iran-emrooz.net | Sat, 20.05.2006, 14:54
رويارويی با مردمستيزی جديد
فرانك فوردی / برگردان: علیمحمد طباطبايی
شنبه ٣٠ ارديبهشت ١٣٨٥
پرسش بزرگ امروز اين نيست كه آيا انسان، قرن بيست و يكم را به سلامت پشت سر خواهد گذارد، بلكه اين است كه آيا ايمان ما به بشريت در پايان قرن همچنان باقی خواهد ماند
مباحثه در بارهی آيندهی انسان به نحو فزايندهای بر اين پرسش متمركز میگردد كه آيا نسل بشر ادامه خواهد يافت يا خير. مطابق با نظر جيمز لاولوك نويسندهی طرفدار محيط زيست و نظريه پرداز گايا (٢) « قبل از آن كه قرن فعلی به پايان برسد ميلياردها انسان خواهند مرد و آن تعداد اندك از جفتهايی كه قابليت تكثير نسل انسان را دارند و جان سالم به در بردهاند در قطب شمال جايی كه آب و هوا قابل تحمل باقی مانده است مجبور به اقامت خواهند شد ».
كتابهای جديد همواره پيش بينی میكنند كه ما با يك فاجعهی جهانی غير قابل اجتناب فاصلهی چندانی نداريم. برای مثال كتاب جيمز هوارد كونستلر با نام « پيشامد غير منتظرهی طولانی: جان سالم به در بردن از فجايع همگرای قرن بيست و يكم »، كتاب جرد داياموند با نام « فروپاشی: چگونه جوامع بشری ميان مرگ و زندگی انتخاب میكنند » و اثری از اويگن ليندن با عنوان « نسيمهای تغيير: آب و هوا و نابودی تمدنها » را میتوان نام برد. كتاب كونستلر هشدار میدهد كه « آنچه در انتظار ما است بسيار هولناك تر از وقايع سال ١٩٣٨، يعنی جهان در آستانهی جنگ جهانی دوم » خواهد بود. در رسانهها نيز مطالب هشدار دهندهی بسياری در بارهی يك نابودی همگانی در آيندهی نزديك شنيده میشود و همچنين در بارهی شهرهايی كه با توجه به افزايش بسيار زياد سطح آب اقيانوسها در نتيجهی تغييرات آب و هوايی در زير درياها مدفون میشوند.
امروزه ما فقط چهار سوار كاری را كه خبر از پايان جهان میدهند نداريم بلكه يك هنگ تمام از متخصصين روز قيامت در اختيار ما هستند. اين به مانند قرائتی سكولار از مكاشفهی يوحنای رسول است با اين فرق كه هنوز هم تا اندازهای از آن بدتر است زيرا برای انسان ديگر هيچ آيندهای پس از بيش بينی نابودشدنش مطرح نيست. به جای آن كه انسان در انتهای داستان به رستگاری برسد، آن گونه كه به نظر میآيد بشريت بدون باقی گذاردن كمترين اثری از خود برای هميشه ناپديد خواهد شد.
نگرانی در بارهی بقای نسل بشر به قدمت تاريخ انسان است. قدرت تخيل اديان با خلق بلايايی مانند توفان نوح و زير و رو شدن شهرهای سودوم و گومورا در بارهی پايان جهان به خيال پردازی پرداخته است. آنچه جديدتر است اين كه انديشههای آخرالزمانی كه پيش از اين از جادو و دين منشا میگرفتند اكنون در شكل اظهارات به ظاهر علمی در بارهی ويران گری و بی مسئوليتی انسان در شكل جديدی عرضه میشوند. لاوكوك كه بر يوحنای تمثيلی پيشی گرفته است، هنگامی كه میگويد « من حرفهی خود را جدی میگيرم و اكنون من نيز بايد خبرهای بدی به شما بدهم » ادای يك پيامبر دانشمند را در میآورد. امروز گفته میشود كه آيندهی سيارهی ما با مصرفگرايی انسانها و با پيشرفت فن آوریها يا هنگامی كه « انسان نقش خدا را بازی میكند » به مخاطره افتاده است. اكنون در جای آن گناه نخستين كه به هبوط انسان منجر گرديد، ما انسانها از انحطاط طبيعت توسط گونهی به ظاهر بدخواه آدمی به هراس افتاده ايم.
