پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
پیش در آمد
در گذشت آرامش دوستدار واکنشهای گوناگونی را برانگیخته است. شهرت دوستدار از سلسله نوشتههایی آغاز شد که زیر عنوان “امتناع تفکر در فرهنگ دینی”(۱) این تز را طرح میکند که ایرانیان در طول تاریخ خود نمیاندیشیدهاند و تمام مفاخر ملی ایران از فردوسی و سعدی و حافظ، از ابوعلی سینا و فارابی فاقد فضیلت انسانی اندیشیدن بودهاند.
آرامش دوستدار در نوشتهای دیگر زیر عنوان “روشنفکر ایرانی و هنر نیندیشیدن” این تز را تکرار کرده است و با اختراع واژه “دین خویی” که “امور را بدون پرسش و دانش” میفهمد، همه نحلههای فکری از چپ و راست، سکولار و مذهبی را با یک چوب میراند.(نگاه کنید به مصاحبه آرامش دوستدار با حسین مهری)(۲).
معمولا این فرمولهای ساده که همه را شامل میشود در عالم سیاست بسیار رایج است. کافی ست جملهای تحریک کننده و جهانشمول (یعنی استفاده از “هر”، “هیچ” و ”همه”) بسازیم تا توجه همه را جلب کند و مرکز بحث واقع شود. عروج افرادی نظیر دونالد ترامپ را میتوان با این جملات به شدت تحریکآمیز (outrageous statement) توضیح داد. این فرمولها به سرعت موافقان و مخالفان متعصب را در مقابل هم قرار میدهد. در مورد آرامش دوستدار فرمول ساده او عمدا توسط فعالین سیاسی تحسین یا تکفیر شده است. این فرمولهای ساده در ذات خود توتولوژیک هستند یعنی یا توضیح واضحاتاند یا غلط. اما قدرت بسیج زیادی دارند. نظیر جمله مارکس ”تاریخ بشر تاریخ مبارزه طبقاتی است” که مبنای جنبشهای بزرگ شده است. و این علیرغم نادرستی آن است.
هدف از این نوشته در وهله نخست نشاندادن سادهانگاری آرامش دوستدار نسبت به مهمترین فضیلت انسانی یعنی اندیشیدن است. و از ورای آن نشاندادن خطر این نوع نگرش برای وحدت ملی ایران است که بیش از هر زمان دیگری به آن محتاجیم، تا بتوانیم با حکومتی که جوهر اصلی آن ولایت فقیه، هدف خود را تیشه به ریشه زدن ایران و ایرانیت قرار داده ست، در آویزیم.
دین و فلسفه
فضیلت اندیشیدن انسان با دین آغاز شده است. هنگاهی که هدف خود را پاسخ به این پرسشهای مولوی قرار داد:
از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ / به کجا میروم؟ آخر ننمایی وطنم
به این لحاظ بزرگترین اختراع بشر خدا بوده است تا بتواند به این سه پرسش مولوی یکجا جواب بدهد. سیر تحول خصوصیات خدا و گوناگونی آن از کوششی دایمی در مغز انسان حکایت میکند. چندین کتاب درباره اختراع خدا چاپ شده است که بهترین آن کتاب بهقلم ”بیل لوریتس” به نام “اختراع خدا”ست که سیر این تحول را نشان میدهد و شیوه گذر از بنبستهایی که در مقابل این اختراع قرار گرفتند را بررسی میکند(۳). این اختراع شاید دیرپاترین اختراعی باشد که بشر به آن دست زده است زیرا انحصار پاسخ به سه پرسش مولوی را یک جا از آن خود کرده است. در حالیکه فیلسوف به کسی گفته شده است که وجه یا وجوهی از این پرسشها را مورد بررسی قرار دهد و گوشهای از راز “آفرینش” را باز کند.
تا چند قرن پیش به خاطر سطح رشد علوم، اندیشمندان در چند رشته تخصص داشتند. امروز بر اساس همین سنت است که درجه دکترا(Ph.D.)، دکترا در فلسفه نامیده میشود. و این شامل تمام رشتههای علوم انسانی از روانشناسی تا جامعهشناسی میشود. علوم دقیقه که جای خود دارند. به عبارتی صدها رشته گوناگون وجود دارد که اگر کسی کشفی یا اختراعی یا تغییری نوین در آن داشته باشد به او دکترای فلسفه میدهند. برای مثال ایزاک نیوتن نام کتاب معروف خود را “اصول ریاضی فلسفه طبیعی” نامید زیرا او به یک رازهای چگونگی کارکرد طبیعت پی برده بود.
پرسش نخست پیروزی علم بر دین و فلسفه سنتی
برای پاسخ به پرسش از کجا آمدهایم؟ ادیان به میانجی پیغمبران و حواریون خود تمام نیروی تخیل خود را به کار بردند تا اسطورهها و داستانهای گاه جالبی برای “آفرینش” جهان و انسان خلق کنند.
روشن است که کشفیات و اخترات علمی به ویژه در پنج سده اخیر بیسرو ته بودن تمام روایتهای دینی از روند آفرینش را برملا ساخته است. در عینحالی که تفسیرها و توضیحات فلسفه کلاسیک در باره پیدایش جهان را نیز بیاعتبار کرده است. به عبارت دیگر مدتهاست پاسخ “از کجا آمدهام؟” به عهدهٔ فیزیک و زیستشناسی به معنی وسیع کلمه گذاشته شده است. شاید مهمترین پیروزی علم بر دین و فلسفه سنتی در شوکی بود که نظریه تکامل داروین و سپس علم ژنتیک به انسان دینی و فلسفی وارد کرد تا به او بگوید که نیاکان او نه فرشتگان رانده شده از بهشت بلکه میمونها هستند.
با تمام مقاومتی که دین در مقابل پیشرفتهای علمی از خود نشان داده است، دستکم در حوزه آموزش عقب نشسته است، ولی تسلیم نشده است زیرا میکوشد با ابزار علمی به جنگ علم برود (وجه مضحک این مقابله با داروینیزم کتاب مهدی بازرگان زیر عنوان ترمودینامیک عشق است). برای مثال نظریه هوشمندی طبیعت که میکوشد با استفاده از نظریه سیستمها، نقش خدا را “اثبات” کند از این زمرهاند.
