iran-emrooz.net | Fri, 26.05.2006, 6:10
زيگموند فرويد
راجر اسكروتن / برگردان: علیمحمد طباطبايی
|
جمعه ٥ خرداد ١٣٨٥
مقدمهی مترجم:
چهار سال پيش كه آغاز به نوشتن و ترجمهی مطالبی در سايت ايران امروز كردم، يكی از اولين مقالههای من اتفاقاً در بارهی فرويد و انتقادهايی به او روش روان كاوی او بود. در واقع موضوع اصلی مورد نظر من نگاهی انتقادی به بوف كور بود، اما در پاسخ به منتقدين چاره را در آن ديدم كه به خود فرويد و نظراتش و بخصوص به داستان عقدهی اديپ بپردازم. عنوان آن مطلب ٥ قسمتی « از زخمهای صادق هدايت تا هدايت صادقانهی زخمهايمان بود » كه شايد به علت طولانی شدن حوصلهی خواننده را سر میبرد، اما من سعی نمودم كه به بهترين وجهی بی پايه و اساس بودن عقدهی اديپ را نشان دهم و اثباتی بر اين ادعای خود بيابم كه چرا « بوف كور » حتی اگر يك شاهكار ادبی است، اما در عين حال نوشته شده توسط يك ذهن بيمار است كه چيزی مترقی در آن نمیتوان پيدا كرد. با وجودی كه در اين فاصلهی ٤ ساله روزنامهها، نشريات و كتابهای بسياری به زبان فارسی منتشر شدهاند و تعداد مقالههای اينترنتی نيز به علت زياد بودنشان غير قابل شمارش هستند، اما من حتی يك مقاله يا ترجمه كه نقدی حتی نيم بند به فرويد و شيوهی روان كاوی او بيندازد نديدم. بر عكس فرويد از جمله شخصيتهايی بود كه همچون ماركس در اين فاصلهی چهار ساله در تمامی انتشارات فارسی زبان جايگاه ويژهای كسب كرده و جز تعريف و تاييد چيزی ديگری در بارهی او منتشر نگرديد. البته در بارهی بسياری شخصيتهای ديگر مثلاً چامسكی و ادوارد سعيد مرحوم نيز وضعيت به همين گونه بود كه من خود را مجبور به يافتن مقالههای انتقادی و ترجمهی آنها ديدم. وضعيت روزا لوكزامبورك كه از همه بامزهتر بود. ايشان كه ويژگی اصلی اش (كه او را از معاصران خود جدا میكند) دشمنی با اصلاحات است تبديل به يكی از قهرمانان اصلی در صفحات فرهنگ و انديشهی اين چند ساله در روزنامههای اصلاح طلب شده است و معلوم نيست كه چگونه بعضی نويسندگان و متفكرين ايرانی لازم ديدهاند كه اين چهرهی به شدت انقلابی و افراطی را به جای يك اصلاح طلب جا بزنند. اين قبيل يك سو نگریهای مخرب را چگونه میتوان توضيح داد؟ چرا بعضی شخصيتها برای ما به اسطورهای برای تمام تاريخ تبديل میشوند؟ چگونه است كه روزنامهها كه بايد برآيند نقطه نظرات جمعی باشند هرگز حاضر به انتشار مطالبی نمیشوند كه ممكن است از اعتبار شخصيتهای محبوب مسئولين آن روزنامهها بكاهد؟
اين مقدمه را با نقل قولی از اكبر گنجی به پايان میبرم: « مشكل و مسئلهی ورشنفكر برج عاج نشين دههی هشتاد فرار از عمل و سرگرم شدن به فلسفه و مفهوم انديشی است. گمان میرود كه تمام مسائل و مشكلات با فلسفه حل و رفع خواهد شد... چه نيازی بههايدگر و نيچه و كارل اشميت است كه فلسفه شان برای ما جنبهی عملی و رهايی بخش ندارد. همهی فلسفهها بايد آزادانه در عرصهی عمومی مطرح شوند اما همهی آنها رهايی بخش و حقيقت طلب نيستند ».
در صدوپنجاهمين ساگرد تولد فرويد، راجر اسكروتن فيلسوف مشهور انگليسی توضيح میدهد كه چرا هنوز هم نظريههای غير قابل اثبات فرويد بر شيوههايی غلبه دارند كه ما با آنها ذهنهای خود را مورد بررسی و تحليل قرار میدهيم.
فرويد ١٥٠ سال پيش در ٦ مارس ١٨٥٦ به دنيا آمد، يعنی در همان سالی كه ريچارد واگنر اپرای خود Die Walkure را به پايان رساند، اثری كه مضمونهای خود را از روياها گرفته تا زنای با محارم در قالب نمايش مطرح میساخت و اينها همه همان موضوعاتی بودند كه فرويد را شيفتهی خود ساخته بودند.
