پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
در تاریخ ۲ آگوست ۲۰۲۰ انجمن مسلمانان سابق [Ex-Muslims] وابسته به حزب کمونیست کارگری ایران [از این پس «حککا»] از مزدک بامدادان دعوت کرد تا با رئیس دفتر سیاسی[۱] (Politburo) حککا، مصطفی صابر، دربارۀ «بررسی جایگاه اسلام در دوران پهلوی»[۲] گفتگو کند. هر چند در زندگی واقعیِ انسانها عملاً کمونیسم کارنامۀ مردودی خود را چند دهۀ پیش گرفته و تا کنون سد تا کفن پوسانده ولی گویا مردم برخاستۀ از فرهنگِ شیعی همذاتپنداری شگفتانگیزی با این ایدئولوژی دارند.
شاید بتوان گفت که این سند ویدئویی مانند سدها گفتگوی دیگر که هر روزه انجام میگیرد درخود چندان از اهمیت برخوردار نباشد ولی از آنجا که یک طرف گفتگو نه یک شخص حقیقی بلکه در مرتبۀ نخست یک شخص حقوقی یعنی رئیس دفتر سیاسی یک حزب سیاسی ثبت شده است عملاً کیفیت آن نسبت به بسیاری دیگر از گفتگوهای تلویزیونی یا ویدئویی متفاوت است. به عبارتی، ما در اینجا با نوع اندیشیدن یک حزب سیاسی کمونیستی روبرو هستیم که خود را از لحاظ «دانش سیاسی» تافتۀ جدابافتهای از مابقی احزاب کمونیست یا سوسیالیست میداند.
همانگونه که در پایین خواهیم دید، این حزب کمونیست هیچ حرف نوینی برای گفتن ندارد و به همان اصولی پایبند است که مابقی احزاب کمونیست و سوسیالیست نیز بدان معتقدند.
پیش از ورود به اصل موضوع شاید ضروری باشد به چند نکتۀ اساسی ایدئولوژیک این حزب اشاره شود. حککا عملاً هیچ چیز نوینی نسبت به کمونیستهای دیگر نمیگوید. برای این که این گفته در سطح یک ادعا باقی نماند، به چند نکتۀ با اهمیت اشاره میکنم:
علیرغم این که حککا ادعا میکند که با دیگر احزاب کمونیست مانند حزب توده و دیگر جریانهای کمونیستی تفاوت دارد ولی هسته و گوهر ایدئولوژیک آنها یکی است. حککا نیز مانند تمامی احزاب کمونیست جهان خواهان لغو مالکیت خصوصی و برپایی دیکتاتوری پرولتاریاست. این «اصول» در برنامۀ حککا نیز تأکید شده است:
«... محور اساسی انقلاب کمونیستی، لغو مالکیت خصوصی بر وسائل کار و تولید، و تبدیل آن به دارایی جمعی کل جامعه است. انقلاب کمونیستی به تقسیم طبقاتی جامعه خاتمه میدهد و نظام مزد بگیری را از میان برمیدارد. بازار، مبادله کالایی و پول حذف میشوند. بجای تولید برای سود، تولید برای رفع نیازهای همه مردم و برای رفاه هرچه بیشتر همه انسان ها مینشیند. ....
... انقلاب کارگری باید دولت بورژوایی را به زیر بکشد. مقاومت بورژوازی در برابر انقلاب و بویژه در مقابل اشتراکی شدن وسائل تولید، حتی پس از در هم شکسته شدن قدرت دولتی اش ادامه خواهد یافت. از اینرو تشکیل یک حکومت کارگری که این مقاومت را خنثی کند و فرمان انقلاب را به اجرا در بیاورد، امری حیاتی است. حکومت کارگری نیز، نظیر هر حکومت دیگر، حکومتی مافوق جامعه و طبقات نیست. حکومتی طبقاتی است. اما این حکومت، که به همین اعتبار در تئوری مارکسیسم دیکتاتوری پرولتاریا نامیده شده است، دولت اکثریت استثمار شده جامعه برای دیکته کردن حکم آزادی و برابری انسان ها به طبقات استثمارگر و فائق آمدن بر تلاش ها و توطئه های آنهاست. از نظر شکل، حکومت کارگری یک دولت آزاد است که تصمیم گیری و اعمال اراده مستقیم خود توده وسیع مردم کارگر و زحمتکش در جامعه را سازمان میدهد ...»[۳]
این بخش با اصول مطروحه در «مانیفست حزب کمونیست» کارل مارکس کاملاً سازگار است. این که آیا دیکتاتوری پرولتاریا با دموکراسی یعنی پلورالیسم سیاسی و حقوق اقلیتها سازگار میتواند باشد، رازی است که شاید فقط گردانندگان این حزب بدانند.
به هر رو، حککا برای ما جامعهای را ترسیم میکند که با «بهشت» ادیان یکتاپرست سامی چندان تفاوتی ندارد. این نگاه پوپولیستی و فریبنده به مشکلات ملی و جهانی، و خلاصه کردن آیندۀ بشری در یک جامعه بیطبقۀ «توحیدی» عاری از تضاد طبقاتی و فقر اساساً یک نگاه دینی و پیشگویانه از آینده است. هیچ فرد یا حزب یا دولتی نمیتواند آینده را پیشبینی کند. به عبارتی روند تحولات تاریخی پیشبینیناپذیر است و هر کس ادعا کند که میداند و میتواند جوامع بشری به یک نقطۀ معین در آینده هدایت کند فقط یک ادعای غیرعلمی را به مردم ارایه داده است.
