شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ -
Saturday 23 November 2024
|
ايران امروز |
این نوشته نگاهی است به جنبش دانشجویی ایران در سالهای ۴۷ تا ۵۲ (در تهران) و رابطه آن با جنبش فدایی. در این نوشته کوشش شده است روندهای عمومی جنبش دانشجویی بررسی شود و به حوادث و حرکات معین تنها در مواردی که برای توضیح روندهای عمومی لازم به نظر رسیده مکث شود. نوشتن تاریخ کامل جنبش دانشجویی و برشمردن جزئیات حوادث آن دوران نیازمند فرصت دیگری است.
ازآنجا که من در این دوره دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بودهام، اطلاعات مشخص و مستقیم من در رابطه با مبارزات دانشجویان در دانشگاه تهران و مثالهای معین من عمدتاً از فعالیتهای دانشجویی در دانشکده فنی که به دلیل نقش فعال این دانشکده تا حد زیادی منعکسکننده روند عمومی جریانهای دانشجویی در آن دوران بخصوص در تهران است.
مرحله جدیدی در جنبش دانشجویی
پس از رفورمهای اوایل دهه ۴۰ رژیم موفق گردیده بود سازمانهای سیاسی اپوزیسیون را خلع سلاح و سرکوب کند. در نیمه دوم دهه چهل به نظر میرسید که اوجگیری مجدد فعالیت جبهه ملی در اوایل دهه ۴۰ و حوادث ۱۵ خرداد به گذشتهای دور تعلق دارد. رهبران جبهه ملی سیاست صبر و انتظار را پیش گرفتند و در این سالها حرکتی از جبهه ملی دیده نمیشود. سازمانهای حزب توده در طی سالهای دهه سی درهمشکسته و مسئولان این حزب دستگیر یا مجبور به مهاجرت شدند. تبلیغات و فشار سیاسی رژیم در کنار خطاها و اختلافات درونی حزب؛ موقعیت حزب را تضعیف کرد و بالاخص اختلافات مابین چین و شوروی و انشعاب طرفداران مائو از حزب توده و تبلیغات آنان علیه این حزب، ضربه سنگین دیگری به حزب توده بخصوص در میان دانشجویان ایرانی خارج از کشور وارد نمود. نفوذ پلیس در رهبری تشکیلات داخل کشور حزب توده که چند سال قبل از اعلام رسمی آن توسط ساواک در سال ۴۹، میان محافل جوانان چپ مطرحشده و فعالان دانشجویی از آن مطلع بودند آخرین ضربات را به نفوذ این حزب در دانشگاهها وارد کرد. منشعبین از حزب توده و مائوئیستها علیرغم نفوذشان بر دانشجویان خارج از کشور موفق نشده بودند اعتماد فعالان دانشجویی داخل کشور را جلب نمایند.
دانشگاه در تمامی سالهای دهه بیست و سی، یکی از پایگاههای مهم نیروهای اپوزیسیون بود. مبارزات دانشجویی در آن سالها تحت رهبری جبهه ملی و بخصوص حزب توده قرار داشت. تمامی فعالین دانشجویی به این احزاب و بخصوص به سازمان جوانان حزب توده تمایل داشتند و در ارتباط مستقیم با سیاستمداران خارج از دانشگاه بودند. در نیمه دوم دهه چهل این سازمانها نهتنها نفوذی در دانشگاهها نداشتند بلکه حتی بخش عمده دانشجویان فعال در مبارزات دانشجویی احساس منفی نسبت به این سازمانها داشتند.
من سال ۱۳۴۷ وارد دانشگاه شدم. ورودم به دانشگاه مصادف با دوره نوینی در حرکات دانشجویی در جهان بود. سال ۱۹۶۸ سال اوجگیری مبارزات دانشجویان در اروپا و آمریکا بود. مبارزاتی که دانشجویان فعال ایران باعلاقه و حساسیت آن را تعقیب میکردند.
پس از رفورم، تعداد دانشجویان هرسال افزایش مییافت. امکانات رفاهی و تحصیلی بیشتری در مقایسه با گذشته فراهم میشد. تصور میشد که رژیم با توجه بیشتر به این تسهیلات و تأسیس ارگانهای تفریحی رفاهی مانند کاخهای جوانان و در غیاب سازمانهای اپوزیسیون قادر است دانشگاهها را کنترل و بخش عمده آنان را جذب کند.
از چشم تحلیل گران رژیم، شکلگیری یک جریان نهان در درون روشنفکران و دانشجویان کشور پنهان بود. جنبشی در حال شکلگیری بود که از پایه با آنچه درگذشته در دانشگاهها جریان داشت متفاوت مینمود. در خارج از کشور کنفدراسیون دانشجویان که در اوایل دهه با مشارکت فعالان حزب توده و جبهه ملی شکلگرفته بود به یک تشکل دانشجویی روشنفکری سیاسی بدل شده بود که اعضا آن در مبارزات دانشجویان اروپا و آمریکای شمالی شرکت داشتند و بهعبارتدیگر مستقیماً جزیی از جنبش نوین روشنفکری دانشجویی اروپا و آمریکا بودند.
در ایران نیز جنبش نوینی در دانشگاههای ایران در حال شکلگیری بود. جنبشی که به سازمانها و جریانهای سیاسی گذشته بیاعتماد بود و از اشکال مبارزاتی و سازماندهی متفاوت با گذشته که از دل خود این جنبش نشات میگرفت بهره میجست. جنبشی که بیش ازآنچه با فعالیتهای دانشجویی تحت رهبری جریانهای سیاسی آن زمان شباهت داشته باشد به جنبش نوین شکلگرفته در اروپا مشابهت داشت.
سال ۴۷
یک سال قبل از ورود من به دانشگاه یعنی در سال ۴۶ در دانشگاه تهران پس از چند سال کمحرکتی، تظاهرات گستردهای باهدف لغو شهریه دانشجویی برگزارشده بود. گفته میشد بیش از هزار تن در تظاهرات شرکت کرده بودند. این تظاهرات پس از ادامه آن در دانشگاه تبریز با موفقیت به پایان رسید.
به دنبال آن پس از درگذشت غلامرضا تختی تظاهراتی برگزارشد که شعارهای مطرح در آن مستقیماً رژیم را نشانه گرفته بود. این تظاهرات با واکنش تند رژیم مواجه شد. تعدادی از دانشجویان تعلیق شده و به سربازی اعزام شدند.
در دانشگاه تبریز حرکات گستردهتری صورت گرفته بود که با دستگیری و اعزام بخشی از دانشجویان فعال آن دانشگاه به سربازی اعتراضات سرکوبشده بود.
اعتراضات دانشجویی در سال ۴۷ در دانشگاه تهران در نازلترین سطح خود بود. در ۱۶ آذر آن سال بعضی کلاسها در دانشکده فنی البته با تعداد کمی دانشجو تشکیل شد. گفته میشد این اولین بار است که پس از سال ۳۲ در روز ۱۶ آذر در دانشکده فنی کلاسی تشکیل میشود.
مرکز تجمع فعالان دانشجویی برنامههای کوهنوردی بود. در برنامههای کوهنوردی فضای دیگری حاکم بود. شور و امید و علاقهمندی به مباحث اجتماعی سیاسی در این برنامهها حاکم بود. منبعد از چند ماه به برنامههای کوهنوردی راه یافتم و در آنجا احساس کردم آنچه را که در جستجویش بودم یافتهام. در این برنامهها بود که با چهرههای برجسته فعالیتهای دانشجویی که بعدها به سازمان چریکهای فدایی خلق پیوستند نظیر محمدعلی پرتوی؛ علی آرش و حمیدرضا نعیمی برغانی آشنا شدم و با آنچه در دانشگاه در سالهای گذشته اتفاق افتاده بود و با ایدهها و بحثهای جدیدی که در فضای دانشگاهها حاکم بود و با نقدهای تند علیه حزب توده؛ جبهه ملی؛ روحانیت و جریانهای مذهبی و خلاصه همه جریانهای سیاسی پیشین آشنا شدم.
سرکوب سریع اعتراضات سال ۴۶ و سکوت نسبی سال ۴۷ تقویتکننده ایده کسانی بود که معتقد بودند با سرکوب جریانهای سیاسی اپوزیسیون و بی اعتمادی دانشجویان به آنها، جنبش دانشجویی راه نزول و فاصلهگیری از جنبش اعتراضی را خواهد پیمود و با بهبود وضع رفاهی و تحصیلی دانشجویان، میتوان مخالفت دیرینه دانشجویان با رژیم را مهار کرد و بخش عمده آنان را به هواداری از سیستم متقاعد کرد.
انجمنهای دانشجویی
در سالهای ۴۶ تا ۴۸ تحولی در مدیریت دانشگاهها رخ داد. با انتصاب منتصری به ریاست دانشگاه تبریز و تعیین هوشنگ نهاوندی و سپس عالیخانی به ریاست دانشگاه تهران سیاستی متفاوت با گذشته در دانشگاهها پیشگرفته شد. در طی این سالها ضمن برخورد خشن با حرکات اعتراضی علیه رژیم، اقداماتی اصلاحگرایانه در رابطه با دانشجویان مطرح شد.