برای من كمترين ترديدی وجود ندارد كه در واقع اين واگنر بود كه به جنبهی درست چنين رازهای پنهانی پی برد و اين كه شناخت شاهكار واگنر ادعای اصالت و نوآوری فرويد را مورد ترديد جدی قرار میدهد. هرچند كه شهرت و آوازهی فرويد امروزه به همان عظمت دورهی جوانی من باقی مانده است، هنگامی كه پيروان كلاين، يونگ و آدلر بر سر ميراث فرويد دچار مجادله و اختلاف نظر شده بودند. اكنون ديگر سالها است كه ايدهی سركوب (ميل) جنسی وارد فرهنگ (عمومی) شده است، و به همراه آن اين آموزه كه معتقد است سركوب زيان آور است (كه البته يكی از ايدههای خود فرويد نيست). امروز تقريباً به طور همگانی پذيرفته شده است كه ذهن انسان دارای يك جزء بزرگتر ناخودآگاه است و اين كه غريزهی جنسی (يا همان ليبيدو) محرك مهمترين دلبستگیهای ما است و ما همگی عقدههايی داريم كه مطابق با الگوی مثالی كه فرويد آنها را مطرح ساخته بود همگی در دوران كودكی در روان ما ايجاد شدهاند. و البته هرازچندی بعضی از مفسرين به ما میگويند كه اين مفروضات فرويد نه فقط حقيقت دارند كه خود نتايج اثبات شدهی علم ناب هستند.
فرويد كه نقاب ناظر بی طرف را پذيرفته بود و نتايج تحقيقاتش را پيوسته به عنوان پيامدهای اجتناب ناپذير بررسیهای دشوار تجربی معرفی میكرد و به كرات ادعا مینمود كه كشفيات مربوط به روان شناسی اش بالاخره روزی مبنای خود را در علم زيست شناسی خواهند يافت، اكنون به طور گسترده مطابق با نقابهايی كه به چهره میزد و ظاهری كه از خود نشان میداد مورد قبول عموم واقع میشود. فرويد هنرمند، فرويد منتقد ادبی، فرويد كاهن اعظم دخل و تصرف كن، فرويدی كه مشغله ذهنی اصلی اش مسائل جنسی بود و فرويد در نقش دشمن خونسرد جنس زن به ندرت به نمايش گذاشته میشود، هرچند كه تمامی اين شخصيتها در پشت نقابهايی كه او به چهره میزد قرار داشتند و هركدام از آنها به مراتب با آن فكر بكر اوليه نزديكتر بودند تا فرويدی كه روان شناسی به او سرتعظيم فرود آورده است.
فرويد برای اثبات وجود عقدهی اديپ چه شواهدی ارائه كرده است؟ اديپ شهريار نمايشنامهای از سوفوكل است و به وضعيتی چنان غريب میپردازد كه بايد آن را صرفاً يك اشتثنا به حساب آورد و بس. فرويد برای اثبات نظريه اش در خصوص تمايلات جنسی در نوزاد چه شواهدی ارائه كرده است؟ منظرهی يك نوزاد كه در آغوش مادرش فرو رفته و خود را از سينهی او سير میكند و بی نياز از اثبات است برای او « الگوی نخستينی است از بيان ارضاء جنسی در سالهای بزرگی انسانها ». برای فرويد اين ادعا كه در كودك تمايلات جنسی وجود دارد و از ميان سه مرحلهی دهانی، مقعدی و اندام تناسلی عبور میكند امری بديهی بود، مراحلی كه هركدام توسط « ناحيهی تحريك كنندهی مربوطه » مشخص میگردند. با اين وجود او نواحی تحريك كننده را چنان غير دقيق تعريف میكند كه هر بخشی از بدن حتی چشمها را میتواند شامل شود. ظاهراً شخصی بالاخره به ياد او آورده است كه تمامی كودكان پسر بچه نيستند. ليكن او در برخورد با منتقدينش راه سادهای انتخاب میكرد كه در اين مورد بخصوص چيزی نبود جز مقابله با آنها به كمك يونانیها. به اين ترتيب عقدهی الكترا (Electra complex) هم به دنيا آمد كه از استخوان ران اديپ و به كمك يك چشم بندی ظاهر شد. فرويد در مواجهه با يكی از بيمارانش كه به نظر میرسيد رويای او اين نظريهی فرويد را ابطال میكرد كه معتقد بود روياها ارضاء تمايلات ناخودآگاه هستند با واكنشی تند پاسخ داد كه آن رويا در واقع آرزوی بيمار را در ابطال نمودن نظريه اش (يعنی نظريهی فرويد) برآورده میسازد. شيوهی فرويد اين گونه بود كه معمولاً به سوی استفاده از استعاره منحرف میشد و آنهم درست در نقطهای كه ممكن بود شيوهی (تحقيق) علمی منطق خاص خودش را به استدلال مربوطه تحميل كند، اما او با يكدنگی جزم انديشانهای ادعا میكرد كه مسئلهی مورد بحث به همين شكل است زيرا در واقع بايد به همين شكل باشد.