برای پرهیز از طولانی شدن نوشته تلاش میکنم فقط روی نکاتی انگشت بگذارم که از اهمیت نظری برخوردارند و از حاشیههای پرآشوب این گفتگو که پیوسته به بیراهه میرفت پرهیز کنم. این گفتگو همچنین نوع نگاه و شیوۀ برخورد حککا به مسایل ریز و درشت بویژه تاریخ ایران را نیز نشان میدهد:
۱) تفاسیر خودسرانه به جای بررسی فاکتها
مزدک بامدادان از زاویۀ فاکتهای تاریخی وارد گفتگوی سیاسی شد که با جملۀ اعتراضی صابر روبرو گردید. او میگوید «من کاری به [فاکتهای] تاریخ ندارم و بیائیم بحث سیاسی کنیم.» تصور رئیس دفتر سیاسی حککا این است تاریخ و سیاست دو حوزه کاملاً جدا از یکدیگرند؛ یعنی فاکتهای تاریخی فقط به درد بحثهای تاریخی [آکادمیک] میخورند ولی دربارۀ سیاست میتوان بدون فاکتهای تاریخی حرف زد و قضاوت کرد. در واقع نگاه صابر به دادههای تاریخی بازتابدهندۀ یکی از ضعفهای ژرف کمونیستهای وطنی است. زیرا کمونیستهای وطنی هیچگاه خود را با تاریخ ایران، چه کهن و چه نوین، درگیر نکرده و نمیکنند. مگر میتوان مناسبات سیاسی در یک جامعه را به درستی ارزیابی کرد بدون آنکه از تاریخ و جزئیات آن اطلاع داشت؟ او به دلیل ندانستن تاریخ ایران، به ویژه تاریخ نوین، شدیداً دچار سردرگمی میشود و سرانجام به تفاسیر و برداشتهای خودسرانه درمیغلتد. او به جای این که با آمار و ارقام، جایگاه اجتماعیِ دین را در دوران پهلویها ارزیابی کند پیوسته بر این نکته تأکید میکند که «شاه مذهبی بود، شاه خود را کمربسته امام رضا میدانست، شاه به مکه رفته بود، شاه خرافی بود و ...» صابر به عنوان رئیس دفتر سیاسی حککا دست کم میبایست بداند که برای ارزیابی دین و جایگاه روحانیت در دورۀ رضاشاه و محمدرضاشاه باید دادههای آزمونپذیر روی میز بگذارد و نشان بدهد که آیا در دوران این پدر و فرزند جایگاه روحانیت شیعه تقویت شد یا تضعیف. باید نشان میداد که پیش از این دو شاه وضعیت چگونه بود و پس از قدرتگیری آنها چه دگرگونیهایی رخ داده است.
۲) ماتریالیسم تاریخی
بامدادان با اتکا به نوشتههای مارکس [مانیفست حزب کمونیست و منشاء خانوادۀ انگلس] میگوید که مارکسیسم نیز از همان الگویی بهره میبرد که ادیان یکتاپرست سامی یعنی یهودیت و مسیحیت اعلام کرده بودند: در یهودیت-مسیحیت، انجیل عهد عتیق، آمده است که خدا انسان را، دقیقتر گفته شود آدم و حوا را، در بهشت آفرید. پس از گناه نخستین، خوردن سیب، بدبختی انسان آغاز شد و این بدبختی تا ظهور مسیح [در عبری ماشیح] ادامه خواهد یافت و سرانجام در روز قیامت ما به همان بهشت نخستین خواهیم رسید. در مارکسیسم نیز جهان ابتدا در کمونهای اولیه در خوشبختی بسر میبرد و پس از گناه نخستین یعنی آغاز مالکیت خصوصی بدبختی انسانها آغاز گردید. سرانجام پرولتاریا به رهبری حزب کمونیست میتواند کمونیسم آخرالازمانی را متحقق کند.
رئیس دفتر سیاسی حککا با اعتراض و لبخندی بزرگوارانه میگوید که او «متخصص» ماتریالیسم تاریخی بوده [یعنی محترمانه به بامدادان میگوید «لطفاً شما دربارۀ ماتریالیسم تاریخی حرف نزنید چون در اینجا من کارشناس هستم!!»] و ادعا میکند که مارکس «هیچگاه از فرماسیونهای اقتصادی-اجتماعی که با کمونهای اولیه آغاز میشود و به کمونیسم نهایی میانجامد سخن نگفته است، زیرا این دترمینیسم و خلاف نص صریح مارکسیسم است». خوانندگانی که میپندارند مارکس چنین نگفته است، یعنی حق با رئیس دفتر سیاسی حککا است، میتوانند به مانیفست حزب کمونیست، منشاء خانواده انگلس و بویژه ایدئولوژی آلمانی مارکس-انگلس نگاهی بیندازند. مارکس در ایدئولوژی آلمانی به گونهای بس مفصل دربارۀ کمونیسم آغازین تا کمونیسم فرجامین نوشته است.