چنین تلاشهایی قبل از همه در سال ۴۶ در دانشگاه تبریز تحت ریاست منتصری آغاز شد. در دوران ریاست وی اقداماتی در جهت گسترش تسهیلات رفاهی انجام شد و فعالیتهای فرهنگی فوقبرنامه دانشجویان نهتنها با مخالفت مواجه نبود بلکه تشویق میشد. ساواک با اقدامات وی موافق نبود، او قادر نگردید حمایت لازم از طرف فعالین دانشجویی را جلب کند و سیاست وی با شکست مواجه شد و استعفا داد.
از نیمههای سال ۴۷ اقدامات مشابهی در دانشگاههای تهران نیز آغاز شد. اقدامات رفاهی و گسترش کاخهای جوانان از این شمار بود. فعالان دانشجویی با تردید و سوظن به کاخهای جوانان و فعالیتهای این ارگان برخورد میکردند.
ابتدای سال ۴۸-۴۹ طرح انتخاب نمایندگان دانشجویان از طرف مسئولان دانشگاه اعلام شد. آشکار بود که هدف آن است که این نمایندگان بتوانند در مناسبات دانشگاه با بیرون دانشجویان را کنترل کنند و تصور بر این بود که فضای عمومی بهگونهای خواهد بود که نمایندگان در چارچوب سیستم عمل کرده و رژیم قادر است آنان را با دادن امتیازاتی به سمت خود جلب نماید.
طرح انتخاب نمایندگان، مباحث حادی رابین دانشجویان دانشگاه تهران دامن زد. تفاوت نظرهایی که نو نبود و از سال ۴۶ آغاز گردیده بود. مضمون اصلی این مباحث این بود که تا چه حد باید به فعالیتهای صنفی وعلنی دانشجویی بها داد.
مطرحشدن طرح انتخاب نمایندگان دانشجویی این بحث را به مرحله جدیدی ارتقا داد. هرچند بیژن جزنی و اعضا گروه وی منجمله فعالین دانشجویی آنان در سال ۴۶ دستگیرشده بودند و در دانشگاه حضور نداشتند، من به آن گروه از دانشجویانی تعلق داشتم که بهنوعی غیرمستقیم در ارتباط با ایدههای این گروه و از این طریق تجربیات مبارزات دانشجویی دوران گذشته قرار داشتند. ما برای فعالیتهای دانشجویی که آن زمان آن را فعالیتهای صنفی سیاسی مینامیدیم اهمیت قائل بودیم. میفهمیدیم که فعالیت سیاسی صنفی در جوهر خود فعالیتی است علنی و انتخاب نماینده جزئی از آن است ولی در ابتدا از مشارکت در آنچه مسئولین دانشگاه خواستار آن بودند، ابا داشته و بیم آن داشتیم که با شرایطی که مطرحشده، خطر آن وجود داشته باشد که این انجمنها به وسیلهای در دست رژیم تبدیل شود. ولی تشکیل چنین انجمنهای رسمی را بهطورکلی رد نمیکردیم و تمایل داشتیم در چارچوب قابلکنترلی این انجمنها را تشکیل دهیم. بخش دیگری از فعالین اهمیتی برای فعالیتهای صنفی سیاسی قائل نبوده و از اساس نسبت به انتخابات و انجمنهای دانشجویی نظر خوشی نداشتند.
در ماههای اول سال همه فعالین مخالف انتخاب نمایندگان و تشکیل انجمنها بودند. استدلال بخشی از فعالین این بود که اگر انتخاب نمایندگان و تشکیل انجمنهای نمایندگی بسود رژیم نبود، آنان در این جهت حرکت نمیکردند. ما بر این نظر بودیم که نتیجه کار این انجمنها به ترکیب و گرایش نمایندگان انتخابشده بستگی دارد.
در آبان ماه جلسهای با حضور مسئولین دانشگاه برای توضیح سیاست آنان در این رابطه برگزار شد. در این جلسه دانشجویان نگرانیهای خود را در رابطه با تشکیل این انجمنها بیان کردند و تعدادی از دانشجویان و بهطور مشخص ابوالحسن خطیب که به دلیل موقعیت درسیاش نزد مسئولان دانشگاه دارای احترام بود، جرات کرده و با صراحت مشکل را بیان کرده و مطرح کردند که دانشجویان نمایندگانی را که وظیفهشان شرکت در مراسم دولتی و وسیله تبلیغاتی باشند، نمیخواهند. در پایان این جلسه مسئولین پذیرفتند که نمایندگان وظیفهشان در رابطه با مسائل درونی دانشگاه باشد و تنها با مسئولین دانشگاه در رابطه خواهند بود و در بیرون از دانشگاه نقشی نخواهند داشت. این جلسه به نظر من یکی از مهمترین جلسات دانشجویی در آن سالها بود که تأثیر مهمی بر روند فعالیتهای سالهای بعد داشت. این جلسه برای ما که شکلدهی انجمنهای رسمی دانشجویی را مثبت میدانستیم یک پیروزی بود و درواقع خواست ما بهطور کامل پذیرفته شد.
پسازاین جلسه انتخابات نمایندگان دانشجویی در اکثر دانشکدههای دانشگاه تهران و سپس در بقیه دانشگاهها اجرا شد و برخورد منفی مخالفین فعالیتهای علنی دانشجویی و عدم مشارکت آنها مانع از برگزاری انتخابات و تعیین نمایندگان دانشجویان نگردید. این انجمنها خیلی زود به ارگان سازمانده فعالیتهای علنی و اعتراضات دانشجویی تبدیلشدند. در سالهای بعد تمام تلاش مسئولین برای جلوگیری از فعالیت و یا محدود کردن انجمن نمایندگان دانشجویان بینتیجه ماند. از مهمترین اقدامات این انجمنها تشکیل ارگان فعالیتهای فوقبرنامه بود. این ارگان معمولاً از تشکیل یک کتابخانه حاوی کتابهای ادبی اجتماعی غیر ممنوع آغازشده و تا فعالیتهای دیگر مثلاً سازماندهی سخنرانی و یا نمایش فیلم گسترش مییافت.
سال تحصیل ۴۸- ۴۹؛ شورش علیه روابط حاکم
اولین حرکت اعتراضی دانشجویان در دوره جدید در اوایل سال تحصیلی ۴۸-۴۹ با خواست اخراج یکی از استادان دانشکده فنی بنام دکتر مجتهدی آغاز شد. هرچند این اعتراض اهمیت موضعی در این دانشکده داشت و در مجموعه وقایع آن سالها کماهمیت به نظر میرسید ازنظر سمتگیری و مضمون اعتراض لازم دیدم که بر آن مکث کنم. آقای مجتهدی مدیر دبیرستان غیردولتی البرز بهترین دبیرستان آن زمان تهران بود. وی یکی از استادان باسابقه و صاحب نفوذ در این دانشکده بود. به مقام علمی و توان استادی وی نه دانشجویان و نه مقامات دانشگاه تردیدی نداشتند. وی مدیری با اتوریته در دبیرستان البرز بود. هنگام یکی از امتحانات سال دوم دانشکده، وی متوجه میشود یکی از دانشجویان ورقهای برای تقلب همراه دارد و میکوشد وی را بیرون کند. دانشجو اعتراض میکند و وی با خشونت او را از جلسه امتحان بیرون میاندازد. کسانی که در جلسه امتحان حضور داشتند، بعدازاین درگیری بهعنوان اعتراض به این رفتار جلسه امتحان را ترک کردند و امتحان به هم خورد.
انجمن نمایندگان تازه تأسیسشده دانشکده بعدازاین واقعه با عنوان توهین به مقام دانشجو خواستار اخراج دکتر مجتهدی گردید. این خواست خیلی خشن بود. وی استادی خوب و صاحب احترام و نفوذ بود ولی این اعتراض و خواست درواقع در درون خود اعتراضی بود به روابط قیم مابانه و پدرسالارانه در دانشگاه. در پس این اعتراض دانشجویان خواستار روابطی دیگر و ارتقا نقش خود در محیط دانشگاه بودند. آقای مجتهدی بهعنوان مدیر دبیرستان، مدیری بود که از محصلین انضباط میخواست و همان روابط را در دانشگاه نیز با دانشجویان برقرار میکرد و بهعبارتدیگر ازنظر دانشجویان برجستهترین نماینده روابط قیم مابانه بود. اعتراض به این نبود که چرا دانشجویی که احتمالاً تقلب کرده بود از امتحان محروم شده است. میشد نام وی را یادداشت و ورقه امتحانی وی را تائید نکرد. اعتراض به این بود که استاد به خود اجازه داده بود دانشجو را با خشونت از جلسه امتحان بیرون کند. امری که در دبیرستانهای ایران آن روز و امروز امری عادی است و در دانشگاهها هم هرچند عادی نبود ولی وجود داشت. دانشجویان خواستار روابط دیگری کیفیتا متفاوت با روابط حاکم بر دبیرستانها و محیطهای آموزشی آن زمان بودند. آنها خواستارشرکت در تصمیمگیری و اداره همه اموری بودند که به آنها مربوط بود و تبعیت از تصمیمات مسئولان بالادست و سرخود را پایین انداختن و درس خواندن را رد میکردند. این واقعه بعد از چند هفته اعتصاب با پیروزی دانشجویان و استعفای دکتر مجتهدی خاتمه یافت.