در تمامی انواع و اقسام سناريوهای روزقيامتی ـ چه ميكروب هزاره، به پايان رسيدن نفت، گرم شدن آب و هوای كرهی زمين، آنفولانزای مرغی يا نابودی تنوع زيستی ـ خطاكاری و قصور انسان نقش اصلی را بازی میكند. فرض اصلی آنها اين است كه گونهی انسان ذاتاً ويرانگر است و به لحاظ اخلاقی ورشكسته. لاوكوك در كتابش « انتقام گايا » هشدار میدهد كه « انسانها ذخاير كربن را كه گايا برای حفظ اكسيژن در سطح متناسب دفن كرده بود خارج كرده و آنها را با گستاخی تمام میسوزانند ».
فعاليت بشر پيوسته برای به خطرانداختن كرهی زمين مورد نكوهش قرار میگيرد. در رسانهها حكايتهايی از كمبود هرچيز كه بشود فكرش را كرد و با توجه به ميزان ويرانگری بشر ظاهر میشود و گروههای حمايتی و سياستمداران انتشار آنها را ترغيب و تشويق میكنند. برای مثال اخيراً ادعا شده بود كه فعاليت بشر تعداد گونههای پرندگان و ماهی را ٥/٣ درصد طی ٣٠ سال گذشته كاهش داده است. اين ماجرا توسط آژانس خبری طرفدار محيط زيست به نام Planet Ark شايع شد و سپس رسانههای اصلی نيز آن را گرفته و به عنوان شاهدی از فعاليتهای بشری كه باعث نابودی زيست بومها میشود با جديت مورد استفاده قرار دادند. درگيری ما با طبيعت اغلب به عنوان ecocide (واژهای ساختگی كه از genocide يا نسل كشی انسان اقتباس شده است) توصيف میشود، كه منظور از آن نابودی محيط طبيعی بدون كمترين توجه به آن و خطايی از روی عمد است. به طور خلاصه تلاش بشر برای اهلی كردن طبيعت به عنوان چيزی همچون كشتار جمعی انسانی يا هولوكاوست تلقی میشود. عنوان كتاب جنجالی فرانس بروزويمر « كشتار طبيعت: تاريخ مختصری از انقراض گروهی گونهها » همين مفهوم از انزجار نسبت به بشريت را به ذهن خواننده منتقل میكند. آن گونه كه جرد داياموند میگويد « اكنون كشتار طبيعت به جايی رسيده است كه جنگ هستهای و ظهور بيماریها به عنوان تهديدی برای تمدن جهانی را هم تحت الشعاع خود قرار داده است ».
اصطلاح « اثر انسانی » به نحو فزايندهای با آلودگی محيط، نابودی ناموجه و قطعه قطعه كردن عريان نعمتهای زمين مربوط دانسته میشود. معاون پيشين رئيس جمهور آمريكا ال گور نگران است كه « قدرت فن آوریهايی كه در حال حاضر در اختيار ما قرار گرفتهاند به نحوی است كه تاثيری كه هر فرد به تنهايی میتواند در جهان طبيعی بگذارد را شديداً افزايش میدهد و میتواند باعث ايجاد برخوردی شديداً نابودكننده ميان تمدن ما انسانها و كرهی زمين بشود ». طی ٤٠٠ سال گذشته تاثيرات انسانی بر جهان كه به انسانی كردن طبيعت انجاميده توسط فرهنگ غرب مورد ستايش قرار گرفته بود، ليكن اين روزها، ديگر مهارت و ابتكار انسانی به طور دوپهلو يا حتی با بدگمانی نگريسته میشود.