معیار مارکس برای تبیین هر جامعهای وضعیت «مالکیت» است. او میگوید که نخستین شکل جوامع بشری در قبایل یا خانوادههای بزرگ بوده و مالکیت خصوصی وجود نداشت:
نخستین شکلِ مالکیت، مالکیت قبیلهای [خاندانی] است. (ایدئولوژی آلمانی، ص ۲۲، به زبان آلمانی)
انگلس در کتاب «منشاء خانواده، مالکیت خصوصی و دولت» این مفهوم را بسط و تعمیم داده و آن را به مفهوم «کمونهای اولیه» ارتقا میدهد. مارکس ادامه میدهد:
… während in der kommunistischen Gesellschaft, wo Jeder nicht einen ausschließlichen Kreis der Tätigkeit hat, sondern sich in jedem beliebigen Zweige ausbilden kann, die Gesellschaft die allgemeine Produktion regelt und mir eben dadurch möglich macht, heute dies, morgen jenes zu tun, morgens zu jagen, nachmittags zu fischen, abends Viehzucht zu treiben, nach dem
Essen zu kritisieren, wie ich gerade Lust habe, ohne je Jäger, Fischer, Hirt oder Kritiker zu werden.
«... در حالی که در جامعۀ کمونیستی [آتی] فعالیت شغلی انسان محدود به یک حوزۀ معین نیست بلکه او میتواند در هر شاخۀ دلبخواهی آموزش ببیند [و مشغول کار شود]. در جامعۀ کمونیستی این جامعه است که تولید همگانی را تنظیم میکند و بر همین مبنا هر کسی این امکان را بدست میآورد که امروز این کار و فردا کار دیگری انجام دهد، در بامداد شکار کند، بعد از ظهر ماهیگیری کند و شامگاه به دامپروری بپردازد و پس از صرف شام اگر مایل باشد به عنوان منتقد عمل نماید، بدون آن که هرگز شکارچی، ماهیگیر، چوپان یا منتقد باشد.» [ترجمه ب. بینیاز]
همانگونه که خواننده متوجه شده در مارکسیسم جوامع انسانی با کمون اولیه آغاز میگردد و سرانجام به کمونیسم آخرالازمانی یا بهشت منتهی میشود.
صابر به عنوان رئیس دفتر سیاسی حککا و یک مارکسیست میبایست دست کم اندکی ادبیات مارکسیستی را میخواند و سپس ادعا میکرد که مارکس به چنین چرخهای باور نداشته است!
۳) نقش فاکت و آمار در متدلوژی علمی
رئیس دفتر سیاسی حککا، صابر، تفاوت میانِ فاکتِ (Fact) آزمونپذیر، گواه (evidence) و شاهد را نمیداند. شاید علتش این باشد که او آموزش علمی-آکادمیک ندارد. بامدادان میپرسد کدامیک از جریانات سیاسی که دنبال انقلاب اسلامی بودند از تظاهرات زنان در ۱۷ اسفند ۱۳۵۷ پشتیبانی کردند؟ میگوید خانم مینا احدی در آن تظاهرات بود! بامدادان پاسخ میدهد که به این «شاهد» میگویند و ربطی به موضعگیری سیاسی احزاب و جریانهای سیاسی ندارد و ادامه میدهد لطفاً یک اعلامیه یا یک گزارش روزنامهای به عنوان مدرک آزمون پذیر نشان بده که چه سازمان یا حزبی از این اعتراض زنان پشتیبانی کرده است! ولی او شوربختانه باز هم متوجه نمیشود که «فاکت» یعنی چه! فاجعه زمانی عمیقتر میشود که رئیس دفتر سیاسی حککا نمیداند در آن زمان واقعاً چه سازمانها یا احزاب سیاسی وجود داشتند و چه میگفتند و چه میکردند، او حتا تاریخ تولد گروه کوچک خود را بدرستی نمیداند، یعنی دقیقاً نمیداند که اتحاد مبارزان کمونیست [سهند] دقیقاً چه هنگام پا به عرصۀ سیاست گذاشت.
۴) نادرستی میانبُرهای تاریخی
بامدادان میگوید که دگرگونیهای ژرف سیاسی-اجتماعی نیازمند زماناند و نمیتوان ارادهگرایانه میانبُر زد. برای نمونه، تحقق دموکراسی نیازمند زیرساختهای (Infrastruktur) اقتصادی و اجتماعی مستحکم است و در میان این زیرساختها، آموزش و نظام آموزشی نقش گرهگشایی دارد. کشوری که در آستانۀ انقلاب مشروطه فقط نیم درسد باسواد داشت یعنی نه تکنسین داشت و نه مهندس و از سوی دیگر زیر بار سنگین مناسباتِ قبیلهای-زمینداری دست و پا میزد و حتا تا سال ۱۳۴۱ هنوز وجه غالب تولید قبیلهای-فئودالی بوده چگونه میتوانست دموکراسی را متحقق کند؟ حتا نمونههای فرانسه و آلمان که بامدادان با زبانی ساده بیان کرد برای رئیس دفتر سیاسی حککا غیرقابل فهم بود، زیرا او از این نقطه حرکت میکند که «هر خواستنی توانستن است»، ولی نمیداند که: هر خواستنی توانستن نیست! تاریخ نشان داده است که تمامی جوامع یا کشورهایی که قصد میانبر زدن داشتند و «میخواستند یا آرزو داشتند» به این آن بهشت برین برسند، مجبور شدند دوباره به آن مسیری بازگردند که پیشترها ارادهگرایانه مسیر آن را تغییر داده بودند: کشورهای کمونیستی بهترین نمونه هستند!
