شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ - Saturday 23 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 05.06.2006, 7:02

بنيادگرايى دينى در كليساهاى پروتستان


كلاوس كينتسلر / برگردان: داود خدابخش

.(JavaScript must be enabled to view this email address)
دوشنبه ١٥ خرداد ١٣٨٥

بنيادگرايى چيست؟ آيا بنيادگرايى در نهاد اديان نهفته‌ است يا پديده‌اى است تصادفى‌ يا كه در تقابل با مدرنيته و پناه به سنت‌ها تظاهر مى‌كند؟ «كلاوس كينتسلر» در كتاب خود بنام «بنيادگرايى دينى در مسيحيت، يهوديت و اسلام» در ماهيت پديده‌اى‌ مى‌كاود كه پيشينه‌ى آن به سده‌ى نوزدهم ميلادى بازمى‌گردد. در اين بخش سوم به بنيادگرايى در كليساى پروتستان مى‌‌پردازيم.

روزى يك دانشجوى جوان رشته‌ى الاهيات در سمينار دانشگاه از چگونگى برهان‌آورى انجيلى براى يك حكم الاهياتى مى‌پرسد. وى در ساعت استراحت شگفت‌زده با اين پرسش دانشجويان ديگر مواجه مى‌شود كه به او مى‌گويند: ”نمى‌دانستم كه تو نيز جزو بنيادگرايان هستى!” و اينكه: ”از چه زمان يك بشارت‌گر انجيل‌باور(۱) شده‌اى؟”

نمونه‌اى ديگر: در سمينار وعظ يك كليساى انجيلى بحثى داغ درمى‌گيرد. مسئله بر سر يك مهد كودك كليسايى است. شمارى از «ويكار»ها يا نايب كشيش‌ها (۲) اظهار داشته بودند، فرقى نمى‌كند كه يك مهد كودك در هندِ بوديست و يا در يك منطقه‌ى انجيلى تأسيس شود. در پى آن يك ويكارِ زن مى‌پرسد: ”من علاقمندم بدانم كه شايد برهانى براى تشكيل يك مهد كودك با پوشش كليسايى نيز وجود داشته باشد؟” اين سخن وى اعتراض شديد حضار را برانگيخت و اين ويكار را متهم به عدم تساهل و روادارى ‌كردند، زيرا كه اين ويكار زن پيش از اين بر اعتقادات زُهدباورانه‌ (pietistic)ى خود اعتراف داشته بود. بدين گونه وى را بى‌تأمل بنيادگرا ارزيابى كردند.(۳)

براستى نگاه زُهدباورانه‌ و انجيلى جملگى بنيادگرايانه‌‌اند؟ پيش از هر چيز نگاه زُهدباورانه‌ و انجيلى را به انجيل ـ پارسايى اعضاى اين كليساها نسبت مى‌دهند. و اين انجيل ـ پارسايى اغلب به اشتباه يك دركِ بنيادگرايانه از متن تعبير مى‌شود. چنانكه پيش از اين اشاره كرديم، شايد بتوان گفت كه دركِ بنيادگرايانه از انجيل بزرگ‌‌ترين خطر در درون كليساهاى پروتستان باشد. اين امر را مى‌توان از ميراث اصلاح دينى (رفرماسيون) بهتر درك كرد كه گفته بود: ”فقط متن”. ولى نه ميراث لوتر بنيادگرايانه است و نه مؤمنان انجيل‌باور و زُهدباور بنيادگرا هستند. درك بنيادگرايانه از متن نگاهى خودويژه به متن دارد. با اين حال بنيادگرايى در پروتستانتيسم آلمانى همواره زمينه‌‌ساز مشاجرات سخت بوده است. دو مثال نمونه‌وار بالا حاكى‌ از آنند كه مفاهيم چه راحت خلط مى‌شوند. از اين رو مى‌‌كوشيم نخست به خطرات واقعى بنيادگرايانه در كليساهاى پروتستان آلمان فدرال و در اروپا نگاهى بيافكنيم و سپس معناى چند مفهوم را روشن سازيم.


۱. گرايش‌هاى بنيادگرايانه در اروپا

امروزه بنيادگرايى به يك جنبش معين در درون پروتستانتيسم اوانگليكال محافظه‌كار اطلاق مى‌شود. اين بنيادگرايى در وهله‌ى نخست خود را در آمريكاى شمالى و بريتانيا بروز مى‌دهد و سپس در كشورهايى كه فعاليت‌هاى ميسونرى بنيادگرايانه در آنها رواج دارند. اين گرايش در اروپاى امروز چندين ميليون اعضاى كليساهاى مختلف با سنت‌هاى كالوينيستى، باپتيتستى و پيه‌تيستى را شامل مى‌شود. اين جماعت‌ها نيز خود را ”بنيادگرا” مى‌نامند.

