iran-emrooz.net | Thu, 27.07.2006, 5:53
صدمین سال انقلاب مشروطیت ایران
روایت پنج گفتمان ناتمام جامعه در حالگذار
سعید پیوندی - استاد دانشگاه پاریس
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
پنجشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۵
انقلاب مشروطیت ایران چند روز دیگر صد ساله میشود. شاید بدبین ترین ناظر سیاسی دوران مشروطیت هم پیش بینی نمیکرد جامعه ایران یک قرن بعد هنوز درگیر مسائلی باشد که در آن سالهای تاریخی در دستور کار جامعه ایران قرار داشت. شاید یک واقعیت بسیار تلخ از میان دهها نمونه، روند قرن گذشته را تا حدودی برایمان خلاصه کند. انقلاب مشروطیت با انگیزه ایجاد عدالت خانه راه خود به جلو را باز کرد و امروز پس از یکصد سال جامعه ایران از یک قوه قضایی مستقل، کارا، عادل و قانونی و قانون گرا محروم است و رییس دستگاهی که به نماد دهن کجی به قانون تبدیل شده خود آنرا ویرانه مینامد.
بازخوانی دوره تاریخی انقلاب مشروطیت نشان میدهد که این حادثه مهم فقط آغاز یک روند پر تلاطم اجتماعی و سیاسی ساختار شکنانه جامعه ایران بود. انقلاب مشروطیت زمینه پیدایی پنج گفتمان اساسی را فراهم آورد که سراسر قرن گذشته در همه عرصههای مهم زندگی اجتماعی ما حضوری تعیین کننده و پیوسته داشتند و تا حدودی هم سرنوشت تاریخ معاصر ما را رقم زدنند.
گفتمان نخست به جایگاه و منزلت جدید انسان، خودمختاری و آزادی و رابطه قانونمند شده او با نهادهای رسمی و جامعه مدنی مربوط میشود. انقلاب مشروطیت پارادیگم هویتی نوینی را طرح میکرد که با انسان سنتی و جایگاه او در جامعه و رابطه او با خود و با جهان پیرامون دارای تفاوتهای اساسی بود. رعیت بی حق و منزلت و در سایه قرون وسطایی میبایست جای خود را به فرد نوین "خود مختاری" میداد که حق انتخاب داشت، فردیت جدید را نمایندگی میکرد، کنشگر بود، ابعاد هویتی پیچیده تری داشت و به عنوان شهروند از حق مشارکت در امور جامعه را برخوردار بود.
جامعه مدرن بر اساس این درک نوین از فرد و فردیت و تفکیک قانونمند عرصه عمومی و خصوصی شکل گرفته است و انقلاب مشروطیت در ایران گام نخست شجاعانه را در این راستا برداشت. جایگاه جدید زنان به عنوان نیمه خاموش و ناپیدای جامعه خفته قرون وسطائی ایران نمونه این تحول اساسی بود. بیاد بیاوریم که در آستانه انقلاب مشروطیت زن حتی فرد شبه اجتماعی هم نبود و در حقیقت به پدر، برادر و شوهرش تعلق داشت ویا در کشور ما حتی یک مدرسه دخترانه ایرانی هم ما وجود نداشت.
یک سده پس از پیروزی انقلاب مشروطیت نگاهی گذرا به کارنامه حقوق بشر یا وضعیت زنان در ایران امروز نشان میدهد که ما در کجای این گفتمان قرار داریم و میزان موفقیت ما تا چه اندازه بوده است. با آنکه مقایسه دوران کنونی با تجربه سالهای انقلاب مشروطیت چندان پایه عینی و علمی ندارد و جامعه ما از بسیاری جنبهها هیچ شباهتی با آن دوران ندارد اما همزمان یک قرن است که رنجها، تحقیرها و تجاوز به ابتدایی ترین حقوق انسانی گریبان شهروند به رسمیت شناخته نشده ایران را رها نمیکنند. این دوگانگی شاید اصلی ترین ویژگی جامعه ایران را تشکیل دهد. نهاد قدرت و بخش جامعه تحول یافته ایران و بویژه جوانان به دو درک و دو دنیای تاریخی متفاوت تعلق دارند و از فهم زبان یکدیگر ناتوانند. افزون بر این مشکل ما در این یک قرن فقط حکومتهایی نبودند که به این فردیت جدید امکان رشد و شکوفایی نداده اند. ساختارهای فرهنگی جامعه ما و کندی تحول روبط سنتی و پدرسالارانه هم تا حدودی در ناموفق ماندن این گفتمان مشارکت میکنند.
