شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ -
Saturday 23 November 2024
|
ايران امروز |
هگل متکلم (apologist) و فیلسوف ممتاز آلمانی طی سی سال غور در فلسفه و الهیات ”سه بار” به سوی خدا میرود و سرانجام میاندیشد که خدا ناگزیر رفتنی ست؛ خدایی که به احتضار افتاده و اندک اندک از هستی و تعالی (transcendence) تهی میشود. در دویست سال گذشته شاید فیلسوفی و متکلمی به عظمت و جسارت هگل در جهان نباشد که چنین بیباک خدا را از عرش به فرش (immanent) کشانده باشد؛ به باور او این هبوط الهی اجتناب ناپذیر است که پرودگار از پدر به پسر و از پسر به روح القدُس به آهستگی نفی (negation) شده یا به لحاظ منطقی در دیالکتیک هگلی “نقیض” میشود.
در عصر هگل دو ایده دیالکتیکی “مرگ خدا” و “پایان تاریخ” در ضمیر آگاه او به هم میآمیزند؛ دوره هگل در واقع عصری است که تاریخ با الهیات ترکیب شده و آخرالزمان (apocalypse) به دوره پایان تاریخ تعبیر میشود. این نگرش آخرالزمانی یا پایان فرهمند و شکوهمند تاریخ انسان تا امروز در هر سه ایدئولوژی سوسیالیسم، لیبرالیسم و فاشیسم نهفته و پایدار است.
علت اینکه به اشتباه آغاز فرآیند احتضار و مرگ خدا را به “نیچه” نسبت میدهیم را به درستی نمیدانم اما به یقین خدای مرده دیگر کشتن ندارد. اینکه چرا فریدریش نیچه ”فیلولوگ” وارد یک جدل کلامی (Polemic) با هگل متکلم میشود تا خدای او را دوباره بکشد و در رساله “حکمت شادان” اعلامیه استعاری مرگ او را نیز میان عامه منتشر کند شاید به این دلیل باشد که او (نیچه) خواسته است “نیهیلیسم” را جانشین نظام اخلاقی برآمده از همان خدایی کند که هگل در پایان تاریخ شاهد احتضار اوست؛ خداوندی که در گرداب ایده آلیسم دیالکتیکی هگل از آسمان به “برلین” فرود آورده شده تا سپس در محراب ”الهیات” ایجابی اما سیاسی او قربانی شود پیش از آنکه فریدریش نیچه حتی چشم به آلمان گشوده باشد. حذف تدریجی خدا در الهیات افراطی هگل به آن سبب است که از آن پس قرار است خودآگاهی انسان، جانشین خداوند یا اصطلاحا جانشین همان آگاهی مطلق (absolute consciousness) شود؛ آن خودآگاهی انسانی که تا کنون سه ایدئولوژی سوسیالیسم، لیبرالیسم و فاشیسم را تولید و مصرف کرده است.
نیچه با کنایه و اهانت به کانت و هگل اصولا “مسیحیت” را یک خطای فاحش تاریخی میداند که اروپا قرنها به آن تن داده و فرهنگ معطوف به دین را منحرف و آلوده ساخته است؛ فرهنگی که گشتاور آن مسیحیت است و اخلاق برآمده از این دیانت هم همان اخلاق اسیران و بردگان (و نه اخلاق آزادگان) است که اولیای دین در واتیکان و کلیساها آن را توجیه میکنند.
هگل در فلسفه ایده آلیستی و سیستماتیک خویش مرگ تدریجی پروردگار را چنان در غلاف بغرنج “دیالکتیک” میپیچد که سرانجام هنگامی که به ایستگاه آخر یا پایان تاریخ میرسیم دیگر هیچ خبری از آن خدای قادر مطلق، سرمدی و لا یزال نیست که جهان هستی را از نیستی و عدم (ex-nihilo) در شش روز (استعاری) آفریده است بلکه خدایی را شاهدیم که خسته و خاموش گشته و در گوشهای از ضمیر ناآرام این فیلسوف و متکلم آرمیده است؛ حال این خدای خصوصی (monistic) که هر بار در نظر هگل بر صلیب میشود و سپس زنده میگردد به چه کار آید؟ خدایی که (دویست سال پیش) نه تنها هیچ پیوندی با کل بشریت و دخالتی در امور این جهان ندارد؛ خداوندی که پنداری از “نبوغ” این فیلسوف برجسته آلمانی ناامید و گریان شده است که چرا ناپلئون را تجسم “عقلانیت” و روح (Geist) زنده تاریخ شناخته است! البته هگل جوان بعدها برای رضایت خاطر خدایش از “ناپلئون بناپارت” برائت میجوید و دیگر او را نماد عقلانیت جمعی در تاریخ نمیشناسد.