اما پیشرفت دانش عوارض جانبی ناخواستهای نیز داشته است. پذیرش این واقعیت که انسان از نظر وجود فرقی با یک مگس یا ویروس ندارد و فقط مدت زمان کوتاهی زنده بوده و سپس از دنیا خواهد رفت خبر خوشی برای بشریت نبوده و نیست. به ویژه آنکه در سیارهای شبیه میلیاردها سیارهٔ دیگر زندگی میکند که عملا اندازهاش در جهان کوچکتر از قطرهای در اقیانوس است.
مقاومت پیروزمند دین در برابر علم – پرسش دوم و سوم
شوربختانه هر چه علم پیشرفت کرده است پاسخ به پرسش “آمدنم بهر چه بود؟” بیپاسختر شده است. همترازی انسان و مگس در تصویر بزرگ پیدایش جهان، به صورت طبیعی پاسخ به پرسش سوم یعنی “به کجا میروم؟” را نیز در خود دارد و آن عدم است. همچون گلی که میپلاسد یا مورچهای که زیر پا له میشود. و این حاصلی جز دلهره و اضطراب برای انسان نمیآورد. در اینجاست که دین وارد معرکه میشود و پاسخی دلگرم کننده به انسان میدهد که مهمترین آن زندگی پس از مرگ است و با استفاده از ترس، “آمدن” به این جهان را بر اساس مشیتی تصویر میکند که رستگاری در این جهان و آن جهان را نوید میدهد. این نادانی نسبت به مرگ و پس از آن است که دانشمندان برجسته را نیز وادار به پناه بردن به دین کرده است.
ایزاک نیوتن که کشف قوانین چهارگانهاش آینده بشریت را دگرگون کرد در عینحال بسیار مذهبی (دینخو!) بود تا جایی که یک میلیون و سیصد هزار لغت در باب الهیات نوشته هست(جالب است که این آثار مدتها پنهان ماند و فقط در سال ۱۹۳۶ در معرض دید همگان قرار گرفت). مثال دیگر بلز پاسکال است. او که واقعا نابغه غریبی بود در همه امور علمی دست داشت(ریاضیدان، فیزیکدان، مخترع، فیلسوف به معنی پاسخ به پرسشهای بنیادین پیدایش جهان)، اما متخصص الهیات کاتولیک هم بود. پاسکال نه تنها مذهبی بود بلکه از پایهگذاران فیدیسم (Fideism) هم بود. فیدیسم بر این اعتقاد ست که ایمان از خرد جداست و دشمن یکدیگرند ولی ایمان مرتبه بالاتری برای رسیدن به حقیقت دارد. از مشاهیر هواداران این نظریه در قرن بیستم میتوان از نابغه دیگری همچون لودویک ویتگن شتاین نام برد.
باید توجه کرد که در همان دوران پاسکال، ولتر بیخدا نیز بوده است. اما ولتر نیوتن و پاسکال را “دینخو” خطاب نمیکرد. کسی در غرب امثال نیوتن و پاسکال را به خاطر دیندار بودن به نیاندیشیدن ملقب نمیکند. اما آرامش دوستدار به شکل توهینآمیزی بزرگانی چون ابوعلی سینا را دینخو مینامد زیرا در کنار کشفیات عظیم علمی، مسلمان هم بوده است و دستی در فلسفه اسلامی داشته است(۴).
یادآوری کنیم که اگر علم توانست با پاسخ به پرسش نخست که از کجا آمدهایم؟ نه تنها انحصار دین در این زمینه را از میان ببرد بلکه نشان دهد که پاسخهای دینی به این پرسش همه نادرست بودهاند. اما پاسخی برای پرسشهای دیگر که آمدنمان بهر چه بود؟ و به کجا میرویم؟ فعلا نداشته و ندارد.
چرا دوستدار چنین برخوردی با اندیشمندان ایرانزمین دارد؟ زیرا تعریف دوستدار از ”اندیشیدن” نادرست است. برای او باید پرسش واقعی را مطرح کرد و این پرسش میبایست بدون پیشفرض صورت بگیرد. آنگونهای که پیش سقراطیها تفکر را تعریف میکردند. دوستدار میگوید هر تفکری که مرجعیتی داشته باشد به ناچار دینخو ست (مصاحبه با حسین مهری) و دینخویی را نه فقط برای نگرش دینی استفاده میکند بلکه یک مارکسیست را هم دینخو میشناسد زیرا مرجعی به نام مارکس دارد. اما آیا او نمیداند که هیچ اندیشهای بدون پیشفرض ممکن نیست؟ و تمام مکاتب فکری بر مرجعیتی استوارند؟
در مورد مکاتب ضدآزادی مثل سوسیالیسم، کمونیسم، فاشیسم که واضح است. ولی لیبرالیسم هم مبتنی بر مرجعی ست که انسانها را برابر و آزاد میشناسد. اینکه نتیجه لیبرالیسم، دموکراسی ست و فعلا بهترین شکل اداره امور مردم است موضوع بحث نیست. به عبارتی آیا میتوان لیبرالیسم را بدون مرجعیت اعلامیه جهانی حقوق بشر ممکن دانست؟ داشتن مرجعیت برای علوم ریاضی و تجربی همچون پیشفرض که باید امری بدیهی باشد. یعنی آرامش دوستدار از بحثهای مربوط به فلسفه علم بیخبر ست؟ و برای مثال کارل پوپر را نمیشناسد؟ ظاهرا دوستدار در عالم یونان باستانی خود توجهی به این همه پیشرفتهای علمی ندارد. و البته در مورد نفس اندیشیدن که حسابی از مرحله پرت است.
دوستدار اگر گوشه چشمی به انقلاب علمی که در حوزه عصبشناسی مغز (Neuroscience) شده است داشت، به این سادگی این بزرگترین فضیلت انسانی را که اندیشیدن است به سخره نمیگرفت و “پرسش واقعی” را با “پرسش کودکانه” یکسان نمیگرفت.
امروز بزرگترین چالش زیستشناسی بهطور عام که مهمترین معضل انسانشناسی نیز شده است، شناخت کارکرد مغز است. سالهای سال این وظیفه بر عهده روانشناسی گذاشته شده بود. خواننده علاقهمند میتواند تعاریفی که انجمن حرفهای روانشناسان از فکر کردن میدهد مطالعه کند. همانجا خواهید دید که پیچیدگی و درهمتنیدگی ژرفی در تعریف آن چه که به آن فکر کردن میگوییم شناسایی شده است. اما برای عصبشناسی مغز، اندیشدن چیزی جز پردازش دادهها (data processing) نیست. این تعریف به ظاهر ساده در اصل حکایت از فرایند درهمتنیده و دینامیکی دارد که با تمام پیشرفتهایی که در سی سال اخیر شده است، فقط گوشهای کوچک از راز اندیشیدن را شناسایی کرده است.
