يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
بیگمان حکیم یونانی “سقراط” بزرگترین قربانی دیالکتیک در دیالوگ است؛ دغدغه او “سیاست” در آتن و یونان است و سیاست نیز جز برقراری دیالوگ نه ممکن است و نه اعتباری دارد. اگر “دیالوگ” نباشد پس آنگاه نسخه یک جامعه عادل را در کدام کتاب مقدس یا در کدام ”مانیفست” باید جست؟
هگل فیلسوف آلمانی اشاره زیبایی دارد درباره رشد تدریجی عقلانیت جمعی در یک کشور؛ او در مقدمه کتاب فلسفه تاریخ مینویسد: “جغد مینروا شامگاهان به سوی آسمان بال میگشاید.” گذشته از اینکه من رشد خطی عقلانیت هگلی را باور ندارم و قرن نوزدهم را هم ابلهانه ترین سده تاریخ میلادی میدانم اما این تمثیل فیلسوف آلمانی را بسیار میپسندم.
تا آنجا که به سقراط و دیالوگ و دیالکتیک مربوط است، نگرانم استعاره “جغد” مینروای هگل بر جامعه ما هم دلالت کند گرچه بیتعارف، ما در “دیالوگ” فقیریم و به لحاظ تاریخی هم چندان بضاعت و سنت دیالوگی نداریم. آیا در ایران این فقر نشان از فقر فلسفه ندارد؟ نکند در سرزمین ما این جغد شوم(!) بر بام فرهنگ نشسته است.
می گویند دیالوگ نرمش و ورزش اندیشیدن آنچه است که آسان به اندیشه و تعریف نیاید؛ ابزار این دیالوگ هم ”پرسش” است؛ پرسیدن و باز پرسیدن تا به حیرت و حتی به آگاهی از جهل خویش رسیدن. اگر دیالوگ در میان نباشد که مبادا طشت رسوایی بیمایگان و کم مایگان از بام فرو افتد، پس ما همه فیلسوف دهر و عقل کل هستیم!
بااین حال سقراط دیالوگ را برای رسوایی این و آن نیاورده است که ضریب نادانی و ناآگاهی را با سنگ محک دیالکتیک بسنجد. نظر به اینکه سرچشمه و سنّت تفکر انتقادی در کشور یونان بویژه شهر آتن است پس لااقل فلسفه پراتیک یا عملی (و نه صوری Speculative) اگر قرار است اندیشیده شود آیا باید به زبان یونانی باشد؟ مگر نه اینکه زبان “ویترین” هویت و فرهنگ یک ملت است. البته مطلوب من “دیالوگ” است که به باورم “ناموس” اندیشه باید شناخته شود.
در بادیه و برهوت اندیشه اصولا “دیالکتیک” سقراط همان قطب نمایی ست در دست متفکر تا در “برهوت” نیافتد و گرفتار نشود یا اینکه در بیابان مسیر و مقصد گم نکند. ماتریالیستها هم دیالکتیک هگل (تز، آنتی تز، سنتز) را همچو قطب نما در دست داشتند تا در چین و شوروی و کوبا به سوسیالیسم رسیدند. البته نرم افزار دیالکتیک در دیالوگ هدیه سقراط حکیم است؛ همان سقراطی که نفرت و نفرین “نیچه” در این دنیا و آن دنیا همواره با اوست.
سقراط پیر و قانون مدار ناچار شوکران نوش میکند به این امید که آمدگان و آیندگان، نسل به نسل این “میراث” او را حفظ کنند؛ گرچه برخی اینجا و آنجا یا قطب نما میشکنند یا از وحشت “برهوت” به بادیه پا نمینهند حتی با قطب نما!
