iran-emrooz.net | Mon, 08.10.2007, 11:40
بخش سوم و پایانی
زمان از هم فروپاشیده
صادق جلال العظم / برگردان: علیمحمد طباطبایی
 |
سلطهی غرب، ترور اسلامی و قدرت تخیل اعراب
صادق العظم واکنشها به ۱۱ سپتامبر در جهان عرب را مورد بررسی قرار داده و آنها را در مخالفت با نقطه نظرات ساموئل هانتینگتون میبیند. او اشاره میکند که جهان عرب به دشواری میتواند با جهان غرب « برخورد » کند و آنهم فقط به علت تفاوتهای بسیار در قدرت این دو. او همچنین دلایل این « برخورد » را مورد پرسش قرار میدهد و مواردی مانند سیاست و منافع حیاتی را به عنوان قدرتمندترین کاتالیزور در مقایسه با آرمانهای صرفاً معنوی میداند.
چنانچه عنوان کتابی به همان اندازه مشهور از محمد قطب یعنی « جاهلیت در قرن بیستم » را مورد توجه قرار دهیم ـ که منظور قرآن از جاهلیت عصر وحشیگری ماقبل اسلام است ـ معنای ضمنی آن این خواهد بود که، اکنون که مدرنیتهی اروپایی را جاهلیت به طور کامل فرا گرفته است، عربها و مسلمانان باید برای بار دیگر در شرف رهبری بشریت و جهت بیرون آوردن او از جاهلیتی باشند که اروپا آن را بوجود آورده و به طور کامل توسط جهان غرب مورد حمایت و پشتیبانی قرار میگیرد. اما این تمام ماجرا نیست.
در بازنگری آثار کلاسیک ناسیونالیسم عربی اغلب به نظر میرسد که اهداف عمیق تر این آثار چندان متوجه اتحاد اعراب به عنوان هدفی در خود نیست، بلکه بیشتر وسیلهای است برای دوباره بدست آوردن آن نقش غصب شده در رهبری تاریخ جهان و تاریخ سازی از آنها. در واقع میتوانم به سهولت استدلال کنم که مسئلهی نهایی اما تلویحاً بیان شدهی این کتابها چندان بر سر مبارزه بر علیه استعمار، امپریالیسم و اشغال خارجی، استقلال، شکوفایی اقتصادی یا عدالت اجتماعی نیست، بلکه مسئلهی اصلی آنها تجدید حیات امت بزرگ اسلامی برای رسیدن به رهبری جهان و آنهم متناسب با ماهیت و ماموریتی است که به این امت محول شده است. آنها از تاریخ برای اثبات ادعای خود نقل قول میآورند تا نشان دهند که ملتهای این بخش از جهان بر اساس ماهیت خود همگی جزو فاتحین بودهاند و نگاههایشان پیوسته متوجه به آن سوی مرزهای خود: ایران باستان یونان را مورد هجوم قرار داد، اسکندر کبیر سرزمین ایران را به قلمروی خود ضمیمه نمود،هانیبال، روم، اسلام، عثمانیها، اروپای عصر جدید و غیره.
هنگامی که این تصور بسیار نیرومند و عمیقاً ریشه دوانده بدون آن که مورد تحقیق و بررسی جدی قرار گیرد با واقعیتهای روزمرهی کاملاً مشهود در ناتوانی، سرخوردگی و بی اهمیت بودن مسلمانان و عربها و به ویژه در روابط بین الملل برخورد کند مسائل بسیاری سربرخواهند آورد: عقدههای حقارت گسترده، توهمات و فریبهای عظیم ترمیمی، ماجراجوییهای خطرناک، بی ملاحظگیهای سیاسی، خشونتهای عنان گسیخته و از فرط استیصال و بدتر از همه تروریسم گسترده از نوعی که با آن در تمام جهان روبرو هستیم.
تناقضی که در اینجا سعی در نشان دادن آن دارم شاید به بهترین وجه در عنوان کتابی نکته سنجانه و طنزآلود از حسین احمد امین با عنوان « قواعد رفتاری برای مسلمانان غمگین و سردرگم در قرن بیستم که آداب و رسوم دنیای مدرن اقتضا میکند » قابل مطرح شدن باشد. نویسندهی آن یک تاریخ نگار مشهور مصری است و دیپلماتی سطح بالا و پسر احمد امین تاریخ نگار بزرگ دورهای که آلبرت هورانی فقید جایی آن را به عنوان عصر لیبرال عرب خوانده بود. عنوان کتاب امین به نحو جالب توجهی انسان را به یکی از بزرگترین آثار کلاسیک غرب ارجاع میدهد، یعنی به اثری از « موزس مایموندی » یعنی « راهنما برای حیرت زدگان ».
