iran-emrooz.net | Sat, 28.07.2007, 8:35
گفتگوی اشپیگل آنلاین با آلکساندر سولژنیتسین / بخش اول
من از مرگ هراسی ندارم
برگردان: علیمحمد طباطبایی
نویسندهی برجستهی روسی و برندهی جایزهی نوبل آلکساندر سولژنیتسین در بارهی تاریخ پرتلاطم روسیه، قرائت پوتین از دموکراسی و شیوهی برخورد خودش به مرگ سخن میگوید.

اشپیگل: آلکساندر ایزایویچ، وقتی ما وارد شدیم شما را در حال کارکردن یافتیم. به نظر میرسد که حتی در سن 88 سالگی شما هنوز هم احساس میکنید که نیازمند کارکردن هستید، آنهم در حالی که نمیتوانید حتی به دور خانهی خود گردشی بکنید. شما این قدرت خود را از کجا به دست میآورید؟
سولژنیتسین: من از زمان تولدم همین کشش و علاقهی درونی را داشتم. و من همیشه خودم را با کمال میل وقف کار کردن نموده ام، در واقع وقف کار و مبارزه.
اشپیگل: فقط در همین یک اتاق چهار میز تحریر وجود دارد. در کتاب جدید شما « سالهای آمریکایی من » که امسال در آلمان منتشر میشود به خاطر میآورید که حتی وقتی در جنگل قدم میزدید هم عادت به نوشتن داشتید.
سولژنیتسین: وقتی در گولاگ بودم حتی گاهی بر روی دیوارهای سنگی مینوشتم. بر روی بریدههای کاغذ و بعد از این که محتوای آنها را به خاطر میسپردم آن بریدهها را از بین میبردم.
اشپیگل: و قدرت شما حتی در لحظات نا امیدی شدید هم شما را ترک نکرد؟
سولژنیتسین: بله. من اغلب این گونه میاندیشم: هرچه هم که قرار است با این کار من پیش آید بگذار که بیاید. و آنوقت همه چیز درست از آب در خواهد آمد. به نظر میرسد که این روش به درد بخوی بوده است.
اشپیگل: من مطمئن نیستم که شما زمانی همین عقیدهی امروز خود را داشته اید، یعنی هنگامی که در فوریهی 1945 پلیس مخفی نظامی، کاپیتان سولژنیتسین را در پرویس شرقی دستگیر کرد. زیرا وی در دو نامهای که از جبهه نوشته بود در بارهی استالین سخنان ناخوشایندی آورده بود و جریمهی آن هشت سال زندانی شدن در اردوگاه بود.
سولژنیتسین: این اتفاق در جنوب ورمدیت روی داد. ما تازه از محاصرهی آلمانیها گریخته بودیم و به طرف کونیگزبرگ (در حال حاضر کالینین گراد) حرکت میکردیم که مرا دستگیر کردند. من همیشه خوش بین بودهام. من همیشه به دیدگاههایم پایند بودهام و آنها مرا راهنمایی کرده اند.
اشپیگل: چه دیدگاههایی؟
اسولژنیتسین: البته این دیدگاهها در گذر زمان بوجود آمده اند. اما من همیشه به آنچه انجام دادهام باور داشتهام و هرگز کاری در مقابل وجدان خود انجام ندادهام.
اشپیگل: سیزده سال پیش هنگامی که شما از تبعید به میهن خود بازگشتید از دیدن روسیه جدید بسیار مایوس شدید. شما جایزهای که گورباچف قصد اهدا آن را به شما داشت رد کردید و همینطور از پذیرش جایزهای که یلتسین میخواست به شما بدهد خودداری نمودید. با این وجود شما جایزهی State Prize را که پوتین به شما اعطا کرد پذیرفتید، یعنی از رئیس پیشین سازمان مخفی FSB ، که مقام قبلی آن را کاگ ب مورد اذیت و آزار قرار داده و شما را چنان با بی رحمی مورد اتهام قرار داده بودند. همه اینها در کنار هم چگونه با هم جور در میآیند؟
سولژنیتسین: جایزهی سال 1990 را گورباچف پیشنهاد نمود، اما از طریق هیئت وزیران فدراسیون روسیهی شوروی جمهوری سوسیالیستی که بخشی از اتحادیه شوروی سوسیالیستی بود. آن جایزه برای « شبه جزیره گولاگ » بود. من آن را رد کردم زیرا نمیتوانستم جایزهای برای کتابی دریافت کنم که با خون میلیونها انسان نوشته شده بود.