برای مثال حدود ۱۸۰ ناحیه فقط در غشای مغز (cortex) کشف شده ست که هر کدام وظیفه خاص خود را دارند و میزان فعالیت آنها را میتوان اندازه گرفت. حال ۲۷ حالت احساسی (emotional state) انسان را که تا کنون شناخته شده است را به آن اضافه کنید تا روشن شود که تحلیل کنشها، تصمیمها، و واکنشها چه اندازه دشوار هستند. حتی سرعت فعالیتهای مغزی نیز به نوع اندیشیدن ربط داده شده است. دانیل کالمان روانشناس برجسته برنده جایزه نوبل اقتصاد (۲۰۰۲) در کتاب معروف خود اندیشه سریع و کند(۴)، به این مساله میپردازد که چطور دادههای ضبط شده در مغز درسرعت و نوع تصمیم گیریهای ما دخیلتد. پژوهشهای عصب شناسی مغز بحثهای بسیار جالبی را نیز دامن زده است. برای مثال اینکه عقاید مذهبی در کودکی در ناحیهای از مغز همه انسانها شکل میگیرند. (Bruce Hood را گوگل کنید). در پیشدرآمد نخستین بخش از سلسله مقالات عصبشناسی مغز و هویت، نسبت به دشواری بحث با دینداران هشدار دادم و نوشتم:
همه با کسانی روبرو شدهایم که در مقابل دهها دلیل و فاکت حاضر نیستند باورها و عقاید خود را عوض کنند. اعتقادات مذهبی از این زمرهاند. مذهبیون بحث درباره ایمانشان را برنمیتابند. هر دلیل تاریخی و منطقی در برابرشان گذاشته شود دست از باورهای خود نمیکشند. همیشه دلیلی وجود دارد که وقایع تاریخی را توجیه کنند. وضعیت فاجعهبار برخی از انسانها را با مشیت الهی توضیح میدهند. مشیتی که نوع بشر از درک آن عاجز است و قادر نیست به باطن رهنمودهای نوشتههای مذهبی راه بیابد. برخی مثل دراویش مدعیاند که با «چشم دل» باید دید و نه با عقل. این طرز فکر نه تنها پذیرش نقد را منتفی میکند بلکه در بسیاری از موارد منتقدان را به خاطر توهین به مقدسات و محترم نشمردن آن بدهکار هم میسازد. اما چنین رویکردی فقط مختص کسانی نیست که با اعتقاد به ماورا الطبیعه آثار و علایم و تجربههای زمینی را منکر میشوند. بلکه بسیاری از کسانی که عقاید سیاسی و فلسفی را مهمترین وجه هویت خود بدل کردهاند نیز شامل میشود. این موضوع در مورد کسانیکه خودشان را پایبند و متکی به علم میدانند شگفتانگیز مینماید. اما چرا کسانی که خود را پیرو مکاتبی همچون سوسیالیسم علمی میدانند در مقابل انبوهی از تجربههای تاریخی دست از سر عقاید خود برنمیدارند؟ این هویتطلبی از کجا ناشی میشود؟ در ادامه هم شیوه کارکرد مغز تروریستهای فدایی و مجاهد را بررسی کردیم.
حال باید روشن شده باشد که سادهانگاری آرامش دوستدار تا چه حد سطحی و ضد علمی است. اما این به خودی خود مشکلی نیست. هزارهای هزار مطلب بیسر و ته گفته شده است که لزومی به برخورد به آن نیست اما آن چه نگارنده را وادار کرده است که دست به قلم ببرد نتایج ضدملی تحقیر مشاهیر ایران زمین است. مشاهیری چون کورش که استوانهاش نماد حقوق بشر است، و سعدی که شعرش بر سر در یونسکو است.
اگر امروز کشورمان زیر سلطه ضد ایرانیترین حکومتی که در تاریخ سه هزارساله این سرزمین به قدرت رسیده است نبود، حکومتی که مهمترین وظیفه خود را مبارزه با هویت ایرانی و ایران تاریخی قرار داده است، حکومتی که هیچ ارزشی برای تمامیت ارضی ایران قایل نیست، پرداختن به سخنان دوستدار یا سخنانی از این دست لزومی نداشت. به ویژه آنکه پس از مهاجرت به غرب هیچ موقعیت شغلی هم در رشته تخصصی خود پیدا نکرد. استاد دانشگاه که هیچ، دبیر دبیرستان هم نشد.
برخورد به آرامش دوستدار از آن روست که با تحقیر بزرگان اندیشه و ادب ایرانی بزرگترین حربه را به دست چپهای بیوطن و تجزیهطلبان قومی میدهد تا یکی از ستونهای وحدت ملی را که همانا افتخار به مشاهیر ایران زمین است سست کنند. تحسینهایی که از این جماعت از آرامش دوستدار میشود را فقط با چنین انگیزهای میتوان فهمید. انگیزه دشمنی با ناسیونالیسم (بخوان وطنپرستی) ایرانی و در توهم رسیدن به انترناسیونالیسم کارگری خود.
اما گروه دیگری نیز هستند که دوستدار را به عرش بردهاند. شیفته نوشتههای ضداسلامی او هستند و ایران را در مقابل اسلام میگذارند. هدف این گروه چیست؟ تصور میکنند با تاختن به اسلام میتوان آن را ریشهکن کرد؟ آیا روشنفکران سکولار پاسخی “آرامبخش” به پرسش “آمدنم بهر چه بود؟” و ”به کجا میروم؟” دارند؟ اگر ندارند، باید این واقعیت هر چند تلخ را بپذیرند که تنها سلاحشان در مقابل تمامیتخواهی دینی دموکراسی و جدایی دین از دولت است. بگذارند به پرسش “به کجا میروم؟” با بهشت و جهنم پاسخ بگویند. چه ایرادی دارد که عبدالکریم سروش یا محسن کدیور با تکیه بر آیههای قرآن امر به معروف را رعایت حقوق بشر و نهی از منکر را عدم تسامح و تساهل معرفی کنند و به مومنین وعده بدهند کسانی که حقوق بشر را رعایت کنند پاداششان حوریهای بهشتی ست و کسانی که آن را نقض کنند گرفتار مار قاشیه جهنم میشوند. حقیقت این است که برای بخشی از مردم کسی بهتر از روشنفکران دینی که تبلیغ دموکراسی میکنند یافت نمیشود.