در همین مسیر چند ماه بعد انجمن دانشجویان خواستار کنترل و اداره سلفسرویسها گردید. مسئولان دانشگاه تا آن زمان با پیمانکارها قرارداد میبستند و آنان تهیه غذا و اداره سلفسرویس را تحت نظارت مسئولان مربوطه بر عهده داشتند. دانشجویان به این امر و عدم شرکت خود در تصمیمگیری معترض بودند. در دانشکده فنی باآنکه پیمانکار مزبور سعی میکرد روابط خوبی با نمایندگان دانشجویان برقرار کرده و اعتماد آنان را جلب کند، نمایندگان دانشجویان با اعتراض به این یا آن ضعف در پخت یا مواد غذا یا اداره سلفسرویس خواستار اعتصاب شدند. بعد از چند روز تعطیل سلفسرویس و کشاکش با مسئولان دانشکده، پذیرفته شد که اداره سلفسرویس به عهده نمایندگان دانشجویان باشد و آنها با رابطهای که با دانشجویان دارند تصمیم بگیرند که چه غذایی با چه ترکیبی تهیهشده و چه روابطی برقرار باشد و خود نظارت بر کار پیمانکار را بر عهده گیرند. این خواست در عرض چند ماه به تمام دانشکدهها و دانشگاههای تهران و بعد دانشگاههای شهرستانها گسترش یافت و در همهجا دانشجویان اعتصاب کرده، موفق شدند و نمایندگان آنها مستقیماً اداره سلفسرویسها را عهدهدار شوند.
دستگاههای افست و ماشینهای سریع پلی کپی در آنزمان پدیده جدید و گرانقیمتی بود. با فشار نمایندگان دانشجویان اطاقهایی تحت عنوان اطاق افست در تمام دانشکدهها تاسیس شد و نمایندگان دانشجویان از همان ابتدا تصمیم گیری در مورد جزواتی که باید تکثیر شود، قیمت آنها و کنترل اجرا را عهده دار شدند.
این امر حتی به امور ورزشی نیز تعمیم یافت. نمایندگان انتخاب شده توسط ورزشکاران هر رشته کنترل و نظارت بر بکارگیری همه امور ورزشی را برعهده گرفتند. حتی این امر تا جایی پیش رفت که در ورزش کوهنوردی که اجرای برنامههای سنگین نیازمند سرپرستی یک فرد باتجربه و توانمند است، خواستار آن شدند که کنترل همه امور برعهده آنان باشد. مثلا در دانشگاه تهران از طرف فدراسیون کوهنوردی کشور یکی از مربیان ورزیده بنام آقای بشردوست مسئول کوهنوردی این دانشگاه گردید و لازمه کمک به اطاقهای کوهنوردی پذیرش سرپرستی و تایید او اعلام شد. بهترین کوهنوردان دانشگاه و اطاق کوهنوردی دانشکده فنی چنین کنترلی را رد کرده و حاضر به پذیرش او نگردیدند و بعد از چند سال کشاکش بالاخره دانشجویان موفق شدند کنترل مقامات بالا بر ورزش کوهنوردی را رد کنند. در دانشگاه صنعتی فرد تعیین شده یعنی بهمن شهوندی تجربه درگیریها را بکار گرفت و نه بعنوان فرد بالادست بلکه بعنوان یک مربی یاری دهنده دانشجویان عمل کرد و روابطه خوبی با دانشجویان داشت.
انجمنهای فوق برنامه در تمام دانشکدهها تحت نظارت نمایندگان دانشجویان تشکیل شد و در اولین گام در همه دانشکده و دانشگاهها کتابخانههای فوقبرنامه شکل گرفت. فعالیت این انجمنها در سالهای بعد گسترش یافت و تا حد پخش فیلم و دعوت از صاحبنظران اجتماعی برای سخنرانی در دانشگاهها گسترش یافت. دانشجویان با فعالیت انجمنهای فوقبرنامهای که توسط مسولان رژیم یا مسئولان دانشگاه بدون دخالت نمایندگان دانشجویان تشکیل میشد مخالفت کرده و حتی مانع فعالیت آنها میشدند.
دانشجویان خواستار روابط دیگری کیفیتا متفاوت با روابط حاکم بر دبیرستانها و محیطهای آموزشی آن زمان بودند. آنها خواستار شرکت در تصمیمگیری و اداره همه اموری بودند که به آنها مربوط بود و تبعیت از تصمیمات مسئولان بالادست و سرخود را پایین انداختن و درس خواندن را رد میکردند. هرچند محیط دانشگاهها همیشه با محیط دبیرستان متفاوت بود ولی از نیمه دوم دهه چهل این تمایزات، اعتمادبهنفس دانشجویان، خواست اداره و مشارکت در همه امورو خلاصه شورش علیه همه روابط قیم سالارانِه ابعاد جدیدی یافت و ورود به دانشگاه معنای ورود به دنیایی جدید از پایه متفاوت با دبیرستان را داشت. چنین روحیهای گسترشیافته و به روابط خارج از دانشگاه و خانواده هم امتداد یافت. تضعیف و حتی حذف نقش خانواده در انتخاب همسر؛ دادن مضمونی جدید به مراسمی مثل خواستگاری؛ شورش علیه دخالت خانواده و پدر و مادر در زندگی روزمره، در نحوه لباس پوشیدن از نمونههای اعتراض به روابط پدرسالاری حاکم بر جامعه در همه ابعاد آن بخصوص در مورد دختران بود.
در سالها بعد چنین اعتراض و روابطی بالاخص بین دانشجویانی که به فداییان گرایش داشتند ابعاد گستردهتری یافت و از نفی تسلیم به رابطه بالا و پایین در دانشگاه و خانواده فراتر رفته و به نفی تند ارزشها و پرنسیپهای سنتی حاکم بر این روابط گسترش یافت.
جالب این است که نخستین نقطه عزیمت اولیه جنبش دانشجویی اروپا در همان زمان همین موضوع یادشده یعنی اعتراض به روابط قیم سالارانه و پدرسالارانه در محیطهای آموزشی و خانواده بود که بعدها به جنبههای سیاسی و اجتماعی عمومی جامعه فرارویید. ما بدون اینکه با آن جنبش ارتباط داشته و روندهای مطرح در آن را بدانیم به دلیل روحیات مشترک دانشجویان در تمام جهان در آندوران همان مسیر را طی کردیم. مسیری که به گونههای متفاوتی در ترکیه و آمریکای لاتین هم طی شد.
دانشجویان در اروپا در ابتدا به ابعاد و مضمون این حرکت خود آشنایی نداشتند و بعدها عملکرد آنها توسط اندیشمندان اجتماعی تحلیل شد. امری که متأسفانه در کشور ما تا امروز به وقوع نپیوسته است وهمه اقدامات آنروز از زاویه مخالفت یا موافقت سیاسی با رژیم پهلوی و یا اعتراضات آنروز بررسی شده و تصویر سیاه مطلق یا سفید مطلق ارائه گردیده است.
سال تحصیل ۴۸-۴۹؛ اعتراضات سیاسی
۱۶ آذر سال ۴۸ آزمایشی بود برای جنبش نوینی که در دانشگاهها در حال شکلگیری بود. در اکثر دانشکدههای دانشگاه تهران و سایر دانشگاهها کلاسها تعطیل شد و در برخی دانشکدهها تظاهراتی کوتاهمدت برگزار شد.
اعتراضات ۱۶ آذر نشانه پایان سکوت سال ۴۷ بود ولی این جنبش چند ماه بعد در اعتراض به گران شدن بلیطهای شرکت واحد توان خود را عرضه نمود. در بهمنماه سال ۴۸ قیمت بلیط اتوبوسها افزایش یافت و این امر نارضایتی گستردهای در سطح شهر به وجود آورد. ایده اعتصاب عمومی و سوار نشدن به اتوبوسهای شرکت واحد در اعتراض به این افزایش قیمت در محافل سیاسی مطرح شد و توسط دانشجویان با استقبال مواجه شد. در هریک از دانشکدهها تیمهایی برای تیلیغ این اعتصاب در سطح شهرتشکیل شد و در طی دو هفته تا روز دوم اسفند در تمام خیابانها و کوچهپسکوچههای تهران روی دیوارها با ماژیک یا رنگ، خواست اعتصاب در روز دوم اسفند نوشته شد. در این روز شرکت واحد تعداد اتوبوسهای خود را افزایش داد و ازآنجاکه بخشی از مردم، هم از اعتصاب حمایت نکردند یا آن را جدی نگرفتند، همهچیز عادی جلوه کرد و به نظر میرسید حرکت شکستخورده است. دانشجویان دانشگاه تهران از ظهر آن روز شروع به تظاهرات کردند. این تظاهرات چند روز در سطح دانشگاه ادامه داشت و دامنه آن مرتب گسترش یافت. بعد از سه روز دانشجویان به بیرون از دانشگاه آمده و به تظاهرات پراکنده و شکستن شیشه اتوبوسهای شرکت واحد در سطح شهر پرداختند و با پیوستن دانش آموزان، حرکت غیرقابلکنترل شد. عصر همان روز دولت تسلیم شد. بلیطها به همان قیمت سابق بازگشت و همه دستگیرشدگان در تظاهرات خیابانی و یا حین شعار نوشتن آزاد شدند.