در توصیفی که امین ارائه میدهد، مسلمان یا عرب معاصر تا این اندازه غمگین و آزرده خاطر است زیرا اعتقادات راسخ و عزیز او در بارهی تمدن، دین و سرنوشتش و در بارهی نقشی که او در تاریخ معاصر دارد همگی در برخورد با واقعیتهای سخت روزمرهی او دروغ از آب در میآیند. علاوه بر آن دگرگونیها و فداکاریهای بنیادینی که لازمهی فراتر رفتن از این تناقضات هستند یا برای او ناخوشاینداند و یا اصلاً غیر قابل تحمل. بنابراین مسلمان یا عرب چه کار دیگری میتواند انجام دهد مگر با سردرگمی غم انگیز خود در گذر تاریخ قرن بیست و یکم دچار آشفتگی و پریشانی باشد و آنهم با این اعتقاد که شاید یکروز بالاخره خداوند یا تاریخ یا سرنوشت یا انقلاب یا نظام اخلاقی جهان او را باردیگر به جایگاه و نقش شایسته اش بازگرداند. تحت چنین شرایطی انواع گوناگونی از خشونت از طریق اقدام مستقیم (و از جمله تروریسم در چنان شکل تماشایی که جهان هرگز به خود ندیده است) خود را به عنوان تنها راه ممکن برای تسکین یافتن از این بن بست مایوس کننده و چاره ناپذیر مطرح میسازد.
نمی توان انکار کرد که از یک طرف عربها با دست و پازدنهای خود از کشانیده شدن به دنیای مدرن مقاومت کردند و از طرف دیگر مدرنیته خود را به آنها تحمیل کرد و آنهم البته صرفاً با قدرت برتر، شایستگی و توان خودش. اروپا جهان مدرن را بوجود آورد، آفریدهای که به هزینهی دیگران ساخته شد، بدون آن که اروپا از عربها، مسلمانها یا از هر کس دیگری برای آن صلاح و مشورتی خواسته باشد.
در حالی که عربها موفق به شکست دادن صلیبیون شده بودند، اما پیشرویهای به لحاظ استراتژیک کم اهمیت ناپلئون در مصر و فلسطین نه فقط قرین موفقیت گردیدند که یک بار برای همیشه به حیات تمامی آنچه در سواحل مدیترانهی طرف ما کهنه و قدیمی شده بود خاتمه دادند: شیوههای نبرد سنتی مملوکها و عثمانیها، نظامهای تولیدی و خدماتی، دانش بومی و ساختارها و نظامهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حقوقی. تفاوت عظیم میان تفوق بر صلیبیون و پیامدهای هیئتهای اعزامی فرانسه در ۱۷۹۸ جوهر مدرنیتهی اروپایی را فشرده ساخت و آن را برای گوشمالی و تهذیب ما به نمایش گذاشت.
در واقع تجاوز خشونت انگیز اروپای مدرن به جهان اسلامی و عربی به معنای یک نقطهی عطف بود، یعنی گسست کامل و نهایی با گذشته به همان نحوی که هجوم خشونت انگیز عربهای مسلمان به سرزمین ایران ساسانی در حکم یک جدایی کامل و نهایی با گذشته بود و همانگونه که تاریخ ایران پس از فتح اعراب صرفاً در بافت و متن عربی اسلامی ادامه یافت، تاریخ مرتبط و به هم پیوسته جهان عرب نیز نمیتواند در جدایی از اروپا و عصر جدیدش مطرح باشد. در دیدگاه من از این واقعیت نمیتوان گریخت و هیچ راه فراری وجود ندارد، حال هرچقدر هم که پیوسته این حقیقت ناقص را در بارهی اروپای مدرن تکرار کنیم که آنها همه چیز خود را از ما به دست آورده است: ابن رشد، تمدن و فرهنگ والای اندلس، علم، ریاضیات، فلسفه و امثالهم. بدون کنارآمدن نهایی، جدی و عمیق با این واقعیتهای دردناک و تناقضات تا به امروز زمین گیر کننده میان آنچه زمانی بوده ایم و آنچه امروز هستیم، ما ناچاراً از جایگاه خود در جهان معاصر کناره گیری خواهیم کرد.
آیا یک برخورد اجتناب ناپذیر میان جهان باستانی اسلام و غرب سکولار و همانگونه که به نظر میرسدهانتینگتون در کتابش « برخورد تمدنها و بازسازی نظم جهانی » مورد تایید قرار میدهد در شرف وقوع است؟ اگر منظور از آن برخورد در مفهومی جدی و نیرومند است و نبرد در مفهومی اغراق شده از رویارویی تاریخی برای برتری جویی مورد نظر است که پاسخ من به این پرسش کاملاً منفی است، اما در مفهومی ضعیف و بیشتر سطحی از آن واژه پاسخ من مثبت خواهد بود.
