iran-emrooz.net | Wed, 10.05.2006, 19:57
جمهوری جمهوریها(٢)
اكبر گنجی
|
نكاتی كه در ذيل بدانها اشاره خواهد شد، مسائل و مشكلاتی است كه بشر امروز با آنها روبروست و همگان، خصوصاً روشنفكران و آزاديخواهان، بايد برای حل و رفع آنها چارهانديشی كنند.
١- غيردموكراتيك بودن اطلاعات: آدميان به لحاظ مناسبات انسانی در سطح جهانی و مشكلات زيست محيطی در وضع بسيار خطرناكی زندگی میكنند. اين وضعيت، از طريق روشنگری بايد به سطح آگاهی همه مردم جهان رسانده شود. جهان همچون كشتی غولپيكر بزرگی است كه در خطر تصادم با يك كوه يخ و فرورفتن به زير آب و غرق شدن است. اما در سالن رقص كشتی، دخترها و پسرها، به دليل عدم اطلاع، در حال رقص و عيش و نوشاند. نجات جان آدميان منوط به كمك تمام مسافران كشتی است. پس بايد همگان را از اصل ماجرا مطلع كرد. منافع قدرتهای سياسی- اقتصادی مانع اطلاع عموم ساكنان كره خاكی از وضعيت خطرناك كنونی است. ناآگاهی عمومی از وضعيت حاد جهانی، يكی از مسائل مهم بشر امروز است. دمكراتيزه شدن اطلاعات پيشرفت بسياری داشته است اما هنوز نيازمند تلاشهای بسياری است كه مهمتر از همه تلاشی است روشنگرانه تا به تودههای مردم بياموزند كه با كسب اطلاعات میتوانند دنيای بهتری بسازند. محدود ماندن اطلاعات در حد متخصصان و آكادميسينها مردم را از مشاركت فعال در حيطههای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی محروم میسازد يا حضور آنها را به نمايش فرو میكاهد.
٢- توسعه پايدار (Sustainable Development): رشد اقتصادی غالباً از دو جهت اثر نامطلوب بر محيط زيست دارد: الف- تحليل بردن منابع طبيعی. ب- آلودن كردن هوا، آب و خاك. مطابق گزارش آينده مشترك ما (Our Common Future) (١٩٨٧) كميسيون محيط زيست و توسعه سازمان ملل، ادامه رشد اقتصادی ممكن است تا حدی موجب سطح زندگی مناسبی برای همه مردم زمين شود، فقط به اين شرط كه دقت فراوانی در انتخاب فناوريهايی شود كه نه كره زمين و منابعش را تحليل برند و نه آلودهاش سازند. از نظر اين كميسيون، توسعه پايدار فرايند تغييری است كه در آن بهرهبرداری از منابع، سمت و سوی سرمايهگذاريها، منشاء توسعههای فنآوری و تغييرات نهادينه، همگی در جهت هماهنگی افزايش توان فعلی و آتی برای رفع نيازها و آمال انسانی باشد. اين گزارش، توسعه پايدار را به عنوان فرايندی تعريف میكرد كه در آن «نسل حاضر بدون به خطر انداختن توانايی نسل آينده نيازهايشان را تأمين میكند».
آرمان توسعه پايدار بشرطی پايدار و قابل دفاع است كه تأمين رفاه نسل كنونی متضمن ايجاد وضعيت فلاكتبار برای نسلهای بعدی نباشد. برنامههای توسعه در حال اجرا در سطح جهان، چندان عنايتی به زندگی نسلهای آتی ندارند. اين رويكرد با آن اصل كانتی كه انسانها بايد به عنوان غايت (هدف) در نظر گرفته شوند، نه وسيله (ابزار)، تعارض دارد. در توسعه سرمايهسالارانه انسانها ابزار و وسيله تلقی میشوند، نه هدف و غايت. عدم توجه به نيازهای نسلهای آتی، به معنای غايت فرض كردن نسل كنونی و وسيله و ابزار فرض كردن نسلهای بعدی است. اگر نسلهای آينده به عنوان هدف در نظر گرفته شوند، ديگر نمیتوان چنان رفتار كرد كه تمام سودها به حساب نسل كنونی واريز شود، اما تمام زيانها و هزينهها از جيب نسلهای آتی پرداخت شود. هيچ فرد، گروه يا نسلی حق ندارد به گونهای رفتار نمايد كه گويا فرد، گروه يا نسل ديگری ابزار و وسيله تأمين نيازهای او هستند. استفاده بدون حساب و كتاب بشر كنونی از منابع طبيعی (جنگلها، مراتع و ....) از يك سو و بازده (out put) اين نحوه استفاده كه منجر به آلودگی و تخريب شديد محيط زيست شده است از ديگر سو، وضعيت بسيار خطرناكی را برای نسلهای آينده رقم میزند. در برنامهريزیهای علمی-فنی-تكنولوژيك و مناسبات انسانی، بايد به اين نكته مهم توجه نمود. محيط زيست انسانها به سرعت در حال تخريب و نابودی است.
