چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۳ -
Wednesday 20 November 2024
|
ايران امروز |
نوشته زیر حاشیه نویسیهای نگارنده است بر برخی تزهای آرامش دوستدارکه حدود ده سال پیش به رشته تحریر درآمد و امروزدر گرامیداشت یاد او، بهانهای برای انتشار مییابد.
از آرامش دوستدار بیآموزیم
حدود سی سالی است که طرح دیدگاههای آرامش دوستدار در محافل روشنفکری، داوریهای ضد و نقیضی را بهدنبال داشته است. از زمانی که دوستدار واژه روشنفکر را در داخل گیومه گذاشت و فعالیتهای ذهنی او را محور کار خود قرار داد، پروژه بزرگ زندگی او آغاز شد. روشنفکر ایرانی که همیشه با افتخار به مخاطبین خود میگفت: “مقدور من سری است که در پایت افکندم” چندی است یک مدعی پیدا کرده که او را به “بیسری” محکوم میکند.
این نوشته تاملی است کوتاه درباره مقوله “اندیشیدن”، شیوهها و موضوع آن در آرای آرامش دوستدار. بدیهی است مسئولیت کلیه لغزشهای موجود در آن به عهده نگارنده این سطور است.
تز روزمرگی
دوستدار مبحث “روزمرگی” را با این جمله شروع میکند:
”روزمرگی در وهله اول همان زندگانی عادی و معمولی ست، یعنی آنچه از مادیت و معنویت مصرفپذیر و سازمانیافته، پایه مشترک برای زندگانی یک جامعه میشود.”(۱)
او با این تز نشان میدهد که چگونه “روزمرگی” همچون برنامه کامپیوتری از پیش نوشته شدهای ذهن ما را در اسارت خود داشته و آن را خارج از اراده ما هدایت میکند. ما آنگونه میبینیم، میگوییم، میشنویم و بطور کلی میفهمیم که از قبل برنامه ریزی شده است. چرایی آن را باید در سرشت انسان و روند انسان شدن او یافت. ریچارد داوید پرشت متفکر آلمانی زمینههای عینی این واقعیت را با نگاهی به اندیشههای نیچه، چنین جمعبندی میکند:
”انسان بطور طبیعی تمایل دارد که خود و پدیدهها را آنگونه بشناسد که مغز او برای ادامه بقایاش به آن نیاز داشته و در آن راستا تکامل یافته است. انسان مانند هر حیوان دیگری تنها در محدوده امکانات حسی و مغزی خود میتواند چیزها را درک کرده و بشناسد.
آنچه را که ما نمیبینیم، مزه و یا لمس نمیکنیم، آن را در ذهن خود به حساب هم نمیآوریم. دنیایی که ما میشناسیم هرگز همان دنیایی نیست که مستقل از ما واقعا وجود دارد. بهمین دلیل هم این دنیا نمیتواند کمترین شباهتی به دنیای یک سگ، گربه، پرنده و یا سوسک داشته باشد. باید عمیقا توجه داشت که مغز بشر در روند تکاملی خود هرگز در پاسخ به این سوال شکل نگرفته که: حقیقت چیست؟ بلکه مهمتر از آن در گیر این سوال بوده که: آیا برای زنده ماندن من و تداوم آن کدام انتخاب بهترین است؟”(خلاصه شده)(۲)
”به همین سبب میتوان روزمرگی را در وهله اول به معنای دقیق کلمه “سرنوشت” همه آدمها دانست. آدمیت همگانی مطلقا با چنین “سرنوشتی” آغاز میگردد و عموما در سیطره مستمر و همچنان فراگیرشوندهترش به سرانجام میرسد. بنابراین “سرگذشت” فردی آدمها کلا رویدادی است یا در تایید آن آغاز، یا در نفی آن.” (۳)
به عبارت دیگر روزمرگی چون بندی است بر دست و پای ذهن ما، اما آنجا که این “بند” مورد سوال قرار میگیرد، بهیکباره اتفاقی استثنایی روی میدهد. هزاران سال انسان هوشمند طلوع و غروب خورشید را نظاره میکرد و بر این باور بود که این اوست که محکم بر جای خود ایستاده است و آن خورشید است که پایین و بالا میرود. حدود پانصد سال پیش برای اولین بار کپرنیک بر اساس واقعیتهای انکارناپذیری به آنچه میبیند شک میکند و اصل پذیرفته شده گردش خورشید بدور زمین را مورد سؤال قرار میدهد. و یا برای اولین بار نیوتون با دیدن افتادن سیب از درخت، از خود میپرسد که چرا سیب نه به بالا، بلکه به پایین میافتد و در نهایت با کشف قانون جاذبه زمین بنیاد تحولات نوینی را پی میریزد.