در واقع ايدهی تمدن به عنوان نيرويی معرفی میشود كه هنرش نابودی بوم شناختی است. در يكی از روايتهای مردم ستيزانه میخوانيم كه « تمدن ٥٠٠٠ سال است كه در حال نابودكردن سيستمهای زنده است ». در نظر بعضی از طرفداران محيط زيست انسانها « يك عنصر منفی و خارجی » هستند يا حتی « سرطانی به جان محيط زيست ». برای طرفداران افراطی محيط زيست منشا تباهی طبيعت در اين باور قرار دارد كه گونهی ما انسانها گونهای است منحصر به فرد. يك چنين باوری ـ يعنی اين كه انسان مركز جهان است ـ به طور علنی و به اين خاطر كه سيارهی زمين را به مخاطره میاندازد تقبيح میگردد. گفته میشود كه ايدئولوژی انسان محور كه طبيعت را از نظرگاه استفادهای كه برای انسانها دارد مینگرد ايدهای است نابودكنندهی محيط زيست و اكنون اين گرايش در ترسيم خصوصيات انسانها به عنوان انگلهای اين سياره ديگر به محفلهای كوچك از كسانی كه نسبت به فرهنگ بشری ديدی بدبينانه دارند محدود نيست. مايكل ميچر وزير سابق محيط زيست بريتانيا يك بار انسانها را ويروسهايی خوانده بود كه پيكرهی زمين را آلوده میكنند.
وقتی فرهنگ غربی از انسانيت خود بيگانه میشود
محبوبيت فزايندهی اصطلاحی مانند « جای پای بوم شناختی » نشان میدهد كه امروزه ارتباط فعاليتهای معمول انسانی با نابودگری در همه جا طنين انداز شده است. اين اصطلاح كه تلويحاً بر آن دلالت دارد كه اثر گذاردن بر محيط زيست به طور ضروری چيز بدی است بسيار به ندرت به خاطر پيش فرضهای مردم ستيزانهای كه دارد مورد انتقاد قرار گرفته است. در تلويزيون، فيلمها و فرهنگ عمومی پيشرفت تمدن و به ويژه ترقی علم و فن آوری به عنوان منبعی از نابودی محيط زيست و فروپاشی اجتماعی به تصور در میآيد. اين ايده كه تمدن مسئول خطراتی است كه ما امروزه با آنها روبر هستيم گونهی انسانی را به عنوان يك معضل نشان میدهد و نه موجودی كه خودش راه حلهايی برای حل معضلاتش پيدا میكند. و قابل ملاحظه ترين تجلی اين ضدانسان گرايی اين باور است كه اگر كرهی زمين بايد به حيات خود ادامه دهد پس بايد كاهش قابل توجهی نيز در تعداد انسانها داده شود.
هدف مالتوسی برای كاهش جمعيت هنوز هم زنده است و گيرايی اش را حفظ كرده است. برای بوم شناسان ژرف انديش موضوع كاملاً روشن است: نقطهی شروع آنها همانگونه كه توسط بوم شناسان پيشتاز Arne Naess و George Sessions بيان شده است « كاهش قابل توجه در جمعيت انسانی برای شكوفايی زندگی غير انسانی امری ضروری است ». تعداد قابل توجهی از گزارشگران از اين نظرگاه مالتوسی استقبال میكنند. كونستلر هشدار میدهد كه « جمعيت فعلی جهان در حد ٥/٦ ميليارد كمترين اميدی برای استمرار همين سطح جمعيت باقی نمیگذارد و شرايط بنيادين حيات بر روی زمين به ناچار برای كاهش دادن آن فشار میآورد ». دانشگاهی روشنفكر استراليايی ديويد مك نايت برای آشتی دادن مالتوسيانيسم جديد با قرائتی از « انسان گرايی جديد » تلاش بسيار نموده است. وی چنين استدلال میكند كه « ايجاد يك جامعهی پايدار كه بر ارزشهای انسانی مبتنی باشد به طور اجتناب ناپذيری رشد جمعيت انسانی را متوقف خواهد كرد و يقيناً میپذيرد كه برای آرزوهای مادی انسان بايد مرزهايی هم وجود داشته باشد ».
