iran-emrooz.net | Fri, 29.04.2005, 10:19
در گريز از شناخت اقتدارگرا
بازگشتی به سقراط
شيريندخت دقيقيان
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
جمعه ٩ ارديبهشت ١٣٨٤
بخش اول: بازگشتی به سقراط
«آقايان! من اين شهرت را كمابيش مديون گونهای خردمندی هستم. چگونه خردی را میگويم؟».
سقراط، سپس، از سياستمداران آتن كه به محاكمهی او نشستهاند میخواهد كه اندكی حوصله كنند، حرف او را قطع نكنند و به نظر او پيرامون علت آوازهی خردمندی خودش گوش بدهند: روزی دوست دوران كودكیاش، خائرفون، كه بعدها از سياستمداران آتن میشود، به معبد خدای وارهی دلفی میرود و از او میپرسد كه آيا كسی خردمندتر از سقراط وجود دارد؟ كاهنان معبد، پيام دلفی را میگيرند و پاسخ میدهند: نه، هيچ كس!
وقتی سقراط اين پاسخ خدايان را میشنود، از خود میپرسد كه معنای نهفتهی آن چيست؟ فرض بر اين است كه خدايان دروغ نمیگويند، پس واقعيتی در اين گفته نهفته است. از سوی ديگر، «من فقط زياد از حد مطمئنم كه خودم هيچ ادعای خرد، چه در معنای گسترده و چه جزئی آن ندارم، پس چگونه دلفی میتواند مرا خردمندترين مرد دنيا بخواند؟».
آن گاه سقراط تكاپوی خود در جستجوی مردی عاقلتر و خردمندتر از خود را برای سياستمداران آتن بازگو میكند: ابتدا به سراغ مشهورترين سياستمدار شهر كه نامش را فاش نمیكند، میرود: «اين شخص را كامل آزمودم... و در گفتگو با او دريافتم كه هرچند او از نظر بسياری از مردم و به ويژه از ديد خودش ، خردمند است، در حقيقت اينگونه نيست. سپس وقتی كوشيدم به او نشان بدهم كه او فقط گمان میبرد كه خردمند است ولی درحقيقت نيست، هم او و هم بسياری از حاضران، كينهی مرا به دل گرفتند. با وجود اين، در همان حال كه آنها را ترك میكردم، با خود انديشيدم: بله من بی ترديد از اين شخص خردمندترم. بسيار محتمل است كه هيچ يك از ما اصلا" دانش قابل ملاحظهای نداشته باشيم، ولی او گمان میبرد كه چيزی را میداند كه در اصل نمیداند. ولی من بر نادانی خود آگاهی كامل دارم؛ تنها از اين نظر و در اين مقياس كوچك، من از او عاقلترم، زيرا گمان نمیكنم چيزی را میدانم كه در حقيقت نمیدانم».
سقراط شرح میدهد كه پس از آن با مرد ديگری از سياستمداران مشهور آتن به گفتگو مینشيند، شايد او را عاقل تر از خود بيابد، اما سرانجام در میيابد كه: «افرادی كه بيش از ديگران شهرت دارند، تقريبا" يكسره بیمصرفند!». سپس به ديدار شاعران بزرگ شهر میرود ولی در میبيند كه مردم كوچه بازار شعرهای آنها را بهتر و عميقتر از خود آنها معنا و تفسير میكنند؛ به سراغ صنعتگران و ديگر طبقات مردم میرود، اما كسی را عاقلتر از خود نمیيابد.
سقراط اين بخش از استدلال خود در «دفاعيه» (Apology) را با اين جمله به پايان میبرد: «عاقلترين شما آقايان، آن كسیست كه مانند سقراط میداند از نظر دانايی چيزی نمیارزد». سقراط با اين رويكرد به مفهوم دانايی، پايهی روشی را میگذارد كه اساس آن مغرور نشدن به دانستهها، آگاهی به وسعت نا دانستهها ،گشوده بودن ذهن، جستجوی حقيقت درهمه جا، و پرسشگری فلسفی برای همهی مردم است.