اما آیا میتوان بدور از تاثیر نیروهای نامریی و ناشناخته “روزمرگی” به مشاهده و بررسی پدیدههای اطراف خود پرداخت؟ اگر آری، چگونه؟
شیوههای مقابله با روزمرگی
در مقدمه گلستان سعدی به پرسش و پاسخی کوتاه اشاره میشود که شاید در این زمینه کارگشا باشد:
”لقمان را گفتند حكمت از كه آموختی؟ گفت از نابينايان كه تا جای نبينند پای ننهند.” (۴)
هدف دراینجا نه تفسیر سخن سعدی، بلکه پیدا کردن شیوهای برای رسیدن به شناختی قابل اطمینان تر در مشاهدات و بررسیهای خود است. پس منظور واقعی سعدی و یا لقمان بهنگام گفتن این سخن موضوع بحث ما نیست. از اینرو فرض میشود هدف پرسنده از “حکمت” شناخت پدیدههای مورد مطالعه و هدف او از “پای نهادن” کنایه از کوششی فکری برای متحقق ساختن چنین شناختی باشد.
بدون شک سوال و جواب بالا را میتوان از زوایههای گوناگونی مورد بررسی قرار داد. مثلا ممکن است یکی بگوید چه دیوانگیای که آدم برای گام برداشتن، چشمهای خود را ببندد ومانند کورها رفتار کند؟ آیا بهتر نیست که برای دقت و اطمینان بیشتردو چشم اضافی دیگر هم قرض کنیم؟
در جواب میتوان گفت: اگر به جای دو چشم اضافی، ده چشم دیگر هم قرض کنیم که بینایی بیشتری از چشم ما نداشته باشند، باز هم دیدمان بهتر نشده و تغییری کیفی در وضعیت ما بوجود نمیآورد. یعنی در یک موقعیت معین، اگر آنچه چشم به ذهن متبادر میکند یک سراب باشد، ده چشم دیگر هم باز همان سراب را خواهد دید.
برای مثال غروب و یا طلوع خورشید را در نظر بگیرید. آنچه به چشم میآید، یعنی پایین و یا بالا آمدن خورشید فریبی بیش نیست. این ما هستیم که همراه با گردش زمین به دور محور خود، در حال حرکتیم. چنانچه چشمهای دیگری هم در کنار ما ایستاده باشند، باز نمیتوانند چیز بیشتری از خود ما ببینند. در اینجا، تنها تجهیز به علم ستارهشناسی میتواند راهگشا باشد و ما را از شناخت نادرست نجات دهد.
همانگونه که مشاهده میشود پاسخ لقمان شامل دو بخش میشود:
او در ابتدا به تقلید از نابینایان چشمهای خود را میبندد. یعنی با ایجاد فاصله از همه چیزهایی که ذهن او را خسته و وابسته میکنند از جمله عادتها، باورها، دروغها و خلاصه همه کژفهمیها میخواهد از یک نقطه “نمیدانم” واقعی شروع به حرکت کند. سپس با اتکا به پای خویش یعنی وسیلهای که به درستی تشخیص آن در پیدا کردن جای پای اطمینان دارد “پای مینهد” و یا به عبارت دیگر، میاندیشد.