گفتمان دوم به رابطه جدید سنت و دین با نهادهای نوبنیاد جامعه و عرصههای عمومی باز میگشت. انقلاب مشروطیت به عنوان جنبش مدرن نهادهای پرقدرت سنتی و ریشه دار جامعه ایران را به چالش کشید. تنش ناشی از این رویارویی همه یک قرن گذشته تاریح ما را همراهی کرده است. تجدد ایرانی که آنرا شاید بتوان قرائت ایرانی اندیشه مدرنیته نام داد در تلاش نوعی سازش بومی میان مدرنیته و واقعیتهای کشور ما بود. آبشخور فکری تجدد، مدرنیته غرب بود، تجدد از درون تجربه مستقیم و ملموس جامعه ایران بوجود نیامده بود و این نوعی تنش مضاعف را در چالش آن با سنت بوجود میآورد. اولین تجریههای تماس با غرب در آغاز قرن نوزدهم با جرقههای فکری و ذهنیتی همراه شد که حاصل آن نقد و برخورد با سنت و جامعه ایران بود و تلاش برای درک بهتر علل پیشرفت غرب.
عامل دیگری که در ایران اندیشه تجدد را دچار دشواری میکرد رابطه پر تنش با غرب بود. غرب زادگاه مدرنیته و نماینده تمام عیار آن بود. اما غرب هم زمان بخاطر سیاستها و نقشش در ایران و منطقه و یا سایر نقاط جهان تصویر منفی در حافظه جمعی ما هم داشت و دارد. تفکیک این دو موضوع برای بسیاری چندان آسان نیست. مفهوم "غرب زدگی" بطور اتفاقی وارد فرهنگ و شعور جمعی ما نشده است. بیش از یک قرن است که از خود پرسش میکنیم چه چیزی را باید از غرب بگیریم، چه چیزی از گذشتهها به کار امروز میایند، کجا و چگونه باید بومی بمانیم ؟
این پرسشهای کلیدی فلسفی و جامعه شناسانه و حتی عملی پاسخهای آماده و ساده ندارند. نتیجه پاسخهای ساده شده را همگی تجربه کرده ایم و شاید تاریخ ما تا حدودی ساخته و پرداخته گرایشهای فکری است که با پاسخهای ساده شده و عامه پسند به سراغ مسایل پیچیده انسانی و اجتماعی رفتند.
تجدد جنبشی بود که میبایست فرهنگ، هنجارها، گفتمان و نیروهای اجتماعی خود را بوجود میآورد و به امر ذهنیتی مردم تبدیل میشد. اما این حرکت ساختارشکنانه هیچگاه نتوانست راه خود به شکلی مطلوب به جلو بگشاید. آنچه که مدرن کردن ذهنیتی جامعه ایران و جاافتادن فرهنگ تجدد را با دشواری روبرو میکرد دیرپایی ساختارهای سنتی در بخشهای تولیدی و اجتماعی هم بود. امروز پس از یک سده شاید بتوان گفت که روشنفکران قدرت سنت را دست کم گرفته بودند و جامعه ما هم نتوانست مسئله تجدد را در ابعاد فلسفی، فرهنگی و اجتماعی در مرکز توجه خود قرار دهد. مدرنیته در غرب از درون نقد سنت و دین و در روند طولانی یک انباشت شناختی و فرهنگی شکل گرفت.
در ایران نوسازی آمرانه سالهای پس از کودتای سوم اسفند بالهای تجدد را چید. نوسازی غیردمکراتیک از بالا ساده انگارانه باور داشت که با حذف فیزیکی دین و محدود کردن آن جامعه ایران را در عمل بسوی نوعی لایسیته سوق خواهد داد. این تلقی مکانیکی و حرکت آمرانه از بالا امکان گسترش درون گرایانه فرهنگ تجدد را از میان برداشت. تقلیل تجدد به نوسازی ساختارهای اقتصادی و آبادانی کشور در حقیقت خالی کردن این جنبش فکری و فرهنگی بود از روح فلسفی انتقادی و خلاق آن.