هانتینگتون استدلال میکند که پس از سقوط جهان کمونیسم سرچشمهی اصلی نزاع جدی در جهان (و البته جنگها) دیگر رقابت خصمانه میان دو نظام اقتصادی انحصار طلب و کاملاً ناسازگار با یکدیگر نیست، بلکه پس از پایان جنگ سرد نظامهای بزرگ و گسترده و به میزان زیاد خودبسندهی عقاید بنیادین و ارزشی آن گونه که در اسلام سنتی از یک طرف و لیبرالیسم فاتح غربی از طرف دیگر مطرح میشود در ابراز وجودی تعارض آمیز (آنتاگونیستی) ومبارزه برای به دست آوردن بالاترین جایگاه قدرت با یک دیگر به مبارزه خواهند پرداخت.
به بیان دیگر مطابق با نظرهانتینگتون در این عصر جدیدی که در آن هژمونی سرمایه داری غرب بالاخره بر نظامهای رقیب چیره گشته و تهدیدات کمونیسم، سوسیالیسم، نهضتهای کارگری و جهان سوم گرایی دیگر به طور کامل به گذشته تعلق دارند، سرچشمههای تهدید، نزاع و تنشهای بین المللی در راستای خطوط گسست میان مهمترین نظامهای عقیدتی و ارزشی است که نه فقط در تضاد آشکار با لیبرالیسم سرمایه داری قرار دارند که حتی در برابر هم نیز صف آرائی میکنند.
برایهانتیگتون به نظر میرسد که تمدن به فرهنگ، فرهنگ به دین و دین به یک ثابت ازلی تقلیل مییابد که در مورد اسلام به نحو اجتناب ناپذیری باعث بوجود آمدن انسان مسلمان (یا هومو اسلامیکوس) میشود که به ناگزیر به مسیر برخورد با انسان اقتصادی (یا هومو اکونومیکوس) غرب و با لیبرالیسم ذاتی اش و همچنین با انسان سلسله مراتبی (یا هومو هیرارشیکوس) هند و آئینهای چند خدایی آن کشیده میشود.
به عقیدهی من در اینجا آشکار میگردد که نظریه برخورد فرهنگهایهانتینگتون بر دو مفهوم منسوخ شده مبتنی است: از یک طرف بر فلسفهی روح آلمان و از طرف دیگر بر تصوری از یک ماهیت گرایی کلاسیک شرقی که از زمان کتاب ادوارد سعید یعنی همان « شرق شناسی » به نظر میرسد که با موفقیت به همه جا نفوذ کرده است. آنچه بلافاصله در چنین زمینه و شرایطی به ذهن من خطور میکند نظریهی مشهور ماکس وبر است که مطابق با آن این تنها باورهای اخلاقی و ارزشهای بنیادین بودند که باعث بوجود آمدن سرمایه داری در اروپا گردیده است.
آن رقابت، رویارویی و مبارزهی روح و اخلاق پروتستانی با روح و اخلاق کاتولیکی در نظریه یهانتینگتون جنبهی جهانی و بین المللی به خود میگیرد. از نظر او این مبارزهی نظامهای عقیدتی و روحها نه دارای جنبههای تاریخی، جامعه شناختی یا تکاملی که مبتنی بر ماهیت گرایی فرهنگی، هستی شناختی و حکومت گرایی میباشد. این شیوهی استدلال ضد تاریخی و غیر تاریخی عرصهی جنگ فرهنگها را با قرار دادن نظامی از باورها و ارزشهای اساسی و بنیادین غربی در مجاورت یک نظام دیگر از عقاید و باورها و ارزشهای به همان اندزه بنیادین اسلامی اما در هر حال ناسازگار با آن مهیا میکند.
در سطحی واقع بینانه تر و عمل گرایانه تر معنای آن این است که ارزشهایی از قبیل لیبرالیسم، سکولاریسم، دموکراسی، حقوق بشر، تساهل دینی، آزادی بیان و امثالهم را باید به عنوان عمیق ترین ارزشهای غرب به حساب آورد که جهان معاصر اسلامی به طور دائم با توجه به مهمترین ارزشهای خود از آنها مستثنا میشود ـ ارزشهایی از قبیل حکومت دینی، حکومت خداوند بر زمین، اصالت دادن به کتابها و متنهای مقدس، نص گرایی دینی، بنیادگرایی، جمع گرایی، نظام استبدادی، تبعیض جنسی، حکومت مطلقه و جزم اندیشی ـ که همگی آنها نقطهی مقابل جوهر اصلی لیبرالیسم، سکولاریسم، دموکراسی و . . . هستند.