فلسفه مرده است (استیفن هاوکنیگ)
طی چهار قرن اخیر اندیشمندان در غرب میکوشیدند برای پرسشهای سه گانه مولوی پاسخی بگویند و از این رهگذر صدها رشته علمی در علوم انسانی و طبیعی زاده شد. در شرق پاسخی دینی به پرسشهای مولوی دست نخورده باقی ماند. به قول داریوش شایگان ایرانیان در جشن تاریخ شرکت نکردند.
فلسفه غربی زمانی به ایران رسید که خود توسط شاخههای دیگر علوم انسانی و دقیقه ارزش و اهمیت سابق خود را از دست داده بود. بههمین لحاظ فیلسوفان قرن اخیر در ایران مترجمان زبردست آثار فیلسوفان غربی بودهاند. خودشان را پیرو یکی از مکاتب فلسفی غرب میدانستهاند از نوع مارکسیست آن تا هایدگری آن همچون فردید، داوری و دوستدار.
فلسفه در غرب عاجز از پاسخ به پرسشهای سه گانه رویکرد دیگری برگزیده است. و آن پرداختن به مفاهیم متافیزیکی است که برای زیست کنونی بشر باید به آن پرداخته شود. مفاهیمی نظیر عدالت (جان رالز و نوزیک)، اخلاق (Ethics) که به موضوع خوب و بد بپردازند. امروز مهمترین چالش اخلاق ساختن چارچوب و محدودیت برای پیشرفتهای علمی است. اخلاق امروز با علم ژنتیک و انواع تکنولوژیهایی طرف است که کارکرد مغز بشر را میتوانند دستکاری کنند.
“فیلسوف” مطرحی را نمیتوان یافت که با عصبشناسی مغز آشنا نباشد. باید پذیرفت هنوز کسانی هستند که دکترای فلسفه در فلسفه میگیرند. اما اگر دقت بشود آنها در اصل دکترای فلسفه در باستانشناسی فلسفه میگیرند. مثلا رابطه هانا آرنت و هایدگر را موضوع تزشان است. یا تاثیر افلاطون بر مارکس را تحقیق میکنند. پس از فارغالتحصیلی هم اگر شانس بیاورند کارشان در بخشی از باستانشناسی فلسفه است. نظیر سید حسین نصر یا محسن کدیور که با ردای اسلامشناسی جایی در حوزه دانشگاهی یافتهاند.
باید توجه داشت که افشای دین سنتی ممکن است مشتریهای دکان دین را دستخوش تردید کند ولی احتیاج به پاسخ به پرسشهای سه گانه مولوی بازار بزرگی برای جنگیری مدرن را نیز باعث شده است و آن گرم شدن بازار عرفان و درویشی است. گسترش عجیب این نحلههای فکری از این بابت باید مورد توجه قرار بگیرد که ظاهرا با استفاده از علم کالاهای خود را میفروشند. برای مثال عرفان حلقه که ادعای درمان همه مرضها را از راه دور دارد به نوعی شکل نوین امامزادههاست. آوردن این مثال از این روست که چالش مبارزه با “سوء استفاده از دین” آسان نبوده و نیست.
در افتادن با نیاز انسان به آگاهی کاذب محتاج صبر و حوصله است نه پرخاشگری. دغدغه نخست نقد دین باید کمک به وحدت ملی ایرانیان باشد. وحدتی که همچون فرش باید بافته شود. و احترام به مشاهیر و بزرگان علم و اندیشه این سرزمین از الزامات آن است. زمانی مارکس گفت: “انتقاد نه از نتایج خود میهراسد، نه از در افتادن با قدرتهایی که مقابلش ایستادهاند”، ظاهراً به درستی آرامش دوستدار با این جمله مخالف است، و به مسوولیت روشنفکران در تاثیر سخنانشان اهمیت میداده است. خوب بود خود نیز رعایت میکرد.
از همین نویسنده:
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/80443
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/82677
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/86139
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/87492
http://www.iran-emrooz.net/index.php/think/more/88100
————————————-
۱- فارسی این عبارت غلط است. امتناع از چیزی است و منع چیزی است. فارسیتر آن رویگردانی از اندیشیدن است.
2- https://www.youtube.com/watch?v=6TBadwQpm0w
3- The Invention of God: The Natural Origins of Mythology and Religion by Bill Lauritzen, 2011, Publisher: StreetWrite.
۴- سؤال: در تاریخ عقاید اسلام همیشه، جریانات عقلگرا در مقابل جزمگرایی بنیادگرا وجود داشتهاست. شما در ایران امروز چنین جریاناتی را چگونه تبیین میکنید، ویژگی آنها چیست، و تفاوتها و وجوه تشابه آنها با برداشتهای گذشته کدامند؟
آرامش دوستدار: در ایران کنونی در حد یک ذهن مُخبط.. آن عقلگرایی دورههای نخستین اسلام در واقع ناقص العقل گرایی بودهاست. (برگرفته از مجله آرش شماره ۱۰۱، صفحه۳۷
■ درباره نوشتار سرکار خانم «ایراندخت سهند»، دو نکته به یاد آوردنی است:
یکم. آرامش دوستدار بیش از سی سال پیش «تزی» را مطرح کرد، مبنی بر اینکه ایرانیان (لابد ایرانیانی که به اندیشه ارج میگذارند و اهل تفکراند)، در بستری به سر آوردهاند که فکر کردن در معنای پرسش کردن و آن پرسش را تا سرانجامش پیش بردن، رایج نبوده است. صرف نظر از اینکه، برای نقد یک «تز» سی سال، آنهم زمانی که بیش از بیست سالش در فضای مجازی و دسترسیهای گسترده گذشت، زمان کمی نبود؛ چنین برخورد سطحی با تز یک متفکر، توهین به خوانندگان است.