اگرچه نفوذ بنيادگرايى بر اروپا محدود است، ولى اين نفوذ بيش از آن چيزى است كه كه كليسا زير عنوان ”بنيادگرا” بدان اشاره دارد. حيطه‌ى اين بنيادگرايى در وهله‌ى نخست محافل پروتستان ­ انجيل‌باور (اوانگليكال) را شامل مى‌شود. پژوهشگر آلمانى گ. ساوتر (Sauter) از تظاهر برخى حركت‌هاى بنيادگرايانه در آلمان چنين نام مى‌برد:

­ جنبش « انجيلى ديگر نَه » كه از سال ۱۹۶۶عليه يك الاهيات مدرنيستى و عليه يك پلوراليسم اخلاقى در كليساى عوام شكل گرفت؛­ و در همين ارتباط تحريم كوتاه‌مدت كنگره‌ى اوانگليك آلمان توسط «كنفرانس جماعت‌هاى انجيلى در كليساهاى اوانگليك آلمان»؛ ­ برخوردها و درگيرى‌هاى كليسايى ­ سياسى منطقه‌اى، همانند درگيرى‌هايى كه سال‌هاست در مجمع مشورتى كليسايى ايالت وورتمبرگ آلمان جريان دارد كه يك جامعه‌ى پژوهشى بنيادگرا موسوم به «كلمه و علم» در اين چالش‌ها فعال است؛ ­ تأسيس «كليساى آنسكار» در هامبورگ كه از پيامدهاى خروج از كليساى ايالتى اوانگليك و انتقاد از كليساى اوانگليك در آلمان فدرال (EKD)، كه به پلوراليسم غيرقابل تحمل متهم مى‌شد، صورت گرفت؛ ­ يك جنبش گسترده‌ى انجيل‌باور ديگر از جمله به تأسيس آكادمى ‌آزاد الاهيات انجيلى (FETA) در شهر بازل به مثابه‌ى بديل آموزش‌هاى الاهيات دانشگاهى انجاميد. اين جنبش تنها موضوع‌هايى چون تفسير تاريخى ­ انتقادى و تأثيرات فلسفى را مورد آماج حملات خود ندارد، بل كه رويكرد جديد جايگزينى روانشناسى و روان‌درمانى بجاى روان‌يارى‌هاى مذهبى (Seelsorge) توسط روحانيان و نهادهاى كليسايى نيز مورد انتقاد شديد اين جريان بنيادگرايانه است.

­ مقاومت شديد در برابر تغييراتى كه در زمينه‌ى فعاليت ارشادى صورت گرفته و عليه تغيير در نوع رفتار با ديگر اديان كه در بخش‌هايى به وضوع مخالف اهداف شوراى جهانى كليساهاى ژنو هستند؛ و اينكه شمار ميسيونرهاى ارشادگرِ تشكلِ موسوم به «كارگاه ارشادِ انجيلى» كه از اتحاد گروه‌هاى ارشادى متعدد تشكل شده است، چهار برابر بيش از شمار ارشادگران غيرانجيلى است؛ ­ يك رشته پيوندهاى بين‌المللى مانند دو تشكل بزرگى كه در سال ۱۹۷۶ پديد آمدند: «جامعه‌ى متألهان انجيل‌باور» و «جماعت اروپايى وحى».


۲. انجيل‌باور، پيه‌تيستى ­ گونه‌هاى بنيادگرايانه

ارائه‌ى يك توصيف دقيق از بنيادگرايى در كليساى پروتستان به نظر دشوار مىآيد، زيرا اغلب اصطلاح‌هايى مانند ”بنيادگرايانه” را با عنوان‌هايى چون ”اوانگليكال”، ”پيه‌تيستى”، ”انجيل‌گرايانه”، ”انجيل‌باورى” يا ”محافظه‌كار” برابر دانسته و بكار بسته مى‌شود. در زمانه‌ى اخير از آنگذشته اصطلاح‌هاى تركيبى مانند ”محافظه‌كار ­ انجيل‌باور” و يا ”انجيل‌باورِ بنيادگرا” به چشم مى‌خورند. بنابراين به نظر مى‌آيد كه در اين زمينه دستكم يك مرزبندى عمومى ضرورت دارد.(۴)

واژه‌ى ”اوانجليكال” (انجيل‌باور) براى نخستين مرتبه در انگلستان سده‌ى شانزده ميلادى براى هواداران جنبش اصلاح دينى پروتستان در درون كليساى دولتى آنجليكن بكار رفت. بعدها اين كلمه با واژه‌ى ”پروتستان” پس رانده شد. جنبش انجيل‌باور معاصر در وهله‌ى نخست ريشه‌ در پيه‌تيسم سده‌ى هيجده ميلادى و در جنبش بيدارى دينى سده‌ى نوزدهم دارد. از اين رهرو اين واژه بىارتباط با خيزش‌هاى اصلاح‌دينى سده‌ى شانزدهم نيست. تأكيد بر انجيل و ايمان شخصى به عيسى مسيح نيز ريشه در همين جا دارد.

