iran-emrooz.net | Wed, 20.09.2006, 11:03
ذهن روسی در اسارت گولاگ
نينا ال. خروشچف / برگردان: علیمحمد طباطبايی
 |
چهارشنبه ۲۹ شهريور ۱۳۸۵
از زمان كودتای نافرجام آگوست ١٩٩١ بر عليه ميخائيل گورباچف ١٥ سال میگذرد. در آن زمان تندروها سياستهای پرستروئيكا و گلاسنوسك گورباچف را به عنوان خيانت به روسيهی كمونيستی و واگذاری آن به سرمايه داری غرب مینگريستند. اما اكنون روشن شده است كه ك گ ب و نظاميانی كه آن كودتا را به راه انداختند ابداً در فكر دفاع از آرمان كمونيستی نبودند. برعكس، آنها با اين عمل خود در صدد دفاع از تصوری بودند كه از رسالت روسيهی امپرياليستی در سر داشتند، يعنی انديشهای كه به ماموران سياسی عقيدتی كرملين چنان نظارتی بر سرزمين وسيع روسيه و همسايگانش را میبخشيد كه هيچ كدام از تزارها خواب آن را هم نمیديدند.
اصلاحات گورباچف نه فقط مردم معمولی روسيه را از قيد و بندهای ماركسيسم لنيسيسم رهايی بخشيد كه همچنين آرزوهای ملی مردمی را كه برای قرنها در امپراتوری زندانی شده بودند. ملتها و كشورهای تشكيل دهندهی اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی دو سال پس از آن كه مشاهده كردند مردم اروپای مركزی چگونه خود را از سلطهی شوروی رهايی بخشيده اند، خود نيز به تلاش برای رسيدن به همان آزادی اقدام نمودند. جمهوریهای بالتيك شامل استونی، لاتويا و ليتوانی اولين ملتهايی بودند كه بر پيمودن مسير ملی خود اصرار ورزيده و از همان زمان سرنوشت خود را به اروپا به عنوان عضوی از اتحاديه اروپا و ناتو مرتبط نمودند. طولی نكشيد كه كشورهای ديگر نيز راه آنها را دنبال پی گرفتند. در دسامبر ١٩٩١ ديگر اثری از امپراتوری شوروی باقی نمانده بود.
اما فقط كشورهای بالتيك بودند كه موفق شدند آن قسم از استقلالی را كه مردم در دسامبر ١٩٩١ رويايش را در سر داشتند به دست آورند. گرجستان كه بخشی از آن در اروپا و بخش ديگرش در اروپا قرار دارد در آستانهی بی ثباتی قرار دارد. كشورهای سنتی و آسيايی ازبكستان و تركمنستان همان شكلهای قبيله گرايی نظام استبدادی را دوباره اختيار كردند كه در طول قرنها به كار گرفته شده بود. آذربايجان و قزاقستان اساساً به تيول خانوادگی رئيس جمهوریهای خود درآمدند.
جدايی اوكراين از روسيه شايد دردناك تر از همه بود، چه برای كسانی كه در كرملين در اندوه امپراتوری از دست رفته بودند و چه برای مردم معمولی روسيه كه اوكراين را به عنوان سرچشمه تمدن روسيه مینگريستند. انقلاب نارنجی ٢٠٠٤ كه يك انتخابات دستكاری شدهی رياست جمهوری را واژگون كرد ثابت نمود كه اوكراين ديگر يك Malarossiya يا روسيهی كوچك نيست، يعنی برادری اسلاو اما دون پايه و زير دست. در واقع آن انقلاب صلح آميز به رهبری ويكتور يوشنكو و يوليا تيموشنكو يادآروی بود از آن كه يك روسيهی كيوی (Kievan Rus) روشن بين و آگاه قبل از آن كه به انقياد شاهزادگان مستبد مسكو در آيد چگونه بوده است.
اكنون دو سال پس از انقلاب مخملين، يوشنكو (سياستمداری كه به نظر میرسد با مسئوليتی كه به عهده گرفته تناسبی ندارد) با نخست وزيری دست نشاندهی مسكو يعنی ويكتور يانوكوييچ كه پيشتر وی را در انتخابات ٢٠٠٤ شكست داده بود موافقت كرد. اما با اين وجود جنبش نارنجی كه در حال حاضر توسط شريك پيشين يوشنكو و نخست وزير قبلی اوكراين تيموشنكو هدايت میشود همچنان به مبارزهی خود ادامه میدهد و هنوز هم برای حفظ اوكراين به عنوان كشوری واقعاً مستقل و آزاد تلاش میكند. اما روسيهی كوچك برای اكثريت مردم اوكراين ديگر به گذشتهها تعلق دارد.