دوم. نویسنده محترم درباره عبارت «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» مینویسد: «فارسی این عبارت غلط است. امتناع از چیزی است و منع چیزی است». برداشت نویسنده کاملا نادرست است. در فرهنگ بزرگ سخن، می بینیم: امتناع: «سر باز زدن از انجام کاری یا قبول کردن سخنی، خودداری کردن، خودداری» معناگذاری شده است. و این گزاره را برای همین معنا ثبت کرده است: «اصل عقل، شناختنِ بودنی از نابودنی و سماحت طبع به امتناع طلب آن است (نصرالله منشی، کلیله و دمنه) و «بدون توجه به امتناع شوهرش، به او گفت: برو تو. (بزرگ علوی). بر پایه همین معناگذاری استاندارد، امتناع به معنای «خودداری کردن از» است. بنابر این در عبارت «امتناع تفکر در فرهنگ دینی»، میتوانیم به جای امتناع بنویسم: «سرباز زدن از تفکر در فرهنگ دینی». همین کاربرد امتناع در گلستان سعدی دیده میشود: «یکی را از دوستان گفتم: امتناع سخن گفتنم به علت آن اختیار آمده است در غالب اوقات که در سخن نیک و بد اتفاق افتد و دیدهٔ دشمنان جز بر بدی نمیآید.» در اینجا نیز، امتناع سخن گفتنم به معنای «سرباز زدن از سخن گفتن من» است.
آیا نویسنده محترم، در سایر زمینههای همین نوشتار، به همین روال اجتهاد نکردهاند و بحثی مبهم و ناپذیرا را پیش نیاوردهاند؟ آرامش دوستدار، دقیقا به همین رویکرد ما ایرانیان، میگفت دینخویی، و در همین معنا، از «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» سخن می گفت.
با احترام. همایون راد
■ با سپاس از شما آقای راد که به نوشته توجه کردید. اگر بخواهیم محل نزاع را تعیین کنیم شما امتناع را مترادف سر باز زدن از میگذارید. من سرباز زدن خالی. به همین جهت استفاده از از را طرح کردم. پس ببینیم فرهنگ معین چه مترادفی برا ی امتناع استفاده میکند. فرهنگ معین این مترادفها را ذکر میکند: پرهیز کردن، سر باز زدن، خودداری. خبری از از نیست. در ضمن شما که نباید از سعدی دینخو رفرانس بیاورید. به خاطر این ایراد به دوستدار من را هم دینخو کردهاید. البته اگر فردوسی و ابن سینا ناقضالعقل و دینخو بودهاند من با افتخار این برچسب را میپذیرم. ظاهرا باید مترادف ایران دوستی به کار برد.
تندرست باشید / ایراندخت سهند
■ ”دغدغه نخست نقد دین باید کمک به وحدت ملی ایرانیان باشد. وحدتی که همچون فرش باید بافته شود. و احترام به مشاهیر و بزرگان علم و اندیشه این سرزمین از الزامات آن است.” آیا این همان هراس از نتایجی که انتقاد و اندیشیدن ببار میآورد نیست؟ در ثانی چه ارگانی شورای نگهبان تشخیص آن است که انتقاد کمک به وحدت ملی ایرانیان میکند یا نه؟
(Mbr1614)
■ خلط مبحث اندیشه با محصول اندیشه و انگ دینخویی زدن بر هر ان که مذهبی باشد. متاسفانه نویسنده محترم کملطفی فرمودند و آرامش دوستار را، که من هیچ گونه ارتباطی با و یا تعصبی خاص در مورد خودشان و یا افکار و آثارشان ندارم، متهم به چیزی میکنند که اتفاقا ایشان سعی کرده این چنین افراد را از این امر ناخوداگاهانه و روز مره و یا به عبارتی دینخویانانه، که عدم اندیشه، عدم واکاوی علمی و یا هرگونه تفکر و تجسس و تحقیق را ترغیب و تشویق میکند، بر حذر دارد. اگر ایشان نظرش در مورد نواندیشان دینی همچون محسن کدیور اینست که اساسا او ابدا دینخو نیست، بلکه یک متفکر معقولی است، ولو اینکه نتیجه و محصول اندیشه ایشان را قبول نداشته باشد، چطور میتواند حکمی بالاتر و خطرناکتر بدهد که فیالمثل اندیشمندانی تراز اول از علم مدرن جهان کنونی ما، همچون نیوتون و پاسکال، آنهم بدلیل مذهبی بدونشان، بدون تامل و تفکر به تفکر و آثار جاویدانشان، دینخویند؟ آیا برای رسیدن به این نتیجه بسیار ساده انگارانه هیچ لزومی داشت که ارامش سه کتاب مفصل بنویسد و نظرات خود را این چنین بسط دهد؟
رضا سالاری
■ با سپاس فراوان از سرکار خانم سهند، من سعدی را برای معنایابی واژه «امتناع» انتخاب نکردم، گردآورندگان فرهنگ بزرگ سخن، شواهد معنایی را از کلیله و دمنه، گلستان سعدی، و بزرگ علوی انتخاب کردند. به طور روشمند، اگر در مراجعه به شیوه های معناگذاری یک فرهنگ با اختلاف نظر روبرو شویم، راه حل ساده، مراجعه به گزاره های کاربردی است. در اینجا، گزاره های کاربردی از کلیله و دمنه، گلستان و بزرگ علوی، نشان می دهد که در کاربرد فارسی «امتناع» در معنای «پرهیز کردن از»، «خودداری کردن از»، بدون حرف اضافه «از» کاربردی دستوری است، و نمی توان آن را «غلط» پنداشت. در واقع هرگاه امتناع را همراه با فعل بیاورند (امتناع کرد/...، امتناع نمود/...)، افزودن «از» ضرورت دستوری پیدا میکند؛ اما کاربرد «امتناع» بدون فعل، فاقد ضرورت دستوری همراهی با حرف اضافه است.
خاقانی می گوید: کنم قصد نه شهر علوی که همت «از» این هفت سفلی «نمود امتناعی» (نقل از لغتنامه دهخدا)
چنانچه به فرهنگ معاصر عربی ـ فارسی، تالیف آذرتاش آذرنوش نگاه کنیم، می بینیم در آنجا نیز، کاربرد مصدری واژه (منع) بدون حرف اضافه است، اما کاربرد تمنع من، امتنع من، که به صورت فعل است، با حرف اضافه «من» است. از اینرو، آوردن «از» یک الزام دستوری نیست، و حذف آن نمیتواند بهانهای باشد برای «غلط» خواندن یک کاربرد زبانی. توجه داشته باشیم، در معنایابی واژه، گاه ممکن است معناگذاری واژه ای صد در صد دقیق و درست نباشد، آنچه اهمیت دارد «کاربرد» آن است. از این رو، در اینجا هم به کاربردهای واژه توجه نمودم.
