iran-emrooz.net | Mon, 03.07.2006, 9:03
جهانیشدن، ملیگرایی و فوتبال
آنگلا اشپار*/ ترجمه احمد سمایی
|
آن چیزی که این روزها اصطلاحا به آن "دیدار عمومی" میگویند پدیده جالبی است که به یمن جام جهانی فوتبال و تماشای عمومی مسابقات آن ممکن شده است: خوردن و آشامیدن و آشناشدن با افراد جدید، و گرم گرفتن با جنس مخالف و سهیمشدن در هلهله و شادی همگانی. مزیتهای این دیدار عمومی البته گهگاه تحتالشعاع مضرات آن واقع میشود، به ویژه زمانی که هیچکدام از تیمهایی که مشغول بازیاند از کشور تو نباشند. نمونهاش بازی سوئد و پاراگوئه بود که من در کافهای در برلین به تماشای آن نشستم. هر چند کسانی مانند نلسون والدز ( بازیکن پاراگوئهای که در باشگاه آلمانی وردر برمن توپ میزند) و یا روکه سانتا کروز(باز هم از پاراگوئه که با تیم بایر مونیخ قرارداد دارد) هم در این بازی حضور داشتند ولی از حرفهای گزارشگر تلویزیون کمتر کلمهای قابل فهم بود، چرا که اکثر میزهای کافه در تصرف مردانی بود که صحبتهای بلندبلندشان یا حول بیماری و مشکلات جسمی و یا پیرامون فوتبال و فوتبالیستهای دوران جوانیاشان دور میزد. ظاهرا بازی در حال جریان به خاطر آن که آلمان در آن شرکت نداشت چندان علاقه و اعتنای این مردان را برنمیانگیخت و برایشان کسالتآور بود.
به اهتزازدرآمدن چشمگیر پرچمهای ملی بر فراز خانهها و اتوموبیلها دراین روزهای جام جهانی را شاید بتوانیم قسما به جوزدگی و تبعیت از مد ربط دهیم. ولی این همه ماجرا نیست. به عبارتی، کماکان این سوال بهجا و بامسمایی است که چرا فوتبال مناسبتی برای رشد میهنپرستی و ملیگرایی شده است؟ و چرا حتی هواداران غیرملیگرای فوتبال هم، تنها و تنها برای تیم خود علاقه و جوش و خروش نشان میدهند؟ ناگفته پیداست که این پدیده با توجه به بیاهمیت شدن خاستگاه اولیه بازیکنان باشگاههای مختلف، نوعی پدیده ناهمزمان است و نمیتوان دیگر آن را امری بدیهی و طبیعی به حساب آورد. امروز اگر برای مثال نگاهی به ترکیب تیمهای بارسلون و یا گلزن کیرشه بیندازیم به راحتی میبینیم که دیگر نه جوانان شهرها و روستاهای نزدیک، بلکه طیف رنگارنگی از بازیکنان برخاسته از ملیتهای مختلف اعضای آنها را تشکیل میدهند. به سخن دیگر، میتوان گفت که هواداران تیم فوتبال حالا دیگر توجه اشان به رنگ و نقش پیراهن بازیکنان تیم است و نه زادگاه و زبان آنها. در سطح تیمهای ملی نیز وضعیت روز به روز در حال تغییر و تحول است. اینک ما به گونهای فزاینده با این پدیده مواجهایم که تقریبا همه تیمهای ملی معروف بازیکنانی برزیلیآلاصل در ترکیب خود دارند. کم پیش نمیآید که این نوع بازیکنان با تابعیت جدیدی که قسما از رهگذر توان و استعداد ورزشی خود به دست آورده اند در برابر تیم ملی کشور زادگاهشان ظاهر می شوند. بازیکن سریع و پرتحرک خط حمله آلمان، یعنی میراسلاو کلوزه، لهستانیالاصل است. بحث و جدل بر سر این که آیا وی تنها در برابر تیم لهستان کارکرد خوبی نداشت ویا او به طور کلی دراین دوره از بازیها ضعیف عمل میکند همچنان جریان دارد و هنوز هم به نتیجه مشخصی نیانجامیده است. طرفه این که کلوزه را مربی آلمان معمولا با " ادونکو" و یا "نوویل" عوض میکند که آنها هم آلمانی تمامعیار نیستند. بسان "لاولپه"، مربی در آژانتین زادهشده مکزیک، کسانی مانند مربی برزیلی ژاپن و یا اریکسون، مربی تیم انگلستان هم، همه هم و غمشان این است که تیم تحت مسئولیتشان بر تیم ملی زادگاه خودشان پیروز شود.
