پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
متن دو قسمتی زیر چکیده کتاب «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟»، نوشتۀ کاظم علمداری است که محمد فاضلی، جامعهشناس ایرانی آن را تهیه کرده است. این متن بخشی از کوشش آقای فاضلی و دوستانش در چارچوب پروژه «ایران پایدار» است. این پروژه نوشتههای محققان ایرانی را در باره دلایل توسعهنیافتگی ایران به علاقمندان معرفی میکند.
چرایی عدم رشد سرمایهداری در ایران
اگر تقسیم اراضی در اروپا بر اثر فروپاشی امپراطوری روم و ضرورت نداشتن مداخلۀ دولت یا نظام جمعی روستا در تولید آب مانند ایران، سبب شد صدها فئودال در اروپا قدرت یابند که بتوانند با نظام قدرت غیرمتمرکز در مقابل استبداد شاهان اروپایی مقاومت کنند، این عدم تمرکز هرگز در شرق شکل نگرفت. نخبگان محلی در شرق هرگز نتوانستند در برابر قدرت متمرکز شاه مقاومت کنند. عمدۀ اراضی در شرق به مالکیت شاه درمیآمد و هرگاه اراده میکرد میتوانست زمین را از زمینداران بستاند. نتیجۀ این وضعیت، عدم شکلگیری مالکیت مستقل و انباشت سرمایه در شکل بورژوازی است. ثروت نیز عمدتاً صرف دستگاه سنگین دولت و مخارج جنگها میشد. این بدان معناست که ارزش اضافی قابل توجه برای شکل دادن به تجارت وجود نداشت. نظام اقتصادی در فقدان تجارت، مبتنی بر ارزش مصرف و نه ارزش مبادله و بدون شکلگیری بازارهای گسترده باقی میماند. انباشت به معنای «به گردش درآمدن پول در فرایند تولید اجتماعی» (ص. ۲۵۱) در چنین حالتی شکل نمیگرفت. تاجر اروپایی به استقلال نسبی دست یافته بود در حالی که برای مثال در چین، حکومت تجار را از سفرهای تجاری بازداشت و ساختار قدرت مطلقه به دلیل بیم از عواقب قدرت گرفتن تجار، مانع از توسعۀ تجاری چین شد. (ص. ۲۵۲)
مفهوم کلیدی مد نظر علمداری «مناسبات سرمایهداری» است. این مناسبات چیزی متمایز از «صنعتی شدن» است. ایجاد صنایع و محصولات آنها – نظیر کاغذ یا باروت – خیلی پیشتر از اروپا در چین اتفاق افتاده بود اما این صنایع بر مناسباتی سازگار با پیشرفت اقتصادی استوار نشدند. تجارت آزاد ناشی از خودفرمانی و استقلال شهرها و تجار در شرق وجود نداشت و بنابراین صنایع نیز نمیتوانستند رشد کنند. مناسبات سرمایهداری، یعنی ترکیب سرمایه و نیروی کار آزاد، استقلال تجار، تولید برای سود و توسعه تجارت برای انباشت سود، و عدم سیطرۀ استبدادی پادشاهان با سرمایه که انباشت و امنیت آنرا ممکن میساخت، در شرق وجود نداشت اما در غرب پدید آمده بود. (ص. ۲۵۶) جوهرۀ تبیین علمداری را باید در همین نکته جست: مناسبات سرمایهداری در غرب پدید آمد و در شرق امکانی برای چنین تحولی وجود نداشت. در ضمن، «شرق و غرب بر دو ساختار متفاوت استوار بودند. … مالکیت دولتی و جمعی در ایران و مالکیت خصوصی فئودالی در غرب.» (ص. ۳۶۰) «غرب به دنبال پراکندگی ثروت از یکسو و میراث قوانین روم از سوی دیگر به تقسیم قدرت سیاسی رسید و شرق به دنبال تمرکز ثروت از یک طرف و میراث سنت دینی از طرف دیگر که نهایتاً حکومت را مشیت الهی میدانست به اسبتداد فردی رسید.» (صص. ۳۶۱-۳۶۰)
دین و سرمایهداری در ایران