نکته دیگر، که اشاره به آن از تمایل نامحسوس به جدال مطایبهآمیز، پردهبرداری میکند، سرزنش مدعی در توجه به زبان دینخو است. بله، آرامش دوستدار در گفتگو با کسانی که آنان را فرورفته در دینخویی میدانست، زبان آنان را برگزید؛ و در این راه، گریزی نداشت جز سخن گفتن به زبان برآمده از فرهنگی که به زعم خود آن را دینخو میپنداشت. هرچند به توان خود کوشید تا این زبان را به شیوهی خود به کار گیرد و این نکته از نگاه تیزبین آشنایان به سبک ها و کاربردهای زبانی پوشیده نبود؛ اما چنین نبود که برای سخن گفتن با مخاطبان خود، خود را ناگزیر ببیند که اول زبان نوینی پدید آورد و منتظر بماند تا همگان این زبان نوین را دریابند و بعد با آنان سخن بگوید؟!
نوشتم: مطایبهآمیز؛ چون در عمق این اشاره، تسخری و نیشخندی است به ناروا. چنان که برای عنوان نوشتار خود، «فلسفهای مرده» را برگزیدید، و این آشکارا توهین آمیز است؛ توهین به همهی آنان که در اندیشه های او، راه ها و آموزه هایی نو و سازنده جستجو میکنند.
همایون راد
■ با سلام، پیشنهاد میکنم ایراندخت سهند ۳ نکته ارزشمند درباره نظریه های آرامش دوستدار بگوید و همایون راد ۳ نکته ارزشمند درباره مقاله ایراندخت سهند بگوید. پس از درگذشت آرامش دوستدار به قدری مقالات خوب در شرح نظرات ارزشمند او (مثلن در همین ایران امروز) چاپ شده که احتیاجی به این که من ۳ نکته ارزشمند درباره نظریه های او بگویم نیست.
من در مقاله ایراندخت سهند ۳ نکته زیر را ارزشمند میبینم: ایراندخت سهند میگوید در طول زمان، مسائل فلسفی به تدریج از حوزه فلسفه خارج شده و در حوزه علم قرار می گیرند. ایراندخت سهند بین مطالعه فلسفه و مطالعه تاریخ فلسفه تفکیک قائل است. ایراندخت سهند برای پیدایش پدیده مذهب (و احتمالن هر چه به آن مربوط است) استدلالی بیولوژیک قائل است.
با احترام - حسین جرجانی
■ نویسنده در یک مقاله چند صفحهای آرامش دوستدار را به سادهانگاری و اندیشهاش را سطحی و ضد علمی میداند. اندیشمندی که چرت بسیاری را پاره کرد و عدهای نیز هر چند با وی همنظر نبودند این شهامت و درگیر شدن او را با معضل تاریخی ایرانیان ستودند. نویسنده این مقاله تنها قصدش انگار واکنش به نوشتههای اخیر بعد از درگذشت آرامش دوستدار است. وحدت ملی هیچگاه با نقد اندیشههای مشاهیر یک سرزمین از بین نمیرود چه رسد به نقد نظرات روشنفکران دینی و بالطبع نقد دین.
نویسنده اندرز میدهد که “در افتادن با نیاز انسان به آگاهی کاذب محتاج صبر و حوصله است” صدها سال صبر انگار کافی نیست که کمی به این مشاهیر پرداخته شود. دینخویی را دوستدار به خوبی بیان کرده است و تنها به معتقدین دین اشارت ندارد. تعصب به آب و خاک و ملیت و مشاهیر و مثله کردن اندیشه به خاطر این تعلقها را هم شامل میشود. نویسنده اضافه میکند “حقیقت این است که برای بخشی از مردم کسی بهتر از روشنفکران دینی که تبلیغ دموکراسی میکنند یافت نمیشود”.
و سروش(*) را که دین را از پنجره بیرون میاندازد تا فربهتر از در با صورت رحمانی وارد شود را با علم امر به معروف و نهی از منکر مبلغ سکولاریسم و حقوق بشر میداند. خلاصه کلام اگر حرفی برای گفتن هست این گوی و این میدان. با یک مقاله سطحی پرداختن به حاصل دها سال کار اندیشمندی معتبر تنها راحتی خیال بدست می آید و مشکل چون صخره ای سر سخت پا بر جا. با درود پرهام
* عبدالکریم سروش: «آیت الله خمینی باسوادترین رهبر ایران است از هخامنشیان تا روزگار حاضر. هیچ کس به لحاظ علمی به پای او نمیرسید. اگر فرض کنیم که هیچ اختیاری نداشته باشیم جز اینکه یا شاه و آقای خمینی یکی را انتخاب کنیم بنده صد در صد آقای خمینی را انتخاب میکنم.»
پرهام
■ اگر بخواهیم مقالۀ ایراندخت سهند را در یک جمله خلاصه کنیم، این خواهد بود: پایان فلسفه [نظری] کلاسیک.
بدون شک آقای دوستدار در سنتِ فیلسوفان غرب میزیست و میاندیشید. فیلسوف یعنی فلسفهدان که این از واژه philosophia برگرفته شده است. یعنی دوستدار (Philo) خردمندی یا دانش (Sophia). نخستین بار فیثاغورث (از پیش سقراطیان) از این واژه استفاده کرد. معنی دیگر فیلسوف یعنی «همهچیزدان». تمامی فیلسوفان چه پیشسقراطی و چه پسسقراطی «همهچیزدان» بودند. یعنی هندسه، حساب، ریاضیات، فیزیک، شیمی، جامعه شناسی، پزشکی، روانشناسی و ... میدانستند یا فکر میکردند میدانستند. مهمترین پیشسقراطیان این افراد بودند: تالس، آناکسیماندروس، آناکسیمنس، فیثاغورث، هراکلیت، گزنوفانس، پارمنیدس، زنون اِلِئایی، ملیسوس ساموسی، امپدوکلس، آناکساگوراس، لئوکیپوس و دموکریت. تکرار میکنم: همهی این فیلسوفان «همهچیزدان» بودند همانگونه که افلاتون و سقراط و ارسطو و ... همهچیزدان بودند.