تظاهرات شرکت واحد، نشانه روشن شکلگیری نسل جدید دانشجویان و جوانان کشور بود. پسازاین تظاهرات و پیروزی آن، جنبش دانشجویی توانی مضاعف یافت.
در طی ماههای بعد هرچند گاه یکبار ما شاهد اعتراضات دانشجویی یا به شکل موضعی در این یا آن دانشگاه و یا در شکل تظاهرات سرتاسری هستیم. مهمترین حرکت دانشجویان در این دوره شرکت فعال آنان در تظاهرات ضد اسراییلی پس از مسابقه ایران و اسراییل بود. در این تظاهرات برای اولین بار در این دوره شعارهایی که مستقیماً رژیم را هدف میگرفت مطرح شد
سال تحصیلی ۴۹؛ اوجگیری جنبش اعتراضی دانشجویی
در سال ۴۹ اعتراضات دانشجویی در روز ۱۶ آذر ابعاد گستردهای یافت و همه دانشگاهها را در برگرفت. این تظاهرات به خیابانها نیز کشیده شد و دانشجویان در خیابانهای نزدیک به دانشگاه در گروههای کوچک تظاهرات کرده و علیه دیکتاتوری و ساواک شعار میدادند و با ورود ماشینهای پلیس پراکندهشده و فرار میکردند. در جریان تظاهرات تعدادی از دانشجویان دستگیر شدند. تظاهرات برای آزادی این زندانیان ادامه یافت. این تظاهرات حدود یک ماه ادامه داشت. روزنامههای تهران مقالاتی مبنی بر اینکه تظاهرکنندگان نیروهایی وابسته به خارج از کشورند منتشر کردند. این نوشتهها نهتنها دامنه تظاهرات را محدود نکرد بلکه موجب گسترش آن شد. پس از مدتی ساواک اکثر دستگیرشدگان را آزاد کرد ولی از آزادی تعدادی از آنان خودداری شد. تظاهرات برای آزادی آنان ادامه یافت. مسئولان دانشگاه با احضار نمایندگان و صحبت با آنان کوشیدند تظاهرات را کنترل کنند و به آنها گفتند کسانی که آزاد نشدهاند فعالیتهای علیه امنیت کشور داشتهاند و آزاد نشدن آنان ربطی به فعالیتهای دانشجویی ندارد.
ما آن زمان نمیدانستیم که از زندانیان مدارکی بهدستآمده که نشانه فعالیتهای آنان در تشکلی مخفی و مسلح است و در ادامه بازجوییها بخش بزرگی از اعضا گروهی که بعدها بنام گروه سیاهکل شناخته شد، دستگیرشدهاند. بعد از بیش از یک ماه تعطیلی، تظاهرات پایان یافت و دانشجویان سر کلاس رفتند.
در بهمنماه در محافل دانشجویی خبری ردوبدل شد و همهچیز را تحتالشعاع قرارداد. جنگ پارتیزانی در جنگلهای شمال از روستایی بنام سیاهکل آغازشده بود. اکثر فعالین دانشجویی در آن زمان به مبارزه رادیکال با رژیم اعتقاد داشتند. خبر شروع مبارزه مسلحانه مثل توپ در محافل دانشجویی منفجرشده و همهچیز را تحتالشعاع قرارداد. آنچه اکثر فعالین دانشجویی در انتظارش بودند رخداده بود. تصور میشد جنگ رهاییبخش آغازشده است.
صفبندیهای درونی جنبش دانشجویی
مهمترین صفبندی نظری درونی فعالین دانشجویی در این دوره مابین آنانی بود که برای مبارزات صنفی سیاسی و فعالیت علنی اهمیت قائل بودند و کسانی که این فعالیتها را مضر دانسته و به فعالیت مخفی معتقد بودند.
من به گروهی تعلق داشتم که معتقد بودند فعالیتهای صنفی سیاسی در میان اقشار و طبقات مختلف یکی از ارکان مبارزه است و چنین مبارزهای نمیتواند علنی نباشد.
ما در آن زمان به مبارزه مسلحانه معتقد بودیم و در طی سالهای ۴۸ و ۴۹ خود را برای پیوستن به مبارزهای که میدانستیم درراه است، آماده میکردیم. در آن زمان ما فکر میکردیم مبارزه چریکی در کوه آغازشده و تداوم خواهد یافت و به همین جهت تحت پوشش برنامههای کوهنوردی بخش بزرگی از جنگلهای شمال را شناسایی کرده بودیم. ولی درعینحال، بر این نظر بودیم که فعالیتهای علنی و مبارزات صنفی سیاسی رکن دیگر مبارزه است و درست آن است که گروهی از مبارزین پیشبرد این بخش از مبارزه را بر عهده گیرند.
مخالفت با این نوع مبارزه از دو منشأ فکری مختلف سرچشمه میگرفت. بخش عمده مخالفین کسانی بودند که معتقد بودند، مبارزه با رژیم استبدادی تنها از طریق شکل دادن سازمانهای مخفی امکانپذیر است و انضباط و قانونمندیهای حاکم بر سازماندهی گروههای مخفی با مبارزه علنی ناسازگار است و شرکت در مبارزات علنی، چنین سازمانهایی را ضربهپذیر خواهد نمود . آنها تأثیر مبارزات علنی و صنفی سیاسی را ناچیز میدانستند و معتقد بودند این فعالیتها تنها برای شناسایی مبارزان و ضربه زدن به سازمانهای مخفی مورداستفاده ساواک قرار میگیرد. تحمل مبارزات علنی و انجمنهای نمایندگان دانشجویان و فعالیتهای فوقبرنامه و اتاق کوهنوردی دانشگاهها توسط رژیم، بهعنوان دلیلی بر این نتیجهگیری مورد استناد قرار میگرفت. اکثر معتقدین به این فکر بعدها به سازمان چریکهای فدایی و یا گروههای مسلح دیگر پیوستند. هر یک از ما در طی آن سالها بهدفعات با مراجعه معتقدین این نظر و اعضای گروههای مخفی مواجه بودیم که میکوشیدند ما را متقاعد سازند که از فعالیتهای علنی دانشجویی منصرف شده و به تشکل آنان بپیوندیم. برای مثال سیروس سپهری در دانشکده کشاورزی، فرخ سپهری دانشکده فنی، علیرضا شکوهی و محمد احمدیان دانشگاه صنعتی و ... از چهرههای این تفکر بودند که کار مشترک طولانیمدتی با ما داشته و روابط دوستانه و نزدیکی بین ما شکلگرفته بود و جدایی راه ما از یکدیگر برای هر دو طرف تلخ بود.
گروه دیگرکسانی بودند که اساساً مبارزه در دانشگاهها را رد میکردند و معتقد بودند کسانی که میخواهند مبارزه سیاسی کنند باید دانشگاه را رها کرده و برای کار مبارزاتی به درون کارگران و یا به روستاها بروند. معتقدین به این فکر عمدتاً به گروههایی که آن زمان به مائوئیست معروف بودند نظیر گروه راد و یا گروههای در ارتباط با سازمان انقلابی بودند. برخی از آنان نیز دانشگاه را رها کرده و بهعنوان کارگر به کارخانهها و بهخصوص با پوششهایی مثل فروشنده دورهگرد به روستاها رفته و در آنجا زندگی میکردند. این جریانها از پایه فعالیتهای علنی دانشجویی و انرژی گذاشتن در میان خردهبورژوازی را رد میکردند.
گسترش فعالیتهای دانشجویی در طی آن سالها و مشارکت بخش بزرگی از دانشجویان به این فعالیتها امکانات کار ما را گسترش داد. فعالیتهای دانشجویی در آن سالها موفق بود و این خود منجر به جلب بخش بیشتری از فعالین به این فعالیتها میگردید. در عمل فضای حاکم بر فعالین در دانشگاه بطور کامل در اختیار تفکر ما بود و دو طرز فکر ذکر شده نقش حاشیهای داشتند.