بايد اشاره داشت كه جريان‌هاى پيه‌تيستى ­ انجيلى در آلمان فرهنگى متفاوت از يكديگر، ولى پيوسته مذهبى را تشكيل دادند كه ايمان درونى، زهد و رستگارى قلبى و ايمانى تجربه‌شده در زندگى واقعى از وجوه مشخصه‌ى ايشان است. از سوى ديگر اين جريان‌ها از كليساى حاكم، كه از نظر ايشان قشرى‌ست، فاصله‌ گرفتند. آنها بارها كوشيدند خود را از مجموعه‌ى «كليساهاى انجيلى آلمان» (EKD) جدا ساخته و ساختارى موازى تشكيل دهند. بنابراين نمى‌توان گفت كه هر اوانگليكال انجيل‌باورى يك بنيادگراى پروتستان است. هر چه باشد پيه‌تيسم به مثابه يك جنبش نوآور تأثيرى جهانى بر نهضت كليسايى گذارد و فعاليت‌هاى اجتماعى گسترده‌اى براى پروتستانتيسم به ارمغان آورد. شمارى از نمايندگان برجسته و سرشناس جنبش انجيل‌باور آلمان در اين ارتباط خود را پيه‌تيست دانسته و بى‌شك عنوان بنيادگرا بر خود را نفى ‌مى‌كنند. نمايندگانى از جنبش انجيل‌باور نيز هستند كه از نظر سياسى خود را به طيف چپ احزاب نزديك مى‌بينند.

جنبش انجيل‌باور آلمان كه پس از جنگ جهانى دوم شكلبندى‌اش آغاز شد، بطور عمده اهداف بنيادگرايى آمريكايى را پذيرفت. بنيادگرايى آمريكايى مراحل آغازين خود را در محافل انجيل‌باور سپرى كرد. ولى اهداف خاصى كه بنيادگرايان تعقيب مى‌كردند به شكاف در ميان بنيادگرايى آمريكايى انجاميد: جناح ميانه‌رو جنبش نو­ انجيل‌باور (neo-evangelicals) را تشكيل داد كه آگاهانه قصد ادامه‌ى سنت جنبش بيدارى را دارد. نو­ انجيل‌باوران در چهره‌ى بيلى گراهام آمريكايى تا امروز رهبرى محبوب و موفق مى‌بينند.

«پيه‌تيسم» (Pietism يا زهدباورى و پارسايى) به يك جنبش اصلاح دينى درون كليساى پروتستان متعلق به سده‌هاى هفدهم و هيجدهم ميلادى اطلاق مى‌شود كه در مخالفت با پرهيزگارانِ جزم‌انديش و درست‌دينانِ ارتدوكس شكل گرفت. نمايندگان اين جنبش، همانند اشپِنِر، فرانكه، تسينسدورف و بِنِگِل (۵) بناى يك زهدباورى فعال و پويايى را گذاردند كه حيات تقدس‌يافته‌ى فرد و انجيل در كانون آن قرار داشتند. بى‌جهت نيست كه «متن» در زهدباورىِ و پارسايى پيه‌تيستى از جايگاه والايى برخوردار است و علوم انجيلى بسترى براى رشدونمو خود يافته است. يكى از وجوه مشخصه‌ى اين زهدباورى گرايش به عزلت‌گزينى از هر چيز دنيوى است.

از منظر آموزه، پيه‌تيسمِ امروزين انجيل‌باور است، ولى هر انجيل‌باورى پيه‌تيست يا زهدباور نيست. با اين حال پيه‌تيست‌ها نسبت به اشكال پرهيزگارانه و نمودهاى انجيل‌باور برخوردى محتاط دارند. از سوى ديگر زهدباوران يا پيه‌تيست‌ها تفاهم چندانى نيز نسبت به رفتار مبارزه‌جويانه‌ى بنيادگرايان از خود بروز نمى‌دهند. از اين رو زهدباوران راه خود را از كليساى ايالتى (در آلمان) جدا نساختند و چنانكه امروز شاهد آن هستيم كليساى ايالتى وورتمبرگ شمار كثيرى از اعضاى زهدباور را در ميان خود دارد. در واقع به زهدباورى يا پارسايى به مثابه‌ى شكلى ويژه از ايمان انجيل‌باور نگريسته مى‌شود.