علمداری پدیدۀ ادغام دین و دولت را مختص ایران بعد از اسلام نمیداند بلکه این امر در ایران دوران ساسانی رخ داده و سبب فساد هر دو شده بود. (علمداری، ص. ۲۹۳؛ و همچنین نک: اشرف، ۱۳۹۹؛ پورشریعتی، ۱۳۹۸) وی معتقد است وضعیت بسیار نامساعد اقتصادی ایران در اواخر دورۀ ساسانی که «دستگاه سیاسی مسئول مستقیم آن بود» و «نفوذ و مداخلۀ روحانیان زردشتی در حکومت» که «در دولت ساسانی صاحب قدرت شدند و احیاناً با اشراف بر ضد پادشاه تبانی میکردند» (ص. ۳۰۳) بنیانی برای نارضایتی از حکومت ساسانی فراهم کرده بود. وی از قول غلامحسین صدیقی نقل میکند که «ایشان چنان استقلال وسیعی داشتند که دولتی در دولت تشکیل میدادند.» (همان) «بسیاری از املاک کشور در اختیار موبدان یا مغان و رهبران دینی بود که مالیات نیز نمیپرداختند.» (ص. ۳۰۴) این ویژگی حکومت ساسانی بعدها به عباسیان رسید.
روحانیت زردشتی متولی آزار و اذیت دینی هم بود. روحانیون زرتشتی پیش از اعراب «زمینۀ تفکر عقلی، یعنی مانوی، را از میان بردند.» (ص. ۳۰۷) و جامعۀ ایرانی گیر کرده در مناسبات مذهبی و زیر بار سنگین مخارج دستگاه فاسد ساسانی، اعراب را راهکاری پیش روی خود میدید.
علمداری عقبماندگی ایران را مطلقاً به اسلام و حملۀ اعراب نسبت نمیدهد. وی مینویسد «همانگونه که امپراطوری پرعظمت روم به دلیل فساد سیاسی و استثمار شدید زحمتکشان به دست قبائل عقبماندۀ ژرمنها از هم پاشید، امپراطوری ساسانیان نیز به دست قبائل عقبماندۀ عرب فتح شد. از آنجا که دستگاه حکومتی ایران پیش از اسلام دینی و نیز دین حاکم در آن سرکوبگر بود، در مقام مقایسه، آیین زرتشتی هیچ گونه مزیتی بر اسلام نداشت. بنابراین دلیلی ندارد که عامل شکست تمدن ایران در عصر ساسانیان، یا سدههای پس از آنرا ورود اسلام بدانیم.» (ص. ۳۰۸)
عملداری بر خلاف ایدۀ رایج میان ملیگرایان متعصب ایرانی، همچنین معتقد است اسلام بر ایران تحمیل نشد. (ص. ۳۱۳) در ضمن، اعراب به لحاظ اقتصادی خود را با ایران منطبق کردند و نه برعکس؛ و اسلام را در ایران عمدتاً خود ایرانیان و نه اعراب توسعه دادند و «قرنها اساس و معیار سنجش دانش، کردار و حکومت کردند.» (ص. ۳۱۳) وی شواهد متعددی ارائه میکند که ایرانیان خود اسلام را پذیرفتند و جنبشهای ایرانی نیز بیشتر علیه حکام محلی ایرانی – نه اسلام – بوده است. این جنبشها ضد خلیفه بودند و ماهیت طبقاتی علیه ظلم و ستم داشتند اما ضداسلامی نبودند. (ص. ۳۳۱)
علمداری به این ترتیب باور ندارد که اعراب بنیانهای تمدنی ایرانی را تخریب کردند و نشان میدهد که خود اعراب در نظام اقتصادی و اجتماعی ایران مستحیل شده و حتی حکومت عباسیان به شکل حکومت ساسانی سامان یافت. وی بر این اساس تصور نمیکند که حملۀ اعراب عامل عقبماندگی ایران بوده است. مسأله برای وی فراتر از دین اسلام است. او اعتقاد دارد ترکیب دولت و دین – اسلام یا هر دین دیگری – راه بر سرکوب دینی میگشاید و توسعۀ عقلانیت را دشوار میسازد. بنابراین مسألۀ عقبماندگی ایران متأثر از اسلام و حملۀ اعراب نبوده و حتی اسلام بوده که سبب توسعۀ فرهنگ یونانی در ایران شده است. (ص. ۳۴۸) حملات خارجی به ایران صدمات زدهاند اما عامل اصلی عقبماندگی نیستند.