هگل آن زمان نه به عنوان یک فیلسوف محض (Speculative) که با منطق صوری و به روش دیالکتیکی خویش (و نه دیالکتیک سقراطی، ارسطویی، آگوستینی) میاندیشد بلکه به مثابه یک متکلم فرقه پروتستان، روح مطلق یا ایده مطلق به نشانه “وحدت کلمه” برای ملت را چنان در ضمیر جمعی آلمانی نشانده است که بعدها “آلمان واحد” از آن بیرون میآید که دولت، ملت است و ملت نیز دولت: آلمان بیسمارک، آلمان هیتلر، آلمان مرکل.
پنداری هگل کیمیاگر چنان ذات و صفات این خدای پروتستان را در قرع و انبیق دیالکتیک تثلیث، تقطیر میکند که مختصات خدای مقطر منطبق بر آرمان و آمال آلمان واحد میشود. به بیانی دیگر، تعویض یا گذار “اراده” و اقتدار مطلق از خدای لایزال به خدای آلمان مدرن (وحدت کلمه بین دولت و ملت) در الهیات سیاسی و فلسفه ایده آلیستی هگل فقط به روش “دیالکتیک” سه وجهی او و آمیزش تاریخ و الهیات در تولید “پایان تاریخ” ممکن گشته است.
از سوی دیگر، این فیلسوف دولتگرای آلمانی را میتوان نه تنها پدر معنوی مارکسیسم نامید بلکه میتوان او را پدر معنوی لیبرالیسم و حتی پدر معنوی فاشیسم نیز خطاب کرد. البته هگل در آثارش سه ایده مرگ خدا، پایان تاریخ و “دیالکتیک” را هرگز به گونه صریح بیان نکرده است تا ما در مطالعه آثار او دقیقا به آن صفحه و فصل از کتاب وی ارجاع دهیم. فقط میدانیم که مارکس این ایده دیالکتیک پیچیده و بغرنج هگل را بسیار ”ماتریالیزه” کرده است.
یکی از “تابعین” مشهور هگل به نام اریک فوگه لین که او نیز آلمانی ست و به هنگام فرار از نظام هیتلری در امریکا تغییر نام میدهد، در رساله “علم، سیاست، حکمت غنوسی” به روشنی شرح میدهد که حواریون مشهور به هگلیهای چپ و نیز پیروان معروف به هگلیهای راست، هر دو گروه به گونه ناخواسته یا نادانسته از طرح سه دوران معروف به تثلیث مسیحی (دوران خدا، پسر، روح القدُس) در فلسفه تاریخ استاد خویش خارج نشدند؛ این حواریون و تابعین به “انگیزه” ایستگاه پایان تاریخ است که سوسیالیسم و فاشیسم و لیبرالیسم را تئوریزه کرده و به بازار بیکران سیاست عرضه میکنند. به عبارتی دیگر هر سه ایدئولوژی در واقع برآمده از ایده دیالکتیک و مرگ خدا و پایان تاریخ هگل است؛ هر سه نیز تحفه این فیلسوف و متکلم برجسته آلمانی است که هگلیهای چپ و هگلیهای راست همچنان از آنها دفاع میکنند.
