چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۴۰۳ -
Wednesday 4 December 2024
|
ايران امروز |
این موجز اشاره به رساله دکتری فیلسوف ایده آلیست آلمانی دارد که طی سی سال غور فلسفی “سیستماتیک” سه بار به سوی خدا رفت و سرانجام پنداشت آفریدگار هم اندک اندک پیر و مستهلک شده سرانجام خواهد مرد؛ فیلسوفی که مرگ یا آنتی تز (negation) را در درون “تز” حیّ لا یزال دیده است. ایده آلیستی بیباک که منظومه هستی بر محور “عشق” را اما معطوف به “عقل” میسازد. پیداست هگل پروتستان برخلاف یک مسلمان و یا کلیمی، به خدایی در سه وجه ایمان دارد؛ به این سبب رنج یا عذاب را یک وجه از ساحت قدسی او دانسته که بر دو جه دیگر تاثیر میگذارد.
هگل مرگ و تناسخ و سرنوشتی تراژیک را حتی بر ساحت مقدس خدای آلمانی و پروتستان شده منطبق ساخته است؛ به این سیاق، او در مزامیر مارتین لوتر با ارجاع به این مصرع “خدا خودش میمیرد” اشاره دارد که آنگاه این انسان ضعیف، میرا، منفی و منهی (آنتی تز) در یک فرآیند دیالکتیکی تاریخی سرانجام به خودآگاهی رسیده است؛ بنابراین جدایی و دور افتادگی انسان از خدا در پایان تاریخ (زمان هگل) از بین میرود و دوره جدید (آزادی و خردمندی) یا همان سنتز آغاز خواهد شد؛ دورهای که این خدای مستهلک به تدریج از عرصه هستی و تاریخ محو خواهد شد.
هگل زمین و زمان را چنان در کلاف تز و آنتی تز میپیچد تا “تاریخ” و سیر خطی توسعه جامعه اروپایی را به یک روش دیالکتیکی تبیین کند؛ چه سود اما که در نخستین گام سیر آفاق، گویی “قمر در عقرب” افتاد و او هم (هنگام دفاع از رساله دکتری) مصداق بیتی از زیبا غزل آن رومی و فرزانه عشق گشت:
”من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو”
آنگاه که گئورگ فریدریش ویلهلم هگل در پایان دیباچه کتاب فلسفه حق نوشت: ”جغد مینروا شبانگاهان به آسمان بال میکشد” شاید باور نداشت پس از فرونشستن ”هنگامه” دیالکتیکی وی این بار نوبت آشیانه اوست تا آن بوف بینا که نماد شعور و حکمت اروپاست (اما در فرهنگ ما چنین شوم و شرّ و بی شعور!) از فراز شهر ”ینا” بر بام خانه فیلسوف جوان فرود آمده و به این جوان جویای نام هشدار دهد:
”سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو”
در ژانویه ۱۸۳۱ دکتر هگل که از منتقدان غضبناک مکانیک سماوات (Celestial) و قوانین دینامیک “اسحاق نیوتون” به شمار میرود، قرار است در دانشگاه ینا و در حضور داوران از رساله دوم با فرنام “مدار سیارات” دفاع کند؛ او بی هیچ ملاحظه و با اتکا به نفس یک آلمانی حتی بنیان فیزیک نیوتن انگلیسی را غیر عقلانی میداند(!) منتهی نه به زبان صریح لاتین بلکه به زبان و ”اندیشه” آلمانی و با نثری بسیار مغلق و متکلف که او در این رساله دارد. در آلمان آن زمان، پس از اخذ مدرک دکتری، یک پیش شرط دیگر برای “تدریس” در دانشگاه ضرورت داشت. هگل نیز برای دریافت گواهی صلاحیت تدریس (Habilatationschrift) میبایست این تز دوم را نوشته، در حضور هیئت داوران از آن دفاع کرده و نسخه خلاصه شده و لاتینی همان تز را هم به اساتید تحویل دهد.
فیلسوف جوان در این رساله که در آرشیو او محفوظ است برای نخستین بار نسبت به طبیعت یک رویکرد فلسفی (و نه نگرش مکانیکی و نیوتنی) دارد. پیش درآمد روش دیالکتیکی او درباره پیوند سه گانه اما پیچیده خدا، طبیعت و انسان هم همان تز اقماری اوست. کوشش هگل در این رساله بر پایه این “فرض” استوار است که با مشاهده جاذبه و دافعه بین خورشید و سیارات میتوان نخست به مطالعه قوانین مکانیکی حاکم بر منظومه شمسی پرداخت، سپس برای درک ساختار جامعه و پیشرفت “منحنی” گونه آن در تاریخ از همین قوانین فلکی پیروی کرد.