شیوه پیشنهادی دوستدار برای مقابله با “روزمرگی”
برای دوستدار اندیشیدن تلاشی است ذهنی که با پرسش شروع میشود و همواره به پرسشی دیگرمیرسد. (۵) یعنی مورد سوال قرار دادن و شک کردن در همه چیزهایی که ما را احاطه کردهاند. اما طرح پیشنهادی او برای عملی کردن چنین مهمی چگونه است؟
”اصیل ترین و صمیمانه ترین گونه پرسیدن از آن کودکان است. اگر عمق، تیز بینی و ورزیدگی لازم را بر این اصالت و صمیمیت بیافزاییم، آنگاه به پرسش واقعی و دانستن و آموختن مربوط میرسیم.” (۶) (تاکیدها از من هستند)
از زمانی که دوستدار “اندیشیدن” را با “پرسیدن” تعریف میکند، “پرسش” محور تعریف پدیدههای گوناگون قرار گرفته و از این راه شناخت نویی را امکانپذیر میسازد. حتی “پرسش” خود مورد پرسش قرار میگیرد و تا زمانی سزاوار این نام میماند که بتواند از دل “پاسخ” با مضمونی نو دوباره متولد شود.
در سیستم فکری دوستدار وقتی “شخص” به غروب آفتاب نگاه میکند، نمیگوید: “خورشید پایین میرود”. یعنی براساس “درستی” آنچه میبیند ، و یا “میداند”، قضاوت نمیکند. بلکه همچون کودکی کنجکاو میپرسد: “چرا خورشید پایین میرود؟” او این سوال را صمیمانه و صادقانه بدون هرگونه حسادت و کینه و تنها بر اساس آنچه “نمیداند” میپرسد. برای او همه چیز پرسیدنی است، بی آن که بخواهد کسی را بیآزارد و یا از کسی بترسد. او در قفس ایدهای از پیش تعریف شده زندانی نیست. و پرسش و پاسخها میتوانند در دو جهت مختلف تا بینهایت ادامه داشته باشند. از سویی تا دورترین نقطه کهکشانها و از سوی دیگر تا درونیترین اجزاء تشکیلدهنده پدیدهها.
با دقت بیشتر در پاسخ لقمان متوجه میشویم که او در آغاز با بستن چشم، یعنی بریدن از هرگونه چیزی که او را ”روزمره” میکند، نه تنها هیچگونه تعارضی با شیوه تفکر دوستداری ندارد، بلکه به عنوان نقطه شروع، روش قابل اطمینانی را پیش پای میگذارد.
پرسیدن و پرسش واقعی
اگر یکبار دیگر به تعریف دوستدار درباره شیوه “پرسیدن” کودکان دقت کنیم، میبینیم که او از اصیل بودن شروع و پس از تاکید بر وجود ملازماتی به “پرسش واقعی” میرسد. علیرغم ظاهر بسیار ساده و قابل فهم عبارت “پرسش واقعی”، باید تاکید کرد که تشخیص و رویارویی با آن، پیچیدهترین و در عین حال سنگینترین وظیفهای است که جامعه روشنفکری با آن سروکار دارد. نگاهی کوتاه به نیم قرن گذشته تاریخ کشورمان گویای پیچیدگی و سختی انجام چنین امر مهمی است. دفاع جانانه از انواع تئوریهای رنگارنگ را بیاد بیآورید: از “برگشت ناپذیر بودن اردوگاه سوسیالیسم” تا انواع تئوریهای “مبارزه مسلحانه”، از تز “غربزدگی” تا “جامعه بی طبقه توحیدی” و عاقبت تز ”ولایت فقیه”. همه این موارد گویای چه چیزی هستند؟
روشنگر این واقعیت که کار روشنفکری، یعنی کاربرد هوش و دانایی در عرصه فرهنگ و سیاست باتوجه به دامنه تأثیرات و عواقب چه بسا جبران ناپذیر آن، امری بسیار حساس و خطرناک است.