علمداری معتقد است اثر حملات خارجی – از جمله مهمترین آنها یعنی حملۀ مغول – از طریق سازوکارهای معیشتی بوده است. «مغولها تخریب فکری در جامعه ایجاد نکردند … ولی از نظر فیزیکی تخریب بزرگی به بار آوردند که شاید دهها سال ایران را به عقب برگرداند، زیرا به دلیل اهمیت شبکههای آبیاری تخریب شده توسط مغولها، ایران از ابزار تولید معیشتی و رشد فکری قرنها به دور افتاد.» (صص. ۳۵۳) مغولها ساختار اقتصادی و تولیدی ایران را نابود کردند. (ص. ۳۵۹) لیکن باز هم تأکید میکند که «اگر حملات قبائل دیگر عامل اصلی عقبماندگی ایران بود، چرا از قرن ۱۶ به بعد که حملهای در مقیاس پیشین رخ نداد پیشرفتی حاصل نشد.» (صص. ۳۶۳-۳۶۲)
عدم رشد فلسفۀ عقلی در ایران
یکی از مهمترین ایدهها و فرضیات علمداری در کتاب «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟» مدعای او دربارۀ نسبت علم و توسعه است. وی قائل به اثر علی علم بر پیشرفت غرب در مراحل اولیه نیست. «علل پیدایش تمدن معاصر غرب، علوم نبود. این اشتباهی است که محققان دیگر نیز دچار آن شدهاند.» (ص. ۳۵۹)
علمداری معتقد است ترکیب دین و حکومت اساس عقبماندگی فلسفۀ عقلی در ایران بوده است. (ص. ۳۶۵) فلسفۀ عقلی از آن جهت که «نمیتواند مشروعیت حکومت ارثی و قدرت استوار بر سنت اعتقادات دینی را بپذیرد» (همان) در جوامع کشاورزی متکی بر سنت و ارث، خطرناک است. «استبداد حکومتی نیاز به تعبد دینی داشت نه تعقل فکری. … فلسفه عقلی با تعبد بیگانه است.» (ص. ۳۶۶) فلسفه به نظر علمداری به دنبال پرسش از دانش، کردار و حکومت است در حالی که حکومت دینی پاسخ همۀ اینها را از پیش دارد و از همینرو فلسفۀ عقلی از سوی ترکیب دین-حکومت سرکوب میشود.
ترکیب دین و حکومت نیز به نظر علمداری برآمده از شرایط جغرافیایی پیدایش اسلام است. اسلام در سرزمین عربستان ظهور کرده بود که به دلیل جغرافیا و اقلیمی که با توجه به سطح فناوری آن عصر، تمرکز جمعیت را ناممکن ساخته، زندگی بیاباننشینی در واحدهای جمعیتی کوچک را تحمیل میکرد؛ و از اینرو عربستان پیش از اسلام فاقد حکومت بود و پیامبر اسلام (ص) وظیفۀ ساختن حکومت مرکزی را خود بر عهده گرفتند و از اینرو اسلام از ابتدا دین حکومتی شد. (صص. ۴۷۳-۴۷۲) ادیان دیگر در جغرافیاهایی بروز کرده بودند که حکومت داشتند و دین مسئولیت ایفای کارکردهای حکومت را بر عهده نداشت. علمداری از اینرو معتقد است «اگر دین اسلام میتوانست بینیاز از حکومت پرورش یابد، نتایج بسیار متفاوتی به بار میآورد.» (ص. ۴۷۳)
جریان معتزلی هم فلسفۀ عقلی را از یونان گرفته بود تا دین را عقلی کند، «امری که نه ممکن بود و نه لازم و به همین دلیل با شکست مواجه شد.» (ص. ۳۷۱) علمداری صریحاً معتقد است «دین را نمیتوان علمی کرد و نیازی به این امر نیست.» (ص. ۴۰۵) نکتۀ مهم این است که علمداری در چارچوب نوعی جبر جغرافیایی، عدم رشد فلسفۀ عقلی را تقدیر تاریخی-جغرافیایی ایران تلقی میکند. اقلیم خاص ایران، معیشت و مالکیت خاصی را پدید آورده بود که به تمرکز قدرت در دست دولت استبدادی میانجامید و در ترکیب با دین، مانعی پیش روی توسعۀ فلسفۀ عقلی پدید میآورد.