بنا بر آمار سازمانملل متحد سالانه دست كم ١١ ميليون هكتار از جنگلهای مناطق حاره در حال نابود شدن هستند تا به مرتع يا زمين زراعی بدل شوند. گذشته از اين، ١٧ ميليون هكتار نيز سالانه قابليت توليدی خود را از دست میدهند. بنا بر گزارشهای بانك جهانی بيابانها سالانه نزديك به ٦ ميليون هكتار در حال رشدند. طی دهه ١٩٩٠ الی ٢٠٠٠، سالانه ٩/٨ ميليون هكتار از جنگلهای جهان از بين رفته است. از سال ٢٠٠٠ تا كنون سالانه ٣/٧ ميليون هكتار از جنگلهای جهان از بين رفته است. به اين مساله بايد آلودگی محيط زيست را نيز افزود. سالانه سه ميليون نفر از جمعيت جهان بخاطر آلودگی هوا جان میدهند. تخريب لايه اوزون يكی از موارد قابل بحث است. لايه اوزون از حيات در مقابل آثار خطرناك اشعههای B و ماوراء بنفش محافظت مینمايد. تخريب اين لايه باعث میگردد تا سرطان پوست و آب مرواريد چشم در انسانها افزايش يابد و حتی شواهدی حاكی از خطر آسيب خوردن سيستم دفاعی هم وجود دارد. تخريب لايه اوزون از طريق مواد شيميايی هالوژندار ساخته دست انسانها صورت میگيرد. در اواخر دهه ١٩٨٠ نگرانی در مورد تغييرات آب و هوا، بحث تخريب لايه اوزون را تحت شعاع قرار داد. در طول٢٠ سال گذشته ميزان انتشار دیاكسيدكربن (CO٢) كه عامل اصلی «اثر گلخانهای» در كره زمين، يعنی افزايش درجه حرارت و آثار سوء زيست محيطی آن است، دو برابر شده و از ٩/١٤ ميليارد تن در سال ١٩٧١ به ٦/٢١ ميليارد تن در سال ١٩٩٩ رسيده است و پيشبينی میشود تا سال ٢٠١٠ به ٩/٣١ ميليارد تن برسد. فيلترهای طبيعی متنوعی همانند جنگلها و اقيانوسها، كربن منتشر شده از طريق فعاليتهای بسيار گسترده انسانی را جذب میكنند؛ قطع درختان جنگل، توازن بين منابع و جذب كنندهها را بر هم میزند و گوناگونی زيستی گياهان را كاهش میدهد. افزايش دمای معمولی و تغييرات مرتبط با آن در الگوی ريزش باران، خطر گسترش بيابان را بالا میبرد. دانشمندان تخمين میزنند بارش برف و باران در مناطقی از جهان افزايش خواهد يافت در حالی كه در مناطق ديگر از ميزان آن كاسته خواهد شد؛ يعنی بروز سيلابهای شديد در برخی مناطق و خشكسالی در مناطق ديگر. به همين ترتيب بسياری از بيماریها شيوع خواهند يافت و زيستگاه گونههای گياهی و جانوری بسياری از بين خواهد رفت. بدون ترديد مسئوليت تخريب فعلی زيست بوم مستقيماً متوجه جمعيت اندكی از جهان است كه در جوامع صنعتی و توسعهيافته ساكن هستند. در سال ١٩٩٨ يك شهروند آمريكايی به طور متوسط پنج برابر بيشتر از يك مكزيكی و نوزده برابر بيشتر از يك هندی گاز گلخانهای توليد كرده است.[٧] زمين، به تعبير آيين هسنه و آيين دائو (Taoism)، مادر و رفيق ماست. عالم يك توده كر و كور نيست، بلكه يك مجموعه كاملاً هوشمند است كه نسبت به رفتار ما واكنش متقابل نشان میدهد. انسانها طبيعت را زخمی كردند و طبيعت هم به طور متقابل واكنش (طوفان، سيل، زلزله و ...) نشان داد. نگاه بيكنی[٨] تسخير طبيعت را بايد كنار نهاد و عالم را برادر و رفيق خود فرض كرد. آن اصل طلايی (Golden rule) اديان ابراهيمی كه میگويد آنچه برای خود نمیپسندی برای ديگران نپسند، نه تنها بايد در روابط آدميان حاكم شود، بلكه بايد در روابط متقابل انسان و طبيعت حاكم شود. نگاه حقمدارانه واخلاقی به طبيعت راهگشای مشكل كنونی بشر است. برخورد عقلايی و نيكخواهانه با زيست بوم و سخن خود را كلام نهايی تلقی نكردن بايد محور كار قرار گيرد.
مطابق گزارش آينده مشترك ما، يكی از مشكلاتی كه تمدن جهانی معاصر بايد رفع كند تا به شكل پايدار توسعه يابد، مساله «نظاميگری» است: هزينه كردن مبالغ هنگفتی از بودجه كشور برای تسليحات و دستگاههای نظامی. نظاميگری با آلوده كردن محيط زيست و فرسودن منابع كمياب، زيانهای مستقيمی وارد میكند. مثلاً نزديك به يك چهارم سوخت هواپيمای جت را نيروهای مسلح مصرف میكنند. ارتش آمريكا بزرگترين مصرفكننده نفت جهان است. در يكی از سالها، آن قدر نفت خريد كه میتوانست سوخت كل سيستم حمل و نقل عمومی ايالات متحده را برای ٢٢ سال تأمين كند. در كل جهان، مصرف آلومينيوم، مس، نيكل و پلوتينيوم توسط ارتش بيشتر از تقاضای اين مواد توسط كل جهان سوم است. در ايالات متحده، تقريباً ٠٠٠/١٠٠ كيلومتر مربع كه معادل كل مساحت ايالات ويرجينيا است، به مصارف نظامی اختصاص داده شده. نيروهای مسلح جهان مسئول پخش و انتشار بيش از دو سوم ماده شيميايی موسوم به cfc-١١٣ در لايه اوزون هستند و ١٣ درصد كل تحليل اوزون در اين لايه صورت میگيرد. مساله بعدی گرم شدن سطح كره زمين است. انتشار كلی دی اكسيد كربن بر اثر فعاليتهای نظامی در حدود ١٠ درصد كل ميزان پخش در سراسر زمين است. كم كردن سريع مخارج نظامی میتواند كمك مؤثری به توسعه پايدار بنمايد. اوسكار سارنچِس، رييس جمهور پيشين كاستاريكا و برنده جايزه صلح نوبل در ١٩٨٧، مبادرت به تدوين «مجموعه مقررات نقل و انتقال سلاح» كرده است. در اين مجموعه مقررات تصريح شده است كه اگر كشوری بخواهد سلاح خريداری كند بايد مطابق با ضوابطی باشد كه از آن جمله است ترويج دموكراسی، صيانت از حقوق بشر، شفاف بودن در مورد مخارج نظامی.
٣- فرهنگ مصرفی تجملپرستانه: فرهنگ مصرف دنيای امروز بسيار تجملی است. با استدلال میتوان اين مدعا را تثبيت كرد كه طبيعت احتمالاً تكافوی نيازهای زندگی با اكتفا به ضروريات را دارد، اما برای زندگی تجملی تكافو نمیكند. به تعبير ديگر، دليل قطعی وجود ندارد دال بر اينكه طبيعت ضروريات زندگی بشريت را، با توجه به نرخ رشد جمعيت، تأمين نمايد، اما دليل قطعی میتوان اقامه كرد مبنی بر اينكه منابع طبيعی برای زندگی تمام نسلها وجود ندارد. جمعيت جهان در سال ٢٠٥٠ نزديك به ٥/٩ ميليارد نفر خواهد رسيد. ادامه حيات به صورت فعلی تا آن زمان وجود ندارد. ادامه حيات به شيوه فعلی نيازمند ٣٠ سياره مشابه كره خاكی ماست. منابع لازم برای زندگی مرفه از نوع آمريكائی وجود ندارد.