در هر حال مالتوسيانيسم جديد هرچه نباشد بسيار تيره تر و مردم ستيزانه تر از نوع اوليهی خود است. توماس مالتوس با تمام بدبينی روشنفكرانه و فقدان قدرت تخيلی كه داشت به بشريت بسيار بيشتر از پيروان امروزی خود معتقد بود. او در كتاب خود « در بارهی مبانی جمعيت » استدلال نمود كه با وجوديكه « چشم اندازهای آيندهی ما از جهت كاهش مصيبتهايی كه منشا آنها مبانی جمعيت است شايد به همان اندازهای كه ما میخواهيم تابناك نباشند . . . اما آنها نه تماماً مايوس كنندهاند و نه به هيچ وجه مانعی برای بهبود تدريجی و در حال رشد جامعه انسانی، حال آن كه پيشتر از اين، انتظار معقولانهی ما چنين گمانه زنیهای هيجان زدهیای را موجه جلوه میداد ». ترديدهای مالتوس در بارهی امكانات بالقوهی انسان تحت تاثير خصومت با انسان گرايی خوش بينانهی رقيبهای روشنفكراش قرار گرفته بود، از جمله كندرسه و گادوين.
با اين حال علی رغم برداشت بدبينانهی او از رشد جمعيت، وی معتقد بود كه « بايد اميدوار بود كه نتيجهی كلی اين تحقيقات به طريقی نباشد كه باعث شود ما از روی نااميدی از اصلاح جامعهی بشری قطع اميد كنيم ».
طی دو قرن گذشته پيروان مالتوس غالباً كسانی را كه متعلق به « طبقههای اشتباه » يا « نژادهای اشتباه » بودند كوچك شمردند ـ اما علی رغم تعصباتی كه داشتند جايگاه ويژهی گونهی انسان را در كل مورد تاييد قرار دادند. در بعضی موارد مانند نهضت بهسازی نژادی، تعصب ديوانه وار (آنها) بر عليه به اصطلاح فرومايگان نژادی با اعتقاد به پيشرفت انسانی مرتبط بود. مالتوسیهای جديد در حالی كه آن تعصبات گذشته را همچنان در خود حفظ كردهاند اما افزون بر آن احساس قدرتمندی از تنفر در برابر خود گونهی انسان را نيز در دل نگه داشتهاند.
به خاطر آوردن اين موضوع اهميت دارد كه مالتوس به صدا درآوردن زنگهای خطر برای رشد جمعيت را بر اساس اين نظريه توجيه میكرد كه نژاد بشر فاقد ظرفيت و ابتكار لازم برای تهيه خوراك خود است. امروزه لابیهای ضد ناتاليست (٣) اين واقعيت را بی اعتبار جلوه میدهند كه نوع بشر در توليد مثل خود به بهترين وجه موفق عمل نموده است ـ و ابتكار انسانی و توسعه توسط آنها به طرزی به تصوير كشيده میشود كه گويا همينها بزرگترين تهديد در سلامت اين سياره هستند.
فقدان ايمان و اعتماد به انسان به طرز قابل توجهی در اين لكهی ننگ به بيان در میآيد كه در اصطلاح « اصالت گونه » (٤) به طور تلويحی وجود دارد. اصالت گونه ارتكاب گناه در بالاتر قرار دادن جايگاه انسان نسبت به بقيهی گونههای جانوری است. كسانی كه اين واژه را كه به نظر واژهای اورولی (Orwellian) میآيد جعل كردهاند بر اين باور هستند كه انسانها هيچ نوع ويژگی كه به لحاظ اخلاقی بی مانند باشد ندارند و اين كه انسانها بهتر از ساير موجودات زنده نيستند. به عقيدهی آنها كسانی كه مدعی جايگاه ويژه يا بالاتری برای انسانها هستند فرقی با آن كسانی ندارد كه از برتری نژادی يا اصالت مرد سالاری سخن میگويند. پيتر سينگر فعال حقوق حيوانات اصالت گونه را اين گونه تعريف میكنند: « تبعيض يا نگرشی مبتنی بر غرض ورزی در برابر منافع اعضای يك گونهی جانوری كه خود ما عضوی از آن هستيم و بر عليه اعضای گونههای جانوری ديگر ». با وجودی كه اصالت گونه هنوز هم وارد به زبان غير فرهنگنامهای نشده است، اين فرض كه برتری دادن انسانها بر حيوانات اشتباه است به گرايش عمده تبديل شده است. استفاده از حيوانات در آزمايشات به نحو فزايندهای به عنوان يك جنايت نگريسته میشود و مرزی كه انسانها را از حيوانات جدا میكند بيش از پيش كمرنگ تر میشود. همانگونه كه جوزی اپلتون در سايت spiked اشاره میكند، بسياری از مردم DNA را به عنوان « مقياسی برای ارزش اخلاقی » میپذيرند. و از آنجا كه مطالعات نشان میدهد كه مردم به طور تقريبی در ٤/٩٨ درصد از DNA خود با شمپانزهها مشابه هستند آنها اين واقعيت را به عنوان اثباتی برای برابری اخلاقی ميان انسانها و ميمونها به شمار میآورند.