دینخویی چیست؟
دوستدار در کتاب درخششهای تیره قبل از تز “روزمرگی” به توضیح تز “دینخویی” میپردازد. او ضمن گفتن این موضوع که “دینخویی” الزاماً با دین به مفهوم تاریخی یا متداول آن و نیز پارسایی که از شرایط دین است کاری ندارد”(۷) آن را “رفتاری” معرفی میکند: “...که امور را بدون پرسش و دانش میفهمد” اما دنباله سخن او در اینجا، جای تاکید فراوان دارد: ” ...بنابراین دینخویی ، در حدی که مدعی فهمیدن به معنای جدی آن است، نه از آن عوام بلکه منحصر به خواص است.” (تاکیدها از من هستند)(۸)
روشنفکر بدلیل نوع زیست خود مانند تمام آدمهای دیگر فقط بخشی از واقعیت را میبیند. اما برعکس بقیه، با کمک اندوختههای ذهنی غلط و یا درست خود آنچه را میبیند، تئوریزه میکند. او در تعمیم این قضیه تا آنجا پیش میرود که بهتدریج از واقعیت فاصله گرفته و ساخته ذهنی خود را مبنای واقعیت قرار میدهد. از این زمان به بعد او خود را مجهز به “دانشی” میداند که قادر به توضیح تمام واقعیت است. او برای اثبات درستی تئوری خود، حتی خود را مجاز میداند که واقعیت را قلب کند کُشاندن غلامرضا تختی و یا صمد بهرنگی به دست ساواک و یا دیدن تصویر رهبر انقلاب در قرص ماه، نمونههای کوچکی از آنند او دیگر چیزی را مورد سوال قرار نمیدهد، بلکه براساس تئوری از قبل تدوین شده خود، هر چیزی را میتواند توضیح دهد. به عبارت دیگر “او امور را بدون پرسش میفهمد”.
ازاینرو نمیتوان به یک آدم معمولی که دارای اعتقادات مذهبی است، “دینخو” اطلاق کرد. اما آن کسی که تزهایی مانند ”غربزدگی” ، “ولایت فقیه” و یا “تئوری مبارزه مسلحانه هم استراتژی هم تاکتیک” را اختراع و یا از آنها دفاع میکند، مبتلا به “دینخویی”دانست. آن جایی از دینخویی صحبت میشود که کسی در چهارچوب ایدهای از قبل تعریف شده، به توضیح تمام پدیدههای اجتماعی میپردازد.
به عبارت دیگر “دینخویی” نوعی بیماری است که فقط نزد روشنفکران یافت میشود. تلفیق این بیماری با ضایعات ناشی از روابط “روشنفکری پیرامونی” و “روشنفکری کانونی” (۹) در کشوری مانند ایران که بسیاری از دانستنی های خود را از راه متون ترجمه و بواسطه دریافت میکند، ابعاد فاجعه آمیز آن را گسترش میدهد.
در اینجا باید تاکید کرد که پذیرفتن تز “دینخویی” و یا تشخیص وجود آن در “رقیب” بهیچوجه به معنای معالجه آن در خود ما نیست. درمان واقعی آن، کاری بسیار دشوار است. شاید هم اصلا درمان پذیر نباشد. اما بهر صورت بهترین شیوه مقابله با آن، پیروی از رفتارهمان کودک صادق و صمیمی دوستدار است که صادقانه میداند که نمیداند وبدون هرگونه ترس و پیشداوری میپرسد.
ـ مشکل اصلی و یا “پرسش واقعی” کدام است؟
دوستدار محوریترین وظیفه روشنفکر را به این شکل جمعبندی میکند:
”بدین سان پرسیدن همانا فعالیت آن ذهنی است که همواره در پی یافتن چرایی و چگونگی پدیدههاست به منظور شناختن آنها. وهیچ پدیدهای برای شناختن نزدیکتر از شناسنده به خودش نیست. این “خود” از شخص شناسنده آغاز میشود و دامنه اش سراسر فرهنگ او را در بر میگیرد. نخست پس از یافتن و رسیدن به خود میتوان به دیگری و فرهنگ او راه یافت . هیچ آدم “خویشناشناسی” نمیتواند “دیگر” شناس شود، “دیگری” را بشناسد”. (تاکیدها از من هستند)(۱۱)
تشخیص نقطه ارشمیدسی یعنی: ” ...این گفته ارشمیدس که با داشتن یک نقطه ثابت میتوان کره زمین را جابجا کرد” (۱۲)، همواره در تاریخ اندیشه از اهمیتی بیمانند بر خوردار بوده است. دوستدار این نقطه اتکا را با بهره گیری از دستاوردهای اندیشه غرب در “خویششناسی” یافته و به ما معرفی میکند. به اعتبار او نیروی “پرسیدن” زمانی میتواند پتانسیل نهفته در خود را آزاد کند که بر یک نقطه ارشمیدسی یا خویششناسانه متکی باشد.
