iran-emrooz.net | Tue, 26.06.2007, 11:44
برادر تا آخرین نفس
فواد عجمی / برگردان: علیمحمد طباطبایی
 |
تمایز میان «سکولاریسم» فتح و اسلام گرایی حماس به واقع تمایزی بیفایده است
اکنون مردان نقابدار فتح کرانهی غربی را به کنترل خود درآوردهاند و مردان نقابدار حماس هم قلمروی خود در غزه را در کنترل دارند. بعضیها این وضعیت را به عنوان حالتی قابل تحمل تلقی میکنند، حتی شاید به عنوان نوعی پیشرفت. در تصور آنها در یک طرف، کشور تحت حاکمیت فتح سکولاریست قرار دارد که در کنار اسرائیل در آرامش به زندگی خود ادامه میدهد و در طرف دیگر یک غزهی کوچک و تندرو که در محاصرهی نیروهای نظامی اسرائیل قرار گرفته. البته همیشه در فاجعه به دنبال رستگاری گشتن وسوسهآمیز بوده است، لیکن در این یک مورد چنین تصوری خیالبافی محض خواهد بود.
ورشکستگی فلسطینیها مدتها در راه بود. هیچ جنبش ملی دیگری از آسانگیری که طی نیم قرن گذشته در اختیار فلسطینیها قرار گرفته بود برخوردار نبود و پیامدهای آن را میتوان در عرض اندام و خشونت بیمنطق و در ناتوانی مردمی یافت که از کنارآمدن با شرایط و نیازهای خود ناتوان هستند.
زندگی فلسطینیها سراسر فلاکت و بدبختی است. با این وجود رهبرانشان چنان درگیر بازیهای بین المللی هستند که گویی قدرت تماماً در اختیار خود آنها است. انجام یک موافقت با اسرائیل لازم اجرا است ـ حتی اگر شده با انگیزهی منافع اقتصادی و به خاطر قدرت سیاسی ـ لیکن فلسطینیها در تجربهای دموکراتیک در حدود 18 ماه پیش قدرت را به جنیش حماس تقدیم کردند که منشور آن دقیقا تعهد به نابودی کشور یهود و ایجاد یک حکومت اسلامی به جای آن است.
آن قول حکیمانهی سیاسی که میگوید مردم استحقاق همان حکومتی را دارند که بالای سر آنها است، به هنگام استناد به فلسطینیها باید بیش از اندازه بیرحمانه شمرده شود. قبل از حماس برای مدت 4 دهه، یاسر عرفات خودخواه از گفتن حقایق اصلی به مردم خودش در بارهی زندگی سیاسی آنها استنکاف ورزید. در بحبوحهی فروپاشی، او به طرز هراس انگیزی شادمان باقی مانده بود. او سرتاسر جهان را زیر پا میگذاشت و در مردم خود این احساس غلط را ایجاد میکرد که آنها میتوانند از تصمیمات وحشتناک در امان بمانند.
در هم پیمانی نادری در جهان در اواخر دههی 1990 یک رئیس حمهور آمریکایی یعنی بیل کلینتون که مشتاق متحقق ساختن مطالبات فلسطینیها بود و یک سیاستمدار نظامی اسرائیلی یعنی اهود باراک که حاضر بود به فلسطینیها تمامی آنچه را بدهد که معاملهی سیاسی با اسرائیل میتوانست تقبل کند در سر راه آقای عرفات قرار گرفتند.
اما این توقع زیاده از حدی از عرفات نبود که او با یک سازش متناسب و سخاوتمندانه به نزد مردم خود بازگردد و با این قصه خداحافظی کند که فلسطینیها هم میتوانند «تمامی نواحی از رودخانه تا دریا» را به دست آورند. برای او باقی ماندن به عنوان یک اسطورهی سیاسی برای مردم خودش مطمئنتر بود تا پرداختن به کار دشوارتر استقلال ملی و نجات سیاسی.
کشورهای عربی به سهم خود فقط بدبختی فلسطینیها را شدت بخشیدند. سواره نظام عربها همیشه در میانهی راه میماند و دیر میرسید، گنجینههای آنها همیشه یک روز تاخیر داشت و از این رو برای فلسطینیها نیازی به قدردانی از ضروریات باقی نماند. در سالهای اخیر این انتخاب شدیداً خود را مطرح کرده است: یا استقلال ملی یا یک نقش اصلی در تلویزیون الجزیره و البته جوانان سنگ انداز و رهبران آنها همان دومی را انتخاب کردند.
پس از مرگ آقای عرفات ردای او برازندهی انسانی نسبتاً شایسته از آب درآمد، یعنی محمود عباس، رهبری متناسب برای دورهی پس از قهرمانی. او دچار جنون خودبزرگ بینی عرفات نبود و به نظر میرسید که مشتاق بود تا آتشفشان را فرونشاند. او همانگونه که اظهار داشته بود قول داد که در خیابانهای فلسطین فقط «یک قانون، یک مرجع و یک سلاح» حکومت کند. لیکن او هرگز تسلطی بر ملک خود نداشت. در دورهای که او مشغول سرپرستی سیاسی بود فرهنگ جهان فلسطینی مغلوب کیش وحشتناک خشونت گردید.
برای مدتهای طولانی این افسانهی مورد احترام در بارهی فلسطینیها و یک ادعای غرورآفرین بر سر زبانها بود که آنها هرگز دست به کشتار یکدیگر نمیزنند و برادر کشی در میان آنها اتفاق نخواهد افتاد. قساوتی که اکنون شاهدش هستیم ـ هم در غزه و هم در کرانهی غربی ـ نشانهای است از آن که فلسطینیها از آن مایهی تسلی که در تاریخی از ناملایمات برایشان باقی مانده بود بسیار دور شدهاند.