سقراط كلاس درس نداشت، فيلسوف دپارتمان نشين نبود؛ او به ميان مردم كوچه و بازار میرفت و پرسشهای فلسفی پايهای را كه به ذهن هر فرد انسانی میرسد، به بحث میگذاشت. روش سقراط براساس جستجوی حقيقت از راه ورزدادن ذهن با استدلال منطقی بود؛ به گونهای كه فرد خود قادر به شكستن پرسشهای عام به پرسشهای خاص باشد. حتی پرسشهای اجتماعی يا سياسی، پرسشهايی كلی هستند كه تا خاصتر و اساسیتر نشوند، به پاسخهای مناسب نمیرسند. در روش سقراطی، فرد راه درست پرسشگری را میآموزد. سقراط شناس مشهور انگليسی،هارولد تارانت، دربارهی اين روش مینويسد: «میدانيم سقراط ادعا میكرد كه نه درس و نه دستورالعمل نمیدهد. از ديد او اين نكته اهميت اساسی دارد كه مخاطب، خودش، داوطلب يا موظف به جستار و استدلال باشد. با اين وجود، سقراط راهنمايی میكند. موقعيتهايی هست كه پيشنهادهای مفيدی برای جريانِ روانتر بحث ارائه میدهد؛ همين گونه وقتی كه پرسشهای او، سويههايی را به ميان میآورد كه در نوبت بعد بايد بررسی شوند. سقراط میتواند پايههای بحث را بسازد، ولی او بر آن است كه آموزش مطمئن، ساختمانیست كه آزادانه بر تجربهی خود دانش پژوه استوار شود». تربيت افرادی دارای تفكر منتقدانه و ذهن گشوده تضمينی برای دمكراسیست.
روش پرسشگری سقراط هرچند كه بر عقل فردی تكيه دارد، دستيابی به خِرد جمعی را از راه گفتگو ممكن میداند. اگر مانند سقراط بپذيريم كه حقيقت را بايد در منابع گوناگون جستجو كرد، آن گاه از گفتگو با هر فرد ديگر كه تجربهی و دانش يگانهی خود را دارد و يا هر جامعهی و فرهنگ ديگر، استقبال خواهيم كرد. به اشتباه گمان میرود كه تفكر منتقدانه و ذهن گشوده، ناهماهنگی و اختلاف را دامن میزند؛ برعكس، در سطح پرسشهای كلی و بزرگ، سردرگمی و آشوب بيشتری وجود دارد تا در لايههای عميقتر كنكاشهای زيربنايی. هرچه پرسشها كلی ترند، امكان پرشهای منطقی بيشتر است و هرچه پرسشها خاصتر میشوند، پرش منطقی كمتر میشود و افراد بهتر میتوانند بر سر مفاهيم زيربنايی به توافق برسند. هرچه پرسش خاصتر باشد، روش شناسی تطبيقی يا چند آزمونهای Cross-Examination ، ممكنتر و سفسطه دشوارتر خواهد بود. سقراط با مردم كوچه و بازار آتن مینشست و پرسشهای كليدی ذهن آنها را جويا میشد. آن چه تارانت در روش سقراط «راهنمايی» مینامد، همان تلاش سقراط برای رساندن خود افراد به پرسشهای زيربنايیست، خواه به گونهی فردی و خواه درجمع، خواه پرسشگری فلسفی و خواه گفتگوی جمع.
هدف گفتگو، جستجوی منابع و دريچههای جديد برای شناخت است و نه تحويل دادن ديدگاههايی سنگ شده و قالبی و در نهايت تك گويی در حضور جمع. گفتگوی سالم براساس شنيدن فعال Active Listening ، گشودگی ذهن به دريافت و تحليل دادههای جديد و نهراسيدن از درهم شكستن پيش فرضهای شخصی رُخ میدهد. در اينجا با مقولهی ديگری روبهرو میشويم: مدارا، به عنوان گام نخستين گفتگو.
برای نخستين بار فيلسوف انگليسی، جان لاك (١٧٠٤-١٦٣٢) در رسالهی A Letter Concerning Toleration ، واژهی Toleration را در مفهوم امروزين آن، يعنی مدارا، به كار برد. لاك از منافع مدنی يا Civil Interests سخن میگويد كه شامل حق زندگی، آزادی، سلامتی و داشتن اموال برای همگان است. جان لاك در اين نامه، به تفتيش عقايد كليسا، عدم مدارا و سخت گيری با دگرانديشان اعتراض میكند و از همين دريچه، مقولهی مدنيت را ارائه میدهد، كه براساس آن ، حكومت از حوزهی دين يكسره تفكيك میشود و هيچ يك نمیتواند ديگری را تعريف كند. جان لاك از كليسا میخواهد كه حقوق فردی پيروان مذاهب ديگر و ديگر انديشان را زير پا نگذارد و به سركوب و اختناق مذهبی پايان بخشد. استدلال او براساس گفتهای از انجيلهاست كه مدارا را تشويق میكند. لاك مینويسد:
«وظيفهی مدارا به عهدهی آنانیست كه از جامعهی بشری، از طريق امتيازهای روحانيت (برخلاف مردم عوام، آن گونه كه دوست دارند آنها را بنامند) متمايز میشوند. در اينجا كار من نيست كه به منشاء قدرت يا احترام كشيشان بپردازم. فقط میگويم كه تا وقتی اقتدار آنها بر سر جايش هست و اقتدار مذهبی محسوب میشوند، بايد اين قدرت درهمان محدودهی كليسا باقی بماند و در هيچ حالتی به امور مدنی گسترش نيابد، زيرا كليسا خود، چيزی جداگانه و متمايز از زندگی معمول است. حدود اين دو معين و تغيير ناپذيرند... بنابراين ، هيچ انسانی با هر اندازه قدرت و احترام در لباس اقتدار مذهبی نمیتواند انسان ديگری را كه عضو كليسای او نيست به دليل تفاوت مذهب از آزادی يا اموال خود محروم كند».