طنز جالب توجه در تمامی این نکتهها آن است که اسلام گرایان خود را در توافق کامل با نه فقط نظریهی اصلیهانتینگتون میبینند که همچنین با معانی ضمنی و کاربردهای عملی آن. نظریهی پردازان و ایدئولوگهای آنها نیز تمدنها را به فرهنگ، فرهنگها را به دین و ادیان را به ثابتهای تئوریکی که به لحاظ ذاتی همیشه با یکدیگر ناسازگاراند تقلیل میدهند که برای به دست آوردن مهمترین و بالاترین جایگاه در جهان با یکدیگر و بر ضد یکدیگر رقابت میکنند، برخورد میکنند و به مبارزه میپردازند. برای آنها اسلام در پایان این درگیریها به عنوان تنها فاتح سر بر خواهد آورد.
اولین گام برای پادرمیانی در نبرد فرهنگها را رئیس جمهور ایران خاتمی با درخواست و اعلام گفتگوی تمدنها برداشت. علاقهی او بر وساطت میان کشورهای اسلامی و غرب و به ویژه با ایالات متحده آمریکا متوجه بود. در اینجا این پرسش سر بر میآورد که آیا خاتمی صادقانه آرزوی بهبودی روابط را در نظر دارد یا دعوت او صرفاً نوعی تظاهر است. در نگاهی دراز مدت نمیتوان فرض را بر آن گذارد که او مایل به نزدیکی دائمی و ماندگار است، زیرا حتی او نیز به لحاظ استراتژیک اجرای نسخهی اسلامی منطقهانتینگتون را تعقیب میکند که در آن پیش شرط پیروزی اسلام به طور اجتناب ناپذیری یک رویارویی است. در نگاهی کوتاه مدت در خواست خاتمی یقیناً جدی است، زیرا در وضعیت فعلی قدرت، آن طرفی که ضعیف تر است یقیناً از یک چنین تلاشی برای گفتگوی تاکتیکی مانند انجام گفتگو سود میبرد.
اما آنچه به رویارویی اسلام و غرب مربوط میشود، در حال حاضر نبرد فرهنگها و تمدنها فقط در مفهومی مجازی از واژهی « نبرد » قابل قبول است. اسلام در حال حاضر بسیار ضعیف تر از آن است که بتواند در وضعیتی جدی در برابر غرب که به مراتب از او مجهز تر است شیپور پیروزی نبرد را به صدا درآورد. گذشته از آن، اسلام مدرن را نمیتوان در مفهومی واقعی، موجود و حقیقی از واژهی « تمدن » به حساب آورد. « تمدن » در مورد اسلام فقط در چارچوب تکامل تاریخی اش صدق میکند، یعنی شکل گیری سنتها و آداب و رسوم مشترک و رفتاری بسیار بی اعتنا و واکنش پذیر.
دو طرفی که قرار است با هم به نبرد بپردازند از نظر قدرت، نیروی نظامی، ظرفیتهای تولیدی، نهادهای واقعی، ثروت، سازمانهای اجتماعی، علم و تکنولوژی چنان با هم نابرابر هستند که یک برخورد واقعی به هیچ وجه معقول به نظر نمیرسد. همانگونه که یک استعارهی ادبی ما میگوید: « اگر یک سنگ را بر روی یک تخم مرغ پرتاب کنیم، تخم مرغ است که میشکند. اما اگر یک تخم مرغ را بر روی یک سنگ بیندازیم، باز هم همان تخم مرغ است که میشکند ». در نگاهی از جانب اعراب، غرب چنان قدرتمند، کارآمد، موفق و غیر قابل جلوگیری است که هرگونه ایدهی « برخورد » نهایی موهوم و خیال پرورانه خواهد بود.
ریشهی تنشها، سوء ظنها و خصومت ورزیهای فعلی که مشخصهی روابط میان اسلام و غرب است یقیناً ماهیت جداگانهی هرکدام از دو فرهنگ نیست و علت آنها صرفاً برخورد اندیشههای دینی یا تفسیرهای مربوط به الهیات یا موضوعات عقیدتی یا ارزشی یا ادراک متفاوت جهان و تصویر ذهنی از آن نیز نمیباشد، بلکه علت آنها مسائل معمول تاریخی و مربوط به سیاست قدرت، روابط بین الملل و تعقیب منافع حیاتی است.
بخشهای پیشین:
بخش نخست
بخش دوم