”خویششناسی” دوستدار یک اصل است و عرصه عملکردش آنجایی است که “.....روزمرگی بجای تنظیم حیات جمعی و حفظ فرد، نقض غرض کرده و پا به میدان فرهنگ میگذارد و در آن میتازد”(۱۳). از اینرو در رویارویی با این روزمرگی ما با تلاشی خویششناسانه وارد نبردی سرنوشت ساز با آن میشویم. همانگونه که پذیرش و یا عدم پذیرش، دلبستگی و یا تنفر ما نسبت به هر اصل قانونمند دیگر تاثیری در قانونیت آنها ندارد، بهمان شکل اصل ”خویششناسی” عملکرد معین خود را داشته و متناسب با رفتار ما، انتخاب معینی را به ما تحمیل خواهد کرد.
این مهم نیست که ما چه میگوییم، چه میخواهیم و یا چه شعارهایی میدهیم. مهم آنست که این خواستهها و یا شعارها به چه میزان بر “خویششناسی واقعی” استوارند. “خویششناسی” برای ما هم سوال است، هم پاسخ و هم نقطه اتکا ارشمیدسی. چرا که میزان واقع بینی پرسشگراست که مضمون واقعی پرسش او را ساخته و متناسب با آن، او جواب خود را با یک گام به پیش و یا یک گام به پس در آینده دریافت خواهد کرد.
برای آنکه بدانیم: “درکجای این دنیا ایستادهایم؟” یعنی :”چه کسی هستیم؟”، خطاست که بدون هر گونه مقدمهای بگوییم: ” ما به کجا میخواهیم برویم.”، بلکه قبل از هر چیزی باید از خود پرسید: “ما به کجا میتوانیم برویم؟” از اینرو لازم و ضروری است که بدانیم: “ما از کجا آمدهایم؟” یعنی باید به پشت سر خود نگاه کنیم. باید تاریخ و فرهنگ جامعه خود را بشناسیم. ویا اگر بخواهیم با زبان دوستدار گفته باشیم: باید “خویششناس” شویم. در غیر اینصورت حتی در وطن خود آواره و غریبیم.
سخن پایانی
علیرغم سر وصداهای فراوان در باره آرای دوستدار و تاثیر آنها بر روی مباحث جاری با و یا بدون ذکر نام و ماخذـ او هنوز یکی از ناشناختههای فکری ماست. دیدگاههای او ریشه در تاریخ و فرهنگ جامعه دارند. عدم توجه به این ریشهها، اثبات همان چیزی است که او بر وجود آنها پای میفشارد.
——————————————-
زیر نویسها:
۱ درخششهای تیره، آ دوستدار، چاپ دوم، ص ۴۴
۲ خلاصه شده،
Wer bin ich, wen ja, wie viele? Richard David Precht, 34. Auflage, Seite 27 & 28
۳ درخششهای تیره، ص ۶۲
۴ کلیات سعدی، نسخه تصحیح شده محمدعلی فروغی، موسسه چاپ ، چاپ سوم، ص ۲۳
۵ ملاحظات فلسفی در دین وعلم، آ دوستدار، چاپ دوم، نقل به موضوع، از ص ۱۱ تا ۱۸
۶ درخششهای تیره، آ دوستدار، چاپ دوم، ص ۴۵
۷ همانجا، ص ۴۳
۸ همانجا، ص ۴۴
۹ خویشاوندیهای پنهان، آ دوستدار، چاپ اول، ص ۳۴
۱۰ـ نقل به مضمون، از خاطرههای نانوشته
۱۱ـ خویشاوندیهای پنهان، ص ۶۵
۱۲ـ ملاحظات فلسفی در...، ص ۹۲
۱۳ـ خلاصه شده، درخششهای تیره، ص ۵۳
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|