برخی از متفكران معاصر، از جمله برنارد لوييس، تاريخ نگار معاصر، مقولهی مدارا را ديگر پاسخگوی نيازهای دنيای امروز كه هنوز هم شاهد سخت گيریها و خشك انديشیهای خشونت بار است نمیدانند. برنارد لوييس، مدارا (Tolerance) را كافی نمیبيند و اين واژه را حتی دارای باری منفی ارزيابی میكند، زيرا «مدارا» چنين القا میكند كه اكثريتی وجود دارد كه جريان اصلی به شمار میرود و قرار است جريانهای فرعی را تحمل كند. پديدهی شهروندی درجهی دو در حكومتهای توتاليتر و انحصار طلبانهی مذهبی به نوعی از مفهوم مدارا میآيد. با اين همه بسياری از جوامع امروز برای برقراری همين مفهوم ابتدايی مدارا مبارزه میكنند.
برنارد لوييس، گفتگو را مرحلهای پيشرفته تر از مدارا به شمار میآورد، زيرا بر حقوق برابر استوار است. گفتگو بيشتر جوابگوی نيازهای دمكراتيك جوامع و نيز مناسبات بينافرهنگیست تا مدارا.
در بررسی مفهوم گفتگو در برابر تك گويی و روش ذهن گشوده در برابر شناخت اقتدارگرا، نمیتوان در قلمرو نظری محدود ماند و به امور اجتماعی كشيده نشد. هرگونه روش شناسی و شناخت شناسی، دير يا زود، به گونهای مستقيم خود را در عمل و مناسبات اجتماعی نشان میدهد. بنابراين، فراسوی نهادها و شيوههای مديريت اجتماع، نظامهای حكومتی، گرايشهای اجتماعی، و يا رويكردهای متضاد به انقلاب، رفورم، گسترش سياسی و مديريت تغيير، همواره گونهای روش شناسی و شناخت شناسی نهفته است. با هر گونه نیّتی، چه خير و چه بد، اگر پرسشهای ما برخاسته از شناخت اقتدارگرا باشند، پاسخهای ما نيز اقتدارگرا خواهند بود. كارل پاپر، نمونهای از پرسشهای اقتدار گرا را مثال میزند: چگونه كسی بايد بر ما حكومت كند كه حاكم خوب و لايقی باشد؟ پاسخ اين سئوال، قطعا" اقتدار گرايانه خواهد بود و جملهی اول آن، قاعدتا" اين گونه شروع میشود: كسی كه....
پرسش درست اين گونه است: «چگونه نهادهای خود را سامان دهيم كه حاكمان بد و نالايق نتوانند آسيبهای بزرگ به ما وارد كنند». هر قدر هم كه پرسشهای اقتدارگرايانه با نيت خيرخواهی مردم صورت گيرند، باز هم، عذر موجهی برای پيامدهای ناگوار خود ندارند. توهم همه چيزدانی، دير يا زود، نزد خيرخواهان اجتماع نيز به اقتدارگرايی عملی میانجامد و تفاوتی ميان آنها و دشمنان مردم باقی نمیگذارد.
هم صاحبان ايدئولوژیهايی كه نظامهای يكسان گرا يا تماميت خواه (توتاليتر) را به جوامع تحميل میكند و هم آن دسته از خيرخواهانی كه مدعی در انحصار داشتن بهترين بينش و برنامهی قالب ريزی شده برای رسيدن به مدينهی فاضله يا بهشت روی زمين هستند، هر دو اقتدارگرا به شمار میروند. هر دو اين رويكردها، به يك اندازه راه را بر خرد منتقدانه و مديريت خردمندانهی جوامع میبندند و پی ريزی مردم سالاری و جامعهی مدنی را از آن چه هست، دشوارتر میكنند.
جامعهی ايران طیّ يك قرن چالشهای مدرنيته، مدنیّت و دمكراسی، بخشی از سنت سقراط را به خوبی آموخت. شمار بسياری از روشنفكران و كوشندگان آزادی و عدالت اجتماعی، «كاشفان فروتن شوكران» (ياد شاملو هم بخير) شدند. البته ديگرانی هم جام عوضی سركشيدند.اما بخش مهمی از سنت سقراط در روش شناسی و پرسشگری فلسفی، هنوز آن گونه كه بايد بررسی نشده است. ما مُردنِ سقراطی را آموختيهايم، اما انديشيدنِ سقراطی را نه هنوز...
ادامه دارد...
بخش دوم اين گفتار، شناخت بدون اقتدار و بخش سوم آن ناكجا آباد گرايی، گونهای شناخت اقتدارگرا نام دارد.