البته ریشۀ این «میانبُر» زدنها را باید در اندیشه مارکس جستجو کرد.
مارکس و انگلس مینویسند:
Der Kommunismus ist für uns nicht ein Zustand, der hergestellt werden soll, ein Ideal, wonach die Wirklichkeit sich zu richten haben [wird]. Wir nennen Kommunismus die wirkliche Bewegung, welche den jetzigen Zustand aufhebt. Die Bedingungen dieser Bewegung ergeben sich aus der jetzt bestehenden Voraussetzung.
«کمونیسم برای ما وضعیتی نیست که میباید بوجود آید، [یعنی] ایدهآلی که واقعیت باید به سمت آن حرکت کند. ما کمونیسم را یک جنبش واقعی مینامیم که وضعیت کنونی را از میان برمیدارد [و یک وضعیت جدید بجای آن قرار میدهد]. شرایط این جنبش پیامدِ پیششرطهای کنونی موجود هستند.» [مارکس و انگس، جلد سوم، ص ۳۵] (ترجمه ب. بینیاز)
یعنی تمامی تلاش ما، صرف نظر از شرایط واقعی اقتصادی-اجتماعی، باید در جهت «تحقق کمونیسم» باشد. بنابراین شگفتانگیز نیست که لنین و مائو و هوشهمین و حککا خواهان رسیدن به این مدینه فاضله هستند و در اینجا هم فرقی نمیکند که جامعه قبیلهای باشد یا فئودالی یا سرمایهداری تجاری یا سرمایهداری پیشرفته.
۵) نقش شخصیت در تاریخ
احتمالاً رئیس دفتر سیاسی حککا با مباحثی مانند پدیدارشناسی (Phenomenology) برخورد نکرده است. کسانی که پدیدارشناسی را سادهنگاری میکنند همواره «قدرت شرایط» (The power of circumstance) را فراموش میکنند. آنها به جای اینکه رویکرد چندعلتی (multicausal) را پیشه کنند به تکعلتی (monocausal) پناه میبرند. این افراد -در اینجا صابر- در بررسی شخصیتهای تاریخی، مانند رضاشاه و محمدرضا شاه، نیز چنین روشی دارند. پلخانف در کتاب «دربارۀ نقش شخصیت در تاریخ» مینویسد: ... اگر عمل یک انسان یک حلقۀ ضروری از حلقههای ضروری رویدادهاست، پس نقش شخصیت و ارادۀ او چه خواهد شد؟ آنچه در این سخن پلخانف دارای اهمیت است این است که برای شناختن «نقش شخصیت و ارادۀ فرد» باید ابتدا حلقههای ضروری رویدادها را بررسی و درک کرد تا بتوان نقش فرد را به درستی تببین نمود. به عبارتی، تا حلقههای بهم پیوستۀ رویدادها دقیقاً دنبال نشود نمیتوان دربارۀ نقش این یا آن شخصیت تاریخی سخنی استوار و علمی گفت. این آن پیششرطی است که مغز سادهانگار از اندیشیدن بدان ناتوان است. به همین علت مغز سادهنگر میپندارد که تاریخ مانند اسبی میماند که فرد سوارکار میتواند به سلیقه و ارادۀ خود آن را به هر کجا که میخواهد هدایت کند [بامدادان]. نقش و ارادۀ این یا آن شخصیت تاریخی تابعیست از مجموعه شرایطی که او در آن بسر میبرد؛ فرقی هم نمیکند که کی باشند: کوروش، داریوش، اسکندر، ناپلئون، لنین و استالین و هیتلر و ... یعنی کسی که مجموعه شرایط را بدرستی نشناسد توانایی شناختِ جایگاه این شخصیتهای تاریخی را هم ندارد. و این را با جملهای از انگلس که البته از هگل به عاریه گرفته است به پایان میرسانم: آزادی درک ضرورت است. به عبارتی کسی در ذهن [یا مغز] خود میتواند آزاد باشد که توانایی درک ضرورتهای تاریخی را داشته باشد، و برای رسیدن و شناختِ این ضرورتهای تاریخی باید هزاران فاکتِ [داده] آزمونپذیر [آمار] را طبقهبندی و ارزیابی کرد تا بتوان اندکی به حقیقت نزدیک شد!
جمعبندی
حککا قصد دارد با ایدئولوژی مارکسیستی که متعلق به سدۀ نوزدهم است مسایل جهان امروز را حل کند. از منظر علمی این یک رویکرد ارتجاعی یا واپسگرایانه است. مسایل امروز را باید با دانشهای مدرن حل کرد. تصورش را بکنید که یک فیزیکدان بخواهد پیچیدگیهای کیهان را با نظریۀ جاذبه (Gravitation Theory) نیوتن توضیح بدهد و اینشتاین، تسلا، استفن هاوکینگ و ... را از قلم بیندازد. صرف نظر از این که نظریه مارکسیسم در عمل با شکست مواجه شده، کمبودها و نواقص آن نیز از لحاظ نظری بارها و بارها مورد بررسی قرار گرفته شده است. آرمانگرایی یک کیفیتِ دینی است، فرقی هم نمیکند که حاملان این آرمانگرایی به مسجد یا کلیسا بروند یا نه. از این رو، مارکسیسم به عنوان ابزار دگرگونی جامعه یک ایدئولوژی ارتجاعی است که به انسانها نوید یک بهشت دروغین میدهد.