مردم ستيزی جديد
ايمان روبه زوال ما به انسانيت شايد روشن تر از هر كجا در انديشهی آخرالزمانی در بارهی محيط زيست بيان شده باشد، اما به زندگی روزمره نيز نفوذ كرده است. به اين ترتيب پيوسته تصور میشود كه انسانها دارای كمبود اخلاقی هستند. آنها ما انسانها را به نحوی توصيف میكنند كه گويا دارای خصوصيات معتادكننده هستيم، يا به گونهای آسيب ديده و آسيب پذير. روابط انسانی هميشه با هشدارهای سلامتی مطرح میشود. ما فقط محيط زيست را آلوده نمیكنيم، بلكه ظاهراً يكديگر را نيز آلوده میسازيم. ما در بارهی « روابط مسموم كننده »، « والدين سمی » و « خانوادههای سمی » صحبت میكنيم. در واقع حكايتهای هولناك در بارهی مخاطرات روابط انسانی اغلب بسيار شباهت دارند به مباحثه در بارهی محيط زيست.
سوزان فوروارد نويسندهی كتاب « والدين سمی » اثرات رسيدگی نامناسب والدين به كودكانشان را با « علفهای هرز نامرئی كه چنان به زندگی شما حمله ور میشوند كه هرگز خوابش را هم نمیديديد » مقايسه میكند. ظاهراً والدين مواد سمی از خود ساطع میكنند كه كودكانشان را آلوده میسازد و آن هم البته در همان شيوهای كه انسانها محيط زيست خود را آلوده میكنند. در اينجا يك ژانر از هر نظر جديد در ادبيات در بارهی طبيعت مسوم كنندهی روابط انسانی مشاهده میشود. عنوان بعضی از اين كتابها به اين شرح است: « مردان عزب سمی »، « انسانهای مسموم كننده: ده شيوه در رفتار با مردمی كه روزگار شما را سياه میكنند »، « روابط مسموم كننده و اين كه چگونه آنها را تغيير دهيم »، « دوستان سمی »، « همكاران سمی: چگونه با مردم ناكارآمد در محيط كار رفتار كنيم » و « استرس سمی ». تمامی اين قبيل آثار همان پيام مردم ستيزانه را از روابط انسان ارسال میكنند كه مالتوسیهای جديد در بارهی جمعيت و محيط زيست منتشر میكنند، و استعارهی به كار رفته در آنها به روابط انسانی محدود نمیماند. آنها به نهادهای عمومی نيز همان برچسب هشداردهنده در بارهی سمی بودن را میچسبانند. اين عنوانها را مورد توجه قرار دهيد: « كليساهای مسوم كننده: بازگشت از سوء استفاده روحانی و دينی »، « كار سمی »، « افسون رهبران مسموم كننده » و « روان شناسی سمی ».