درد رنجوری ما را داروی غیر تو نیست
این تو جالینوس جان و بوعلی سینای [ما]
اشاره کردم دیالوگ نرمش و ورزش اندیشیدن آنچه است که به آسانی به اندیشه نیاید. هر مخاطب یا شرکت کننده در این “ولیمه” باید تا زمانی که نوبت به او برسد، پاسخ آن پرسش را در ذهن خویش حلاجی یا کندوکاو کرده تا در زمان مناسب بازگو کند. اصولا موضوع دیالوگ و دیالکتیک و پرسش و پاسخ آن معطوف به “من” است که در یک ولیمه (ضیافت!) حاضر میشوم و باید پاسخ دهم نه آنکه هگل وهایدگر و مارکس و نیچه درباره آن موضوع چه میاندیشند و چه میگویند. بنابراین همه گزارههای پاسخ من در دیالوگ باید استدلالی (Argumentative) و استقلالی باشند؛ اندیشیدن من هم باید انتقادی (critical) باشد و پرسش نیز منطقی و از لوگوس (logos) و عقل و تدبیر خودم سرچشمه گرفته باشد نه از فکر و کلام این حکیم یا آن فیلسوف و فاضل.
دیالوگ ابتدا با “تعریف” موضوع مورد گفتگو توسط تک تک اعضای شرکت کننده آغاز میشود سپس پرسشهای معطوف به آن موضوع پرسیده میشود و سرانجام با جمع بندی پاسخهای آن جمع که در یک هم اندیشی آزاد حاصل شده است به پایان میرسد.
دیالوگ اصولا “شاورهم فی الامر” نیست که در پایان جلسه باید تصمیم گرفته شود و یا رای و نظر اکثریت حاکم شود. تقریبا هر آنچه که از دیالوگ بر میآید و اعتبار دارد در “مناظره” اما کم اعتبار و کم اهمیت میشود؛ شاید اگر رویکرد سلبی (apophatic) یا به عبارتی نگرش آنچه نیستی را از ساحت “الهیات” وام گرفته و به حوزه فلسفه و “دیالوگ” دلالت دهیم، آنگاه به “مناظره” خواهیم رسید که اهداف و ابزار و کلا سازوکاری دارد که منطبق بر دیالوگ که هدف آن یافتن “حقیقت” است، نیست.
برای نمونه تاریخی، در دربار خلفای عباسی (هارون و مامون) شاهد چند مناظره بین الادیانی هستیم که اگر زنهار (امان خواستن از) خلیفه نبود پیروان دیگر ادیان ممکن بود پیشنهاد مباهله (درخواست عذاب مومنان دیگر ادیان از خداوند) کنند یا بیرون از دربار عباسی چندان آسوده نباشند؛ گردن زدن دگر کیشان پس از پایان مناظره در دربار خلفا رخ داده است. بااین حال بسیاری از متکلمین و الهیون و عالمان مسیحی، زرتشتی، بودایی، مانوی و هندو با همان باور و اعتقاد خویش که وارد مجلس مناظره شدند، با همان ایمان به دیانت خویش هم از دربار خارج شده و تغییر دین نیز ندادند؛ آنها حتی پیشنهاد مباهله هم نکردند تا موسی به دین و خویش و عیسی هم به کیش خویش و مناظره نیز بیفایده و بیاثر.
جالب است که فریدریش نیچه فیلسوف سوئیسی- آلمانی شدیدا مخالف مناظره بین الادیانی بود؛ این “فیلولوگ” عصیانگر در نامه به همکارش مینویسد که شیشه دین و ایمان چنان ظریف و شفاف است که ممکن است در مناظرهها به یک نگاه و زبان نامحرم بشکند؛ بنابراین مناظره و محاجه بین الادیانی مردود است.
دیالوگ گوهر تعاونی دارد اما مناظره جوهر تقابلی. در تاریخ میخوانیم که از تعاون تا تقابل چه ستمها و چه خونها ریخته شده است. مشهورترین مناظره در عصر حاضر همان مناظره “زنده” کاندیداهای ریاست جمهوری امریکاست که صدها میلیون بیننده دارد. دو کاندیدای اصلی در مناظره شرکت نمیکنند که به ملت آمریکا ”حقیقت” را بگویند، بلکه شرکت میکنند که از رقیب خویش عیب جویی کنند و بر پاشنه آشیل حریف مانور دهند. آنها نمیگویند آنچه را که باید بگویند و گاهی هم میگویند آنچه را که شایسته نیست بگویند.