چهرهی دانشمندی فرويد برای خوانندگان انگليسی زبان با ترجمهی غير قابل قبول جيمز استراچی اعتبار بيشتری پيدا كرده است. برگردان واژههای آلمانی Das Ich، Das Uber-Ich و Das Ego به زبان انگليسی به Ego، Superego و Id دادن چهرهی علمی و پزشكی به اين اصطلاحات است، آنهم با وجودی كه آنها برداشتهای تقريباً سرراست از فلسفهی آلمانی بودند. هنگامی كه فرويد به ما میگويد كه ليبيدو به بعضی چيزها وارد میشود يا بعضی چيزها را به تصرف در میآورد (besetze) استراچی اين گونه ترجمه میكند كه ليبيدو آن شی ء را به چنگ میآورد و مورد « روان تابشی يا روان تابی » (cathexis) (٢) قرار میدهد و سپس در سرتاسر صفحه مانند يك بيماری خطرناك پخش میشود. برای خواننده بسيار دشوار است كه از طريق اين اصلاحات زره پوشيده از شرح و توصيف فرويد در بارهی وجود انسان كه غالباً با زبانی شاعرانه بيان میشود و پيوسته لحنی تخيلی و نامتعارف دارد چيزچندانی هم سردرآورد.
تشخيص و شناخت سرشت حقيقی نبوغ فرويد عملی بس دشوار است، يعنی آنچه در واقع نه در نظريههای او كه پرت و پلا هستند يا روش روانكاوی او كه آن هم مبتنی بر شارلاتانی است بلكه در تحير او قرار دارد. فرويد آنجا كه ديگران فقط امور واقع را میديدند معماها را میديد. او به اين نتيجه رسيده بود كه تاثير والدين بر فرزندان خود از طريق مسيرهای عميق و پنهان اعمال میشود و اين كه چنين تاثيراتی خود را در جنبههای گوناگونی از زندگی آيندهی آن كودكان نشان میدهد كه البته هيچكدام از آنها سرنوشت سازتر از آنچه بر اميال جنسی آنها تاثير میگذارد نيستند. او در بارهی اسرار گناه، اضطراب و سوگواری به تعمق پرداخت و برای پی بردن به كنه آنها تلاش نمود. او از وجود و نقش لطيفهها و روياهای انسان دچار تحير میشد و برای پی بردن به معانی آنها روشهای غير واقع بينانهای پيشنهاد نمود. جايی كه ديگران آشفتگی و بی قاعدگی را میديدند، او در تصورش بيماریهای روحی را میديد و برای غلبه بر آنها تلاش مینمود. او در شرح حال شناسی اش تصاوير فراموش ناشدنی از وجودهای انسانی آش و لاش را آورده است، بيمارانی كه فرويد در كنار لاشههای آنها همچون يك شغال بالا و پائين میرفت تا آنها را تكه تكه كرده و سپس هر تكه را در برابر نور نگه دارد، نوری كه البته به باور خودش نور دانش بود ليكن در واقع نوری از تخيل كه به هرچه برمی خورد آن را به كلی دگرگون جلوه میداد.
فرويد در واقع دچار نوعی « شيفتگی ياس » بود. همچون ماركس او نيز به طور مقاومت ناپذيری به سوی تبيينهايی كشيده میشد كه ما را كوچك كرده و جهان نگری مان را سروته میكرد ـ يا همانگونه كه خود ماركس اصرار داشت میبايست آن را « بر روی پايش » قرار میداد. چنين موردی را مثلاً میتوان به وضوح در نظريهی فرويد در بارهی « تابوی رابطهی جنسی با محارم » (incest taboo) مشاهده كرد كه با ژستی بخصوص از تحير آغاز میشود. چرا اين گونه است كه رابطهی جنسی با محارم نه فقط اجتناب میشود كه ممنوع نيز هست؟
چه چيزی میتواند وحشت و احساس آلودگی را توضيح دهد كه باعث گرديد جوكاست (مادر اديپ) خود را حلق آويز كرده و اديپ چشمانش را درآورد؟ فرويد بلادرنگ نتيجه گيری میكند كه آنچه ممنوع است در واقع شديداً مورد درخواست هم هست. و بيم و هراس از اين جهت مورد نياز است كه علاقه به آن موضوع بسيار زياد است. و اگر تا اين اندازه زياد است پس بايد در همهی ما نيز چنين باشد، چيزی كه سركوب شده اما در حال جوشش آرام است و در جستجوی يافتن راههايی برای آن كه بتواند به بيرون سرازير شود، در شكلی مبدل اما مهلك.