اختلافات این دو طرز برخورد تنها به تلاش برای منصرف کردن فعالان علنی دانشجویی و جذب آنان به فعالیتهای مخفی محدود نبود. برای ما فعالیتهای دانشجویی در تداومش معنا داشت و برای خود درتامین این تداوم مسئولیت احساس میکردیم و برای کسانی که در حاشیه این فعالیتها شرکت داشتند، طبیعتا این موضوع در مرکز توجه نبود. ما در تجربه به این نتیجه رسیده بودیم که آغاز یک تظاهرات و یا حرکت اعتراضی بهمراتب سادهتر از پایان دادن بهموقع آن است و یا مجبور بودیم مرزی بین فعالیتهای علنی و اعتراضات سیاسی در نظرگیریم و این خود پیچیدگیهایی به وجود میآورد که موردپذیرش مخالفین فعالیتهای علنی دانشجویی نبود بخصوص گروه اول که به تظاهرات اعتراضی دانشجویان علیه رژیم بها میدادند ولی با فعالیت دانشجویی (صنفی سیاسی) و حضور علنی موافق نبودند.
مثلاً در سال ۴۹ بعد از تظاهرات ۱۶ آذر تعدادی از دانشجویان دستگیر شدند. دانشگاه به مدت یک ماه تعطیل بود و تظاهرات برای آزادی دستگیرشدگان ادامه پیدا کرد. ساواک پس از کشوقوس زیاد، همه دستگیرشدگان را بهجز ابوالحسن خطیب از دانشکده فنی و چند تن از دانشجویان و فارغالتحصیلان پلیتکنیک آزاد کرد. ما تظاهرات را برای آزادی زندانیان باقیمانده ادامه دادیم تا آنکه از داخل زندان به ما اطلاع رسید که هرچند آنهایی که در زندان ماندهاند، بخشا از فعالین دانشجویی بودند ولی دستگیری آنان ارتباطی با فعالیتهای دانشجویی ندارد. آنان عضو یک گروه مسلحاند (گروهی که بعدها گروه سیاهکل نام گرفت). روشن بود که ساواک آنها را آزاد نخواهد کرد. نمیشد از دانشجویان خواست که بیش از این سر کلاس نروند. یک ماه تظاهرات همه را خسته کرده بود و ادامه آن دشوار بود. ما با مسئولان دانشگاه صحبت کردیم و از آنان قول گرفتیم که به ساواک برای آزادی دانشجویان زندانی فشار بیاورند و به آنها یک ماه مهلت دادیم و گفتیم که در صورت آزاد نشدن وی بعد از یک ماه تصمیم مجدد خواهیم گرفت و با همین قول به دانشجویان مراجعه کرده و با خواندن یک قطعنامه تظاهرات را پایان دادیم ولی دوستانی که فعالیتهای رسمی مورد تأییدشان نبود به این تصمیم اعتراض کرده و آنرا سازش نامیده و تظاهرات را با شعارهای رادیکالتر مستقیما علیه رژیم ادامه دادند. البته همانطور که صحبت شد نیروی ما و آنان قابلمقایسه با یکدیگر نبود. ما به دلیل فعالیت علنی شناختهشده بودیم و در میان دانشجویان نفوذ داشتیم. تظاهرات به علت کمی تعداد شرکتکنندگان که شعارهای رادیکال هم تعداد شرکت کنندگان را کاهش میداد، در فردای آن روز بهطور طبیعی تعطیل شد ولی هم فاصله ما از یکدیگر بیشتر شد و هم از نظر آنان اقدام ما سازشکارانه تلقی میشد و از نظر ما تظاهراتی که میتوانست با چهره پیروز پایان یابد و تداوم آن برای زمان دیگری ممکن باشد، با شکست پایان یافت.
یک مثال دیگر که به رودررویی این دو گرایش انجامید، نحوه برخورد با سخنرانیهایی بود که توسط گروههای فوقبرنامه سازمان مییافت (مصطفی رحیمی، منوچهرهزارخانی، علی اصغرحاج سیدجوادی، نعمت میرزازاده ...) برای ما ادامه این سخنرانیها اهمیت داشت و میدانستیم که ساواک از این امر ناراضی است و در پی بهانهای است که هم برای سخنرانها مسئله بسازد و هم از ادامه آن جلوگیری کند. ما تصمیم گرفتیم که در حین سخنرانی در محوطه دانشکده هیچ اعلامیهای پخش نشود و به دلیل نفوذمان اجرای این تصمیم برایمان ممکن بود. دوستان ما این تصمیم را نمونه روشنی از تأثیر فعالیت علنی بر سازشکاری میدانستند و تبلیغات شدیدی علیه ما در این زمینه به عمل آوردند.
اگر من با دیدگاه امروز به مباحث آن روز نگاه کنم، معتقدم که موضع ما موضعی صحیح بود. فعالیتهای دانشجویی دارای اهمیت است و این فعالیتها نمیتواند مخفی باشد. ولی ما هم دچار تناقض دیگری بودیم. ما همه چهرههای علنی و برخی رسماً در دانشکده خود نماینده انتخابشده دانشجویان بودیم، ولی همزمان کار مخفی میکردیم. در تظاهرات شرکت واحد ما بیشترین سهم را در سازماندهی تیمهای چند نفره برای شعارنویسی روی دیوارهای شهر داشتیم. در موارد مختلف در داخل دانشگاه یا در سطح شهر اعلامیههایی علیه رژیم پخش میکردیم. ما برای آمادگی جهت پیوستن به مبارزه مسلحانه بخش مهمی از کوههای شمال را شناسایی کرده بودیم. این فعالیتهای ما با نقش ما بهعنوان فعالین علنی دانشجویی انطباق نداشت. مجموعه ارتباطات ما بهگونهای بود که در صورت لو رفتن امکان داشت در زنجیره بازجوییها با اختلاف زیاد به پرتعدادترین گروه دستگیرشده آن دوره تبدیل شویم. چنین امری میتوانست به تداوم فعالیتهای دانشجویی لطمه جدی وارد سازد. خوشبختانه چنین چیزی رخ نداد و در دستگیریهای بخش عمده فعالین دانشجویی در سال ۵۰ و دستگیری گروه ما در سال ۵۲ این فعالیتها لو نرفت ولی این خطر وجود داشت و ما به این تناقض بی توجه بودیم.
جدایی دانشجویان مذهبی
تحول پراهمیتی که در آن سالها در روابط دانشجویان رخ داد، جدایی دانشجویانی که با نام دانشجویان مذهبی فعالیت میکردند از سایرین و بطورمشخص فعالین چپ بود. تا سال ۴۹ چنین جدایی وجود نداشت و همه دانشجویان در کنار هم فعالیت میکردند. در سازماندهی تظاهرات شرکت واحد دانشجویان مذهبی در تیمهای مشترک با چپها سازماندهی شدند. مثلاً یک روز من و احمدرضا شعاعی نائینی و علی زرکش در یک تیم بودیم و بیش از ۸ ساعت در کوچهپسکوچههای جنوب شرقی تهران که من خوب بلد بودم، روی دیوارها شعار نوشتیم.
از تابستان سال ۴۹ ما متوجه تحرکات دانشجویانی که کتابخانه اسلامی محل تشکلشان بود شدیم. بعدها مطلع شدیم که جریانهای سیاسی مذهبی به آنها انتقاد کرده و از آنها خواستهاند که صفشان را از چپها جدا کنند و بهصورت نیروی متشکل مجزا روابطشان را با ما تنظیم کنند. آنها برخلاف ما که تمامی جریانهای سیاسی گذشته را رد میکردیم و بهطور مطلق روی پای خودمان بودیم و میکوشیدیم که همه مسائل را خود حل کنیم، با جریانهای سیاسی بیرون از دانشگاه بخصوص از طریق حسینیه ارشاد در رابطه بودند و به آنها اعتماد داشتند.
ابتدای سال ۴۹ آنها رسماً اعلام کردند که نقششان در رهبری فعالیتها محدود است و حاضر نیستند بهعنوان یک نیروی درجه دوم در فعالیتها شرکت کنند و بدون اینکه منتظر پاسخ ما شوند به سازماندهی فعالیت مستقل برای انتخاب نمایندگان دانشجویان پرداختند. انتخابات سال ۴۹ به یک عرصه داغ مبارزه بدل شد. آنان با تکیه به تجربه نیروهایی که با آنها در تماس بودند، خیلی دقیق و حسابشده کار میکردند و به همین دلیل در ابتدا موفقیت داشتند ولی در بخشهایی که انتخاباتشان دیرتر برگزار شد، ما نیز از روشهای آنان استفاده کرده و موفقیت داشتیم و درمجموع نوعی تعادل در ترکیب نمایندگان شکل گرفت. این جدایی ابتدا در دانشکده فنی شکل گرفت و بعد در بقیه دانشکدهها و دانشگاهها هم عمل شد.
این جدایی در سالها و دورههای بعد تداوم یافت. محل اصلی تشکل بچههای مذهبی کتابخانههای اسلامی بود و محل تشکل چپها، اتاقهای کوهنوردی و فوقبرنامه. در انتخابات نمایندگان دانشجویان در اکثر موارد نماینده موردحمایت کتابخانه اسلامی در برابر نماینده کتابخانه فوقبرنامه قرار میگرفت.