به این سبب اشاره داشتم اگر نخواهم درباره دیالوگ و دیالکتیک به گونه ایجابی (cataphatic) بنویسم پس باید از مناظره که نقطه مقابل دیالوگ است پرهیز کنم. دیالوگ به لحاظ منطقی جای “مغالطه” نیست اما در مناظره چنین است. مغالطه شخصیتی (ad hominem) در مناظره که من بجای پرداختن به موضوع مناظره و پاسخ استدلالی آوردن برای حریف اما عمدا “وجهه” او را خدشه دار میکنم و اتهام ناروا به او میزنم و حتی او را تهدید میکنم تا به اصطلاح حقانیت خودم را در یک مناظره نشان دهم؛ حال اینکه در دیالوگ حق ندارم مخاطب را داوری کنم و به او اتهام بزنم. البته این مغالطه به شکل یک عادت ناپسند به برخی از رسانهها هم سرایت کرده تا به زعم خویش حریف یا مخاطب یک گفتگوی ساده و سالم را به این وسیله از میدان خارج کنند.
من دیالوگ را گذار از عالم غریزی (instinctive) به ساحت عقلانی میبینم. ملالی نیست که بعضی “مغالطه” پیشه میکنند و اتهام ناروا میزنند که گویی همچنان در همان عالم حسی و غریزی خویش گرفتارند. من که پروای دیالوگ دارم میدانم در حافظه جمعی ما از این میراث خطیر خبری نیست؛ میدانم برخی از ارباب رسانه هنوز به مکانیسم و سازوکار آن اشراف ندارند؛ میدانم دیالوگ لزوما به مثابه ابزار “اراده معطوف به قدرت” در میان سیاست پیشگان نیست و میدانم که ساحت دیالوگ را نباید سیاسی و امنیتی ساخت. بنابراین، چاره چیست جز بازگشت به دیالوگ و آشنایی با سازوکار آن به یاری همان رسانه و مطبوعات.
شایسته نیست “سفسطه” و توهین و افترا را ابزار دیالوگ و مناظره فرض کنیم؛ گرچه این روزها برخی از ایرانیان غریزی، چه بهرهها از آن میبرند! امید که ما هم از رنج کم اندیشی و تنبلی ذهن رها شویم و قطب نمای سقراط را نشکنیم تا در برهوت جهل فرهنگی و سیاسی گرفتار نشویم و خوارزمی (الگوریتم) دیالوگ را هم سرنگون نسازیم.
استکهلم، زمستان ۲۰۲۲
نیچه و زرتشت:
Political Irrationality from Nietzsche to Gröfaz (pouranblog.blogspot.com)
■ درود و پاس فراوان آقای اسکندریجو گفتاری بسیار ستوده و سنجیده از لابلای هزاران اندیشه به ما پیشکش فرمودید. تنها درآن جمله که میفرمایید: میگویند دیالوگ نرمش و ورزش اندیشیدن آنچه است که به آسانی به اندیشه نیاید. بدید من واژه است باید در پایان جمله آورده شود اینگونه: دیالوگ نرمش و ورزش اندیشیدن آنچه که به آسانی به اندیشه نیاید، است. اینگونه بدید من جمله گویاتر میشود.
پاینده و تندرست باشید / کاوه نمازی
■ آقای نمازی، جمله آقای اسکندریجو کاملا درست است. واژه است همانجا که ایشان گذاشتهاند درست است، برای تاکید. مقاله عالی بود.
فرهادیان
■ آقای نمازی خوشحالم از اینکه این جستار مطلوب شما شده است و از پیشنهاد جناب عالی هم سپاسگزارم؛ بااین حال نظر آقای فرهادیان درباره واژه “است” همان منظور نگارنده است.
با احترام، ایام عالی به کام / اسکندری جو
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|