يك دانشمند واقعی كه دادههای عينی را مورد ملاحظه قرار دهد دقيقاً به عكس آن نتيجه گيری میرسد كه فرويد رسيده بود. رابطهی جنسی با محارم نه به اين خاطر ايجاد هراس میكند كه ما طالب چنين رابطهای هستيم، بلكه دقيقاً به اين جهت كه ما از آن بدمان میآيد. و چرا چنين است؟ زيرا زنای با محارم روابطی را سست میكند كه بر روی آنها زندگی خانوادگی ساخته شده است و به اين ترتيب تغيير سرمايهی اجتماعی از راه باز میماند. دوم اين كه در تمامی جوامعی كه زنای با محارم مجاز باشد، هزينهی ژنتيكی بالايی نيز بايد پرداخت شود. چنين وحشتی از رابطهی جنسی با محارم وجود دارد، زيرا جوامعی كه فاقد آن هول و هراس باشند همگی از بين خواهند رفت. شرح فرويد از اين موضوع توهمی بيشتر نيست و علاقهی بسياری از روشنفكران به اين نظريه نه به خاطر قدرت تبيين موجود در آن كه به لحاظ جذبه و گيرايی آن است. بيرون آوردن از توهم معمولاً ما را دچار هيجان میكند، و اين آن چيزی است كه به نظر میرسد ما را از قيد هنجارهای اجتماعی آزاد میكند. ما با شيفتگی تمام نظاره گر آن هستيم كه چگونه آرمانهايی كه به آنها باور داريم به جايی نمیرسند و خدايانمان از عظمت آسمانی به حقارت زمينی فرومی افتند. پس از چنين غروب خدايانی ما دچار اين تصور توهم آميز میشويم كه يك طليعهی ياس آور اما در عين حال سهل انگار وجود خواهد داشت.
از اين رو حتی امروز نيز مردم مجذوب عجيبترين نظريههای روانكاوی فرويد میشوند، كه منظورم در اينجا نظريهی او در بارهی تمايلات جنسی در كودكان است. در اينجا نيز بار ديگر نظريه سروته شده است. كودكان از قطرههای كوچك محتاج به بالغين عاقل تكامل میيابند، و همران با آن تمايلات جنسی آنها هم شكوفا میشود و فقط در سنين بلوغ است كه آنها متوجه جنس مخالف خود میشوند، زيرا از اين لحظه به بعد است كه تمايلات جنسی میتواند با زندگی شخصی در هم آميزد. اگر به نحو ديگری بود، آشوب و بی نظمی همه جا را فرا میگرفت، چه در خانه و خانواده و چه در توان يالقوهی توليد مثل اجتماع آدمی.
گرايش برای ايجاد رابطهی جنسی با كودكان در افراد بالغ ما را شوكه میكند. اما جوامعی كه در آنها چنين هراس و وحشتی وجود نداشته باشد دوامی هم نخواهند داشت. فرويد نمیتواند اين قسم از توضيحات را به سهولت بپذيرد. به جای اين كه او تحقق كامل تمايلات جنسی كودكان را در تمايلات جنسی افراد بالغ ببيند، او تمايلات جنسی افراد بالغ را به سمت معكوس میخواند، يعنی به سوی تحريك (شدن) ساده و بی آلايش كودكان. به اين ترتيب او با مشوب ساختن تصوير كودكی خوانندگانش را طلسم میكند. او به طور تلويحی میگويد كه واقعيت در اين مورد چگونه بايد باشد، و همچون در مورد نظريه اش در بارهی زنای با محارم ما با شيفتگی زياد میپذيريم كه چگونه آخرين تصويری كه از معصوميت داريم هم نابود میشود. پاسخ همه جانبهای كه فرويد برای منتقدين نظريههايش اختراع كرد و ويژگی جالب توجهی از او به حساب میآيد همان روان كاوی است. همين كه شما بر روی كاناپهی مخصوص قرار گيريد، روان كاو راههای زيادی را برای تغيير عقيدهی شما در اختيار دارد. شما ديگر آن نظريه را مورد انتقاد قرار نمیدهيد بلكه تاب میآوريد. شما تبديل به موردی برای درمان شده ايد، و پاسخ مشكل شما نه يك ابطال كه يك درمان است. و درمان همچنان تا ابد ادامه خواهد يافت، زيرا در اصل هيچ نوع بيماری در كار نيست.
Sigmund Freud by Roger Scruton.
National Post 2006
٢: تمركز انرژی روانی بر شخص يا چيز بخصوصی.