بى‌شك در ميان بنيادگرايان، انجيل‌باوران و پيه‌تيست‌ها مى‌توان برخى وجوه مشترك را ديد كه در صدر آن اهميت بنيادين متن و پرهيزگارى شخصى است. ديگر وجه مشترك اين سه گروه مذهبى مبارزه عليه جريان‌هاى الاهيات ليبرال و آزادانديش است. در اين رابطه برخورد و چالش با تفسير تاريخى ‌ـ انتقادى از متن، كه از زمان عصر روشنگرى تا به امروز در كليساى پروتستان تفسير غالب است، نقش تعيين‌كننده‌اى را به خود اختصاص مى‌دهد. از دهه‌ى شصت سده‌ى بيستم ميلادى نيز شاهد مبارزه‌ى مشترك اين گروه‌ها در آلمان هستيم تا ده فرمان مسيحايى را در قوانين اين كشور وارد كنند، امرى كه كاملا سياسى است و اين تلاش‌ها بويژه در آستانه‌ى انتخابات خود را بروز مى‌دهند.


۳. درك بنيادگرايانه از متن

در ماده‌ى ششم «بيانيه‌ى شيكاگو در مورد خطاناپذيرى انجيل»، منتشره به سال ۱۹۷۸ چنين مى‌خوانيم: ”ما بر اين اعتقاديم كه متن به مثابه‌ى يك مجموعه و تمامى قسم‌هاى آن تا يكايك كلمات متن‌هاى اوليه الهام از خداوند است.” و در ماده‌ى دهم در تكميل آن آمده: ”... كه اين وحى تنها به آن بخش‌هايى از متن چاپ‌هاى سنگى محدود مى‌شود كه دقيق بودن آنها بنا به مشيت الاهى بر اساس دستنوشته‌هايى كه امروز موجودند، قابل تحقيق هستند.”

«گرهارد ماير»، رئيس «خانه‌ى آلبرشت بِنگِل» در شهر توبينگن آلمان كه متمايل به بنيادگرايى علمى است نيز اعتقادى مشابه به اين بيانيه دارد. وى بى‌آنكه بخواهد هويت خود را با اين جريان بنيادگرايانه يكى بداند، بر اين باور است ”كه الهام در بر گيرنده‌ى كل يك فرآيند است كه شكلگيرى متن را نيز شامل مى‌شود”، زيرا ”آنچه كه وحى مى‌خواهد بگويد، آن را درست در غالب اين شكل پايانى الهام (كه بصورت متن است) بيان مى‌كند”.

در واقع بدين گونه ما شاهد اعتقاد كلمه‌ به كلمه‌ى بنيادگرايانه نسبت به متن هستيم. اين اعتقاد بايد از متن‌هاى اوليه‌ى انجيلى سرچشمه گيرد؛ متن‌هايى كه خود خدا آن را تعيين كرده و حتا به رشته‌ى تحرير درآورده است. اينكه امروز ما با نسخه‌هاى رونوشت خطى و ترجمه‌هايى از متن انجيل سروكار داريم و اين متن مى‌تواند حاوى خطاهايى باشد، امرى است كه بنيادگرايان بدان واقفند و خود بدان اعتراف دارند. ولى اين امر آنها را از اين اعتقاد منع نمى‌كند كه بايد به يك متن بدوى كه از خود خدا نشأت گرفته، اتكا جست. آرتور ارنست وايلدر اسميث، پژوهشگر علوم طبيعى در اين زمينه مى‌نويسد: ”من نمى‌خواهم ادعا كنم كه در نسخه‌هاى انجيلى خطايى در رونويسى‌هاى خطى و يا ترجمه‌ها راه نيافته است. ولى ... من معتقدم كه متن اوليه عارى از خطا بوده است. خدا ده فرمان را حتا با دستان خود نگاشته است.”