فقط با ساختن مدرسه و راه و ارتش و کارخانه نمیشد سنت را به چالش کشید. محدود کردن مدرنیته به امر مدرنیزاسیون (نوسازی) و کم عنایتی به بعد ذهنیتی و فرهنگی بسیاری را به برداشتی سطحی و یکسونگرانه از تحولات غرب کشاند. سنت میبایست در یک روند طولانی و در جریان نقد مستمر بنوعی روند استحاله تاریخی درونی خود را طی میکرد. بدون نقد مذهب و اصلاح طلبی دینی جامعه ایران نمیتواند تنشهای ناشی از مدرنیزه کردن خود را مهار کند. انزوای کسانی مانند شیخ فضل الله نوری که با شعار "ما دین نبی خواهیم مشروطه نمیخواهیم" به جنگ مجلس نوبنیاد و مشروطیت رفته بود فقط در سایه آزادی بیان میتوانست اتفاق بیفتد. بدون دموکراسی و مشارکت ونقد باز و همه جانبه سنت دگردیسی آن ممکن نبود. این گونه بود که درایران دیالکتیک تجدد و سنت نازا باقی ماند و تجدد بال شکسته نتوانست جامعه ما را بسوی سنتزهای نو و بدیع هدایت کند.
بخش مدرن جامعه در عمل سنت را به حال خود رها کرد. سنت به زیر پوسته سطحی جامعه مدرن شده خزید و ریشههای عمیق آن دست نخورده باقی ماند. حتی دیالوگ تاریخی که در ابتدای انقلاب مشروطیت میان روشنفکران و شخصیتهای مذهبی مانند سید جمال اسدآبادی وجود داشت گسسته شد و هر کسی براه خود رفت.
تجربه ایران از سوی دیگر نشان داد که سنت در کشورهایی مانند ما از قابلیت نوساری و انطباق پذیری چشمگیری برخوردار است. در نبود آزادی و در سرگردانی هویتی جامعه، کسانی که مذهب را به پرچم هویتی خود تبدیل کردند تنوانستند براحتی افکار عمومی را بسوی خود بکشانند. بازگشت به "اصل" و "خویشتن" برای بسیاری جذابیت پیدا کرد و بخشی نه چندان کوچک از جامعه ما به جای خلق دورنماهای نو نگاه خود را به گذشته دوخت. ریشه یابی پی آمدهای دیرپایی فرهنگ و ذهنیت و پراتیک سنت شاید بتواند ما را در درک بهتر روانشناسی و باورهای سیاسی (برداشت از مفاهیمی مانند آزادی، عدالت، حاکمیت) گاه متناقض و مغشوش بسیاری از گروههای مردم یاری کند.
گسترش اسلام گرایی علنی شدن شکست تجدد ایرانی بود. این شکست هر چند مقطعی پرسشهای فروانی را پیرامون ویژگیهای جامعه ایران و نقش و توان سنت به میان میکشد. قرائت سیاسی از لائیسیته و تقلیل آن به بحث قدرت و نادیده انگاشتن ابعاد فلسفی، جامعه شناسانانه و یا انسان شناسانه در بررسی رابطه سنت و تجدد نادیده انگاشتن همه تجربههای یک قرن گذشته است. هنوز هم کسانی در ایران نمیخواهند و یا نمیتوانند به پیچیدگیهای رابطه پر تنش سنت و تجدد نگاهی تاریخی و جامع داشته باشند.
آنچه که در ربع قرن گذشته در ایران اتفاق افتاده روندی چند گانه و گاه متناقض است. اگر ظهور روشنفکران دینی و یا بخش انتقادی نیروهای اسلام گرا را روندی مثبت به شمار آوریم، پی آمدهای عملکردهای فرهنگی جمهوری اسلامی بروی ذهنیت و روانشناسی تودههای مردم، جامعه ایران یا بحشهایی از آن را بسوی قهقرا سوق داده است و این بر پیچیدگی جامعه ایران و آسیب پذیر بودن آن میافزاید.
گفتمان سوم دگرگون کردن مدرن نهادهای قدرت و رابطه آنها با جامعه مدنی را در بر میگرفت. نهاد سلطنت و کارکرد سنتی آن میبایست جای خود را به اشکال نوین و دموکراتیزه شده روابط قدرت میداند. قانون گرایی، گردش دموکراتیک قدرت از طریق انتخابات آزاد، استقلال قوا، نظارت مدنی و قانونی بر نهادهای قدرت، آزادی بیان، کثرت گرایی در سالهای انقلاب مشروطیت برای نخستین بار در فرهنگ سیاسی ایران شدند و قانون اساسی مشروطیت هر چند بطور ناقص شماری از آنها را اعتبار رسمی بخشید. دولت مدرن، قانون، مجلس و دمکراسی پیامهای اولیه انقلاب مشروطیت بودند. قانون اساسی مشروطیت زمینه خشنونت زدایی از روابط قدرت و مدرن کردن آن را فراهم کرد. اما کشور ما نتوانست و یا فرصت آنرا نیافت تا راه آغاز شده را پی گیرد و ریشههای استبداد چند صد ساله را بحشکاند. تراژدی جامعه ایران این بود که در بسیاری از لحظات تاریخ یک قرن گذشته اش حتی بخش بزرگی از اپوزیسیون استبداد هم خود در عمل و برنامه اش دمکرات نبود.