علمداری در عرصۀ رشد تفکر علمی و فلسفه عقلانی نیز علیت را در مناسبات اقتصادی و معیشتی جستوجو میکند. فلسفه یونانی در سدههای دوم تا چهارم هجری در جهان اسلام هم توسعه یافته بود اما سبب رشدی شبیه غرب نشده است، پس منبع رشد غرب عامل دیگری بوده است، «این منبع همان عواملی بوده که رشد سرمایهداری را در غرب ممکن ساخت و رشد رشد سرمایهداری امکان احیای مجدد فلسفۀ عقلی را فراهم کرد.» (ص. ۳۷۷)
سرمایهداری دو نیروی محرک برای رشد فلسفۀ عقلی فراهم میکرد. نیروی محرک اول، عدم تمرکزی بود که سرمایهداری در ساختار قدرت ایجاد میکرد. ساختار متمرکز استبدادی که با قدرتهایی نظیر سرمایهداری به چالش کشیده نشود، پاسخ همه چیز را دارد و به واسطۀ نیروی سرکوب قادر به درافتادن با هر نیروی دیگری از جمله فلسفۀ عقلی است. (ص. ۳۷۸) نکته دوم اینکه پیدایش سرمایهداری و فایدۀ اقتصادی دانش، تقاضایی برای تولید دانش ایجاد میکرد. اهمیت نکتۀ دوم در این است که به عقیدۀ علمداری «طبقۀ مشخص اجتماعیای که برای حفظ و گسترش منافع خود نیازمند تفکر فلسفۀ عقلی باشد وجود نداشت.» (ص. ۳۸۵)
علمداری در واقع معتقد است علم بدون تقاضا، علمی که در خدمت منافع طبقاتی خاصی نباشد در جامعه پشتیبانی نمیشود. بورژوازی برای درافتادن با قدرت کلیسا و به چالش کشیدن مشروعیت پادشاهان به فلسفۀ عقلی و همچنین علم تجربی برای پیشبرد منافع اقتصادی نیاز داشت. علمداری میپرسد «آیا تفکر فلسفۀ عقلی میتوانست پشتوانهای برای تولید و سود بیشتر، یا موقعیت و منزلت اجتماعی-سیاسی بهتر برای زمینداران باشد؟ یا اصولاً تولید کشاورزی مراودهای با فلسفه دارد؟» (ص. ۳۸۵) خردگرایی فلسفی در ایران پشتوانۀ اجتماعی نداشت و زمینۀ عینی جدایی دین و سیاست موجود نبود و از اینرو فلسفۀ عقلی نمیتوانست رشد کند.
رابطۀ علم و توسعهیافتگی
یکی از مهمترین فرضیاتی که علمداری به آن میپردازد این است که توسعۀ علمی باعث رشد اقتصادی نمیشود بلکه برعکس این رشد اقتصادی است که باعث توسعۀ علمی میشود. (ص. ۴۱۳) البته رشد علمی که بعد از رشد اقتصادی حاصل میشود، بر رشد اقتصادی بیشتر مؤثر شده و یکدیگر را تقویت میکنند.