اينكه چرا بنيادگرايان بر منشاء خدايى متن اوليه تأكيد مى‌ورزند، روشن است. براى ايشان اعتماد و اطمينان به كتاب انجيلى كه مسيحى امروزين در دست دارد، اهميت بسزايى دارد. ولى اين اعتقاد به برخى واقعيت‌ها بى‌اعتناست. از صدر مسيحيت بدين سو از دو انجيل عهد قديم و عهد جديد مجموعه‌اى فراهم آمده كه به مثابه‌ى اسفار قانونى و به عنوان بخش‌هاى «كتاب مقدس» در مسيحيت اعتبار دارد و آن انجيلى است كه مسيحيان امروز آن را مى‌شناسند. اين اسفار قانونى مندرج در «كتاب مقدس» كاملا برگرفته از يك نسخه‌ى ويژه و يا يك ترجمه‌ى معين نيست. و اين دليل دارد، زيرا كه نسخه‌هاى بيشمارى از متن انجيل وجود دارند. يهوديت و بويژه اسلام، به منزله‌ى دو دينِ داراى كتاب، اين طريق را طى كردند كه اصالت قوانين خود را بر يك متن اوليه گذاردند. ولى در مسيحيت براى دستيابى به يك چنين متن اوليه‌ى مقدسى يك پژوهش عظيم و گسترده در مجموعه‌هاى بيشمار را ايجاب مى‌كند، بى‌آنكه در پايان بتوان به يقينى دست يافت. آلبرشت بِنِگِل، پيه‌تيست، دست به يك چنين تلاشى زد، بدين گونه كه كوشيد از چهارهزار نسخه‌ى خطى موجود متن اوليه را بازسازى كند؛ تلاشى كه مى‌توان گفت مى‌توانسته احتمالاً به متن اوليه‌ى كتاب‌هاى انجيلى تا اندازه‌اى نزديك شود. ولى هيچكس نمى‌تواند در اين مورد ضمانتى بدهد. به‌عبارت ديگر، از منظر بنيادگرايانه، به خواست وحيانى بودن متن نمى‌توان جامه‌ى عمل پوشاند. ولى با اين حال الاهيات مسيحى همچنان بر وحيانى بودن متون مقدس پايبند است، ولى اين الاهيات تأكيد بر اعتقاد كلمه به كلمه ندارد.

گرهارد ماير، كه نامش در بالا رفت، در تفسير خود از متن به شيوه‌اى بنيادگرايانه چنين توضيح مى‌دهد: ”«اسلوب تاريخى ـ سنجشى» تفسيرِ متن آنجا كه با شواهدى دال بر وحى الاهى روبرو مى‌شود، از نظر مفهوم و نحوه‌ى كار ناتوان است.” فهم بنيادگرايان از انجيل از همان آغاز در برابر كاربست يك اسلوب مدرن در پژوهش تاريخى متن انجيلى به مقاومت برخاست. به استثناى سنجش در متن، كه چنانكه از آن ياد شد، در صدد بازسازى متن اوليه است، اصولا تمامى برخوردهاى سنجشگر با متن‌‌هاى انجيلى از يك ديد بنيادگرا باطل است. آنها بطور كلى اين را نفى مى‌كنند كه اغلب كتاب‌هاى انجيلى متن‌هاى تاريخى هستند، و آنهم به دو معنا: نخست اينكه اين متن‌ها بر زمينه‌ها و بستر تاريخى معينى پديد آمده‌اند و دوم اينكه اغلب آنها تا شكلگيرى متنِ نهايى يك تاريخ متن‌ را پشت سر نهاده‌اند. از اين رو بنيادگرايان در برابر تمامى تلاش‌هاى علمى مقاومت بخرج مى‌دهند كه هدف اين تلاش‌ها پژوهش در تاريخ درونى متن است، بدين گونه كه پژوهشگر مى‌كوشد از درون كتاب‌هاى حاضر به منابع قديم دست يابد تا به رويدادهاى تاريخى نزديك‌تر شود؛ و يا اينكه با يك سنجش ويرايشى بتواند پرتوى بر فرآيند پيدايش هر يك از كتاب‌ها و چگونگى شكلگيرى نهايى متن‌ها بيافكند. طيف گسترده و رايج ديگر در اسلوب پژوهش و تفسير متن كه شمار زيادى از متألهان آن را دنبال مى‌كنند، اسلوب «تاريخى ـ سنجشى» نام دارد. از اين رو بى‌جهت نيست كه بنيادگرايان با قاطعيت اين اسلوب را رد مى‌كنند.

ولى علت اين حساسيت بنيادگرايان نسبت به يك پژوهش تاريخى ـ سنجشى انجيل ناشى از چيست؟ نگرانى ايشان در اين است كه كاربست اين اسلوب از پژوهش مى‌تواند به كلمات خداوند و به حقيقت ايمانِ انجيلى سرشتى نسبى ببخشد؛ بدين‌گونه كه يا آن را تلطيف كند، يا فروكاهد و يا بكلى آن را حذف كند.