هگل که فیزیک نخوانده است و البته غم مکانیک نیوتنی هم ندارد اما در این تز با نظر به کائنات و ممکنات، بویژه منظومه شمسی خواسته است نشان دهد ما جهان را “بی واسطه” درک نمیکنیم یا به بیانی درک “مستقیم” از هستی برای ما مقدور نیست. ذهن انسان به کمک آنچه در دسترس دارد (ایده، مفهوم، ایماژ،...) میتواند گیتی را درک کند و در ضمن یک برداشت (Perception) از آن جهان مینوی هم داشته باشد. البته این رساله در ژانویه دفاع نشد بلکه جلسه دفاعیه در روز 27 ماه اوت در سال روز تولد هگل و با حضور “شیلر” نویسنده، فیلسوف و یار دبستانی او برگزار شد. شیلر و هگل هر دو از حلقه کوچک شعوبی جنوب آلمان و دو مهاجر خط شکن شهر ینا هستند؛ شهری که آن زمان پیشتاز پژوهش فکری پیرامون طبیعت بود که سنّت بازمانده از دکترین اسپینوزا (پانته ایسم، یکسانی و همسانی خدا و طبیعت) را دنبال میکرد.
آن سالها هر جوان تحصیل کرده که به دنبال نامی و احتمالا نانی هم میگشت، سودای تدریس در این دانشگاه را داشت. هگل هم نه به عنوان استاد رسمی دانشگاه بلکه به مثابه استاد آزاد یا حق التدریسی (Privat-duzent) با سه دانشجو در هر کلاس کار تدریس آغاز کرد. داوطلب برای هر جلسه حضور در کلاس باید دو یا سه تالر (thaler سکه رایج آن زمان و امروز برابر سه یورو) به استاد میپرداخت.
کلاس درس هگل پس از هفت سال به یازده دانشجو (یا مستمع آزاد) رسید؛ او چندی پس از اشغال شهر ینا توسط ناپلئون این دانشگاه را ترک میکند؛ همان ناپلئون که هگل هنگام دیدار از پاریس در نامهای این سردار فرانسوی و امپراتوری او را نماد و تجسم “عقلانیت” در سیر تاریخ شناخته است(!) اما در تاریخ میخوانیم با ورود “سردار” به شهر ینا هگل از بیم جان میگریزد و نزد رئیس دانشگاه و فرماندار شهر پنهان میشود. با گذشت دویست سال هنوز شهر ینا از مراکز پیشرو و مهم تکنیک و تحقیق در جهان است.
تز دوم دکتری هگل بر پایه مطالعاتی است که او درباره کوپرنیک و نیوتن و کانت انجام داده است؛ او در این رساله ضمن یک نقد تند از مبحث نور در فیزیک نیوتن به دو موضوع اساسی میپردازد:
الف- شکل مدار سیارات که آیا بیضوی هستند یا نه.
ب- فاصله و زمان چرخش سیارات و اقمار آنها به دور خورشید چه اندازه است.
در این تز کوچک که در سی صفحه فراهم شده است مشکل اما در دو صفحه پایانی پیدا میشود که هگل با ذکر یک سری ارقام درباره سیارات و سرعت اقمار آنها در منظومه شمسی آنگاه پیش بینی میکند که در فضای بین دو سیاره چهارم و پنجم (مریخ و مشتری) نباید یک ماهواره یا قمر وجود داشته باشد. در همان زمان یک قمر جدید توسط فیزیکدان ایتالیایی کشف شده و سِرس (Ceres) نامیده میشود. این ماهواره دقیقا در همان مدار کمربندی میچرخد که بنا به رساله هگل اصولا در آنجا امکان پیدایش یک ماهواره جدید وجود ندارد. البته هگل در ابتدا از این همزمانی آگاه نبود اما سپس به اشتباه خویش و مخدوش بودن رساله پی برد؛ گرچه وی کوشید از این خطای محاسباتی دیگر سخنی نگوید و رئیس دانشگاه هم گواهی صلاحیت او را مهر باطل نزد اما شاید این غم تا سی سال با او بود تا آنکه بر اثر شیوع وبای هندی که توسط سربازان ترک و روسی (از جنگ ارزرم) به برلین رسیده بود وی مبتلا گشت و درگذشت. آرتور شوپنهاور فیلسوف آلمانی و رقیب سرسخت هگل در دانشگاه برلین اما سریع از شهر گریخت و مبتلا نگشت.