ایدۀ علمداری این است که جهان اسلام از قرن دوم تا ششم هجری به جهات فرهنگی و نظامی از اروپا برتر بوده اما پرسش این است که چرا این برتری به رشد اقتصادی و برتری دائمی جهان اسلام بر غرب تبدیل نشده است؟ وی معتقد است رشد اقتصادی سبب توسعۀ علمی میشود و رشد اقتصادی است که برای محصولات علمی تقاضا ایجاد میکند. او رشد علوم در ایران قرون دوم تا ششم هجری را نیز علوم غیرکاربردی میداند که تأثیری بر بهبود تولید و رشد اقتصادی نداشتند. «علم سرآغاز توسعه یا عقبماندگی ایران نبوده است. پیشرفت و عقبماندگی جامعه را نیز از روی میزان رشد چند حوزۀ علمی و فلسفی نمیتوان سنجید.» (ص. ۴۱۸) وی به همین ترتیب افول تمدن اسلامی را هم در خردستیزی کسانی نظیر غزّالی یا برخی دیگر از اندیشمندان اسلامی نمیداند. (ص. ۴۲۲)
علمداری معتقد است تولیدات اقتصادی جهان اسلام در اوج عصر شکوفایی اسلامی به گونهای نبود که به تفکر فلسفی و حتی علومی مثل ریاضیات و نجوم که مسلمانان در آنها سرآمد شده بودند نیاز داشته باشد. وی رابطهای میان تولید پارچه، روغن کرچک، رکاب، دهنه و زین اسب، سوزن، گاوآهن، اسب، چرم گوسفند یا شمع و تیروکمان با علومی که در دنیای اسلام پیشرفت کرده بودند پیدا نمیکند و از همینرو معتقد است افول علوم در دنیای اسلام نیز تأثیری بر افول اقتصادی تمدن اسلامی نداشته است. (ص. ۴۲۴) او با صراحت مینویسد «به نظر من علل عقبماندگی ایران افول چراغ علم نبود.» (ص. ۴۲۶) وی همان رشد علوم در قرون دوم تا چهارم هجری را هم به رشد اقتصادی ارتباط میدهد. «رشد نیروهای تولیدی در ایران در سدههای دوم تا چهارم چنان بوده است که پیشتر در هیچ دورهای به چنان درجه اعتلایی نرسیده بود و بعدها هم حتی تا قرن بیستم نرسید.» (ص. ۴۲۷) این رشد اقتصادی نیز نتیجه تحولی در حفر قناتها، دسترسی به آب بیشتر و تولید اقتصادی افزونتر بود.
علمداری نقد تأملبرانگیزی بر ایدۀ «عاریتی» یا وارداتی بودن علم در ایران و ضعف آن از بابت عاریتی بودن دارد. او اولاً توجه میدهد که نهال علم و حتی فلسفه در خود یونان که مهد فلسفۀ عقلی بود هم خشک شد. (ص. ۴۳۰) این خشک شدن از عاریتی بودن علم و فلسفه در یونان ناشی نمیشد بلکه تحولات اقتصادی و عدم رشد و رونق اقتصادی یونان این مشکل را ایجاد کرد. وی به این نکته مهم نیز اشاره میکند که فقط تولید یا آموختن علم مهم نیست، بلکه شرایط باید برای استفاده از علم مهیا باشد. این همان شرایط اجتماعی-اقتصادی است که در غرب بهواسطۀ بروز بورژوازی و نیاز آن به علم ایجاد شد و در مقابل در ایران شکل نگرفت. ایدۀ مهم علمداری این است که «فیزیک نیوتن زمانی محور علم و فلسفۀ جدید قرار گرفت که بورژوازی به عنوان طبقهای رو به رشد عمیقاً به آن نیاز داشت.» (ص. ۴۳۷)
میتوان این گونه تحلیل کرد که بورژوازی برای مقابله با اندیشههای فلسفی و سیاسی روحانیون مسیحی، زمینداری محافظهکار صاحب منافع و پادشاهان سنتی در اروپا، به افکار فلسفی و فلسفۀ عقلی نیاز داشت. بورژوازی برای گرداندن چرخ فعالیتهای اقتصادی هم به علم بورژوایی نیاز داشت. این در حالی است که جامعۀ کشاورزی ایران و شرق از اساس به علم نیاز نداشت. علمداری برای مستند کردن ایدۀ خود به نوشتاری از ماکس وبر ارجاع میدهد: «مناسبات، حتی با ارقام اعشاری و جبر در هند پیدا شد، جایی که سیستم ارقام اعشاری اختراع گردید. اما استفاده از آن بهوسیلۀ سرمایهداری در حال رشد در غرب ممکن شد. در حالی که در هند آن به حسابداری مدرن منتهی نگردید. همچنین درباره اصل علم حساب و مکانیک. استفاده علمی از دانش علمی که برای شرایط زندگی تودههای مردم بسیار مهم بود، مطمئناً بهوسیله ملاحظات اقتصادی در غرب تشویق شد.» (ص. ۴۴۱)