یک صد سال در انتظار تحقق آرمانهای اولیه انقلابی که با خود وعده آزادی و قانون را به جامعه آورد زمانی بسیار طولانی است. اگر در دوران مشروطیت روشنفکران ما بناچار راهی غربت میشدند تا بتوانند آزادانه اندیشه خود را بیان کنند صد سال بعد هم ما با همین سانسور دولتی و فشار و اذیت و آزار دگر اندیشان و روشنفکران دست و پنجه نرم میکنیم. روزنامههایی مانند اختر و قانون فقط به گذشته تاریخی ما تعلق ندارند هنوز هم بخشی از روشنفکران راهی جز بیان نظر خود در دیار غربت ندارند. صور اسرافیل نشریه پیشرو و آزادیخواه در نخستین شماره خود در ماههای پس از مشروطیت نوید پایان استبداد در ایران را داده بود. فقط چند ماه پس از چاپ آن سطور خوشبینانه نویسنده و دو تن دیگر از روشنفکران آن دوره را در باغشاه سر بریدند و اینان آخرین قربانیان استبداد نبودند و نیستند.
گفتمان چهارم به الگوی توسعه اقتصادی و اجتماعی جامعه ما مربوط میشود. بحثهای پیرامون چند و چونی الگوی توسعه ایرانی و ویژگیهای بومی آن در سالهای پس از انقلاب مشروطیت نظر روشنفکران و نخبگان سیاسی را بخود جلب کرده بود. جامعه ایران برخاسته از خواب طولانی قرون وسطایی سراسیمه در جستجوی راههایی برای کم کردن فاصله خود با کشورهای صنعتی بود. در همین چهارچوب هم آنها از همان ابتدای انقلاب مشروطیت به سراغ بحثهای پیرامون توسعه آینده ایران مانند رایطه میان رشد اقتصادی، عدالت اجتماعی و دمکراسی رفتند و گرایشهای اصلی سیاسی دنیا مدرن نمایندگان ایرانی خود را پیدا کردند. ایران صاحب احزاب چپ و راست و ملی گرا شد.
دو تفکر اساسی که سرنوشت قرن گذشته ایران را رقم زدند در سالهای بعد در برابر یکدیگر قرار گرفتند اولی که توسط گروه کوچکی نمایندگی میشد بدنبال رشدی موزون در جامعه باز و مشارکتی بود و به توسعه فقط از منظر رشد اقتصادی نگاه نمیکرد. تفکر دوم که پیروان بسیاری هم داشت به توسعه سیاسی نظری منفی داشت و بر این باور بود که رشد پرشتاب اقتصادی در سایه "ثبات سیاسی" برآمده از حکومت قدرتمند مرکز گرا میسر میشود. حکومتی که میشد نامش را "استبداد منور" گذاشت و از بیخ و بن با روح مشروطیت بیگانه بود. در کنار این تفکر البته گرایش انقلابی هم وجود داشت که بعد عدالت اجتماعی را در پروژه سیاسی خود عمده میکرد. نبرد این گرایشها در سراسر قرن گذشته ادامه پیدا کرده است. بحث اولویت توسعه اقتصادی و گسترش رفاه و آبادانی و ناباوری به ضرورت دموکراتیک کردن ساختار سیاسی هنوز هم در ذهنیت ایرانی جای بسیار مهمی را بخود اختصاص میدهد. هنوز هم کسانی در جامعه ایران به کارایی حکومت مقتدر و ضرورت حکومت آمرانه باور دارند و گرایشهای پوپولیستی و اقتدار گرا مقبولیت خود در بخشی از افکار عمومی ایران را با تکیه بر این باور سنتی کسب میکنند.