در 1998 کشور در بدترین وضیعت بود و مردم همه در فلاکت بودند. این سالی بود که من کتاب « فروپاشی روسیه » را نوشتم. یلتسین فرمان داد که به من بالاترین نشان افتخار کشور اعطا کردد. من پاسخ دادم که نمیتوانم نشان افتخار را از دولتی دریافت کنم که روسیه را به درون یک چنین مخمصهای هدایت کرده است.
جایزهی موسوم به State Prize که فعلاً وجود دارد را خود رئیس جمهور شخصاً اعطا نمیکند، بلکه توسط یک مجمع از بالاترین متخصصین اهدا میشود. انجمن علم که مرا نامزذ دریافت آن کرد و انجمن فرهنگ که از آن پیشنهاد حمایت نمود شامل بعضی از محترم ترین مردم کشور است، تمامی آنها هرکدام در رشتهی خود جزو بالاترین مراجع میباشند. رئیس جمهور به عنوان بالاترین مقام کشور در تعطیلات ملی جوایز را اهدا میکند. من با پذیرش آن جایزه امید خود را به این که تجربهی تلخ روسیه که تمامی عمر خود را به مطالعه و توصیف آن گذراندهام برای ما درسی خواهد بود که ما را از یک شکست فاجعه بار دیگر دور نگه دارد بیان داشتم.
بله، ولادیمیر پوتین یک افسر سازمان اطلاعاتی بود، اما او شخصا مامور مخفی نبود و رئیس یکی از اردوگاههای کار اجباری گولاگ هم نبود. همچون خدمت در سازمان جاسوسی در کشوری خارجی که کار منفی در یک کشور نیست، و گاهی باعث ستایش و تمجید از شخص میگردد. مثلاً از جورج بوش پدر به این خاطر که رئیس سازمان سیا بوده هیچ کس انتقادی نکرده.
اشپیگل: شما در تمام زندگی خود از مقامات بالای کشور خواسته اید که برای میلیونها قربانی گولاگ و ترور کمونیستی احساس ندامت کنند. آیا واقعاً این تقاضاهای شماگوش شنوایی هم دارد؟
سولژنیتسین: من با این واقعیت بزرگ شدهام که در تمامی جهان پشیمانی علنی غیر قابل پذیرش ترین عمل برای سیاستمداران معاصر است.
اشپیگل: رئیس جمهور فعلی روسیه میگوید سقوط اتحاد شوروی بزرگترین فاجعهی ژئوپولیتیکی قرن بیستم بود. او بر این نظر است که دیگر وقت آن رسیده است که از این ماتم گیری خودآزارنده در بارهی گذشته جلوگیری شود، به ویژه حالا که به قول او تلاشهایی « از خارج » برای تحریک یک پشیمانی غیر موجه در میان مردم روسیه به چشم میخورد. آیا این دقیقاً به کسانی کمک نمیکند که میخواهند مردم همهی آن چیزهایی را فراموش کنند که طی گذشتهی شوروی به وقوع پیوسته است؟
سولژنیتسین: خب، در تمامی نقاط جهان این نگرانی وجود دارد که ایالات متحده چگونه میخواهد نقش جدید خود را به عنوان تنها ابرقدرت جهان مورد استفاده قرار دهد که خود پیامدی است از تغییرات جدید ژئوپولیتیک. « ماتم گرفتن در بارهی گذشته » و یکی فرض کردن « شوروی » با « روسیه » که بر علیه هردوی آنها من در دههی 1970 غالباً سخن گفته ام، هنوز هم نه در غرب یا در کشورهای سویالیستی سابق و نه در جمهوریهای سابق شوروی کاملاً مرتفع نشده است. نسل پیش کسوت سیاسی در کشورهای کمونیستی برای پشیمانی و توبه آمادگی نداشت، در حالی که نسل جدید بیش از اندازه از بر زبان آوردن بی عدالتیها و هم سطح کردن اتهامها خوشحال است و آنهم در حالی که مسئولین فعلی برای آنها هدفهای سهل الوصولی هستند. آنها جوری رفتار میکنند که گویی شجاعانه خود را آزاد کرده اند و اکنون زندگی جدیدی را به پیش میبرند، در حالی که مسکو کمونیست باقی مانده است. با این وجود میتوانم جرئت امیدوار بودن را به خود بدهم که این دورهی بحرانی به زودی به پایان خواهد رسید و این که تمامی انسانهایی که طی کمونیسم زندگی کرده اند درک خواهند کرد که کمونیسم برای برگهای سیاه تاریخش باید مورد نکوهش قرار گیرد.