در سال ۴۹ در ابتدا این جدایی با تیره شدن روابط دو گروه توأم بود. اولین تجربه انتخابات جدی برای هر دو طرف با حملات سنگینی بهطرف مقابل همراه بود و این به دوری بیشتر و تیرگی روابط انجامید. پس از سال ۵۰ و شکلگیری سازمانهای فدایی و مجاهد و روابط نزدیک این دو سازمان با یکدیگر روابط فعالین دانشجویی نیز که اکثریت قریب به اتفاقشان از هواداران یکی از این دو جریان بودند در حین رقابت دوستانه بود. روابط نزدیک دو سازمان چریکهای فدایی و مجاهدین به این منجر نشد که فعالیتهای دانشجویی به دوران قبل از سال ۴۹ بازگردد و جدایی این دو جریان ازآنپس در دانشگاهها تداوم یافت ولی دو گروه باهم همکاری کرده و در مواردی لیست مشترک برای انتخابات ارائه میدادند.
آغاز مبارزه مسلحانه
با شروع مبارزه مسلحانه، فضای دانشگاهها دگرگون شد. اواخر بهمن بود که خبر حمله به پاسگاه سیاهکل پخش شد. آن روز شنیدیم که به یک پاسگاه در شمال حمله شده و چریکها در جنگلهای شمال در حال جنگند. من به یاد دارم که با جمعی از دوستان راجع به برنامهریزی کارهای جدیدمان داشتیم صحبت میکردیم که یک نفر این خبر را آورد. یکی از دوستانمان پس از شنیدن این خبر بلند شد و گفت آنجا دارند بچهها میجنگند و کشته میشدند، ما داریم راجع به این خردهکاریها حرف میزنیم. جلسه ما آن روز تعطیل شد.
از اسفند تا اردیبهشت که دانشگاهها تعطیل شد، ما همه در حال انتظار بودیم. اعلام اسامی سیزده اعدامی، ترور فرسیو، اعلام نام نه نفر که برخی از آنان بهخصوص حمید اشرف را میشناختیم.
دانشگاه آماده انفجار بود. شروع مبارزه چریکی فضایی جدیدی شکل داده بود. اکثریت قریب بهاتفاق دانشجویانی که به مسائل اجتماعی سیاسی علاقهمند بودند، منتظر چنین روزی بودند. آنها خود را جزیی از مبارزهای میدانستند که شروعشده بود.
مبارزه چریکی آغازشده بود. ما همه منتظر فرصتی بودیم که اعتراض خود و درواقع حمایت خود را ازآنچه به نظر ما مارسید که سرنوشت آینده کشور را رقم خواهد زد، اعلام کنیم. ما آن روز نمیدانستیم که ساواک هم پس از اعتراض یکماهه ۱۶ آذر و آغاز مبارزه چریکی تصمیم دارد بهانهای پیداکرده، دانشگاه را تعطیل و فعالین دانشجو را دستگیر کند. جشنهای دو هزار و پانصدساله نزدیک بود و برای رژیم اعتراضات گسترده دانشجویی در جریان این جشنها غیرقابلقبول بود.
بهانه برای درگیری اجتنابناپذیر خیلی زود پیدا شد. در اواخر فروردینماه آقای حاج سیدجوادی در دانشکده فنی سخنرانی داشت. پس از سخنرانی وی، شرکتکنندگان تظاهرات کردند. تظاهرات به بیرون دانشگاه کشیده شد و در خیابانهای اطراف دانشگاه ادامه یافت. شعارها تند و مستقیماً علیه رژیم و در تائید چریکها بود. فردای آن روز دانشکده فنی تعطیل و از ورود دانشجویان این دانشکده به دانشگاه جلوگیری شده و برخی از دانشجویان این دانشکده هنگام ورود به دانشگاه دستگیر شدند. دانشجویان سایر دانشکدهها به حمایت از دانشجویان فنی کلاسها را تعطیل کرده و تظاهرات کردند. عصر آن روز نیروهای گارد وارد دانشگاه شده و تظاهرکنندگان را بشدت مضروب کرده و چند صد نفر از آنان را دستگیر کردند. دانشجویان فنی هم که بیرون از دانشگاه بودند از بیرون با سنگ به پلیس حمله کردند و تا پاسی از شب گذشته، جنگوگریز در خیابانهای اطراف دانشگاه ادامه یافت.
فردای آن روز دانشجویان دانشگاه صنعتی به حمایت از دانشجویان دانشگاه تهران تظاهرات کردند که پلیس در آنجا هم وارد دانشگاه شده آنها را مضروب کرده و چند ده تن را دستگیر کرد.
در روزهای بعد بخش عمده دانشجویان فعال یا در خانههایشان یا در خیابانهای اطراف دانشگاه دستگیر شدند و دانشگاه تا پایان تابستان و انجام جشنهای دو هزار و پانصدساله تعطیل شد. بخش مهمی از آنهایی که دستگیر نشدند، در ماههای بعد به چریکها پیوستند و یا کشته شدند و یا دستگیر و به زندانهای سنگین محکوم گردیدند.
من در روز یازده اردیبهشت دستگیر شدم. در آن روز ما یک جمع حدود دهنفره در قهوهخانهای در خیابان پهلوی نزدیک سینما رادیو سیتی جمع بودیم. بعد از بیرون آمدن از قهوهخانه تا تقاطع خیابان تخت جمشید (طالقانی) باهم آمدیم و آنجا از هم جدا شدیم. تا آنجا که یادم هست علی آرش، محمدعلی پرتوی، شاهرخ هدایتی و احمدرضا شعاعی ازیکطرف رفتند و من، مهرداد مینوکده، حمیدرضا نعیمی، رضا خمسه و اسماعیل ختائی از سوی دیگر. در مقابل ساختمان شرکت نفت یکی از ماشینهای ساواک که ازآنجا رد میشد ما را شناخت و دستگیر کرد. چهار نفر دیگری که آن روز با ما بودند، همگی به فدائیان پیوستند.
دانشجویان دستگیرشده همگی تا آخر تابستان و پایان جشنهای دو هزار و پانصدساله در زندان ماندند و پسازآن بهتدریج آزاد شدند. تعدادی از آزادشدهها به سربازی فرستاده شدند
اعتراضات دانشجویی پس از سال ۵۰
سال ۵۱ پس از چند ماه وقفه و تعطیلی دانشگاه در شرایطی که اکثریت فعالان اصلی زندان بودند، و با حضور گارد در محوطه دانشگاه آغاز شد. فضای شکلگرفته در دانشگاهها و روحیه دانشجویان بهگونهای نبود که تدابیر خشن بکار گرفتهشده کارآیی داشته باشد. اتاقهای فوقبرنامه، برنامههای کوهنوردی و کتابخانههای اسلامی با استقبال دانشجویان بیشتری مواجه شده و هرروز بخش بزرگتری از دانشجویان به این فعالیتها توجه نشان میدادند.
شکلگیری دو جریان فداییان و مجاهدین، موقعیت جدیدی در رابطه فعالان دانشجویی و سازمانهای سیاسی پدید آورد. اگر در نیمه دوم سالهای دهه ۴۰ همه سازمانهای سیاسی از طرف فعالان دانشجویی مردود بودند، در رابطه با این دو سازمان تلقی دیگری حاکم بود. این دو سازمان از درون روشنفکران و دانشجویان ایران برآمده بودند و دانشجویان این دو سازمان را از آن خود میدانستند. در آن دوران اکثریت قریب بهاتفاق فعالان دانشجویی خود را هوادار و وابسته به این دو جریان میدانستند. اواخر سال ۵۰ این دو جریان تا حد نابودی ضربه خورده بودند. اکثریت قریب بهاتفاق کادرهای مجاهدین قبل از آنکه اقدامی کنند، دستگیرشده بودند. از تشکیلات فداییان تنها ۶ چریک باقیمانده بود. دانشجویان از عمق این ضربات بیاطلاع بودند ولی وسعت دستگیریها و خشونتها در دانشگاه منعکس گردیده بود. این ضربات، اعتبار جریانهای چریکی را نهتنها کاهش نداد، بلکه بالعکس نفوذ آنان افزایشیافته بود.
۱۶ آذر سال ۵۰ مثل سال ۴۹ همه دانشگاهها تعطیلشده وبه صحنه تظاهرات تبدیل گردید. تعطیلی دانشگاهها و تظاهرات ۱۶ آذر سال ۵۰ کوتاهتر از سال ۴۹ بود با این تفاوت که به دلیل حضور گارد در دانشگاه تظاهرات از همان ابتدا به درگیری و جنگوگریز با گارد انجامید و شعارها رادیکالتر از گذشته بود.
۱۶ آذر سال ۵۱ در ابعادی وسیعتر از سال ۵۰ برگزار شد. تظاهرات دانشجویان به درگیری با گارد دانشگاه منجر شد. تعدادی از دانشجویان دستگیر شدند. تعطیلی دانشگاه و تظاهرات تا آزادی کامل دستگیرشدگان ادامه یافت.
حضور گارد در دانشگاهها، تظاهرات آرام دانشجویان در محوطه دانشگاه را ناممکن میکرد. از سال ۵۱ به بعد هر تظاهرات دانشجویی با زدوخورد و درگیری با گارد خاتمه مییافت و طبیعتا شعارها رادیکالتر از گذشته بود.