لازم به توضيح است كه نگاه تاريخى ـ سنجشى به اين معناست كه يك متن را به مقطع تاريخى خود بازمى‌گرداند تا شايد پژوهشگر از اين روهرو به اين نتيجه برسد كه اين متن براستى تاريخى است؛ بدين معنا كه متن برآمد زمان تاريخى خود است و از افق فهم آن زمان بايد درك‌اش كرد. ولى اين حتما به اين معنا نيست كه اين متن براى انسان امروزين چيزى براى عرضه ندارد. طبيعى است كه اين خود به معناى يك چالش و تلاشى ويژه و يك بازانديشى ژرفناك است كه امروز چنين متن تاريخى‌اى چه چيزى مى‌خواهد به ما بگويد. در واقع مقصود اسلوب مدرن تفسير همان چيزى است كه بنيادگرايان نيز بدنبال آن‌اند؛ يعنى شناخت واژگان واقعى خداوند و بيان حقيقتِ ايمانِ اصيل و معتبر، زدودن پوسته و قالب زمانمند از آن، به گونه‌اى كه بتواند در معناى بنيادين و اوليه‌ى خود بدرخشد. تمايز بنيادگرايان و ديگر متألهان مسيحى در اين است كه چگونه قرائتى از واژگان خداوند در متن انجيل دارند.

در كليساى پروتستان آلمان پرسش از پى فهم صحيح انجيل تا به امروز به قوت خود باقى است. ميان سال‌هاى ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۰ ميلادى سه اجلاس بزرگ مشورتى ميان نمايندگان «كنفرانس جماعت‌هاى ايمانى» از يكسو و هيأت‌هاى نمايندگى كليساهاى ايالتى (ميان كنفرانس آرنولدسهايم و دانشكده‌هاى الاهيات) برگزار شد. در اين نشست‌‌ها يكبار ديگر مشخص شد كه اختلاف نظر بر سر نوع ارزشگذارى بر پرسش‌هاى وحيانى و تفسير تاريخى ـ انتقادى است. در حالى كه نمايندگان جماعت‌هاى ايمانى هر نوع نقد و سنجش مشخص نسبت به انجيل را رد مى‌كنند، نمايندگان كليسايى و دانشگاهى بر كاربست دقيق و كارشناسانه‌ى اسلوب تاريخى ـ سنجشى تأكيد مى‌ورزند. همين رهيافت‌هاى متفاوت در فهم انجيل امروز به تنش‌هايى در كليساهاى ايالتى پروتستان در آلمان دامن زده است، بطوريكه به نمايندگان اوانگِليك (يا انجيل‌باور) برچسب ”بنيادگرا” زده مى‌شود.


۴. مخالفت با داروين و نظريه‌ى آفرينش‌گرايى انجيلى

شايد بتوان گفت كه مشهورترين ثمره‌ى فهم بنيادگرايانه از متن، فهم آفرينش‌گرايانه است، يعنى اعتقاد واژه به واژه‌ به داستان انجيلى آفرينش و رد قاطع هر شكلى از نظريه‌ى تكامل، چه به معناى داروينى آن و چه به معناى نظريه‌‌هاى تكامل نسل‌هاى پس از وى. مفهوم آفرينش‌گرايى (creationism) برخاسته از تاريخ ديانت و خداترسى آمريكايى است.

حال اين آفرينش‌گرايى از ديدگاه بنيادگرايانه را چگونه بايد فهميد؟ پروفسور سيس، شخصيتى از رمان «كندوكاو» اثر استانيسلاو لِم (Stanislaw Lem) پيرامون جهان‌نگرى انسان مى‌گويد: ”در اواخر سده‌ى نوزدهم انسان در مجموع بر اين باور بود كه هر چه دانستنى در مورد جهان مادى بوده است را مى‌داند ... ستارگان بر اساس قواعد رياضى در گردش‌اند، همان گونه كه ماشين بخار از اين قواعد پيروى مى‌كند؛ و همين قاعده نيز در مورد اتم و غيره نيز صادق است. انسان باور داشت كه قادر است گام به گام با يك طرحِ ساختِ از پيش تعيين شده به يك جامعه‌ى كامل و بى‌كم‌وكاست دست يابد. در اين فاصله علوم طبيعىِ دقيق مدت‌هاست كه اين خوشبينى و ساده‌انگارى نظرى را رها ساخته است، ولى اين باور هنوز در ذهن روزمره‌ى انسان‌ها جارى و سارى است. عقل سليم انسانى خو گرفته است به يك ناديده گرفتن، پنهان ساختن و تمسخر هر آن چيزى كه خارج از چارچوب نگرش قراردادى سده‌ى نوزدهم است، اينكه انسان قادر به توضيح جهان و تمامى اجزايش مى‌باشد. به عبارت ديگر، نمى‌توان گامى به پيش برداشت، بى آنكه با يك پديده‌ى غيرقابل درك رو در رو شويم ...”(۶)