اشپیگل: و برای مردم روسیه.
سولژنیتسین: اگر بتوانیم نگاه معقولانهای به تاریه خود بیندازیم، آنگاه دیگر این شیوهی برخورد و تلقی حسرت بار ما نسبت به گذشتهی شوروی را نمیبینیم که اکنون در میان بخش کمتر تحت تاثیر قرار گرفته غالب است. کشورهای اروپای شرقی و جمهوریهای سابق اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نیز احساس نیازی به دیدن سرچشمهی فلاکت و بدبختیهای خود در روسیهی تاریخی نمیکنند. نباید اعمال شیطانی رهبران منفرد و رژیمهای سیاسی را به یک اشتباه فطری مردم روسیه و کشور آنها نسبت دهند. نباید این را به « خصوصیت روحی بیمار » مردم روسیه مرتبط دانست که غالباً در غرب این گونه تصور میشود. تمامی این رژیمهای روسیه فقط به این خاطر توانستند دوام آورند که ترور خونین خود را به مردم تحمیل کردند. ما باید به روشنی در یابیم که فقط پذیرش داوطلبانه و از روی وجدان انسانها در بارهی تقصیرهای خود است که میتواند التیام دردهای یک ملت را مطمئن سازد. از طرف دیگر سرزنشهای مستمر از خارج غیرسازنده است.
اشپیگل: لازمهی پذیرفتن تقصیرها آن است که انسان در بارهی اعمال گذشتهی خود اطلاعات کافی در اختیار داشته باشد. هرچند تاریخ نگاران از آن شکوه دارند که آرشیوهای مسکو به همان اندازه که در دههی 1990 قابل دسترس بود اکنون دیگر نیست.
سولژنیتسین: این موضوع پیچیدهای است. هرچند شکی وجود ندارد که یک انقلاب در آرشیوها طی 20 سال گذشته به وقوع پیوسته است. هزارها پرونده بازشده و محققین هم کنون به صدها و هزاران سندی که قبلاً طبقه بندی شده بودند دسترسی دارند. صدها تک نگاری که این اسناد را علنی میسازند اکنون منتشر شده یا در حال انتشار است. به موازات اسناد طبقه بندی شدهی دههی 1990 اسناد بسیار دیگری منتشر شده است که هرگز از جریان علنی سازی عبور نکرده است. دیمیتری ولکوگونوف تاریخ نگار نظامی و آلکساندر یاکوولوعضو پیشین دفتر کمیتهی مرکزی ـ این افراد به اندازهی کافی اقتدار و نفوذ دارند که به تمامی پروندهها دسترسی یافته و جامعه هم از آنها برای انتشارات ارزشمندشان بسیار سپاسگزار است.
همچون در مورد چند سال گذشته هیچ کس قادر به نادیده گرفتن روند علنی سازی نیست. بدبختانه این روند از آنچه انتظار میرفت بیشتر طول کشیده. در هر حال پروندههای مهمترین آرشیوهای کشور، آرشیو ملی فدراسیون روسیه یا GARF اکنون درست به مانند دههی 1990 برای عموم قابل دسترس است. FSB یک صدر هزار مطلب تحقیقات جنایی خود را از دههی 1990 به GARF فرستاده است. این اسناد هنوز هم برای شهروندان و محققین قابل دسترس هستند. آرشیو ملی « تاریخ گولاگ در دورهی استالین » را که هفت جلد است منتشر ساخته است. من با این انتشارات همکاری داشتم و میتوانم به شما اطمینان دهم که این جلدها به اندازهای که باید باشند جامع و قابل اطمینان هستند. محققین سراسر جهان به این نشر کاملاً اطمینان دارند
اشپیگل: در حدود 90 سال پیش روسیه ابتدا توسط انقلاب فوریه به لرزه درآمد و سپس توسط انقلاب اکتبر. این رویدادها به مانند یک مضمون تکراری در تمامی آثار شما جاری است. شما چند ماه پیش در مقالهای برای بار دیگر نظریهی خود را بازگو کردید: کمونیسم نتیجهی رژیم سیاسی پیشین در روسیه نبود. انقلاب بلشویکی فقط به علت وجود دولت ضعیف کرنسکی مقدور گردید. اگر ما این روش اندیشه را ادامه دهیم، به این نتیجه میرسیم که لنین نیز یک شخصیت اتفاقی بود، کسی که فقط میتوانست به روسیه بیاید و با حمایت آلمان قدرت را به دست گیرد. آیا این برداشت درستی از نظریهی شما است؟
سولژنیتسین: خیر، نیست. فقط یک شخصیت خارق العاده میتواند فرصت را به واقعیت تبدیل کند. لنین و تروتسکی سیاستمدارانی به طور استثنایی ماهر و پرارنژی بودند، کسانی که توانستند در یک دورهی زمانی کوتاه ضعف دولت کرنسکی را به نفع خود مورد بهره برداری قرار دهند. اما بگذارید که اشتباههای شما را هم تصحیح کنم: « انقلاب اکتبر » یک افسانه است که توسط قاتحین اختراع شده است، یعنی توسط بلشویکها و توسط محافل مترقی غرب به تمامی پذرفته شده (1). در 25 اکتبر 1917 یک کودتای ضدحکومتی 24 ساعته و خشونت انگیز در پتروگراد به وقوع پیوست. این کودتا به طور کامل و درخشانی توسط تروتسکی طراحی شده بود ـ لنین هنوز مخفی بود و نمیخواست به جرم خیانت به میهن محاکمه شود. آنچه ما آن را « انقلاب اکتبر 1917 » میخوانیم در واقع انقلاب فوریه بود. دلایلی که انگیزهی این انقلاب بودند به واقع سرچشمههای خود را در شرایط پیش انقلابی روسیه داشتند و من هرگز در این باره نظر دیگری بیان نکردهام. انقلاب فوریه ریشههای عمیقی داشت که من آنها را در کتاب خود « چرخش سرخ » شرح دادهام. مهمترین آنها بی اعتمادی دوطرفه و طولانی میان کسانی که در قدرت بودند و جامعهی فرهیخته بود. یک بدگمانی زهرآگین که هرگونه مصالحه یا هر راه حل سازنده برای حکومت را غیر ممکن میساخت. در چنین شرایطی بالاترین مسئولیت متوجه مقامات بود: وقتی یک کشتی در حال غرق شدن است چه کسی مگر کاپیتان آن را میتوان مقصر دانست؟ به این ترتیب میتوان گفت که عملاً علل انقلاب فوریه در « تاریخ رژیمهای سیاسی پیشین روسیه » قرار داشت.
اما معنای آن این نیست که لنین یقیناً « یک شخصیت اتفاقی » بود. یا این که شرکت مالی امپراتور ویلهلم بی اهمیت بود. انقلاب اکتبر برای روسیه حادثهی طبیعی نبود، بلکه انقلاب کمر روسیه را شکست. ترور سرخ که توسط رهبران انقلاب آغاز گردید و آمادگی آنها برای غرق کردن روسیه در خون بهترین دلیل اثبات آن است.
ادامه دارد ...
http://www.spiegel.de/international/world/0,1518,496003,00.html
1: در همین رابطه محمود طلوعی در جدیدترین کتاب خود « از لنین تا پوتین » در پانوشت صفحهی 101 در توضیح آن که در ماه نوامبر هنوز هم « انقلاب اکتبر » به وقوع نپیوسته بود مینویسد: مطابق تاریخ قدیم روسیه این واقعه روز بیست و پنجم اکتبر روی داده و به همین جهت انقلاب بلشویکی روسیه به نام « انقلاب کبیر اکتبر » معروف شده است. در واقع مطابق با این کتاب روز هشتم نوامبر 1917 اولین روز حکومت دولت بلشویکی است.