طی دهه گذشته بابت ساخت هر يك از ٢٠ فيلم گرانقيمت تاريخ سينما، يكصدوپنجاه تا دويست وپنجاه ميليون دلار هزينه شده است[٩]، در حاليكه ميليونها انسان از شدت گرسنگی در افريقا و آسيا در حال دست و پنجه نرم كردن با مرگاند. اگر روزی بشر به مرحلهای برسد كه ديگر انسانی به دليل گرسنگی و بیدارويی گرفتار مرگ نشود، در آن روز ساختن فيلمهای چندصد ميليون دلاری شايد تجمل محسوب نشود. با صنعت سينمای هاليوود میتوان زندگی تمام انسانهای گرسنه و فقير افريقايی را نجات داد. اگر زندگی افريقايیها و آسيايیها به سطح زندگی اروپا و آمريكا برسد، صنعت سينمای هاليوود تجمل محسوب نمیشود. تجملی بودن امری نسبی است. تجملی بودن در قياس با ضروريات بر آورده نشده زندگی معنا میيابد. ما از موضع انكار ارزش هنر سخن نمیگوئيم. مطابق نظر افلاطون، انسانها سه گونه نياز دارند: الف- نياز به حقيقت ب- نياز به خير ج- نياز به زيبايی (هنر). تا وقتی حقيقت فراگير و خير دامنگستر نشود، رو آوردن به زيبايی امری تجملی محسوب خواهد شد. توضيح آنكه نيازهای مادی بشر وقتی تأمين میشوند كه واقعيات عالم انسانی و عالم طبيعت شناخته شوند و انسانها با يكديگر مناسبات خيرخواهانه برقرار كنند. از اين رو، حقيقتطلبی و خيرخواهی كه دو شرط لازم تأمين نيازهای مادیاند تقدم دارند بر زيبايیجويی كه هنر را به زندگی ارزانی میدارد. تا وقتی كليه ابناء بشر به سطح معقولی از حيات و محو فقر نرسند، هنر پُرهزينه و زندگی اشرافی و تجملاتی بايد اخلاقاً تقبيح شود. [١٠]
در اينجا، البته بايد توجه داشت كه اگر چه ليبرال دموكراسی، به گمان ما، بهترين نظام اجتماعی سياسی است اما فقط بهترين نظام، در ميان نظامهای موجود، است، نه اينكه هيچگونه عيب و نقصی ندارد. از سوی ديگر، میتوان اشكال و صوری از ليبرال دموكراسی فرض و تصور كرد كه، در عين حال كه ليبرال دموكراسیاند اخلاقیتر از ليبرال دموكراسیهای موجود باشند. از همهی اينها گذشته، آيا نمیتوان پرسيد كه چرا صنعت سينما سودآور است و آيا نمیتوان پاسخ داد كه سودآوری عظيم صنعت سينما به علت اقبال فراوان مصرفكنندگان توليدات اين صنعت است و اقبال اين مصرفكنندگان، خود، معلول اخلاقی نزيستن آنان است؟ آيا انسان اخلاقی میتواند، در دنيايی تا بدين حد دستخوش فقر، اينهمه هزينهی يك تفريح گرانقيمت بكند؟ و در پايان توجه به اين نكته نيز ضرورت دارد كه توصيههای اخلاقی، تا وقتی كه توصيه اخلاقیاند، الزام قانونی و حقوقی ندارد.
اينهمه، هرگز به معنای نفی و انكار ارزش هنر و زيبايی و فرآوردههای هنری نيست. اما مساله اينست كه زيبايی و سلامت و شادكامی و نشاط يك انسان به مراتب بيش از زيبايی يك اثر هنری میتواند بود. به وجهی ديگر، اگر امر داير باشد بين اينكه عالم انسانی زيبا شود يا عالم طبيعت و محيط اطراف، ظاهراً شكی نيست كه زيبايی عالم انسانی مقدم بر زيبايی عالم جمادات است. وانگهی، زيبايی، اگر ارزشی دارد، كه البته دارد، به جهت ارزش مثبتی است كه بر روح آدمی دارد و، بنابراين، بايد در خدمت انسان باشد، نه اينكه جا را برای خود انسان تنگ كند.
بنابر گزارش برنامه توسعه (١٩٩٧)، هشتصد و چهل ميليون نفر از جمعيت جهان دچار گرسنگی يا سوءتغذيهاند. يك ميليارد و سيصد ميليون نفر از جمعيت جهان دارای درآمد روزانه كمتر از يك دلار آمريكا هستند. دو ميليارد و ششصد ميليون نفر به بهداشت دسترسی ندارند. كشوهای فقير توان ادامه حيات در چارچوب توسعه سرمايهسالارانه را ندارند. میبايست چارهای انديشيد تا مواهب توسعه نصيب همه مردم جهان شود[١١] و حداقل رفاه برای همگان بايد تضمين شود. زندگی همراه با قناعت بسيار انسانیتر از سودای زندگی مصرفگرايانهای است كه برای تأمين آن ميليونها كارگر چينی و هندی بايد با دستمزد پايين زندگی كنند و ميليونها افريقايی از گرسنگی بميرند. از بين بردن محصولات غذايی برای بالا نگاه داشتن سطح قيمتها به طور مصنوعی در حاليكه ميليونها مردم جهان گرسنهاند، از نمونههای بارز عدم توجه به مسئوليتهای اخلاقی است. طوفان كاترينای آمريكا نشان داد كه در پيشرفتهترين كشور جهان چقدر فقير وجود دارد. وظيفه كسانی همچون ما كه در رسانهای همگانی كار میكنيم حكم میكند كه اين واقعيتها را بيشتر به مردم و سياستمداران و اقتصاددانان گوشزد كنيم. آنان غرق در كار تخصصیاند، ما میتوانيم آنان را از عزلتگاه خود بيرون كشيم و پلی ارتباطی ميان آنها باشيم. ما سخت كوشيدهايم كه به وظيفه خود عمل كنيم اما بايد با تعهد بيشتری به كار روشنگرانة خود ادامه دهيم.
٤- عدم توجه به هرم نيازها: برخی روانشناسان اجتماعی نيازهای بشر را هرمی میدانند. به عنوان مثال، بر اساس نظر آبراهام مزلو (١٩٧٠-١٩٠٨) سلسله مراتب نيازهای (hierarchy of needs) بشر نردبانی و هفت پلهای است (البته مزلو در طول حيات علمی و فكری خود بازنگريهايی در تعداد سلسله مراتب نيازهای بشر كرده است). با تأمين و رفع هر يك از نيازها، نيازهای بعدی در اولويت قرار میگيرد. مطابق مدل مزلو نيازهای بشر عبارتند از:
الف- نيازهای جسمانی يا فيزيولوژيك (غذا، آب، هوا، خواب، رابطه جنسی)
ب- نيازهای ايمنی (امنيت، ثبات، حمايت، نظم و رهايی از ترس و اضطراب)
ج- نيازهای محبت و احساس تعلق (به ديگران پيوستن، پذيرفته شدن، تعلق داشتن)
د- نيازهای عزتنفس (اجرا و دستيابی، نشاندادن كفايت دركارها، موردتأييد و شناخت ديگران واقع شدن)
هـ- نيازهای شناختی (دانستن، فهميدن و كاويدن)
و- نيازهای ذوقی (تقارن، نظم و زيبايی)
ز- نياز به خود شكوفايی (رسيدن به تحقق نفس و شكوفا ساختن توانايی بالقوه)
البته همانطور كه بسياری گفتهاند، میتوان در تعداد و ماهيت مراتب نيازهای بشری بر طبق گفته مزلو تشكيك كرد، ولی اصل سلسله نيازهای بشری مورد شك و شبهه هيچ روانشناسی واقع نشده است. كما اينكه روانشناسان ديگری، غير از مزلو، نيز، از جمله كارل راجرز[١٢] ، هنری الكساندرموری[١٣]، بر سلسله مراتبی بودن نيازها تاكيد كردهاند.
محروميت مادی، شكلی از محروميت است كه در آن دسترسی و امكان ارضای نيازهای رده اول و دوم به صورت نسبی يا مطلق وجود ندارد. بشريتی كه هنوز گرفتار نيازهای بيولوژيك است و حداقل يك سوم آن در زير خط فقر شديد قرار دارند، نمیتواند به سراغ نيازهای بعدی ديگر مراتب برود.