انتخاب میان حماس و فتح انتخاب جالبی نیست. در واقع این حکومت چپاول و خودپسندی که فتح طی سالها تفوق خود به فلسطینیها تحمیل کرده بود باعث قدرت گرفتن حماس و ایجاد فضایی برای مانور دادن آن گردید. ما نباید در تمایز میان « سکولاریسم » فتح و اسلام گرایی حماس راه مبالغه در پیش گیریم. در خیابانهای بی رحم و اردوگاههای پناهندگان فلسطینی این حقیقتاً تمایزی بی فایده است.
بیهوده است تصور کنیم که میتوان غزه را به عنوان قلمروی حماس به فراموشی سپرد آنهم در حالی که فتح قلمروی خود در کرانهی غربی را در کنترل دارد. کناره گیری و هرج و مرج به هر دو قلمروی فلسطینی آسیب رسانده است. نابلوس در ساحل غربی اصلاح شدنی تر از غزه نیست. احکام واعظین و مردان سنگدل در هر دو جا فعلاً اصلی پذیرفته شده است.
هیچ راهی وجود ندارد که یک جهان معمول و قابل قبول در کرانهی غربی بوجود آید آنهم در همان حالی که در غزه همه چیز از هم میپاشد. هیچ عصای جادویی را نمیتوان یافت که بتواند به درد و رنج فلسطینیها خاتمه دهد و به آنها فضیلتهای واقع گرایی و سنجیدگی را بیاموزد. هیچ نیروی حافظ صلح بین المللی نمیتواند در گذرگاهها و خیابانهای مرگبار غزه نظم را مستقر سازد. جمعیتی تا به دندان مسلح را که برای مدتهای طولانی اسیر چنگال آشوب و بی نظمی بوده است نمیتوان توسط نیروهای خارجی آرام و صلح طلب نمود.
برای دههها جامعهی عرب به فلسطینیها همه چیز و در عین حال هیچ چیز را اهدا نمود. کشورهای عربی، جهان نوع خودشان را ساختند، اولویتهای خودشان را داشتند، آنهم در حالی که فلسطینیها به عنوان خارجی و مفسده جو مورد تنفر و هراس آنها قرار داشتند. لیکن آنها این توهم را برای فلسطینیها باقی گذاردند که فلسطین مهم ترین مشغلهی کشورهای عربی است.
اکنون فلسطینیها خود باید بهتر بدانند. مرکز سیاستهای عرب از مدیترانه به خلیج فارس تغیر مکان داده است. ثروتهای بادآوردهی عظیمی به سرزمینهای خلیج و شبه جزیرهی عربستان آمده است. ثروت عظیم تازهای که منشأ آن افزایش اخیر در قیمتهای نفت است، در حالی که بدبختی فلسطینیها را از پای درمی آورد. هیچ عربی دیگر چشم انتظار فلسطین نیست. آنها فلسطینیها را در تباهیهای تاریخی خود رها کردهاند.
ظهور حماس در غزه باید اذهان متولیان قدرت را در جهان عرب متوجه خود کند. فلسطین یعنی همان بهانهی همیشگی آنها و انگیزهای که به کمک آن، آنها توجه مردم خود را از بدبختیهایشان در کشورهای خود منحرف میساختند اکنون خودش به یک کابوس تبدیل شده است. عربها به فلسطینیها دین بزرگی دارند ـ عطیهی حقیقت، صراحت و کمکهای مادی.
شاعران عرب پیش از این اشعار تحسین آمیزی از پسران سنگ انداز در خیابانها و بمب گذاران انتحاری میسرودند. اما اکنون طبع شاعرانهی آنها فروکش کرده و به جای آن پذیرش خاموش بیماری نشسته است که فلسطینیها را دچار خود ساخته است. در حال حاضر در کنار متعصبانه ترین و لجوجانه ترین افکار، تایید فزایندهای از عمق بحران فلسطینیها در میان اعراب دیده میشود. و جدا از یک مشت اسرائیلی شدیداً رمانتیک، در جامعهی اسرائیل نیز چنین قوه تشخیص به چشم میخورد.
جریان اصلی در اسرائیل راه خود را به سوی پذیرش گستردهی استقلال فلسطین باز کرده است. در دههی 1990، اسحاق رابین سربازی که در جنگ شش روزهی 1967 ارتش خود را به سوی دستیابی به کرانهی غربی و غزه هدایت نمود، به مردم خود گفت که اکنون زمان تقسیم زمین و پذیرش استقلال فلسطین رسیده است. این صلحی غیر احساسی و معقولانه بود که به قول آقای رابین « غزه را از تل آویو بیرون میکشید »، اما در هر حال صلح بود.
تمامی جانشینهای آقای رابین هر کدام با درجاتی متفاوت این ارثیهی او را پذیرفتند. حتی در اسرائیل جریانی وجود داشت که اشتیاق عمیقی به فلسطینیها پیدا کرده بود. اما همهی آنها اکنون دیگر به گذشته تعلق دارد. جامعهی فلسطینی به جایی رسیده است که هیچ میانجی صلح یا شاعر رمانتیک جرئت قدم گذاردن به آن را ندارد.
------------------
Brothers to the Bitter End
By Fouad Ajami
http://www.spiegel.de/international