————————-
[۱] دفتر سیاسی یا Politburo بالاترین نهاد در یک حزب کمونیست است.
[۲] https://youtu.be/a-KqtAL4Uu8
[۳] برنامه حکک در: http://www.wpiran.org/asnsad-mosavab-wpi/index-asnad.htm
■ آقای بینیاز از مقاله علمی شما مثل همیشه لذت بردم. از نظر من واقعیت جامعه ما ایرانیان این است که ما ملتی اهل علم و مطالعه نیستیم و شاهد این ادعا هم تیراژ کتاب در ایران و سرانه مطالعه در بین ایرانیان است (تیراژ از ۳۰۰ تا ۳۰۰۰ و سرانه مطالعه چند دقیقه). طبعا سران اعضای گروه های سیاسی هم از این فاکت ها مستثنا نیستند. به علاوه تجربه شخصی من در ارتباط با سیاسیون چپ ایران در پنجاه سال اخیر این بوده که بسیاری از این افراد به درستی باید چپ شیعی نامیده شوند. ایران امروز معمولا نظرات من را سانسور میکند. میتوانم خواهش کنم که حداقل این نظر را به نویسنده عزیز برسانید!!!
حمید هوشور
■ جناب بینیاز،
عمده کلام شما در همان جمله اول خلاصه شده: “مردم برخاسته از فرهنگ شیعی” که فرا گیر همه نحلههای فکری و اجتماعی دوران معاصر بوده است. از ملی گرایان آن زمان که پشت بختیار را خالی کردند تا بلشویکهای شیعه که به خاطر استالین گرایی ذوب ارتجاع ولایی شدند و به خاطرش و در کمال ناباوی خودشان توسط همان رژیم به شکل فیزیکی نابود شدند.”
اما یک سوال همیشه در مورد حزب هککا مطرح است و آن سمج بودن اینان در مورد حزبشان و اعتقاد راسخ به پیروزی کمونیسم در ایران است! به نظر میرسد هر چه جثه کوچک تر و نفوذ کمتر باشد، قیل و قال بیشتر است.
مهرداد
■ جناب هوشور،
در مورد سانسور در این سایت با شما همدردم. نمیدانم چرا وقتی زبان نسل ما در مورد آن افراد کمی تند و تلخ میشود، مورد سانسور قرار میگیریم. اما خود آنان هنوز با دفاع از مواضع فاجعه بارشان میتوانند با آزادی کامل به دیگران انگ بزنند.
مهرداد
■ بسیار نقد خوبی بود. سپاس از جناب بی نیاز عزیز و همچنین مزدک بامدادان عزیز، من وقتی گفتگو را دیدم خیلی دلم سوخت برای آقای صابر و دو جوانی که به ظاهر مجری بودند ولی به واقع یاری دهندگان جناب صابر در بحث و در واقع بحث سه به یک بود که جناب بامدادان با دانششون. بسیار متین، مستدل و گویا در بحث سربلند پیروز شدند! البته با توجه به شناختی که از جناب بامدادان داریم اگه کل اعضای حزب کمونیست کارگری بقیه کمونیستهای ایرانی و آلمانی را هم قرض میکردند مطمئنن مزدک بامدادان همینطور پیروز بحث میبود چون هم دانش این مبحث را دارد، هم ایدئولوژیک نیست و تعصب ندارد و هم با فاکتهای تاریخی اجتماعی و مستدل صحبت میکرد!
نگاه کمونیستها به مسایل دقیقا نگاهی که مسلمانان یا مذهبیها به مسایل دارند. آنچه در قرآن ۱۵۰۰ سال پیش آمده امروز هم باید همان باشد! کمونیستها هم پس از تقریبا ۱۷۰ سال از نوشتهشدن مانیفست کمونیست، باید همانگونه دید و همانگونه تاکتیک و استراتژی خود را انتخاب کرد! دنیا، بشر، سیاست، اقتصاد، ابزار تولید، نیروی تولید، طبقه کارگر و .... همه را بر اساس داده های دو قرن پیش بررسی میکنند! تا زمانیکه نگاه ایدئولوژیک باشد، فقر تئوریک خواهد بود. ایدئولوگها همه چیز را یک بعدی میبینند و چون هیچکس را به جز خود قبول ندارند، مطالعاتشان هم فقط به خودی ها ختم میشود. همه مورخین و فلاسفه و جامعه شناسان غیر کمونیست میشند مورخین و فلاسفه و جامعه شناسان سرمایهداری و کاپیتالیسم و هر غیر کمونیست میشه راستگرا و طرفدار کاپیتالیسم و امپریالیسم و سلطنت طلب و .... ! در حالیکه خود کمونیست ها اغلب به راست ترین قشر اجتماع تبدیل شدند! از تضاد و تنفر با غرب در دامان و در خدمت اسلامیستها هستند چون اونا رو ضد غرب و ضدامپریالیست میدونند!