٥- اخلاق حداقلی مطلق در كنار حقوق بشر: اعلاميه جهانی حقوق بشر دارای ارزش جهانی (universal) است. دولتهای ناقض حقوق بشر، ديگر نمیتوانند حقوق بشر را انكار نمايند. حداكثر آن است كه مدعی شوند يك حقوق بشر جهانی واحد وجود ندارد، بلكه به دليل تفاوت فرهنگها، حقوق بشر متفاوت است. اعلاميه جهانی حقوق بشر در سال ١٩٤٨ بر اساس معرفت و شناختی كه بشر تا آن زمان از انسانيت داشت، به تصويب رسيد. دو تن از شركتكنندگان در جلسات تهيه پيشنويس، پيشنهاد كردند تا بندی به اعلاميه اضافه شود مبنی بر اينكه اين اصول سخن آخر درباره حقوق بشر نيست. يعنی حقوق بشر محدود و منحصر به اصول اعلاميه جهانی حقوق بشر نيست. كاملاً امكان دارد در اثر بسط معرفت و سطح معيشت، حقوق جديدی كشف يا برخی از اصول بلا موضوع شوند.
حقوق بشر مطلق (absolute) و جهانشمول (universal) است. در كنار اعلاميه جهانی حقوق بشر به يك اخلاق جهانی مطلق حداقلی نياز است كه مورد اجماع كليه فرهنگها، تمدنها، كيشها، مسلكها، اديان و مذاهب باشد[١٤]. «اعلاميه اخلاق جهانی» تا حدود زيادی اين نياز را تأمين مینمايد. اعلاميه جهانی حقوق بشر، بدون يك اعلاميه جهانی اخلاق كارآيی چندانی ندارد. زندگی بشر فقط با حقوق و قانون اداره نمیشود. بشر به شفقت اخلاقی نياز دارد كه فوق قوانين حقوقی است. روابط جمعی آدميان بر اساس قوانين عادلانه تنظيم میشود و به فرموده مولی علی(ع) اگر بين عدل و احسان تعارضی پديد آيد، عدل بر احسان تقدم دارد. اما به صرف اجرای قوانين عادلانه، روابط انسانها سالم نمیشود. عدالت شرط لازم بهروزی و خوشبختی بشر است، اما شرط كافی نيست. با اخلاق بايد عدالت را تكميل كرد[١٥]. فرد ميلياردی را در نظر بگيريد كه به روشهای قانونی ثروت اندوخته، ماليات درآمدش را پرداخت كرده، اما هزينه دهها خانوار را صرف اميال و هوسهای خود میكند. اين فرد را قانوناً نمیتوان از اين كار بازداشت. حقوق در اين موارد خاموش است. بايد به روشهای اخلاقی در او نوعی شفقت ايجاد كرد. بايد نوعی ورزه در درون انسانها پديد آورد تا علاوه بر عدالت (الزام حقوقی)، به شفقت و احسان (الزام اخلاقی) هم رو بياورند.
اگر اصول مطلق اخلاقی، جهانی است و همه انسانها و مكاتب آن را قبول دارند، پس تأكيد بر آن به چه دليل صورت میگيرد. اعلاميه جهانی حقوق بشر امری مدرن است كه در دوران ماقبل مدرن يافت نمیشود. پذيرش جهانی اين اعلاميه توسط تمام دول، راهگشای اين امر بود كه بتوان دول ناقض حقوق بشر را مؤاخذه ومحكوم كرد. اما اعلاميه اخلاق جهانی، اگر با هيچ فرهنگ و مسلكی تعارض ندارد و الزامی حقوقی برای اجرای آن وجود ندارد، به چه كار بشر امروز میآيد و گره چه مشكلی را میگشايد. تأكيد بر اخلاق حداقلی جهانی به دو دليل صورت میگيرد:
الف- با آنكه همگان اصول اخلاقی را قبول دارند، ولی به آن عمل نمینمايند. اعتقاد به امری داشتن با عمل به آن امر تفاوت دارد. آدميان با اينكه دروغگويی را بد میدانند، اما در مقام عمل دروغ میگويند. فرض كنيد فردی دروغ گفتن را بد نمیداند و دروغ میگويد و فرد ديگری دروغ گفتن را بد میداند و دروغ میگويد. اين دو چه تفاوتی با يكديگر دارند؟ فردی كه دروغ گفتن را بد نمیداند، وقتی دروغ میگويد، دچار عذاب وجدان نمیشود و آرامش روانیاش محفوظ است. اما آنكه دروغ را بد میداند، وقتی دروغ میگويد،دچار عذاب وجدان میشود و آرامش روانیاش به هم میريزد. بايد ساز و كارهايی آفريد كه مردم به آنچه قبول دارند عمل كنند. معرفت اخلاقی مردم لزوماً به عمل اخلاقی منتهی نمیشود. اخلاق مانند حقوق نيست كه با قدرت سياسی الزامآور شود. لذا بايد از طريق تعليم و تربيت آن را فراگير و عملی كرد. بايد كاری كرد كه معرفت اخلاقی به عمل اخلاقی بينجامد. پس بايد نظام تعليم و تربيت به گونهای سامان يابد كه به انجام اصول اخلاقی منتهی شود. آموزش و پرورشی كه از ابتدا با يك دكترين خاص كودكان را بار میآورد، اصل بیطرفی (impartiality) را نقض كرده است. [١٦] شخصيت فرد در دوران كودكی شكل میگيرد. وقتی در كودكی فرد را يهودی، مسيحی و مسلمان بنيادگرا يا ماركسيست ارتدوكس بار میآورند، او در اكثريت قريب به اتفاق موارد تا آخر عمر بر همين نهج سير خواهد كرد. به موجب اصل بیطرفی، دكترينهای غيرقابل وفاق را مطلقاً نبايد به بچهها آموزش داد. نظام آموزشی بجای انديشه، بايد روشهای چگونه انديشيدن و بجای تعصب و جزم و جمود، تساهل و رواداری را به كودكان بياموزاند. بايد به كودكان آموخت كه «تفاوت» ما با ديگری نبايد به نابرابری حقوقی و شهروندی درجه اول و درجه دوم منتهی شود. تفاوتهای طبيعی نمیتواند پايه تفاوتهای اجتماعی و حقوقی (يا نابرابری در استفاده از امكانات) قرار گيرد. قتل ديگری و مخالفان به هيچ وجه مجاز نيست. خشونتورزی با آنها كه با ما متفاوتند، بطوركلی بايد نفی و مذموم تلقی شود.
ب- با اينكه اصول اخلاق حداقلی، جهانی است، درباره مصاديق آن اختلاف نظر وجود دارد. روابط اجتماعی آنقدر پيچيده است، كه بعضاً روشن نيست كه فلان امر مصداق عدالت يا بیعدالتی است.