انتخابات نمایندگان دانشجویی
در ابتدای سال تحصیلی ۵۱-۵۲ انتخابات نمایندگان دانشجویان در برخی دانشگاهها پس از یک سال وقفه مطرح شد. آشکار بود که دو گروه اصلی شکلگرفته در سال ۴۹ یعنی نیروهای مذهبی (کتابخانه اسلامی) و چپها نیروی اصلی انتخاباتاند و دانشجویان غیر وابسته به این دو گروه نقشی نخواهند داشت. دانشجویان مذهبی برخلاف سال ۴۹ که در همهجا با تمام نیرو در انتخابات شرکت کرده بودند، این بار با مشکل مواجه بودند. مباحثی که ما در طی سالهای ۴۷ تا ۵۰ در رد و یا ضرورت کار علنی دانشجویی با آن درگیر بودیم، تازه برای آنان مطرحشده بود. همه چهرههای اصلی آنان هوادار مجاهدین بودند. آنها تصور میکردند، درگیر شدن با فعالیت علنی و کار دانشجویی، به امکاناتشان برای کار مخفی و تقویت مجاهدین لطمه وارد خواهد ساخت و کادرهای اصلی آنان تمایلی به کاندیدا شدن در انتخابات نداشتند. ما برعکس پس از پشت سر گذاشتن مباحث سنگین سالهای قبل، به تعادلی دستیافته بودیم. بخشی از فعالیتهای دانشجویی کناره گرفته و بکار مخفی پرداخته و بخشی در فعالیتهای علنی دانشجویی شرکت میکردند.
دانشجویان مذهبی که دچار دشواری بودند، آماده توافق با دانشجویان چپ و ارائه لیست مشترکی که نمایندگان هر دونیرو در آن برابر باشند بودند. این موردتوافق چپیها نبود و تصور میکردند که با توجه به کادرهایی که کاندیدا هستند، درست آن است که تعداد بیشتری از نمایندگان به آنان تعلق داشته باشد. دانشکده فنی مرکز اصلی این بحث و درگیری بود. بالاخره توافق حاصل نشد و انتخابات با دو لیست مجزا انجام گردید. برای درک فضای آن روز دانشگاه و نفوذ فداییان و مجاهدین، شاید این مثال مفید باشد. در دانشکده فنی آن زمان تا آنجا که به یاد دارم حدود هزار و دویست دانشجو تحصیل میکردند. در این انتخابات، سیصد و پنحاه نفر به لیست چپیها و دویست وپنجاه نفر به لیست مذهبیها رای دادند. نامزدهای مستقل کمتر از بیست رای داشتند. همه میدانستند انتخاب بین این دو لیست، انتخاب بین دو جریان سیاسی مسلح و مخفی است و باوجوداین بیش از نیمی از دانشجویان در این انتخابات شرکت کرده و به این دو لیست رای دادند.
رابطه غیردوستانه این دونیرو خیلی زود به پایان رسید. با توجه به رابطه نزدیک و دوستانه فداییان و مجاهدین، فعالان دانشجویی که در آن زمان تقریباً همگی بهنوعی به این دو جریان سمپاتی داشتند، در جهت حل کدورتها تلاش کردند. رابطه مذهبیها و چپها تا تغییر مواضع ایدئولوژیک سازمان مجاهدین در سال ۵۴ دوستانه باقی ماند. دو طرف در عمل حیطههای نفوذ دیگری را به رسمیت شناخته، برای همکاری باهم ارزش قائل بودند و هریک جداگانه میکوشیدند نفوذ خود را گسترش دهند.
این روابط دوستانه پس از سال ۵۴ و تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین به پایان رسید. پس از سال ۵۵ و ضربه تشکیلاتی سیاسی به سازمان مجاهدین، هواداران این سازمان نقش برتر خود را از دست دادند. مثلاً اگر قبل از سال ۵۲ در دانشکده فنی کسانی مثل مهدی ابریشمچی در یک دوره و علی زرکش در دوره دیگر چهرههای برجسته بخش مذهبی جنبش دانشجویی بودند در این دوره کسانی مثل سعید حجاریان یا بیژن نامدار زنگنه که رابطه نزدیکتری با روحانیت و بعدها با حکومت برآمده از انقلاب داشتند چهرههای برجسته کتابخانه اسلامیاند. در این دوره نیز در عمل همواره نمایندگان منتخب دانشجویان از هردو جریان بودند و این نمایندگان در انجمن نمایندگان حضور یافته و مشترکا تصمیمگیری میکردند و کار میکردند ولی روابط به سردی گرایید و پس از انقلاب به خصومت و رودررویی انجامید
مخالفت با مشی مسلحانه
از اوایل سال ۵۲ بهتدریج نیروهایی که مخالف مشی مسلحانه و سیاست سازمان فدایی بودند، فعال شدند. این نیروها در رابطه با محافل سیاسی مخالف مشی مسلحانه بهخصوص سازمانهای چپ در خارج از کشور بودند و از طرف آنان تغذیه نظری میشدند. در سطح دانشجویی، آنان بر اقدامات معین مسئولین و فعالان حرکت، انگشت گذارده و آنان را موردنقد قرار میدادند. مثلاً نحوه برخورد مسئولان برنامههای کوهنوردی و اهمیتی را که آنان برای رسیدن به قله در این برنامهها قائل بودند، موردنقد قرار داده و در مجامع خصوصی این برخوردها را از عوارض منفی مشی مسلحانه میدانستند. آنان در خیلی از موارد در نقد اقدامات چپ روانه مسئولان دانشجویی بر مسائل درستی انگشت میگذاشتند ولی ازآنجاکه نقد آنان به چپروی در بخشی از رفتارها محدود بود و در برخورد با کل حرکت دانشجویی، تظاهرات و شعارهای مطرح در آن، خود در موضع رادیکال قرار داشتند، انتقادات آنان، موضعی و کم اثر بود. روابط غیر دوستانه این دو گروه، تاثیر گذاری متقابل و کوشش مشترک برای حل خطاها را ناممکن میساخت
ارتباط با فداییان
من از پاییز سال ۵۱ در رابطه با سازمان فدایی قرارگرفته و از اسفند سال ۵۱ در رابطه مستقیم با حمید اشرف بودم. دلیل اینکه باوجودآنکه من فرد شناختهشدهای بودم و همواره امکان دستگیری و یا تعقیب من وجود داشت، حمید خود مسئولیت این رابطه با بر عهده گرفت، اهمیتی بود که وی برای فعالیتهای دانشجویی قائل بود. من قرار بود روز چهارم مهرماه سال ۵۲ (بهاتفاق انوشیروان لطفی و محمود نمازی) مخفی شوم و در یک شاخه که حمید آن را شاخه سیاسی مینامید و تحت مسئولیت خود وی سازماندهی شده و کماکان مسئولیت فعالیتهای دانشجویی سازمان را بر عهده داشته باشم و انوش و محمود در تیمهای دیگر سازماندهی شوند. ما روز اول مهرماه دستگیر شدیم و این برنامه عملی نشد. این شاخه هیچگاه تشکیل نشد و من در تمام پیگیریهایی که به عمل آوردم، به دلیل عدم تشکیل این شاخه و بهطور مشخص عدم توجه به مبارزات دانشجویی و تلاش برای تأثیرگذاری بر آن پی نبردم. آیا مباحث نظری درون سازمان در این امر مؤثر بوده یا امکانات عملی و ضربات پلیس مانع پیشبرد این برنامه شد. ولی از بیرون سازمان، این گونه به نظر میرسد که سازمان پس از سال ۵۲ تلاشی برای برقراری رابطه و هدایت مبارزات دانشجویی انجام نداده است و هواداران سازمان خود مستقلاً بدون هدایت سازمان در این مبارزات شرکت داشته و در رهبری آن نقش تعیینکننده دارند.
من بیژن جزنی را یکبار چند ماه پس از دستگیریم در زندان قصر دیدم. ما هنوز دادگاه نرفته بودیم و با توجه به آنکه سطح رابطه و فعالیتهای ما مشخص نبود، قصد داشتیم که قبل از دادگاه محتاطانه عمل کرده و از هر حرکت اضافی خودداری کنیم. بیژن به من پیغام داد که میخواهد صحبت کوتاهی با من داشته باشد. در این صحبت، او از من پرسید که ازقول من نقلشده است که سازمان قصد تشکیل یک شاخه سیاسی و هدایت مبارزات صنفی سیاسی را دارد. آیا اینیک برداشت است یا اطلاع. من به او گفتم، اطلاع است. او از خوشحالی چشمانش برق زد و صحبت ما که قرار بود ده دقیقه باشد، دو ساعت و نیم به درازا کشید و او مفصلاً در رابطه بااهمیت این تصمیم صحبت کرد. باوجود صراحت نظر بیژن جزنی در این عرصه و پذیرش ایدههای او در سازمان در سالهای بعد، نهتنها در این راستا اقدامی صورت نگرفت بلکه در مواردی عکس آن عمل شد. مثلاً در سال ۵۴ تقریباً تمامی فعالین اصلی دانشگاه صنعتی همزمان مخفیشده و به تشکیلات چریکی پیوستند. (طاهره خرم، ادنا ثابت، برادران پرورش، تورج حیدری بیگوند، فرزاد دادگر .....) اگر قویترین جریانهای دانشجویی در سالهای ۴۵ تا ۴۷ در دانشکده پلیتکنیک و در سالهای ۴۸ تا ۵۲ در دانشکده فنی حضور دارند شاید بتوان گفت در این دوره دانشجویان دانشگاه صنعتی یکی از نیرومندترین جریانهای جنبش دانشجوییاند. مخفی شدن مجموعه فعالین این دانشگاه، ضربه سنگینی به فعالیتهای دانشجویی در این دانشگاه وارد کرد.