سنتِ «همهچیزدانی» پس از انقلاب صنعتی که با اختراع ماشین بخار آغاز شد و به تدریج شاخههای علوم طبیعی از یکدیگر جدا گردیدند نیز در میان فیلسوفان آلمانی از کانت تا هایدگر ادامه یافت و به همین دلیل خطاهای علمی بسیار مرتکب شدهاند. البته باید اضافه کنم که هایدگر نخستین فیلسوفی بود که اظهار داشت وظایف فیلسوفان دیگر به عهدۀ علوم طبیعی گذاشته خواهد شد. زمانی که در این جا از فلسفه سخن گفته میشود منظور فلسفه نظری (theoretische Philosophie) است. فلسفه کلاسیک یعنی فلسفۀ نظری عملاً خیلی وقت پیش به پایان رسیده است. در صورتی که فلسفه عملی (praktische Philosophie) که توسط فلسفه نظری به پستوخانه رانده شد از سالهای ۶۰ و ۷۰ سده گذشته رو به رشد گذاشت. هستۀ اصلی فلسفه نظری «نظریه شناخت» است در حالی که هسته اصلی فلسفه عملی، «منششناسی» یا Ethik است [که در فارسی آن را اخلاقیات ترجمه کردهاند].
باری، آقای دوستدار در سنتِ فلسفۀ نظری غرب میاندیشید در واقع در سنتی که عملاً به تاریخ اندیشه سپرده شد. در همین زمینه بزرگترین فیلسوفان همهچیز ایرانی و عرب [اگر بخواهم فقط نام چند تا از آنها را ببرم] عبارت بودند از: جابر ابن حیان (۷۲۱-۸۱۵)، خوارزمی (۷۸۰-۸۴۰)، ابن کثیر فرغانی (۷۹۸-۸۷۰)، ثابت بن قره (۸۲۶-۹۰۱)، بتّانی (۸۵۰-۹۲۹)، محمد زکریای رازی (۸۶۵-۹۲۵)، فارابی (۸۷۰-۹۵۰)، ابوالقاسم زهراوی (۹۶۳-۱۰۳۹)، بیرونی (۹۷۳-۱۰۴۸)، ابن سینا (۹۸۰-۱۱۳۱)، عُمر خیام (۱۰۴۵-۱۱۶۱)، ابن زهر (۱۰۹۲-۱۱۲۱)، خازنی (۱۱۱۵ تا ۱۱۲۱ زاده شد)، ابن رشد (۱۱۲۶-۱۱۹۸) و ابن بیطار (۱۱۹۰-۱۲۴۸). این همهچیزدانان ایرانی و عرب توانستند بسیاری از نادرستیهای نظریههای فیلسوفان یونان (پیش و پس سقراطیان) را اصلاح کنند و به روند پیوستگی علم و فلسفه [نظری] کمک بزرگی کنند.
به هر رو، با شکلگیری شاخههای گوناگون علوم طبیعی و تقسیمبندی مجدد آنها به زیرشاخههای دیگر، فلسفۀ نظری دیگر محلی از اعراب ندارد. زیرا هسته این فلسفه «نظریه شناخت» بود. از این منظر که به بنگریم، باید گفت که گوهر نظر خانم ایراندخت سهند درست است. امیدوارم بتوانم در آینده به طور مفصلتر و با جزئیات به این موضوع بپردازم.
داریوش بینیاز
■ اگر نویسندۀ محترم نوشتارهای آرامش دوستدار را با دقت بیشتری می خواند حتماً متوجه می شد که او «تمام مفاخر ملی ایران» را «فاقد فضیلت اندیشیدن» ندانسته، بلکه در ستایش بسیاری از جمله: برزویه، فردوسی، خیام و رازی نیز سخن گفته است. بنابراین نگرش او خطری را متوجه «وحدت ملی ایرانیان» نمیکند. برعکس، او با نشان دادن «اندیشورزان» واقعی ایران و ردّ «فیلسوفان اسلامی»، گام مهمی در جهت بازیافت هویت، سرافرازی و وحدت ملی برداشته است.
بیدقتی دیگر نویسنده متوجه مفهوم «اندیشیدن» است. او تصور می کند که «اندیشیدن» همانا «پردازش دادهها» بوسیلۀ مغز است. درحالیکه همانطور که بدرستی اشاره نموده، مغز فعالیتهای بسیار متنوعی دارد. منظور آرامش دوستدار از «اندیشه» نیز نوع فلسفی آن است که از هر کسی برنمیآید و در والاترین سطح فیلسوف را از دانشمند و هنرمند جدا میکند. بله، ابوعلی سینا دانشمند نابغه ای بود، اما در اندیشۀ فلسفی موفق نبود و به علت سرسپردگی مذهبی نتوانست فلسفۀ یونان را با اعتقادات اسلامی آشتی دهد. پس از آنکه در سه چهار سدۀ گذشته، فلسفه، علم و هنر از دین جدا شدند، فیلسوفان بیشتر به کارکرد درست فلسفه پرداختند و بدین سبب نیز فلسفه نه تنها در حال افول نیست، بلکه مانند علم گسترش بیسابقهای یافته، چنانکه شمار فیلسوفان نامدار در سدۀ بیستم چند برابر سده های پیش بود.
اما دغدغۀ اصلی و واقعی نویسنده، این هدف آرامش دوستدار است که «تصور می کند با تاختن به اسلام میتوان آن را ریشهکن کرد». ایشان با نعل و میخ زدنهای بسیار، نه تنها چنین تصوری را ردّ میکند، بلکه حتی «افشای دین سنتی» را ناروا می داند، زیرا که باعث «گرم شدن بازار عرفان و درویشی» و «جنگیری مدرن» میشود! بنظر ایشان باید این «واقعیت تلخ» را پذیرفت که تنها سلاح در برابر تمامیت خواهی دینی همانا کوشش «روشنفکران دینی» مانند «سروش و کدیور» است که «با تکیه بر آیههای قرآن، امر به معروف را رعایت حقوق بشر ... معرفی کنند.» اما واقعیت این است که ایرانیان نه تنها دیگر برای دغلبازیهای اسلامپناهان تره خورد نمی کنند، بلکه بنا به آمار، دو سوم از شیعیگری بریدهاند. بدین معنی بنظر میرسد مردم ایران «ساده انگاری»های آرامش دوستدار را به گوش گرفته باشند و این نشان می دهد که فلسفۀ او نه تنها نمرده، بلکه در میان ایرانیان به انرژی حیاتی بزرگی دامن زده است.