حال مى‌توان پرسيد: تاريخ چه ربطى به رابطه ميان بنيادگرايى و دانش دارد؟ بايد گفت، بنيادگرايى پروتستان در اوايل سده‌ى بيستم از بطن فضايى فراروييد كه پروفسور سيس در پى به نقد آن مى‌پردازد: ”ظاهراً علوم طبيعى جهانى حاضر و آماده و فكرشده‌اى را عرضه كرد كه در آن نه جايى براى اسرار و نه جايى براى اديان باقى بود، جهانى كه در آن واقعيت‌هاى علمى بودند كه تعيين مى‌كردند چه چيزى واقعيت و چه چيزى خرافات است. در كانون اين جهان پيش از همه نظريه‌هايى پيرامون مبدأ جهان و منشاء انسان قرار داشتند. اين جهان‌بينى به ژرفاى آگاهى انسان نفوذ يافت. بدين‌گونه چيزى مانند تصوير علمى و مترقى انسان از جهان فراروييد كه در آن ديگر جايى براى دين باقى نبود. دقيقا در ايالات متحده‌ى آمريكا بود كه اين اعتقادِ به علوم بويژه ابعادى ساده‌انگار يافت و به كردار روزمره‌ى انسان‌ها وارد شد. از آن هنگام بود كه علوم طبيعى رشدى شتابان به خود گرفتند. اعتقاد خوشبينانه و در مرحله‌ى آغازين ساده‌نگرانه‌ى علوم طبيعى به جهانى دقيقاً فكر شده بيشتر به معناى ترديد عميق نسبت به امكانات شناخت جهان است، در حالى كه انگاره‌ى انسان از جهان چنين نيست.”

آفرينش‌باورى يك ميراثِ برخوردِ دين و دانش از سده‌ى نوزدهم بدين سو است. آفرينش‌باورى با پرسش‌هايى پيرامون مبدأ آفرينش و منشاء انسان به اين ميراث دامن مى‌زند. در برابر انگاره‌ى رايجى كه دانش از جهان ـ چه آن زمان و چه گاه امروز ـ داشته است، پروتستانتيسم مجبور بوده به دفاع از بنيادهاى خود برخيزد و مى‌بايست ميان حقانيت علوم از يكسو و انگاره‌ى جهانى كه علم داعيه‌ى آن را دارد و از نظر پروتستانتيسم ناحق است، تميز قائل شود. در اين رابطه همانگونه كه پروفسور سيس نشان مى‌دهد، پروتستانتيسم امروز بهتر مى‌تواند بر روى حمايت علوم حساب كند تا فهم انسان سليم‌النفس. ولى پروتستانتيسم نخست مى‌بايستى بر روى بنياد خود، انجيل، پافشارى كند .

محافل پروتستان در وهله‌ى نخست نمى‌توانستند تصور كنند كه ميان كلمات انجيل و علوم تضادهاى اساسى نهفته است. ميان تبيين انجيل از طبيعت، در رابطه با داستان آفرينش و شناخت و نظريه‌هاى علوم طبيعى در مورد مبدأ جهان و منشاء انسان تضادهاى آشتى‌ناپذيرى وجود دارند. با اين حال بنيادگرايان همچنان بر ديدگاه خود مصرانه پافشارى مى‌كنند. ايشان تاريخ آفرينش و تاريخ انسان را با چشمان انجيلى مى‌نگرند؛ فرآيندى كه با كار آفرينش مى‌آغازد و با خلقت انسان و ارتكاب به گناه كبيره و طوفان نوح و ميثاق عهد قديم و عهد جديد تا آخرالزمان اين خط ادامه مى‌يابد. اينكه: دقيقا همه چيز با همين كلمات انجيلى رخ داده‌اند.

اين فهم واژه به واژه از انجيل از سده‌ى نوزدهم بدين سو در تضاد با علوم طبيعى قرار گرفته است: نخست در علم زمين‌شناسى، سپس در نظريه‌ى تكامل چارلز داروين و بعدها نيز با دانش كيهان‌شناسى و غيره. بنيادگرايى پروتستان از ميانه‌ى سده‌ى نوزدهم بدين سو در جنگى بى‌امان با اين نظريه‌هاى علمى است. «آفرينش‌گرايى» را به آن دسته از بنيادگرايان پروتستان نسبت مى‌دهند كه اين مبارزه‌ى بى‌امان را در كانون برنامه‌ى خود قرار داده‌اند. اوج اين برخوردها ماجراى «دادگاه ميمون» در ديتونِ آمريكا در دهه‌ى بيست سده‌ى بيستم بود كه در بخش بنيادگرايى كلاسيك آمريكايى از آن سخن رانديم. آنزمان چنين به نظر مى‌‌آمد كه بنيادگرايى ضربه‌ا‌ى نابودكننده‌ خورده باشد، ولى از قرار معلوم چنين نبود.