هفت سال بعد هگل دانشگاه ینا را ترک میکند و شاهکارش “پدیدارشناسی روح” را مینویسد تا هم از سایه سنگین دو یار دبستانی دیگر (فیشته و شیلر) رها شود و هم با زاویه از فلسفه کانت اعلام استقلال کند. پدیدارشناسی ذهن کتابی سترگ و بسیار مغلق است که هگل در آن به تئوریزه کردن سیستماتیک مفهوم روح (Geist) و سیر تاریخی آن میپردازد.
به موازات لاتین که سرشار از مفاهیم فلسفی است اگر هگل به انگلیسی هم بنویسد باز درک آثار او در جهان آنگلوساکسون آسان نیست چه رسد آنکه بخواهیم اندیشه و مفاهیم هگلی را به فارسی هم بنویسیم! بنابراین چندان شگفت آور نیست که انگلیسیها به این “اجماع” نرسیدند که مفهوم آلمانی گایست در فلسفه هگل آیا روح (spirit) است یا اینکه به معنای ذهن (mind) باید برداشت شود. در زبان و فرهنگ “دین محور” ایرانی نیز که شاخصه آن “قُل الرّوح مِن اَمر ربّی” است، حداقل میدانیم که این مفهوم ایهامی هگلی معنای جان (soul) نمیدهد مگر آنکه ادعا کنیم ما بهتر از آنگلوساکسونها به آثار و اندیشه هگل اشراف داریم!
پس از خواندن این رساله و دیگر آثار هگل اینک درنگی دارم: این فیلسوف جوان که در نخستین گام از کشف اسرار کائنات (آنهم رموز فیزیکی افلاک) دچار خطای محاسباتی شد پس چگونه میخواست همچو نیوتن، تن به کیمیای کائنات دهد؟ از سوی دیگر خدایی که در سه دوره تاریخی پدر، پسر، روح القدُس بر اثر تناسخ معکوس دیالکتیکی (Reversal Incarnation) به ناچار پیر و فرتوت هم گشته است؛ خدایی که در “پایان تاریخ” از لاهوت و جبروت و ملکوت پایین آمده اینک در همین نزدیکی ما ناسوتیان خانه دارد به چه کار آید؟ حال آمدگان و آیندگان همه با هم به سوی که بروند؟ به طرف خدای هگل به زعم خود عاقل یا به سوی خدای رومی به باور خویش عاشق؟
نظر به آنچه امروز در جهان و بویژه خاورمیانه میگذرد که پنداری منشور ”عقلانیت” مانند شاقولی در یک سقوط آزاد تمام مدارهای اخلاقی، فرهنگی، سیاسی و هویتی را پاره میکند و آن را انتهایی نیست، بنابراین پاسخ به پرسشهای کمی هم رتوریک(!) چندان آسان به نظر نمیرسد. توفیر در برداشت ما از فرآیند “تناسخ” است که آن را آیا آنگونه که هست ببینم یا اینکه بخواهیم تناسخ دیالکتیکی را معکوس کنیم.
در پایان اینکه هگل در در دیباچه همین رساله نافرجام ضمن کنایه به “اسپینوزا” که به زعم او خدا را به حیلتی درون طبیعت (پانتهایسم) نشانده است، اشاره میکند که با همان انرژی و با همان سرعت و در همان جهت که اسپینوزا خدا را پایین کشیده است او اما میکوشد او را از دنیا به ساحت قدسی بالا کشد تا دوباره متعالی (Transcendental) و مقدس و مشروع شود. دو اردوگاه هگلی راست (اشتراوس، فوکویاما، اشمیت) و نیز هگلی چپ (مارکس، لوکاچ، ژیژک، کوژِو) راه خویش را انتخاب کردند. اینک نوبت پیروان آن فرزانه عشق که هگل از او هیچ نیاموخت:
”ما از اینجا و از آنجا نیستیم
ما ز بیجاییم و بیجا میرویم”
استکهلم، نوامبر ۲۰۲۱
نیچه و زرتشت (pouranblog.blogspot.com)
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|