اختر ایرانی
■ این نوع تعمیم دادن وبرخورد با کلیت چپ و مارکس و سوسیالیسم و فلسفه سیاسی اجتماعی و اقتصادی آن با علامت تساوی گذاشتن بین رویکردیک جریان و تصوری که از آن داریم (صرفنظر از این که در موردآن و ادعاهایش چه نظری داشته باشیم که خارج از موضوع این نوشته است ) و یا از آن منظر به تخطئه یک جنبش تاریخی و نیرومند ضدسرمایه داری به پردازیم، آنهم در حالی که می دانیم هم چنان در جنش ها و مراکزعلمی مطرح است، و امثال پیکتی ها و دههاو صدها نظریه پرداز هرسال در مورد معضلات آن و یا سرمایه داری و سیرانحطاطی آن کتاب های پرفروش منتشر می کنند و این که بخواهیم نظرات دلبخواهی و سطحی خود را درست به همان شیوه های منسوخ نقل قول کردن بریده بریده و گزینشی که از قضا آنقدر هم تکراری هستند که همه از حفظ اند تحریرکنیم، و سپس همه را از حزب توده و غیرتوده توی یک جوال بریزیم، هیچ نشانی از « شیوه برخوردعلمی« که نویسنده مدعی است و پشت آن سنگرگرفته در خود ندارد. حتی همان نقل قول ها نیز ناسخ و منسوخ یکدیگر هستند. در حقبقت آن چه که از مارکس در ایدئولوژی آلمانی مطرح شده، دیگر ادعا های نویسنده در موردمارکس را ابطال می کند. آن جا که می گوید برای آن ها کمونیسم یک جنبش هم اکنون موجوداست و نه نظریه و مشتی اصول و موازینی که باید اجراشوند... مارکس درجای دیگر هم از پیش نهادن مشتی اصول و نظریه و باور به عنوان کمونیسم به عنوان ابتذال تئوریک نام می برد. شیوه اصلی مارکس شناسائی روندهای پیشروی تاریخی در متن جامعه و تبیین و تحلیل آنها بوده است. اما سوای این ها هرکس اندک اطلاعاتی هم از تاریخ تحول کمونیزم و سوسیالیسم داشته باشد امروز داشته باشد می داند نام و نظرات ماندگارمارکس بیش از هرچیز با کاپیتال و پژوهش طولانی و نقدهمه جانبه سرمایه داری و تضادهای درون ماندگارآن آنهم در در ورای وضعیت انضمامی آن زمان ( که هنوز فراگیرهم نشده بود) و در سطح انتزاع علمی از سرمایه داری شناخته می شود. در آنجامارکس ثابت می کند که چگونه پویش درون ماندگارسرمایه داری به دوقطبی شدن جامعه جهانی وفرافکنی های سرمایه داری از محدوده هائی که در آن گرفتارآمده و لاجرم تشدید تضادهای عمیقش با زندگی می انجامدـکه امروزه با کالائی کردن همه عرصه های زندگی، حتی بیش از گذشته آن را لمس می کند . و چگونه مناسبات سوسیالیسم به مثابه بدیل آن در متن چنین فرایندی نضج پیدامی کند. پدیده ای که از قضا جهانی شدن سرمایه در زمانه ما آنها را بیش از هرچیز محسوس کرده و موردتایید قرارمی دهد. آقای بی بی نیاز (داریوش) گوئی در این جهان بسرنمی برند. جهانی که حتی به گفته سازمان ملل و نهادهائی چون آکسفام شکاف طبقاتی در آن بیدادمی کند و چنان شده که ۱۶ نفر ثروت بیش از ۵۰ درصد جهان را قبضه کرده اند. این فاصله نجومی هم چنان به شکل غیرقابل کنترلی هرروز به پیش می تازد و اساسا دولت ها به طورکامل به ابزارکنترل سرمایه در آمده اند و این که چگونه سرمایه داری تضادانسان و طبیعیت را با جنون مصرف و سودآندوزی و رشدبشدت ناموزون و نابرابر و تبعیض آمیز به سمت غیرقابل بازگشت می کشاند... (خودپدیده امثال ترامپ ها نتیجه همین بحران است) و چگونه شکاف طبفاتی و بحران ویرانی طبیعت همساز ب آن و توخالی و بی معناشدن دمکراسی غیرمستقیم و نمایندگی به سه مشکل بنیادی بشرامروز تبدیل شده اند. و چگونه مناسبات انسان با طبیعت و انسان با انسان (به شکل طبقاتی) و مناسبات قدرت(دولت) به یک کلیت درهم تنیده و سراسری تبدیل شده است که عبور از آن ها مستلزم مبارزه با سرمایه داری است. ایشان فراموش کرده اند که امروزه با توجه به حاکمیت سرمایه داری هم چون مناسبات مسلط بر تمام جهان این سرمایه داری و بیلان آن است که موردراستی بازخواست و راستی آزمائی قرارمی گیرد و قادر هم نیست که هیچ افقی برای برون رفت از بحران در تناسب با شدت یابی آن ارائه دهد. ظهورو تاخت و تاز جناب فرمانده کرونا، کوس این رشدناموزن و ویرانگر را در چهارگوشه جهان به صدا درآورده است. این که باردیگر شبح مارکس و چپ و برابری و آزادی( اسم و عنوان اصلا مهم نیست. آنچه که مهم است مناسبات است و محتوا)باردیگر در جهان پرطنین می شود. اینها از روی جن زدگی نیست بلکه نتیجه طبیعی بیلان سرمایه داری و بن بستی است که فراروی بشرقرارداده است. اینکه در آمریکا دژسرمایه داری جنبش های ضدسرمایه داری جلوی چشم همه نضج می گیرند و چون جنبش اشغال واستریت یا افرادی چون سندرزها با شعار مبارزه علیه یکه تاز ی وال استریت و بازار و خریده شدن دولت توسط سرمایه داران و افزونی فقر و استثمار، و رویگردانی خیل نسل جوانان سازنده آینده که حتی سندرز را قبول ندارند به صحنه می آیند این ها هم بخش از تاریخ زنده و تحولات آن هستند. این که ترامپ امروزه باردیگر شمیشرزنگ زده مبارزه با چپ افراطی و کمونیسم را از نیام برکشیده و حتی حزبی چون حزب دمکرات را لانه چپ ها و باج دادن به آن ها عنوان می کند( با همه گزافه گويی هایش) تصادفی نیست.... و بارتابی است از مبارزه طبقاتی و ضدسرمایه داری که در جامعه آمریکا و جهان امروز و مبین تلاشی که برای کنترل و از کار انداختن آن صورت می گیرد. گویا شما هم چنان دارید در گذشته و «پایان تاریخ» سیروسیاحت می کنید. دو مدل دست یابی به سیوسیالیسم یعنی از طریق «تصرف دولت» ( و حزب دولت های چپ)، و از طریق اصلاح درون سیستمی «سوسیال دمکراسی» ( علیرغم برخی دستاوردهای هر دو جریان) شکست خوردند. و امروزه برپایه آن تجربه ها اشکال نوینی از پیشروی به سوی سیالیسم از قضا براساس همان اصالت کمونیسم هم چون مبارزه طبقاتی و جنبش هم اکنون موجود و نه نظریه و مکتب و نه ایسم و این یا آن اصول کلیشه و آئینی شده، بلکه برمبنای جنبش هائی که طبق همان گرازش های رسمی نهادهای وابسته به خودنظام حاکم بر جهان بر صف آرائی یک درصد و ۹۹درصد چون آکسفام و یا سندرزها و نقدهای بیشماردهها و صدها نظریه پردازنوین دلالت دارند.... امروزه سرمایه داری در حال دست و پنجه نرم کردن با بزرگترین بحران های وجودی خویش پس از جنگ دوم جهانی است... شما البته می توانید هم چنان برایش هورا بکشید و حتی اگر خواستید کاسه داغ تر از آش یعنی این نهادها و نظریه پردازان سیستم باشید؛ اما نمی توانید انکار کنید که دیگرانی هم هستند در همین جهان و بسیارگسترده تر از آنچه که تصور می کنید خواهان جهانی دیگر هستند.
تقی روزبه
■ آقای روزبه گرامی،
مقاله من نه ستایش وضعیت موجود (سرمایهداری) است و نه علیه جنبشهای اجتماعی در سطح ملی یا جهانی. گوهر مقاله این است: کمونیستها مانند ادیان یکتاپرست (یهودیت، مسیحیت و اسلام) به مردم نوید یک بهشت را میدهند که دروغ است. این را میتوان هم از لحاظ نظری نشان داد و هم به تجربیات تاریخی کشورهای کمونیستی ارجاع داد. روند تحولات تاریخی برای کمونیستها از کمون اولیه (بهشت نخستین) آغاز شده و سرانجام توسط پرولتاریا به رهبری حزب کمونیست به بهشت فرجامین میرسد و باید تمامی تلاش ما نیز این باشد تا به این بهشت فرجامین برسیم. این آن چیزی است که من گفتم و باز میگویم این نگاه نادرست است!
روند تحولات تاریخی پیشبینیناپذیر است، حتا آنجایی که ما میتوانیم محاسبات دقیقاً علمی (در علوم طبیعی) انجام بدهیم، باز هم نمیتوانیم آینده را پیشبینی کنیم. و باز تکرار میکنم: مخالفت با پیشبینی کردن آینده به معنی ستایش وضعیت موجود نیست و علیه هیچ جنبش اجتماعی و صنفی هم موضعگیری نمیکند. به عبارتی هر کس در نقد ایدئولوژی کمونیستی پا به میدان میگذارد لزوماً به معنی این نیست که خواهان وضعیت موجود است. میان سیاه و سفید یک طیف بسیار گسترده وجود دارد!