به نظر مى‌آيد كه نگاه به مبدأ جهان و منشاء انسان انديشه‌اى است كه تاكنون انسان را رها نساخته است و هر بار از نو انگيزه‌ى طرح آن را دارد. و اين تنها به ايالات متحده‌ى آمريكاى كمى خودويژه و غريب محدود نيست؛ نزد اروپايى‌ها نيز موضوعى است مطرح. و در اين رابطه چندان كمك نمى‌كند كه علوم طبيعى بيايند و بگويند: داستان آفرينش بى‌معناست كه خدا كل جهان را دقيقا در عرض شش روز آفريده باشد. بايد گفت، آفرينش‌باورى در آلمان نيز رو به پيش است. اين تنها انسان‌هاى عادى مسيح‌باور نيستند كه تصوير علوم طبيعى از جهان را برنمى‌تابند، بلكه دانشمندان و دانش‌پژوهانى نيز هستند كه خود را در نهادى به ثبت رسيده بنام «واژه و دانش» تشكل يافته‌اند. مدير اين نهاد دانشمند سرشناس علوم طبيعى پروفسور دكتر «ورنر گيت» است كه در اين گستره كتاب‌هاى متعدد انتشار داده است.

در اين رابطه گاه مى‌توان به مقالات برخى روزنامه‌ها و هفته‌نامه‌ها نيز اشاره كرد. براى نمونه هفته‌نامه‌ى وزين «دى سايت» در شماره‌ى ۲۹ ژانويه‌ى ۱۹۹۳ مطلبى انتشار داد زير عنوان «با انجيل عليه داروين» كه در زيرعنوان آن آمده: ”براى برخى مسيحى‌ها نظريه‌ى تكامل با انجيل سازگارى ندارد. اين آموزه در آلمان بازتابى فزاينده يافته است.” خواننده با مطالعه‌ى همان بخش‌هاى آغازين مطلب مى‌تواند گمان زند كه قضيه ره به كجا مى‌برد. در اين مقاله از جمله چنين مى‌خوانيم: ”مى‌گويند «داروينيسم يك شكست كامل است». از اين دست نقد‌هاى بنيادى همواره از سوى خرده‌فرهنگ‌هاى دينى انتشار مى‌يابند كه داروينيسم را رقيب آموزه‌ى ديرين منشاء انسان مى‌دانند، يعنى رقيب داستان آفرينش انجيلى. جنبشى از مسيحى‌هاى پروتستان كه خود را آفرينش‌باور و دانشمندان امر آفرينش مى‌‌نامند با جديت تمام مصمم‌‌اند متن مقدس را با كمك علوم طبيعى تبيين كنند. در پيشاپيش اين جنبش مؤمنان مسيحى آمريكايى و نيز شمارى فزاينده از مؤمنان آلمانى قرار دارند كه مى‌خواهند با علوم طبيعى انجيل‌باور خود، قرائت خود از داستان خلقت انسان و جهان را ارائه دهند ...”


بخش اول: در چيستى بنيادگرايى دينى
بخش دوم: بنيادگرايى دينى كلاسيك در ايالات متحده‌ى آمريكا

-----------------------
پانويس‌ها:

۱. برابرنهادى براى واژه‌ى آلمانى Evangelikaler. جريان اوانگليكال در پروتستانتيسم و در كليساى اوانگليك (انجيلى) شاخه‌اى يزدان‌شناسانه در قرائت بنيادگرايانه از انجيل عهد جديد است. ـ مترجم
۲. آلمانى: Vikar، انگليسى: vicar در كليساى كاتوليك نماينده‌ى يك نهاد رسمى روحانى است. قوانين اساسى داخلى‌ كليساهاى انجيلى پروتستان ويكارهاى مرد يا زن را براى تمامى مقام‌هاى كليسايى برسميت مى‌شناسند، بويژه براى ادامه‌ى تعليم متألهان، پس از آنكه نخستين امتحان خود را با موفقيت گذرانده باشند. ـ مترجم
3. Zimmerling, P.: Fundamentalismus. S.97.
4. Holthaus, S.: Fundamentalismus. S. 51-62.
5. Spener, Francke, Zinzendorf, Bengel
6. Hemminger, H.: Kreationismus. S. 163-196.






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024