ایدۀ علمداری را میتوان این گونه خلاصه کرد: جامعۀ بدون مناسبات سرمایهداری و طبقۀ بورژوازی، به فلسفۀ عقلی برای پیشبرد منازعۀ قدرت میان بورژوازی علیه روحانیت و سلطۀ سنتی پادشاهان مقتدر، و جامعۀ متکی بر مناسبات کشاورزی نیز به علم جدید برای پیشبرد اقتصاد نیاز نداشت. دولتها نیز از علم در حد زینتالمجالس شدن عالمان بهره میبردند؛ یا رشد علمی در زمینۀ فلسفه و الهیات به کارشان میآمد (نظیر استفادۀ خلفای عباسی در دورانهای مختلف از معتزله و اشاعره برای مقاصد سیاسی) یا آنکه در صورت احساس خطر از جانب این علوم، آنها را سرکوب میکردند و هیچ نیروی اجتماعی نظیر بورژوازی وجود نداشت که از علم و فلسفۀ عقلی بهواسطۀ نیازی که به آن دارد، دفاع کند. این از آن جهت بود که «رشد ایران در هیچ دورهای از تاریخ، به حد و سطحی نرسید که نظام اقتصادی جامعه و منافع سیاسی حکومتگران نیازی به رشد علوم داشته باشد. رشد علوم در غرب با رشد بورژوازی همراه شد. در ایران هیچگاه طبقۀ بورژوازی بهوجود نیامد که چنین نیازی احساس شود.» (ص. ۴۴۷)
توسعۀ علم و تفکر عقلی قرنها قبل از پیدایش سرمایهداری در قرون پانزدهم و شانزدهم میلادی در یونان، جهان اسلام و چین رخ داده بود، اما تبدیل شدن این توسعۀ علمی به نیروی مؤثر، نیازمند پشتوانهای اجتماعی به نام بورژوازی بود که «از نظر اقتصادی و سیاسی خواهان دگرگونی بود. بورژوازی در تلاش بود که قدرت و نفوذ کلیسا و فئودالها را از عرصۀ اقتصاد و سیاست بیرون راند. علم همانقدر که با منافع زمینداران فئودال و دستگاه دینی کلیسا در تقابل بود با منافع بورژوازی هماهنگی داشت. این سبب اصلی رشد علم در دوران معاصر بود. اگر فکر کنیم چنین شرایطی در ایران و جهان اسلام بهوجود آمده بود، بسیار در اشتباه خواهیم بود.» (ص. ۴۶۱)
علمداری حمایت دولتها از توسعۀ علمی را نیز کنشی عاقلانه مبتنی بر محاسبات سود و هزینه تلقی میکند و به همین دلیل معتقد است حکومت چین پیشامدرن «حمایت خود را از علوم قطع کرد و به پشتیبانی دین پرداخت. … [زیرا] دولت چین از رشد علم نه تنها سودی نمیبرد بلکه موقعیت خود را نیز در خطر میدید.» ( ص. ۴۵۰) در حالی که «در عصر مدرن دولتهای بورژوازی که منافعشان در رشد علوم بود به شدت آنرا تقویت کردند. … در کشور شوروی سابق علم در زمینههایی که منافع دولت در آن بود، بسیار رشد کرد.» (ص. ۴۵۱) این در حالی است که «حمایت چند تن از خلفای عباسی از علم نه از روی نیاز سیستم اقتصادی، بلکه عملی سیاسی و آنطور که گفته شد از روی علایق شخصی آنها بود.» (ص. ۴۵۴) این در حالی است که «بورژوازی برای توسعۀ تولید صنعتیاش به علمی نیازمند بود که خواص فیزیکی اشیاء طبیعی و شیوههای عمل نیروهای طبیعت را تعیین کند.» (ص. ۴۶۰، به نقل از مارکس و انگلس) ادغام دین و دولت نیز بر عامل بینیازی قدرت سیاسی به علم و عدم حمایت یک طبقۀ اجتماعی از علم و فلسفۀ عقلی افزوده شده و به سرکوب آن یاری رسانده است.