هرچند برخلاف تصور عمومی، فعالیتهای سازمان فداییان، چه در آن دوره و چه در دورههای بعد از نوعی عدم تمرکز برخوردار است و بسیاری از اقدامات، به نظر و تصمیم مسئول مربوط وابسته است و الزاماً نشانه یک سیاست عمومی نیست ولی این امر، درنتیجه عملی تغییری به وجود نمیآورد.
دانشجویان مبارز
ما در سال ۵۲ تصمیم گرفتیم که برای انعکاس مواضع نیروهای هوادار فداییان از عنوان دانشجویان مبارزکه قبلاً توسط بیژن جزنی و جریان چپ جبهه ملی بکار گرفته شده بود، استفاده کنیم. دانشجویان مبارز نوعی سازماندهی کاملا افقی و یا حتی بیشتر یک عنوان بود تا یک تشکل هیرارشیک و دارای رهبری. هواداران سازمان در دانشگاهها بدون ارتباط باهم از این عنوان برای طرح مواضعشان و امضای اطلاعیهها استفاده میکردند و همه آنها محق بودند که اطلاعیههای خود را با عنوان دانشجویان مبارز امضا کنند.
در سال ۵۵ چند تن از فعالین اصلی دانشکده فنی (محمود وحیدی، سعید کرد)، مبارزه مسلحانه را رد کرده و سازمانی را شکل دادند که بعدها سازمان رزمندگان نام گرفت و یکی از تشکلهای موسوم به خط سه گردید. آنها بعد از تغییر موضع کماکان از این عنوان در نوشتههای خود استفاده کردند. در سال ۵۷ زمانی که ما تصمیم گرفتیم که یک سازمان علنی دانشجویی تشکیل دهیم، من نظرم در ابتدا بر این بود که نام این تشکل در تداوم تاریخی فعالیت گذشته، دانشجویان مبارز باشد ولی به دلیل بهرهگیری طرفداران خط سه از این عنوان، استفاده از آن میتوانست برخورد و اغتشاش به وجود آورد و به همین دلیل از بکار گیری این عنوان صرفنظر شده و نام دانشجویان پیشگام برای این سازمان برگزیده شد
مهدی فتاپور
۲۸.۰۱.۲۰۲۱
■ مهدی جان زحمت کشیدید و گزارش خوب و دقیقی از وضعیت دانشجویی در چارچوب دانشگاه نوشتید. من استفاده کردم. برایم جالب بود که شما هم خبر سیاهکل را مثل یک حادثه یک باره دریافت کردید و در جریان تدارک آن نبودید. کاش مینوشتید که دانشجویان مذهبی چه خواستهای سیاسی داشتند و چه نظری در باره خرداد ۴۲ و خمینیسم داشتند.
امیر ممبینی
■ ممنون از لطفت امیر عزیز
جدایی مذهبی ها از دیگران یا دقیقتر از چپ ها از دانشکده فنی دانشگاه تهران شروع شد و بسرعت در همه دانشکده ها و دانشگاه های تهران وبعد به همه دانشگاه های کشور گسرتش یافت. آنها مذاکرهای با ما انجام ندادند و خواست معینی مطرح نکردند. در مبارزات انتخابی آنها بر انحصار طلب بودن ما و اینکه ما آنها را در تصمیم گیری ها به بازی نمیگرفتیم تکیه کردند که البته کاملا نادرست هم نبود. ما بعدها مطلع شدیم که این تصمیم آنها تصمیم دانشجویان این دانشکده و یا دانشگاه نبود بلکه فعالان سیاسی مذهبی که به حسینیه ارشاد رفت و آمد میکردند و با فعالان مذهبی دانشجویی جلسات داشتند به آنها گفتهاند که درست است صف خود را جدا کنند و اینکه در یک چارچوب با چپ ها فعالیت میکنند نادرست است.
فراموش نکنیم که در جبهه ملی از بعد از سال ۳۲ این روند با جدایی نهضت آزادی آغاز شد. ولی در عمل هم گسترش فعالیت ها در سالهای آخر دهه ۴۰ عرصه هایی را در برگرفت که فعالیت مشترک را دشوار میکرد. فعالیتها از سطح فعالیتهای صنفی و اعتراض به سرکوب به جنبههای فرهنگی گسترش یافت که آنزمان فوق برنامه نامیده میشد. درکتابخانههای فوق برنامه که از سال ۴۹ تشکیل شد و در اولین گامها در خیلی از دانشکده ها با پول خود دانشجویان و یا اهدا کتابهای خوانده شده خودشان این کتابخانه ها تاسیس شد ما کاملا در ترکیب کتابها اختلاف نظر داشتیم. آنها مایل بودند کتابهای مذهبی یا کتابهای مربوط به مبارزات مذهبی ها و یا نظریه پردازانشان مثل سید قطب و یا مثلا کتابهای آل احمد برجسته باشد و ما کتابهای دیگری مثلا کتابهای تکامل و یا کتابهای کسروی یا کتابهای دوران مشروطه مثل آخوند اوف یا طالب اوف و یا کتابهای تاریخی (محاز) نوشته شده توسط آکادمیسین های روس را میگذاشتیم که کشاکش بوجود می آمد.
ما هم آنزمان در عدم انعطاف دست کمی از آنها نداشتیم و بخصوص در مورد مذهب و سنت تند بودیم. به همین دلیل در این عرصه ها تقسیم فعالیت ها بدو بخش کتابخانه فوق برنامه و کتابخانه اسلامی امروز که فکر میکنم هم اجتناب ناپذیر بود و هم مثبت. ما مثلا در دانشکده فنی مصطفی رحیمی و هزارخانی را دعوت کردیم و با احمد اشرف و آریانپور هم صحبت کرده بودیم که سال ۵۰ همه دستگیر و یک وقفه یکساله افتاد و آنها رفسنجانی و موسوی گرمارودی را. که نه آنها حاضر بودند مسئولیت دعوت از سخنرانان دعوت شده از طرف ما را قبول کنند و نه ما مال انها را البته در مورد برخی ها مثل حاج سید جوادی و یا نعمت ازرم توافق بود. بعد از تشکیل مجاهدین و روابط دوستانه هم این تقسیم بندی بجای خود بود و به نظر من در آن شرایط کار دیگری نمیشد کرد. از سال ۵۵ موضوع فرق میکند و این دو نیرو دو جریان رو در رو هستند و آنها همان انجمن های اسلامی بعد از انقلابند که انقلاب فرهنگی را تایید کردند و دانشگاه را کوشیدند به سربازخانه تبدیل کرده و دست آوردهای سالهای دهه چهل و پنجاه در عرصه بازبودن فضای دانشگاه و تمایز آن با دبیرستان را پس بگیرند.
در مورد حوادث سال ۴۲ میان مذهبی ها اختلاف نظر وجود داشت. در آندوران بخشی از فعالان آنها فارغ التحصیلان مدرسه علوی تهران بودند. این دبیرستان که با کمک برخی ثروتمندان مذهبی تقویت میشد از نظر تحصیلی میکوشید با دبیرستانهای ملی خوب آنزمان مثل البرز رقابت کند و تعداد قبولی های آنها در رده های بالا و در نتیجه دانشکده فنی قابل توجه بود. بخشی از آنها از دوران دبیرستان به جلسات مذهبی جریانات سنتی و یا ضد بهایی رفت و آمد داشتند و در نتیجه طرفدار روحانیت بودند. این گروه از همان ابتدا با نیروهای چپ رابطه ای نداشتند. بعد از سال ۵۰ و هژمونی مجاهدین تعداد کسانی که روحانیت را تایید میکردند تا سال ۵۵ انکشت شمار بودند. باید توجه کرد که من در اینجا راجع به جنبش دانشجویی صحبت کردم نه یک سازمان یا یک حزب مشخص و همه گونه نظری در آن وجود داشت ولی آنهاییکه با ما کار میکردند و من با آنها در رابطه بودم همکی روحانیت را مرتجع میدانستند و مخالفت آنها با رفرم و بخصوص رای زنان را. ولی خود ۱۵ خرداد را از شمار شورش علیه دیکتاتوری و بدست آمدن فرصتی برای بیان مخالفت با رژیم مییدانستند و نه ساخته شده توسط روحانیت.
مهدی فتاپور
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|