مسئله دیگر در توسعه اقتصادی و اجتماعی به سمتگیریها و گرایش راهبردی آن برمیگردد. الگوی خود کفایی در یک قرن گذشته با روایتهای مختلف اما با مضمونهایی نه چندان متفاوت به ارزش مرکزی و ایده آل جامعه ایران تبدیل شده است. حافظه جمعی ما این "آیده آل" ناسیونالیستی و هویتی را دست نخورده از نسلی به نسل دیگر منتقل کرده است و جلوههای آن در تجربههای تاریخی هر نسل با شکلی تازه بازتولید میشوند. اسطوره "خودکفایی" ، نگاه درون گرا و ترس از "وابستگی به بیگانه " و ضد ارزش بودن آن به امر بدیهی شعور جمعی ما تبدیل شده است و کمتر نیرویی آنرا مورد نقد قرار داده است. حضور و وزن نمادین یا عینی این گرایش و ذهنیت نقش مهمی در انتخاب محورهای توسعه درون زا در حوزههای مختلف ایفا کردند. الگوی رشد صنعتی ما بر این پایه بنا شد. اقتصاد ما بجای ادغام در بازارهای منطقهای و یا جهانی راه تولید بر پایه نیازهای داخلی و رشد پر شتاب "صنایع مادر" را در پیش گرفت. گرایش بلند پروازنهای که نه درایران و نه در کشورهای دیگر با موفقیت روبرو نشد. فقط در پرتو روندهای جهانی شدن است که یخهای ضخیم این اسطوره بتدریج ذوب میشوند.
فرآیند جهانی شدن، کم رنگ شدن مرزها و انقلاب ارتباطی و اطلاعاتی همه کشورها را فرا میخوانند که مفاهیم، ارزشها و بازنماهای گذشته پیرامون الگوی توسعه اقتصادی و انسانی را بازخوانی و جایگاه اقتصاد خود و ظرفیتهای آن را در درون کشور، در منطقه و در سطح بین المللی باز تعریف کنند. بحث اصلی این است که سهم ما از تقسیم کار جهانی چیست، چه چیزی میتوانیم به دنیا بدهیم، در چه زمینههایی باید بیشتر به خود تکیه کنیم و در چه حوزههاییهایی باید از "وابسته بودن" ترسی نداشته باشیم ؟ معنای توسعه پایدار و ویژگیهای بومی آن در ایران چیست ؟ فراموش نکنیم که ایران امروز دارای جمعیت قابل توجه مهاجر است که در چهار گوشه جهان پراکنده شده اند و جامعه ایران را با هزار و یک رشته به دنیای جهانی شده پیوند میزنند.
گفتمان پنجم رابطه جدید کشور ما با جهان پیرامون را در بر میگرفت. ایران با وجود برخوداری از پیشینه تمدنی درخشان، سه قرن دشوار و پر از سرخوردگی، ناکامی و شکست را پر سر گذاشته بود. ایران دوران مشروطیت در مرکز رقابت انگلیس، روسیه و فرانسه قرار داشت و استقلال سیاسی بنوعی آرزوی ملی تبدیل شده بود. بدبینی ما به دنیای پیرامون و به تمدن جدید به شکستها و تجربههای تلخ دور و نزدیک بازمیگشت. برای فراهم کردن اسباب پیشرفت ما هم به تمدن جدید نیاز داشتیم و هم میبایست فاصله خود را با آن حفظ میکردیم. زمانی که امیر کبیر تدارک دارالفنون را میدید نگرانی اصلی او به چگونگی اسبتفاده از معلمان فرنگی و ترکیب ملیتی آنها بازمیگشت.
ورود ایران به عصر جدید با تجربه تجاوز و دخالت خارجی و قدرتهای بزرگ همراه بود. همزمان کشور ما در منطقهای از جهان با تحولات ژوپولیتیکی پردامنه و دائمی قرار داشت. شمار بزرگی از همسایگان دور و نزدیک کنونی ایران در زمان مشروطیت وجود خارجی نداشتند. انقلاب مشروطیت شرایط نوین ولی اولیه ادغام ایران در نظم جدید منطقهای و جهانی را فراهم کرد. تجربه یک قرن گذشنه ما نشان میدهد که ما کمتر موفق به تعریف جایگاه منطقهای و جهانی خود و یا کشارکت فعال در تحولات راهبردی منطقهای شده ایم.