نیاز بورژوازی به علم نیز برآمده از مناسبات سرمایهداری بود که به نوبۀ خود از دل پراکندگی قدرت و عدم تمرکز اقتصادی عصر فئودالیسم برآمده بود. عدم تمرکزی که اجازه داده بود انباشت سرمایه در شهر از مسیر تجارت صورت گرفته و قدرت پادشاهان اروپایی در مواجهه با فئودالهای متکثر و نیرومند، فرصتی برای سرکوب مالکیت خصوصی یا نقض مالکیت بورژوازی در شهر نداشته باشد.
علمداری رشد علمی در جهان اسلام را نیز نتیجۀ انباشت ثروت حاصل از فتح سرزمینهای وسیع میداند. «خلافت اسلامی با توجه به امکانات مادی فوقالعادهای که پیدا کرد، مانند هر حکومت دیگر آن عصر، شعرا، کاتبان و متفکران و فیلسوفان را به مراکز علمی دولتی، مانند دارالحکمه بغداد دعوت کرد.» (ص. ۴۶۵) تصرف بیزانس و ایران منابع هنگفت ثروت و ثباتی سیاسی پدید آورده بود که منشأ رشد علمی با حمایت دولتهای ثروتمند اسلامی شد. (ص. ۴۷۶) رشد علمی در غرب نیز با حمایت دولت ممکن شده است؛ اما با منافع بورژوازی و توأمان دولتهای منتفع از بورژوازی پیوند خورده است. جریان رشد علم در دنیای اسلام نیز وقتی «فساد مالی، سیاسی و دینی دستگاه خلافت عباسیان، گسترش خرابیهای ناشی از جنگ و جدالهای قومی، دینی و مرزی میان مدعیان حکومت در اقصی نقاط ایران و رشد جریان سنتگرا و ضدعلمی دینی در دستگاه قدرت سبب شد تا شرایط پیشین رشد علوم از میان برود» (ص. ۴۶۴) از حرکت بازایستاد و متوقف شد.
عبارات فوق نشان میدهند که علمداری جریان علّیّت را از سوی رشد اقتصادی و روابط سرمایهدارانه به سوی رشد علمی میبیند. رشد روابط سرمایهداری و منتفع شدن دولتها از علوم است که تقاضا برای توسعۀ علمی ایجاد میکند. این تقاضا که از بین برود، افول علمی هم شروع میشود.