ف. غیبی
■ با درود، امید که این نوشته کوتاه پخش شود. این مایه شوربختی است که ایران امروز هر نوشتهای را انتشار میدهد. این وتار دارای پایه دانشیک نیست و بیشتر یک سری واژههای گنده را پشت سر هم ردیف کرده است. بیشتر مرا یاد حرفیدن اکبر گنجی میاندزد که برای تزرگ نشان دادن خود واژه های بزرگان را میان حرفهای خود میگذاشت. بیچاره مردمی که پس از ۴۳ سال شدت فاشیسم اسلامی دوباره برای نجات خود بدنبال عقب مانگانی مانند کدیور و سروش برود. در پایان برای واژه tautology در فارسی واژه در خور و شایسته همانگویی داریم.
شاد باشید / فریدون
■ فکر نکنم از چاپ این یادداشت کسی ضرر کند! نویسنده این مقاله مینویسد که “هزارهای هزار مطلب بیسر و ته گفته شده است که لزومی به برخورد به آن نیست” و اضافه میکند که “پرداختن به سخنان دوستدار یا سخنانی از این دست لزومی نداشت.” ولی بعد انگار دوستداری که حتی در غرب شغل معلمی هم پیدا نکرد باید تنبیه شود چرا که وی به نقد مشاهیر مشاهیر ایران زمین دست زده و حالا باید تاوان تحسینهایی که چپهای بیوطن و و تجزیهطلبان از وی کردهاند را بدهد. این نوع برخورد آیا شبیه ادبیات همان چپهای بی وطن و احزاب طرفدار روسیه نیست؟ آیا نویسندۀ محترم آثار دوستدار را دقیق خواندهاند. یا اینکه به علت بیاهمیت بودن پرداختن به دوستدار به شنیدن یا خواندن چیزی از اینجا و آنجا بسنده کردهاند.
زمانی که اشعار اولیه نیما هویدا شد عدهای وامشاهیرا سر دادند و اشعارش را توهین به ساحت ادبیات دانستند. ولی بعدها معلوم گشت که یکی از مشاهیر این سرزمین خود نیما است. اگر امتناع تفکر در فرهنگ دینی را دقیق و با حوصله بخوانید. خواهید دید که او بسیاری را نیز ستوده حتی بازپسینانی چون فروغ و نیما را. نوشته ایشان در هر حال بیربط و متاسفانه با پرخاشگری. و با جا باز کردن برای آقایان کدیور و سروش دوباره میرسیم به وحدت ایران و اسلام و انداختن چفیه بر گردن سرباز هخامنشی و ضمیمه کردن امر به معروف و نهی از منکر کنار شعر سعدی سر در یونسکو.
با درود پرهام
■ با سپاس از همه کسانی که به نوشته برخورد کردند. من فقط به آن نکاتی میپردازم که میتواند به ادامه بحث کمک کند. نخست نوشتهٔ داریوش بینیاز که شاهد از غیب رساند. چون میخواستم از نوشتههای او و مزدک بامدادن در مورد تاریخ اسلام را به عنوان نمونههایی جدی و علمی در برخورد به دین اسلام یاد کنم. خوشحال هستم که جوهر مطلب مرا پسندیدهاند. دوم نکته است که آقایان رضا سالاری و پرهام به آن اشاره داشتهاند. چطور با یک مقاله میتوان نویسنده چندین جلد کتاب را نقد کرد. اینجا حکایت خشت اول است که تا ثریا کج میرود. اصل مطلب من نشان دادن این نکته بود که دوستدار هیچ درک درستی از اندیشیدن ندارد. در نتیجه صد کتاب هم راجع به آن بنویسد سست است. فکر کنم رفرنس کافی هم دادم. آقای داریوش بینیاز قرار است با جزئیات بیشتر و حتما دقیقتر پیگیر این نظر باشند. نکته دوم برخورد به ادیان است. من با این نظر آلفرد استپان موافقم که ادیان همه چند صدایی هستند. به ویژه آنهایی که وارد عرصه قدرت میشوند. ادیان رقابتی درونی و با یکدیگر دارند، و البته با خارج از خود. در حالت اول و دوم کار ما تشویق به بحث است. مثلا بحث امام زمان میان بهائیها و شیعهها دیدنی خواهد بود. یا بحث وحی به پیغمبر که روشن شود عاقبت کار جبرِییل بوده است یا محمد خواب دیده است؟
خلاصه هیچ چیز به اندازهٔ آزادی ادیان و مذاهب و تشویق به رقابت میان آنها به سکولار شدن جامعه کمک نمیکند. این رقابت جمع جبری ادیان را بیشتر میکند اما جمعبرداری را بسیار کم کرده اثر دین را بسیار ضعیف میکند. همان چیزی که ما میخواهیم. اینجاست که تفسیری از اسلام (یا هر دین دیگری) که رواداری نسبت به یک دیگر را تشویق میکند مهم میشود.
میماند رابطهٔ سکولارها با دین. این جا نوع نقد اهمیت پیدا میکند. برای مثال برملا کردن تاریخ واقعی اسلام (کارهای بینیاز و بامدادن)، مطلب پرویز دستمالچی راجع دشمن آزادی بودن عقاید شریعتی یا نقد داریوش آشوری در باره غربزدگی ال احمد نمونههایی از صدها مقاله و کتاب جدی است که روایت رسمی را به زیر پرسش میکشد. بدون توهین و پرخاشگری. برخورد به افاضاتی همچون گفته سروش در باره باسوادی خمینی هم که واقعا ساده است و همان شعر سنایی است. فرض هم خمینی با سوادترین فرد ایرانی باشد، چو دزدی با چراغ آید گزیدهتر برد کالا. روشن است که “سواد” خمینی کاری جز نابودی ایران نکرده است. و “بیسوادی” رضا شاه ایران ساز بوده است. با توجه به اینکه این مطلب به زودی از صفحه اول سایت خارج میشود، با سپاس دوباره، اگر کسانی مایل به ادامه بحث هستند با کمال میل در فیس بوک ادامه بدهیم.
ایراندخت سهند
■ مشخص است که کتاب “امتناع تفکر ” آرامش دوستدار را خوب نخواندهاید. دینخویی ابوعلیسینا از اینجا روشن شد که تلاش کرد با فلسفه به اساس دین اسلام برسد، آن هم اساسی که از پیش تعیین شده است. یک تلاش عجیب منجر به ایجاد کلافی سردرگم از کلمات و جملههای زیاد شد. ایشان دانشمندان و بزرگانی را مثال زدند که در این حوزه گرفتار دینخویی شدند، چیزی که بر جامعه ایرانی بسیار موثر بوده.
علی رایجی
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|