علی رغم تمامی اين تغييرات دوره ای، مردم روسيه امروز ديگر نمیتوانند فقدان نقشی را كه كشورشان پيشتر به عنوان يك امپراتوری به عهده داشت بپذيرند. در واقع رويای امپراتوری همان گولاگی است كه ذهن روسی را در اسارت خود نگاه داشته است. بيشتر مردم روسيه اكنون نزديكی اروپا به مرزهای كشور خود را نه به عنوان منبعی برای تركيب مجدد با فرهنگی كه خود بخشی از آن محسوب میشوند كه به عنوان نشانهای از ترديد و عدم اطمينان مینگرند.
اما در اينجا صرفاً چيزی بيشتر از حسرت گذشته در كار است. طی سالهای آشفتهی رياست جمهوری بوريس يلسين شايد قابل پذيرش بود كه مردم روسيه افسوس فقدان جايگاهی را بخورند كه پيشتر به عنوان يك ابر قدرت در جهان داشتند. بالاخره چيزی میبايست برای وضعيت وحشتناك اقتصادی آنها مورد ملامت قرار میگرفت. با اين حال تحت رياست جمهوری ولاديمير پوتين كه اقتصاد كشور به شدت پيشرفت میكند اين احساسات به جای آن كه كاهش يابند سخت تر شده است.
مردم روسيه در حال بازگشت به گذشتهاند ـ به دورهی بيانههای بزرگی كه معتقد بودند روسيه به عنوان يك ملت واحد بزرگ مقدر شده است كه بر جهان حكومت كند. همچون دورهی قبل از ظهور گورباچف ـ يا در واقع بازگشتی به گرايشی كه چندين قرن قدمت دارد ـ مردم روسيه اكنون دوباره بر اين عقيدهاند كه بايد به طيب خاطر آزادیهای خود را به خاطر عظمت كشوری فدا كنند كه در جنگها فاتح است و موشك اسپوتنيك به فضا میفرستد. به باور آنها آزادی بيان و انتخابات آزاد ممكن است كه قدرت نامحدودی را كه برای عرض اندام روسيه ضروری است كاهش دهد.
برای مدتها روسها لاف شكلهای بی شمار و بی مانند عظمت خود را میزدند: اول از همه روح مقدس روسی بود كه نسبت به واقع بينی غرب برتری داشت. در قرن پانزدهم مسكو به عنوان يك « روم سوم » اعلام گرديد، يعنی به عنوان نجات دهندهی مسيحيت مقدس. قرن هفدهم اين ماموريت معنوی را با توسعهی امپرياليستی پيوند زد، آنچه سرانجام سرزمينی را در برگرفت كه در آن ١١ منطقهی متفاوت زمانی وجود داشت. در اوايل قرن بيستم ماموريت امپرياليستی و مقدس به يك ماموريت واحد تبديل شد، يعنی هنگامی كه روسيه به دژ كمونيستی جهان تبديل گشت.
هرچند تمامی اين شكلهای بزرگی و عظمت، مستلزم آن بود كه مردم معمولی روسيه تحقير و اسارت خود را بپذيرند. پيشرفت و تكامل نه به عنوان شيوهای از بهبود وضعيت زندگی مردم، بلكه به عنوان كمك به روسيه برای اثبات خود به عنوان برتری بر هر چيز ديگر نگريسته میشد. سرانجام آن كه پيشرفتهای مادی تكامل روسيه هميشه با تلفات انسانی همراه بود. صنعتی كردن روسيه توسط استالين به بهای مرگ ميليونها انسان تمام شد و ظرف تنها ٣٠ سال دوره اش به انتها رسيد.
البته در روسيهی پوتين از قتل عام مردم خبری نيست، اما اين سرزمين هنوز هم از شر عقدهی « خودبزرگ بينی » كه داشت خلاص نشده است. برای نخبگان روسيه هر صورت حساب سنگين سالنهای غذا خوری هنوز هم چندان زياد نيست و آنها هر چقدر هم كه در بيرون از درها محافظان دست به سينهای كه در انتظار اربابها ايستادهاند در اختيار داشته باشند باز هم كمشان است. در سطحی بالاتر روسيهی پوتين به قدرتی بزرگ از جهت توليد انرژی تبديل شده است. هرچند در حال حاضر چنين به نظر میرسد كه اين وضعيت موقتی باشد، زيرا در نگهداری و بهبود حوزههای نفت و گاز تقريباً پولی سرمايه گذاری نمیشود. آنچه فعلاً اهميت دارد فروختن ذخيرهها و احساس پولدار بودن است و يافتن حوزههای جديد نفت و گاز مسئلهی درجهی دوم.
به اين ترتيب مشكل روسيه اكنون همچون هميشه اين است كه حكومت رشد میكند اما جامعه نه. خير و صلاح مردم برای خاطر خير و صلاح كشور قربانی میشود. رويای روسيهی بزرگ همچنان به عنوان گولاگ ذهن روسی باقی مانده است.
The Gulag of the Russian Mind by Nina L. Khruscheva.
Project Syndicate 2006.