اصل بیطرفی و انصاف را در نظر بگيريد. با اينكه ايندو اصل را همگان قبول دارند، اما در عين حال در بسياری از موارد حتی افراد صادق نمیدانند كه در موقعيت بیانصافی قرار گرفتهاند. به عنوان مثال: بیانصافیهای عالم اقتصاد (استخدام، اخراج، توليد، توزيع و ...) را فقط متخصصانی كه بر مسائل اقتصادی احاطه دارند میتوانند درك و برملا كنند. به مقتضای پيشرفت تقسيم كار اجتماعی، مشاغل كاملاً تخصصی شده است. اينك فردی كه در يك رشته اطلاعات وسيع دارد، در هزاران موضوع ديگر با مردم عادی فرقی ندارد. ظالمانه يا غيرظالمانه بودن توزيع ثروت را يك اقتصاددان بهتر از همه كس میتواند بفهمد. افراد فاقد تخصص داوری روشنی در اين خصوص ندارند كه آيا اين روابط مصداق فلان اصل اخلاقی است يا خير.[١٧] با اينكه همگان رفتار منصفانه با كودكان در آموزش و پرورش را قبول دارند، اما اينكه آيا رفتاری كه اينك در مهدكودكها با كودكان میشود مصداق انصاف يا بیانصافی است را روانشناسان تعليم و تربيت بهتر از هر كس ديگری تشخيص میدهند. شهودهای يونيورسال، اصول اخلاقی را قابل قبول میكنند، اما با شهود نمیتوان فهميد كه در فلان مقام آيا اصول اخلاق اجرا میشود يا زير پا گذارده و لگدمال میشود.
اخلاق جهانی سرمشقی است برای مصاديق اصول اخلاقی در موارد خاص. بر مبنای شهود به وضوح به اصل انصاف اعتقاد داريم. اما مصاديق انصاف در عرصه سياست، اقتصاد، فرهنگ، آموزش و پرورش و ... بر ما روشن نيست. شهودهای اخلاقی، به صرف شهود بودن،مصاديق را تشخيص نمیدهند. اخلاق جهانی حداقلی برای تعيين مصاديق است. اصل شهودی اخلاق جهانی میگويد نبايد بر انسانها درد و رنج غيرلازم وارد آورد. اما مثلاً ممكن است برخی از رنگهايی كه در شهرسازی و خانهسازی به كار میروند از طريق به هم ريختن اعصاب شهروندان، بر آنها درد و رنج غيرلازم وارد كنند و اين امر را فقط روانشناس رنگها میفهمد. بدين ترتيب به كارگيری فلان رنگ مصداق ظلم میشود چون درد و رنج غيرلازم بر انسانها وارد میسازد. برخی از انواع معماری مصداق درد و رنج غيرلازماند. افراد غيرمتخصص اين امر را در نمیيابند. تنها روانشناس معماری میفهمد چه نوع معماریيی بر افراد فشار روانی (Tension) وارد میسازد. نظام پدرسالار و مردم سالار گذشته انواع درد و رنج غيرلازم و ظالمانه را بر زنان وارد میآورد. اخلاق جهانی با روشن كردن مصاديق آن موارد، غيرعادلانه بودن آنها را كاملاً بر ملا میكند. [١٨]
رسيدن به اين اخلاق، بدون آموزش، عملی نخواهد شد. با آموزش میتوان به دموكراسی پايدار دست يافت. آموزش فقط تربيت تكنوكرات برای مديريت نيست. نظام آموزشی بايد انسانهای بافرهنگ، صلحطلب، روادار، قناعتپيشه تربيت كند. انسانهای بافرهنگ به كسی ستم نمیكنند. جنگ افروزی نمیكنند. بايد در آموزش بر روی ادبيات، عرفان، اخلاق و هنر تأكيد كرد. بيهوده نبود كه نابغهای همچون تولستوی راه نجات بشر را در آموزش میجست و شخصاً مدرسهای برای تعليم و تربيت كودكان روستايی احداث كرد. نظام آموزش و پرورش فعلی دو كار انجام میدهد:
اول- اطلاعات (information)، به معنای دانشهای پراكندهای كه در ميانشان رشته علی و معلولی برقرار نيست.
دوم- علم (knowledge)، به معنای دانشهای معطوف به موضوع واحد كه روابط توليدی معرفتی ميان آنها كاملاً دانسته است.
در كنار اين دو، دو امر ديگر بايد وارد نظام آموزش و پرورش شود.
سوم- چرا زيستن يا معنای زندگی (meaning of life)، به معنای اينكه بدانيم كه: الف) هدف زندگی چه بايد باشد؟ ب) زندگی چه ارزشی دارد، يعنی چه رجحانی بر زيستن نسبت به نزيستن هست؟ و ج)زندگی ما در كل تاريخ و طبيعت و هستی چه كاركردی میتواند داشته باشد؟ معنای زندگی، به اين معنا است كه به آدمی نشاط حياتی (elan vital) میبخشد.
چهارم- بهزيستی يا نيك زيستی (well-living) بهزيستی يا نيك زيستی يعنی زندگیای كه نه فقط واجد برخورداری مادی باشد، بلكه در آن آرمانهای اجتماعی، مانند نظم، امنيت، و عدالت و آزادی به بهترين صورت ممكن تحقق يافته باشند و نيز آرمانهای اخلاقی، مانند صداقت و جديت و فروتنی و نيكوكاری، در آدميان راسخ شده باشد. حصول اين بهزيستی متوقف است بر اينكه اوليات زندگی اجتماعی، مانند خودشيفته نبودن، عدم تعصب، عدم جزم و جمود، مدارا و رواداری، را به كودكان و نوباوگان خود آموخته باشيم. .
در همين جا بايد بهوش بود كه ما، علیرغم اينكه طرفدار مطلق بودن حقوق بشر و اخلاق جهانیايم، هرگز طرفدار انحصارگری (monism) و طردگرايی(exclusivism) نيستيم و، به هيچ وجه، كثرتگرايی (pluralism) را رد نمیكنيم. چرا كه معتقديم كه برای طرفداری از پلوراليزم هرگز الزام معرفتی نداريم كه نسبیگرايی (relativism) را هم قبول داشته باشيم. میتوانيم هم پلوراليست باشيم و هم مطلق انگار (absolutist). به عبارت ديگر، هر نسبیگرايی كثرتگراست، اما از اين بر نمیآيد كه هر كثرتگرايی نسبیگراست. امكان دارد كه كسی كثرتگرا باشد و در عين حال، مطلقانگار هم باشد و، خود از اين گروهيم. هم مطلقانگاريم و هم پلوراليست. در حقيقت میتوان به درستی و با براهين دقيق نشان داد كه تنها رئاليزم عميق و پيچيده با پلوراليزم سازگار است و نسبیگرايی میتواند به نفی پلوراليزم منجر شود. ما، در خصوص امور واقع (Facts) رئاليستيم، نه ايدآليست، يعنی معتقديم كه واقعياتی مستقل از باور و علم و ادراك و ذهن ما انسانها وجود دارند و همه چيز تابع و طفيلی باورها و ادراكات ما نيست، و در خصوص ارزشها (Values) مطلق انگاريم، نه نسبیانگار، يعنی معتقديم كه ارزشهايی وجود دارند كه مستقل از خوشايندها و بدآيندها و ذوقها و سليقههای ما ارزشند، نه اينكه به محض اينكه مكان، زمان، يا وضع و حال عوض شد يا خوشايندها و بدآيندها عوض شدند ارزش بودن آن ارزشها از ميان برود. اما اولاً معتقد نيستيم كه همه ارزشها چنيناند، بلكه بعضی از ارزشها را نسبی و تابع مكان، زمان، و اوضاع و احوال میدانيم، و ثانياً معتقديم كه ارزشهای مطلق را فقط يك كيش و آيين و مكتب و مرام تشخيص نمیدهد و چون به اين دو مطلب قائليم پلوراليست هستيم.