در دهههای گذشته دو استراتژی تبدیل ایران به یک قدرت منطقهای را نشانه رفته اند. استراتژی نخست از راه قدرت نظامی و اتحاد با امریکا را برگزید و استراتژی دوم از راه ایدئولوژیک و دشمنی با غرب و امریکا و اسرائیل در صدد دستیابی به این هدف است. به نظر میرسد هر دوی این استراتژیها از اندیشه اصلی انقلاب مشروطیت فاصله گرفته اند ایران میبایست به عنوان کشوری که در آن یکی از اولین انقلابهای دموکراتیک منطقه و آسیا بوقوع پیوسته بود از طریق الگوی اجتماعی و سیاسی، غنای فرهنگی و توسعه اقتصادی خود را به قدرت منطقهای تبدیل میکرد. نگاه ما شاید میبایست از خاور میانه و تنشهای پایان ناپذیر آن بسوی آسیا و جهان متمایل میشد. تجربه دهههای گذشته نتوانست ایران را بسوی پیدا کردن جایگاه خود هدایت کند در صلح زندگی کردن با دیگران دور و نزدیک آیده آل دست نیافته کشور ما بافی مانده است.
این پنج گفتمان بازتاب پارادیگمهای جدیدی بودند که میبایست در نوسازی و مدرن کردن جامعه سنتی ایران و توسعه اقتصادی اجتماعی ما مشارکت میکردند. همه ما کم و بیش از سرنوشت این پنج گفتمان باخبریم. شکستها و ناکامیهای بزرگ ما در یک قرن گذشته با سرنوشت این پنج گفتمان پیوند خورده اند. آنها نتوانستند راه حودرا آنگونه که میبایست به جلو باز کنند، ماندن در نیمه راه، گیر کردن میان نو و کهنه و خصلت چند گانه داشتن و اختلاط به ویژگی اصلی جامعه ما تبدیل شده است. ما هم نشانههای جامعه مدرن را داریم، هم علائم حیاتی فرهنگ و تلفی و ذهنیت سنتی. هم به شیوههای امروزی زندگی میکنیم و هم باورها و رفتارهایی داریم که به دنیای دیروز تعلق دارند. به نظر میرسد یک قرن میان دو صندلی نشستن، یک قرن سرگشتگی هویتی سبب درونی کردن این دوگانه زیستن و اندیشیدن گشته است. اگر این دوگانگی در ابتدای انقلاب مشروطیت طبیعی و قابل درک بود، سخت جانی آن پس از یک قرن چیزی بجز نشانههای آسیب شناسانه جامعه ما معنا ندارد. دوران سلطنت پهلوی و حکومت جمهوری اسلامی نمادهای برجسته این دوگانگیها و تناقضها و بیماریهای جامعه چند پارچهای است که با تاریخ خود سر آشتی ندارد.
انقلاب مشروطیت شاید جنبش نارس و شکنندهای بود که با تولدی زودرس نطفه شکستهای آینده را با خود به همراه داشت. این انقلاب زمینههای فلسفی و فرهنگی و عینی این پنج گفتمان را بخوبی تدارک ندیده بود. شکنندگی پیوسته آنهم از جمله به موانع ساختاری و فرهنگی آن مربوط میشدند. همزمان نباید فراموش کرد که چنین وضعیت شکنندهای در بسیاری از کشورهای دیگر هم وجود داشت ولی آنها توانستند راه خود را به جلو باز کنند و توازن نیروها را بطور قطعی به سود گرایش مدرن جامعه دگرگون سازند.آنها شاید آنها رهبرانی دوراندیش تر، روشنفکرانی پر کارتر و موفق تر داشتند والبته اندکی هم بخت و اقبال با آنها یار بود و مانند کشور ما رکورد دار فرصتهای از دست رفته نبودند.
انقلاب مشروطیت ایران در یکصد ساگی تولدش کارنامه درخشانی برای ارائه ندارد. ناکامی گفتمانهای انقلاب مشروطیت سبب شده است جامعه ما در نوعی بحران پیوسته بسر برد که در لحظات گوناگون قرن گذشته به اشکال گوناگون بازتولید شده اند. رونق نظریههای مربوط به انحطاط جامعه ایران شاید از جمله به شکستهای پیوسته و ناکامیهای یک قرن گذشته ما باز گردد و یا بازتاب قرائت منفی از تحول تاریخی سده گذشته ایران است. در این شکستها و سرخوردگیها همه، هر چند بطور نامساوی، سهم داشته اند و دارند. کارنامه قرنی که پشت سر گذاشتیم به همه ما تعلق دارد و هر نیرویی از جمله روشنفکران شاید میباید پیش از دیگران این بازبینی و سفر تاریخی را با نقد خود آغاز کنند. شناخت و درک عینی و منصفانه این تاریخ میتواند کمکی باشد به بیرون رفتن از دور باطل ناکامیهای بدون پایان و بازتولید تجربههای تلخ گذشته.