرت مستقر ساخته و سپس تثبیت کرده بود، آنچه در مراحل بحرانی و سرنوشت ساز توسط تحسین عمومی تقویت شده و در نهایت به آنجا انجامید که محبوبیت خود هیتلر مستحکم تر گردد.
و بالاخره باید به تاثیر کیش وسعت یافتهی پیشوا بر خود هیتلر پرداخت. بعضی از نزدیکان هیتلر بعدها عنوان کردند که پس از ۶ – ۱۹۳۵ تغییراتی را در شخصیت او کشف کرده بودند. آن گونه که میگفتند او در مقایسه با گذشته در برابر انتقادهای کوچکی که از اوضاع و احوال میشد تحقیرآمیزانه تر برخورد میکرد و نسبت به خطاناپذیری خودش مطمئن تر از پیش شده بود. سخنرانیهایش به آهستگی لحن مسیحیایی آشکارتری پیدا میکردند. او خودش را بیش از پیش به عنوان کسی که سرنوشت او را انتخاب کرده مینگریست گرایشی که از مدتها قبل در شخصیت او شکل گرفته بود اما اکنون وی شدیداً در آن مبالغه میکرد. او متعاقب کودتای موفقیت آمیز راین لند در یکی از سخنرانیهایی « انتخاباتی »اش چنین گفت: « من راهی را ادامه میدهم که سرنوشت برایم معین کرده است و آن را با اطمینان غریزی یک خواب گرد به انجام میرسانم ». این در واقع چیزی بیش از یک لفاظی تبلیغاتی بود. هیتلر حقیقتاً به آن اعتقاد عمیقی داشت. او به نحو روزافزونی احساس میکرد که مصون از هرگونه خطا است.
در حدود دهه ۱۹۳۰ ویژگی مبتنی بر خودشیفتگی در شخصیت خود او، تملق گویی و چاپلوسیهایی که او را احاطه کرده بود و مداحی بی حد و اندازه تودهها که بی وقفه او را بر میانگیخت باهم ترکیب شده و این عقیده را بیش از اندازه بزرگ کردند که سرنوشت آلمان در دستان خود هیتلر قرار داد و او به تنهایی میتواند کشورش را به طرف پیروزی نهایی در مناقشهی بزرگی که نزدیک تر میشد رهبری و هدایت کند. او به ژنرالهایش در شب قبل از جنگ چنین گفت: « پیروزی در جنگ اساساً به من بستگی دارد، به وجود من، به مهارتهای سیاسی من ». او به عنوان بخشی از استدلالهایش تاکید کرد که: « این واقعیت که هیچ کس دیگری هرگز اعتمادی را که تمامی مردم آلمان به من دارند به دست نیاورده است و در آینده هرگز کسی نخواهد آمد که از من مرجعیت و اقتدار بیشتری داشته باشد، باعث شده است که وجود من یک عامل ارزشی بسیار بزرگ باشد... هیچ کس نمیداند که من تا کی زنده هستم. بنابراین بهتر است که همین حالا دست به کار شویم ».
در حدود آگوست ۱۹۳۹ تمامی بخشهای رژیم و تودههایی که سرمست « موفقیتهای » هیتلر بودند با تایید خود دیگر تضمین کرده بودند که سرنوشت آنها به تصمیمات هیتلر محکم گره خورده است و همین وضعیت تا ۱۹۴۵ ادامه یافت. در سالهای پس از جنگ، هنگامی که پیروزیهای به ظاهر باشکوه جای خود را به مصیبتهای فزاینده و بی امان دادند و در حالی که شکست پشت شکست به طور اجتناب ناپذیر پایههای فره مند رهبری او را میفرسود و در شرایطی که روشن شده بود او آلمان را به سوی یک ورطه واقعی میبرد، پیوندهای سرنوشت ساز با هیتلر که از مدتها قبل و در رابطه با « سالهای خوب » دهه ۱۹۳۰ همچنان حفظ شده بود به طور یقین نشان دادند که راهی برای بازگشت وجود ندارد. مردم آلمان که پیروزیهای هیتلر را مورد حمایت و تایید قرار داده بودند، اکنون دیگر محکوم به تحمل فاجعهای بودند که او آنها را به سوی آن هدایت کرده بود.
بخش نخست
بخش دوم
بخش سوم
http://www.spiegel.de/international/germany/0,1518,531909,00.html