احتمالا این روند که ابعادی شتابان و غیرقابل پیگیری به خود گرفته است میرود که جنبشی نقیض خود به وجود آورد، یعنی که مردمان هر کشور بیش از پیش به همذاتپنداری و هویتیابی در چهره تیم ملی خویش متمایل شوند.و این بسان همان جنبشی است که جهانیشدن در حال حاضر در جهت مخالف خویش دامن زده است. به عبارتی میتوان گفت که جام جهانی در حال جریان در آن واحد دو نمود و صورت متضاد دارد: از یک سو شادی و سروری که همه در آن شرکت میکنند و از دیگر سو به نمایش گذاشتن آشکار هویتهای ملی و تاکید بر مرز و بستهای این هویتها. جشنهای کاروانالگونه و بی سابقه اخیر در درون و بیرون شهرها بیانگر تمنیات و آرزوهای بسیاری از انسانها در هویتیابی در چهره تیمهای ملی کشور خویش است که در قالب لباسها و تزیینات رنگ و وارنگ جلوهگر میشود. به بیان دیگر، ورزش اینک موقعیتی مساعد و بیهزینه برای تبارزبخشیدن به احساس جمعی و ملی فراهم آورده که در این سالها در بسیاری از کشورها به لحاظ سیاسی به کالایی کمیاب و گران بدل شده است
به راستی چرا هر کس نمیتواند تیم مورد علاقه خود را بسان شریک زندگیاش آزادانه انتخاب کند؟ در جامعهشناسی زمانی که عرصههای پیوسته بیشتری از زندگی فردی و اجتماعی از قید و بندهای سنتی رها میشوند و درهای خود را برای انتخاب آزادانه و متنوع انسان ها میگشایند میگویند که جامعه در حال "مدرنشدن" است. شاید پدیده ناهمزمان ملیگرایی مبتنی بر فوتبال از نیاز و کشش انسان معاصر به آرامش و فراغت از تندباد مدرنشدن و یا به عبارتی از نیاز به آزادی سبکساز و آرامشبخش از آزادی حکایت دارد.
دراین روزها پیراهن تیم محبوب من، یعنی تیم "وردر برمن" خاطرخواهان زیادی پیدا کرده است، چرا که این تیم زیباترین فوتبال لیگ آلمان را ارائه میکند و کلینستمن ( مربی تیم آلمان) هم که از همین تیم برخاسته تیم ملی ما را در چهارچوب جام جهانی پیوسته به مدارهای بالاتری رهنمون میشود. من به رغم آن که در برلین زاده و بزرگ شدهام و حالا هم کماکان مقیم این شهرم به جای آن که قاعدتا هوادار تیم "هرتا" برلین باشم دلبسته وردر برمن شدهام . بسیاری از همشهریان اصیل برلینیام این رفتار من را نوعی خیانت به حساب میآورند، ولی در عین حال با آن کنار میآیند، چون از نگاه آنها من هر چه که باشم بالاخره یک زنم. استدلالشان هم این است که زنان به قول ایتالیایی ها حال و احوال متغیری دارند!(La donna e mobile)غافل از این که زنان نه متغیر که شاید مدرنترند.
* آنگلا اشپار (Angela Spahr ) دانشآموخته رشته فلسفه و جامعه شناسی است. او در دانشگاههای آزاد و صنعتی برلین همین رشتهها را تدریس میکند. کتاب او با نام " تئوریهای رسانهای/ یک درآمد" که به سیر تکوین این تئوریها از قرن 18 تا کنون میپردازد یک اثر مرجع دانشگاهی است. ترجمه فوق از روی متن آلمانی صورت گرفته که در شماره 30 ژوئن 2006 هفتهنامه فرایتاگ به چاپ رسیده است.
احمد سمایی
http://gashtha.blogspot.com/