٦- تضعيف مفهوم و مصداق حاكميت ملی: حقوق بشر و اخلاق جهانی حداقلی از عرصه نظر به عرصه عمل نخواهند آمد و انديشه اخلاق و حقوق بشر به نظام اجتماعی تبديل نخواهند شد، مگر آنكه ساختار حاكميت ملی تا حدود زيادی تضعيف شود. مفهوم حاكميت ملی، در مقام بر ساختهای اجتماعی، حداقل دارای سه اصل است:
الف- بر اصل برابری دول بزرگ و كوچك دلالت میكند.
ب- مداخله در امور داخلی ديگران را به طور مطلق مذموم میشمرد و نفی میكند.
ج- فقط دولت را صاحب قدرت مشروع در حوزه داخلی میداند.
رشد سازمانهای مدنی جهانی هر سه اصل را به چالش كشيده، خودمختاری در مقام تصميمگيری را از چنگال دولت-ملتها (nation-state) خارج كرده و سياستها و برنامههای خاصی را به دولتها تحميل كرده است.[١٩]
حاكميت ملی در معنای كهن و رايج آن به «چهارديواری ـ اختياری» فرو كاسته میشد. يعنی همانگونه كه يك پدر خودمحور خود را مالك همسر و فرزندان خود میداند و لذا خود را محق و مجاز میداند هرگونه تمايل داشت با آنها رفتار نمايد، دولتهای غيردموكراتيك هم در پناه مفهوم حاكميت ملی خود را مالك سرزمين و مردم آن میدانند و گمان میبرند از اصل استقلال ملی، عدم مداخله در امور داخلی يكديگر و از حاكميت ملی، نقض حقوق بشر و اخلاقستيزی و انسانيتزدايی را میتوان استنتاج كرد. دول خودكامه وقتی با محكوميت جهانی سازمانها و نهادهای حقوق بشری مواجه شوند در پشت دو سنگر پناه میگيرند. سنگر اول مفهوم حاكميت ملی است و سنگر دوم حقوق بشر محلی و بومی و دينی است. اصول ارزشهای اخلاقی و حقوق بشر جهانیاند. يك حقوق بشر بيشتر وجود ندارد، همانگونه كه يك انسان بيشتر وجود ندارد. اگر دوچرخه دينی، هواپيمای دينی، موبايل دينی، ميوه دينی و ... وجود دارد، حقوق بشر دينی هم وجود دارد.
حاكميتهای ملی دو پيامد منفی داشتهاند. اولاً پيدايش حاكميت ملی متضمن جدايی افكندن ميان ملتها شده است. به عنوان مثال، تمام مردم دولت عثمانی خود را هموطن تلقی میكردند. اما وقتی دولت عثمانی تجزيه شد، دهها دولت به وجود آمد و از آن به بعد ميليونها انسان خود را عراقی، سوری، اردنی، يمنی، عربستانی و ... خواندند. حاكميتهای ملی سدهای عاطفی-روانی در برابر وحدت جهانی انسانها ايجاد میكنند. ثانياً، تقويت حاكميت ملی و تضعيف نهادهای مدنی بينالمللی موجب فرار از اصول اخلاقی میشود. خط كشيدن به دور كشور و مناسبات دولت-ملت را امور داخلی محسوب كردن، به نقض حقوق بشر منتهی میشود. اعتراض جهانی به بیعدالتی، مداخله در امور داخلی محسوب خواهد شد. كاستن از قدرت حاكميتهای ملی و افزايش قدرت نهادهای بينالمللی میتواند به دنيايی انسانیتر، عادلانهتر، اخلاقیتر و عقلانیتر منتهی شود.
هر چه حاكميت ملی دمكراتيكتر و انسانیتر میشود، مرزهايش رقيقتر و رقيقتر میشود. گشودن مرزهای كشورهای اتحاديه اروپا به روی شهروندان يكديگر نمونهای از اين امر است. در حاليكه كشورهای ناقض حقوق بشر قوانين بسيار سختگيرانه در خصوص ارتباط با ديگر ملل وضع میكنند، اينترنت را فيلتر میكنند، تلفنها را شنود میكنند، دانستن را حق مردم نمیدانند و ارتباط شهروندان خود را با جهان قطع میكنند، از كشور خود يك مجمعالجزاير زندانگونه میسازند و نظام سراسر بين بر آن مسلط میگردانند. اين همه هراس برای چيست؟
فلسفه وجودی حاكميت ملی، تحقق آرمانهای اجتماعی نظم، رفاه، امنيت، آزادی و عدالت است. آنارشی به معنای بیدولتی هرگز پا نگرفت چون انسانها با شهود و تجربه دريافتند كه بدون حكومت نمیتوان به اين ارزشها دست يافت. اما تجربه نشان میدهد كه افزايش قدرت و اقتدار حاكميت ملی لزوماً به اين ارزشها منتهی نمیشود. دولت هر چه قاهرتر میشود، كمتر به سوی اين اهداف حركت مینمايد.