نتیجهگیری
امیدوارم نشان داده باشم که کاظم علمداری چگونه تبیین عقبماندگی ایران را بر شرایط اقلیمی کمآب، پیدایش دولت متمرکز ضروری برای تأمین آب در این سرزمین، اتحاد دین و دولت از دوران پیش از اسلام و تداوم آن در دوران اسلامی، عدم پیدایش بورژوازی به عنوان نیروی اجتماعی مستقر در شهر مستقل، و سیطرۀ دولت استبدادی بر همۀ طبقات و ممانعت آن از پیدایش سرمایه تجاری متحولکننده بنا میکند. نتیجۀ چنین رویکردی آن است که «طبیعت غنیتر غرب در دوره مشخصی از تحول به سوی توسعه مدرن به غربیان بسیار کمک کرد.» (ص. ۴۹۷)
علمداری بر بنیان ایدههای فوق، تبیین عقبماندگی ایران به دلیل حملۀ اعراب، حمله مغول یا عدم توسعۀ علمی را رد میکند. وی اگرچه دین اسلام را عامل عقبماندگی ایران نمیداند و معتقد است تداوم بقای دین زرتشتی پیش از اسلام نیز عاقبتی مشابه میداشت، اما معتقد است ترکیب دین و دولت عواقب مخربی برای توسعه دارد و این ادغام ریشۀ ایرانی دارد و قبل از اسلام نیز وجود داشته است. وی توسعۀ غرب را نیز در دنیای ادیان یا هر مؤلفه دیگری از دنیای باستان جستوجو نمیکند؛ بلکه آنرا در سیستم فئودالی برآمده از فروپاشی امپراطوری روم و همچنین شرایط اقلیمی اروپا جستوجو میکند که شکلگیری و تداوم فئودالیسم را ممکن میساخت. (ص. ۴۹۹)
علمداری معتقد است فرایندهایی که نمودار شماره ۷ نشان میدهند در ایران رخ ندادهاند. شرایط اقلیمی ایران به علت کمبود آب، سازمان متمرکز حکومت را ضروری میساخته، این سازمان متمرکز در همراهی با دستگاه دینی که از عصر ساسانی با دولت ترکیب شده بود، پس از اسلام نیز اجازه نداد تا قدرتهای غیرمتمرکز نظیر آنچه در فئودالیسم اروپایی وجود داشت پدید بیاید. کمبود آب و شرایط اقلیمی، البته سطح تولید را کاهش میدادند و هزینههای سنگین دستگاه حکومتی هم در قالب مالیاتهایی که از زارعین گرفته میشد مانعی پیش روی انباشت سرمایه ایجاد میکرد. فئودالیسم ایرانی نیز به گونهای بود که مانع جدایی شهر و روستا میشد و شهر مستقل ایرانی-اسلامی هرگز شکل نگرفت و اگرچه شهرهای بزرگ پدید آمدند اما مناسبات میان حکومت و جامعه به گونهای بود که شهر هرگز به استقلال و محدود کردن قدرت خودسر دولت دست نیافت. همین عوامل مانع از پیدایش بورژوازی و مناسبات سرمایهداری شدهاند. فقدان پیدایش مناسبات سرمایهداری نیز نیاز به فلسفۀ عقلی و علم را منتفی ساخته است و ترکیب دین و دولت نیز ابزاری برای سرکوب بیشتر مخالفان با بهانههای دینی فراهم کرده است. جمیع این شرایط، توسعۀ مناسبات سرمایهداری و توسعۀ علمی را در تاریخ پیشامدرن ایران به تأخیر انداخته است. تبیین علمداری اگرچه در مراحل مختلف تاریخی با تکیه بر عوامل مختلفی صورت میگیرد اما از اساس بر عامل اقلیمی و تأثیر آن بر نظامهای معیشتی استوار است.
بخش نخست ایران به روایت کاظم علمداری
——————————————
منابع و مأخذ:
اشرف، احمد. (۱۳۹۹) هویت ایرانی. ترجمه و تدوین حمید احمدی. نشر نی.
پورشریعتی، پروانه (۱۳۹۸) افول و سقوط شاهنشاهی ساسانی: اتحادیه ساسانی-پارتی و فتح ایران به دست عربها. ترجمه آوا واحدینوایی. نشر نی.
علمداری، کاظم. (۱۳۹۸) چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟ نشر توسعه، چاپ نوزدهم.
ویدیو:
ایران به روایت کاظم علمداری در گفتگو با محمد فاضلی
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|