داریوش بی نیاز
■ آقای بینیاز گرامی،
مگر سرمایهداری همین ادعا ها را ندارد؟ مکتب های گوناگون سرمایهداری سرشار از همین نوع ادعاها بوده است. مگر از پایان تاریخ صحبت نکرد. مگر مدعی نیست که می تواند همه بحران ها را حل کند و بهشت آزادی را برقرارکند. .. هیچ مکتبی یا جنبشی بدون ادعای حل این نوع مشکلات (بویژه دو خواست آزادی و برابری) نمی تواند عرض اندام کند. با این همه برخوردعلمی با این نوع ادعاها نباید به شکل ایدئولوژیک و یک کاسه کردن همه چیز (حتی اگر واضعین و یا بر خی از حامیانش چنین پندارهائی داشته باشند) و بدون در نظرگرفتن آن به عنوان یک پروسه تاریخی و در حال تحول و شدن، نه صدوریک حکم برای همیشه، و باید با در نظر گرفتن واقعیت تکثر گرایش ها که روزافزون هم هست صورت گیرد. بله آنها ادعاهائی دارند و اصلا هم معلوم نیست که همه اش درست باشد. اما برای قضاوت باید به شیوه علمی نقد و راستی آزمائی شود. بله مدلی از سوسیالیسم آزموده شد و شکست خورد (همانطور که مدلهای گوناگونی از سرمایهداری هم). اما این به معنی شکست تاریخی و اعلام پایان تاریخ آن هست؟ آنهم برای پدیدهای که خود را بنا به تعریف نقد سرمایهداری و بدیل آن عنوان میکند یعنی بدیلی که پابه پای تحولات سرمایهداری و گسترش جهانی شدن آن متحول شده و پوستاندازی میکند. از نظر علمی حداکثر میتوان گفت یک مدل مشخص با مختصات معینی شکست خورده است و اما تعمیم آن به همه اشکال و مدلها یک استتاج غیرعلمی و مطلقگرایانه است. با این همه در همان بستر نسبیت چنان که من اشاره کردم اگر از مارکس و کمونیسم صحبت میکنیم قبل از هرچیز و هر سخنی حق است قبل از سخنان کلی و مفاهیم انتزاعی او از نقد او به سرمایهداری صحبت کنیم. آیا نقد او از سرمایهداری مبنی بر دوقطبی شدن فقر و ثروت و بحرانآفرینی درست بوده است یا آن گونه که سرمایهداری مدعی بود که با ایجاد و فراگیرکردن طبقه متوسط توانسته است درستی آن را ابطال کند و اکنون البته دستش روشده است، لااقل تا اینجا درست تر نبوده است؟ آیا این هم بخشی از کمونیسم مارکس و از قضا هسته اصلی آن که شما پروندهاش را به آن شیوه آخرالزمانی بستهاید که در جهان عینی هم خود میبینید که بسته نشده نیست؟ اگر مبارزه طبقاتی و مبارزه ضدسرمایه داری واقعیت داشته و پیش می رود و حتی انکشاف یافته و ابعادجدیدی تری یافته و اگر جنبش ها در این راستاحرکت می کنند، و مارکس را باید در حرکت دید، پس بدانید که جنبش کمونیستی و سوسیالیستی اکنون با بهره گیری از تجربههای گذشته و برخلاف تمرکزیک جانبه آنها به یک وجه با تاکید بر یپوند آزادی و برابری دو خواست و آرزوی زایل نشدنی و دیرینه بشر تعریف میشوند. چیزی که البته مارکس هم در نظریاتش (صرفنظر از تصوراتش در نحوه دست یابی به آن) از آن دفاع می کرد. پس بگذاریم اضافه کنم که اگر مدل سوسیالیسم تجربه شده نتوانست رابطه این آزادی و برابری را تنظیم کند و این یکی از دلایل فروپاشی آن بود، سرمایه داری هم درست به همان دلیل یک جانبهگریاش اما با تکیه برکفه «آزادی» اکنون دستخوش بحران شده است و میدانیم که در غیاب پیوند متوازن ایندو هر دو مسخ و عملا بیمعنا میشوند. و طبعا بشر اگر نتواند به سنتز تازهای از آن ها در آوردگاه تاریخی جدید دست یابد، این بحران ادامه خواهد داشت و مارکس و کمونیسم در این آوردگاه حضور دارند. این شعارنیست بلکه واقعیتی عینی است. اگر کمونیستم و مارکس مردهاند، دیگر آن چه از فاکت ها در بخش قبلی نوشتم نباید مطرح می شدند. حرف من این است که همه چیز را باید بربستر سیر تاریخی و به شکل زنده در پروسه تحول آن مورد نقد و بررسی قرارداد و گرنه ممکن است تنها به قاضی رفته باشیم.
تقی روزبه
■ چه قدر خوب بود که آقای روزبه سند و یا استنادی از این که سرمایه داری ادعای خوشبختی و بهشتی کردن انسان ها را دارد ارایه میداد. این قول و قرار و وعدههای بهشتهای آسمانی و زمینی از مرامنامههای ادیان و ایدلوژی کمونیسم است. سرمایه داری فقط از بهبود و نه بهشتی شدن انسان میگوید. لطفا خلاف این گفته را ارایه دهید. اصولا طبیعت انسان با تساوی موافقت ندارد. راه دور نرویم. آیا فرزندان و نوههای ما همه استعداد و هوش وانگیزه یکسانی دارند؟ بنظر من فقط دو تیره از موجودات هستند که کمون اولیه و جامعه بیطبقه را اجرا میکنند یکی مورچگان و دیگری زنبوران و به همین دلیل ساده هم هیچ پیشرفتی نداشته و در مراحل اولیه تکامل خود ماندهاند.
با احترام: کاوه کیان
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|