فرايند نظارت جهانی سازمانهای مدنی تا حدود زيادی حاكميت ملی وساختار دولت-ملتها را تضعيف كرده است. به علاوه هيچ دولتی نمیتواند خود را از نوسانات بازار جهانی، و جابجايی سرمايه و اشاعه و انتشار عقايد، باورها، جرم و جنايت، دانش و اخبار در مقياس فراملی بر كنار نگه دارد. بحران «دولت-ملتِ سرزمين- محور» شتاب گرفته است. ديگر نمیتوان جوامع را نظامهايی محاط در مرزها و مجزا از جهانی خارج در نظر گرفت. در جامعه مدرن، امر محلی و امر جهانی سخت در هم تنيدهاند. ديگر هيچ ديكتاتور و سلطانی نمیتواند محكوميت نقض حقوق بشر را مداخله در امور داخلی تلقی نمايد. اما تأكيد بيش از حد بر مفهوم حاكميت ملی موجب كاهش نقش و تأثير نهادهای مدنی بينالمللی مدافع حقوق بشر خواهد شد. حاكميت ملی به لحاظ اخلاقی قابل دفاع نمیباشد. قرن بيستم شاهد حاكميت ملی استالين، هيتلر، موسولينی، فرانكو، پُل پوت، صدام حسين و دهها ديكتاتور ديگر بود. اما اينك، ديكتاتورهايی كه مرتكب فجايع جنگی میشوند را میتوان به اتهام جنايت عليه بشريت بازداشت كرد و در دادگاههای بينالمللی به سبب جنايات عليه بشريت محاكمه كرد. تمام راههای نقض حقوق بشر، خشونتورزی و جنگافروزی بايد مسدود شود. در شرايطی كه دگرانديشان غيرخشونت طلب، از روشهای مسالمتآميز برای مبارزه با نظامهای خودكامه استفاده مینمايند و اصل «ببخش و فراموش كن» يا «ببخش و فراموش نكن» را شرط لازم ايجاد دموكراسیِ قانونی میدانند؛ اين رويكرد آنها را به شدت آسيبپذير كرده و هزينههای گزافی (زندانیشدن، مفقود شدن، سلاخی شدن) در اين راه پرداخت كردهاند. دگرانديشان و آزاديخواهان همواره بايد از سوی جامعه جهانی و نهادهای مدنی حمايت گردند. حمايت معنوی بينالمللی بزرگترين پشتوانه دگرانديشان در راه مقاصد صلحطلبانه و آزادیخواهانه است. دموكراسی را بايد مردم هر كشوری خود ايجاد نمايند. هيچ قدرت خارجیای نمیتواند به زور نظامی، مردم و نظام سياسی كشوری كه پيش شرطهای معرفتی و اجتماعی دموكراسی در آن وجود ندارد را دمكرات كند. اما در عين حال، درد و رنج آدميان مسالهای نيست كه در حوزه اختيارات يك دولت ـ ملت قرار داشته باشد. درد و رنج هر انسانی، درد و رنج همه انسانهاست. هرجا، حقوق انسانی توسط دولتی نقض شود، به منزله آن است كه حقوق همه انسانها نقض شده است. لذا همه انسانها، گروهها و نهادهای مدنی در سراسر عالم، اخلاقاً موظفاند از مظلوم دفاع كرده و ظالم و ناقض حقوق بشر را محكوم نمايند. سركوب دگرانديشان و دگرباشان و آن را موضوعی داخلی يا حق آسمانی تلقی كردن، در عصرِ سكولار جهانی شده، پذيرفتنی نيست. در دوران استبدادهای هويت گرا؛ از نوعی –ديگر- بودن و به نوعی ـ ديگرـ انديشيدن تهديد و دشمن تلقی و به شدت سركوب میشد.
ادامه دارد...
قسمت اول
------------------
پانويسها:
[7] . پيمان كيوتو در يازدهم دسامبر1997 در شهر كيوتوی ژاپن مورد پذيرش تعدادی از كشورهای جهان واقع شد، قصد دارد تا سی و هشت كشور صنعتی جهان را ملزم به قطع توليد گازهای گلخانهای به ميزان متوسط 2/5 درصد بين سالهای 1990 تا 2010 سازد. هنگامی كه روسيه در فوريه 2005 اين پيمان جهانی را پذيرفت تعداد كشورهای عضو اين پروتكل جهانی به 141 كشور رسيد و روند اجرايی آن آغاز شد.
[8]. Francis Bacon(1561-1626)
[9] . رجوع شود به ضميمه شماره 1
[10] . باور به ماهيت انسانی (كه سبب میشود همه در همه جا، در هر حالت، همواره، انسان خوانده شوند) فقط در سطح اخلاق محدود نمیمانند. تكيه اين ديدگاه فلسفی (و به معنای سياسی ليبراليستی) به زندگی اقتصادی و توليدی هم هست. آن اعتقاد به آزادی انسان (در كانت، در ليبراليسم) به آزادی فعاليت اقتصادی، در گستره توليد، توزيع و مصرف تكيه دارد. كسی كه از ديدگاه ليبرال و دموكرات دفاع میكند بايد منطقاً از بازار آزاد دفاع كند. در بازار آزاد (در اقتصاد سرمايهداری) طبيعی است كه به فكر تحصيل سود بيشتر باشيم. مثل روز روشن است كه تهيهكننده سرمايهدار بخواهد سرمايهاش را بيشتر كند و فيلمهايی بسازد كه بيشتر فروش كنند و سودآور باشند. بدين ترتيب از طريق رشد اقتصادی و ايجاد اشتغال، افراد زيادی از آن بهرهمند خواهند شد. آيا میشود به سرمايهدار گفت كه سودت را بايد به گرسنگان آفريقا و آسيا بدهی؟ حكم به قناعت و گريز از تجمل نشانه نگاهی اخلاقی است اما اين نگاه استوار است به نظامی اقتصادی (و توليدی). چگونه میشود با اصل بنيادين اقتصاد سرمايهداری مخالف بود اما از سويه سياسی و اخلاقی آن دفاع كرد؟ راه حل سوسياليستی (شايد بهتر است بگوييم پوپوليستی) برای ارضای حس انسان دوستی و بايستههای اخلاقی با پيش نهادههای دموكراسی ليبرالی مدرن كه نتيجههای سياسی و اخلاقیاش مقبول است، سازگار نمیباشد.
پيشنهادهای انسان دوستانه به نظامی داده میشود كه استوار به اين حكم است: سرمايهات را به مسيری هدايت كن كه بيشترين سود را بدست آوری!
اگر اين اصل و پايه را نپذيريم، در بهترين حالت به سوسياليستهای آرمانشهری شبيه خواهيم شد. اگر بپذيريم مسئله را بسيار پيچيدهتر از اين خواهيم ديد كه نظام موجود اقتصاد (در نظم جديد و جهانی شدن و ...) به جای ساختن فيلمهای پرخرج به افريقا كمك كند. در چارچوب اقتصاد سرمايهداری و مناسبات توليدی و اجتماعی سرمايهدارانه میشود راهحلهايی برای توزيع عادلانهتر ثروت و غيره يافت.
ممكن است هنرمندان اين پرسش را مطرح كنند: چرا همواره فراشد توليد اثر هنری بايد صدمه ببيند!! آنچه در متن درباره سينما گفته شد، به يك معنا تكرار حرف سارتر است: «در برابر كودكی كه از گرسنگی میميرد رمان تهوع ارزشی ندارد». اما سارتر (1980-1905) كمونيست بود. (استالينيست بود). اما در ديدگاه آزاديخواهانه، سير كردن گرسنگان افريقا و آسيا نمیتواند از راه محدود كردن خلاقيت هنری يا لطمه زدن به فراشد توليد آثار هنری شكل گيرد.
در پاسخ بايد تأكيد كرد كه آنچه در متن آمده به معنای نفی اقتصاد بازار نيست. رشد اقتصادی بسيار بالای چين كمونيست در سه دهه اخير، تنها و تنها از طريق اقتصاد بازار بدست آمده است. میتوان از سوسيال دموكراسی نوع اروپايی دفاع كرد، اما اين نوع سوسيال دموكراسی هم مبتنی و متكی بر اقتصاد بازار است. اخلاق را نمیتوان از طريق قدرت سياسی بر كسی تحميل كرد. اما تا آنجا كه ممكن است بايد نظامات سياسی اقتصادی را اخلاقی كرد. بورژوازی، به گفته ماركس، انقلاب عظيمی در دنيا ايجاد كرده است. اما اين امر باعث نمیشود كه ما بر سويههای منفی و عواقب ناخواسته نظام سرمايهداری چشم بپوشيم. صنعت فرهنگ مروج مصرفگرايی است، افلاطون گفته است بشر نيازمند حقيقت و خير و زيبايی است. اين صنعت واژگونه عمل میكند و بجای راهنمايی بشر برای رسيدن به اين اهداف ملاكهايی جعل میكند كه آدميان غرق در اميال فاوستی میكند. ما نيازمند آموزش هنری هستيم منتهی آموزشی كه شيلر(Johann Christoph Friedrich Von Schiller.1759-1805)از آن سخن گفته است نه صنعت فرهنگ.