اریک فوگه لین (بدون در نظر گرفتن دکترین انقلاب پرولتری) حتی کارل مارکس را نیز بر کرسی “قطب” قدیسان تاریخ معاصر مینشاند و او را عارف العارفین اروپای سکولار و مدرن خطاب میکند که در فلسفه تاریخ، طرح سه وجهی ماتریالیسم تاریخی (نظام برده داری، فئودالیسم، کاپیتالیسم) او منطبق بر ایده دیالکتیک تثلیثی هگل تنظیم شده است؛ ایدهای مارکسیستی به نام دترمینیسم تاریخی، موازی با باور آخرالزمانی مسیحی که در پایان تاریخ قرار است به سوسیالیسم (بهجای مهدویت) ختم شود. به همین علت بود که یکی از شاگردان تابعین هگلیهای راست و محافظه کار به نام “فرانسیس فوکویاما” هنگام فروریزی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ میلادی عجولانه پنداشت که “ارشمیدس” زمانه گشته است و “عیار” طلای لیبرالیسم را از “مس” سوسیالیسم باز شناخته است که چنین بی پروا در چهار سوق جهان میگشت و پیروزی لیبرالیسم بر سوسیالیسم را فریاد میکشید آنهم زیر یک بیرق آخرالزمانی پایان تاریخ!
در پایان اشاره کنم هگل به یقین میباید رساله مشهور عارف و متکلم مسیحی به نام یواخیم فیوره (معاصر مولانا) را خوانده و از آن الهام گرفته باشد؛ سه یار دبستانی (فیخته، هگل، شیلر) در برهه رمانتیسم آلمانی و در منظومه ایده آلیستی خویش ایده پایان تاریخ یا همان دوره “روح القدُس” را از یواخیم فیوره الهام گرفتهاند که هگل به روش دیالکتیکی آن را تئوریزه میکند و سرانجام تابعین و حواریون چپ و راست هگلی سه ایدئولوژی فاشیسم، لیبرالیسم و سوسیالیسم (با انگیزه آخرالزمانی پایان تاریخ) را تولید میکنند که امروز شاهدیم و در آن پیر میشویم.
نیچه و زرتشت (pouranblog.blogspot.com)
———————————
پی نویس
الف- هگل در بحث پیرامون کلید واژه “دیالکتیک” به لحاظ تکنیکی هرگز مفاهیم تز و آنتی تز را در آثارش نیاورده بلکه واژههای مثبت و منفی را بکار برده است. یار دبستانی او به نام “یوهان فیشته یا فیخته” مفاهیم تز، آنتی تز و سنتز را بعدها به هگل نسبت میدهد چرا که به باور او برای درک دیالکتیک هگل میتوان از واژگان ساده شده تز، آنتی تز و سنتز استفاده کرد.
■ هگل در آثار اولیه خودش از اصطلاحات تز، آنتیتز و سنتز زیاد استفاده کرده است. در جلد دوم از مجموعه آثار او در انتشارات زورکمپ نوشتههای ینا صفحات ۳۷، ۶۸، ۷۶ و ۹۲ در جلد چهارم نوشتههای نورنبرگی و هایدلبرگی صفحات ۱۸۷ و ۴۵۳ او در نوشتههای بعدی از این اصطلاحات استفاده نکرد.
حبیب پرزین
■ جناب پرزین گرامی
نخست از دقت نظر جناب عالی در خوانش مقاله سپاسگزارم. تا آنجا که به یاد دارم از سه یار دبستانی ایده آلیسم در آغاز برهه رمانتیک آلمانی، اولین نفر که سه مفهوم تز، آنتی تز و سنتز را ضرب یا سکّه زد همانا “یوهان فیخته” بود و شیلر یار دوم این مکتب هم در پی او آمد و سومین یار پیداست هگل بود که هم تز و آنتی تز و سنتز (البته در ابتدا مترادف مفهوم تز را “مثبت” و مترادف مفهوم نقیض یا آنتی تز را نیز “منفی” آورده است) را استفاده کرد بدون اشاره به آن دو یار(!) و به همین جهت در پی نویس اشاره داشتم: به لحاظ تکنیکی هگل..... تا تکیه به نقش و کمک سترگ فیخته داشته باشم در تئوریزه کردن تثلیث دیالکتیک هگلی.
با احترام / اسکندریجو
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|