[11] اين مساله تحت عنوان «حق بر توسعه» در ادبيات حقوق بشر و نسل سوم حقوق، مطرح است.
[12]- Carl Rogers (1902-87)
[13] - Henry Alexander Murray (1893-1988)
[14] مطلق بودن به فرمولاسيون تنسيق باز میگردد كه برخی اصول اخلاقی بدون قيد و شرطاند و برخی اصول و ضوابط اخلاقی با قيد و شرطاند. عدالت در همه زمانها، مكانها و اوضاع و احوال خوب است، اما راستگويی مقيد است. يونيورسال بودن به معنای پذيرش همه انسانها،مكتبها و مسلكهاست. يعنی همه انسانها و مكاتب بپذيرند كه عدالت خوب است و ظلم بد است.
[15] . كانت به دو نوع قانونگذاری اعتقاد داشت: قانونگذاری درونی، قانونگذاری بيرونی. عدالت متعلق به قانونگذاری بيرونی است اما اخلاق حاصل قانونگذاری درونی و مبتنی بر نيات خيرخواهانه انسانهاست. توسل به حق، سهم قانونگذاری بيرونی را ادا كردن است. اما بايد سهم قانونگذاری درونی را هم ادا كرد.
[16] . عقلانيت حكم میكند كه رويكردهای جهتگيرانه ما كه از آن گريزی نيست و تابع معرفت پيشينی، علايق، باورها، امكانات فنی و ... است به گونهای مستمراً نقد و در مسيرهايی هدايت شوند كه از رهگذر آن خير عامه افزايش يابد. يك شرط اساسی برای دستيابی به اين اهداف تقويت توان انتقادی و فراهم آوردن زمينه برای رويكردهای نقادانه است. هيچ فردی نمیتواند بدون وابستگی و تعلق به اشكال خاصی از زندگی (forms of life) و سنتهای معين، اساساً زندگی و رشد كند. بيطرفی اگر به معنای لااقتضا بودن نسبت به همه اشكال زندگی باشد، عملاً غيرممكن است. بايد كوشيد با نقادی سنجيده و مستمر اشكال موجود و سنتهای شناخته شده، زمينه را برای ظهور اشكال تازه زندگی و سنتهای متلائمتر با واقعيتهای زيستبومی هموار كرد. اشكال بهينه زندگی و سنتهای مناسب آنها هستند كه ظرفيتهای فردی و جمعی و طبيعی سازنده بيشتری را آشكار میسازند و از بروز سناريوهای نامطلوب تا حدود زيادی جلوگيری میكنند. بايد كاری كرد كه معيارها و راه حلها، عينی، دسترسپذير، نقدپذير و همگانی باشد و در عين حال تلاش مستمر برای تصميم و فراروی از آنها صورت گيرد.
[17] . . البته نبايد فراموش نمود كه اقتصاددانهای متخصص ليبرال و سوسياليست دو برداشت متفاوت از اصل بیانصافی دارند. اما ناگفته پيداست كه اختلاف نظر ميان متخصصان يك علم، كه معمولاً ميان چند نظر معدود نوسان دارد، به مراتب كمتر از اختلاف نظر بسيار متشتت و پراكنده غير متخصصان است. مضافاً بر اينكه فرق است بين كسانی كه از سر علم و اطلاعات با هم اختلاف نظر دارند، و كسانی كه از سر جهل و بیخبری اختلاف رای دارند.
[18] . میتوان نشان داد كه نظامهای اخلاقی معتقد به فقدان اصول اخلاقی (particular) و نظامهای اخلاقی تك اصلی نظير utilitarianism نمیتوانند از عهده ارائه طريق اخلاقی به شيوهای كارآمد در جهان پيچيده كنونی بر آيند. برای اين منظور مناسبترين نظام اخلاقی، يك نظام پلوراليستيك مبتنی بر كلیترين اصول قابل قبول برای همه فرهنگها و تمدنهاست. برای دستيابی به اين اصول میتوان از شيوه موسوم به بهرهگيری از نمونههای روشن clear cases روی آورد. با اين شيوه میتوان به يك نظام اخلاقی حداقلی متكی به پارهای از كلیترين اصول، كه مورد قبول جهانيان است، دست يافت. روشن است كه تعيين مصاديق به زمينههای خاص و توانايی فاعلان اخلاقی بستگی دارد. اما در هر حال همه قضاوتهای اخلاقی میبايد متكی بر دلايل قابل دفاع در حيطه عمومی باشند.
[19] . حاكميت ملی يك بر ساخته بشری برای تمشيت امور جوامع انسانی است. نظير هر بر ساخته ديگری، اين مصنوع میتواند ظرفيتهای تازه از خود آشكار كند. در عين حال، با پيشرفت معرفت بشری، آدميان میتوانند به اين نتيجه برسند كه برخی از ظرفيتهای گذشته اين مصنوع میبايد كنار گذارده شود و ظرفيتهای ديگری جايگزين آن گردد. از اين حيث همه بر ساختهها شبيه هم هستند. به عنوان مثال، بشر به مدت يك قرن است كه از اتومبيل بنزينی يا اتومبيل با سوخت فسيلی استفاده میكند و اكنون دريافته كه اين ظرفيت خطرخيز است و به فكر افتاد به جای اين ظرفيت از ظرفيت تازه يعنی اتومبيل با سوخت و باتری هيدروژنی كمك بگيرد. اما همچنان از كاربردهای مفيد اتومبيل، با تغيير ظرفيت، بهرهمند میشود.
در مورد حاكميت ملی نيز وضع از همين قرار است. اينك روشن شده كه برخی از ظرفيتهای قديمی اين ماشين يا مصنوع، برای آدميان مضرند. اما برقراری نظم، هويت زبانی و فرهنگی مشترك و ايجاد امكانات برای رشد و رقابت افراد و گروهها از ظرفيتهای بسيار مهم اين ماشين است كه هيچ مصنوع ديگری تا كنون نتوانسته جايگزين آن شود. تجربه ريگان، تاچر و ليبرتارينها در دهه هشتاد كه سودای كوچك كردن دولت و حاكميت تا حد امكان را در سر میپروراندند، بگمان برخی ناممكن و نامطلوب بودن اين سودا را برملا كرد. بگمان اينان، سياستهای ليبرتارينی در زمينه شبكه قطار سراسری انگلستان و متروی زيرزمينی لندن باعث شد تا گروهی گردن كلفت به سرمايههای كلان دست يابند و ميليونها شهروند انگليسی سالهای سال است كه تاوان ماجرا را پس میدهند. در حال حاضر در كشورهای پيشرفته، مدل موسوم به PPP يعنی public-private partnership سخت مورد توجه قرار گرفته است.