اين تفسير مجدد از روابط انسانی به عنوان روابطی مسموم كننده با انگيزههای اخلاقی هدايت میشود. آلوده كردن در اصل مستلزم نوعی عمل نجس كردن و بی حرمتی (دينی) بود. در گذشته آلوده كردن به معنای عملی ضددين و توهين آميز تلقی میشد، همچنين به معنای كثيف كردن، لكه داركردن و فاسد كردن، اما هنگامی كه آلوده سازی اخلاقی دور از انتظار است و به عنوان چيزی معمولی به تصوير كشيده میشود، آلودگی تبديل به شكل روزمره و معمولی از رفتار تبديل میگردد ـ همراه با معانی ضمنی در اين مورد كه ما انسانها را چگونه مینگريم.
مردم ستيزی دارای نفوذ عميقی بر سياستهای عمومی و مباحثات سياسی است. در بازگشت به دههی پنجاه، تحقيقات جامعه شناختی به اين نتيجه رسيده بودند كه ميان اين كه چگونه جامعه مردم را مینگرد و نگرش رايج سياسی يك همبستگی آشكار وجود دارد. يك مطالعه در بارهی ديدگاههای شخصی از طبيعت انسانی اشاره به آن داشت كه آنها در كل توسط نگرشهای سياسی شكل میپذيرند. به اين ترتيب شيوههای نگرش و برخورد در برابر ايده آلهای دموكراتيك در بارهی آزادی بيان به طور مستقيم تحت تاثير اين واقعيت قرار میگيرد كه آيا ما باور داريم كه مردم میتوانند ميان ديدگاههای رقيب موجود دست به يك انتخاب هوشمندانه بزنند. در آن مطالعه از دههی پنجاه چنين آمده بود: « طرفدار آزادی بيان احتمالاً بر اين بارو است كه نمیتوان بيشتر انسانها را فريب داد و آنها تحت تاثير عواطف غير قابل كنترل خود قرار نمیگيرند و اين كه انسانها قادر به قضاوتهای صحيح هستند ». چنين تصوری يقيناً متضمن سطح بالاتری از ايمان به بشريت است. بر خلاف آن در آنجا میخوانيم كه « فردی كه ايمان اندكی به مردم دارد به سهولت سركوب گروههای انسانی ضعيف، نابهنجار يا خطرناك را میپذيرد. مطالعهی مورد نظر اضافه میكند كه « ديدگاه شخصی در بارهی طبيعت بشر میتواند دارای معانی ضمنی قابل توجهی برای آموزهی آزادی سياسی داشته باشد ». كسانی كه طبيعت بشر را مثبت ارزيابی میكنند اين استعداد را دارند كه در مقابل آزادی بيان و آزمايشات اجتماعی بردباری بيشتری از خود نشان دهند. كسانی كه انسانها را افرادی میبينند كه توسط منافع حقير شخصی و يا توسط طمع و ساير احساسات مخرب هدايت میشوند متمايل به حمايت از اقداماتی هستند كه آزادی را محدود میكند.
امروزه رشد سانسور، ممنوع كردن انديشيدن توسط وضع قوانين به اصطلاح تبليغ تنفر و مقررات سخنرانیهای عمومی و جلوگيری از سخنان يا نشر مطالبی كه جنبهی توهين به افراد و گروههای اقليت پيدا میكند توسط اين انديشه پی ريزی شده است كه به انسانها نمیتوان اطمينان داشت كه بتوانند در خصوص موضوعات مناقشه آميز تصميم گيری كنند. محرك اصلی اين وظيفهی خرده گيرانهی زمانهی ما ديدگاهی پدرسالارانه و منفی در بارهی طبيعت بشر است و عدم ايمان به ظرفيتهای انسان در تشخيص خوبی از بدی.
از دورهی قرون وسطا به اين سو در بارهی احساسات بدخواهانهای كه انسان را رنج میدهد اين همه نگرانی وجود نداشته است. وحشت و هراس از سوء استفادهی شيطانی در هر دو سوی اقيانوس اطلس فوران كرده و در سراسر جهان غرب انتظار بيمارگونهای وجود دارد كه عملاً در هر خانهای يك انسان تجاوز گر زندگی میكند. اين تصور وجود دارد كه ممكن است در هر انسانی يك هيولای متجاوز وجود داشته باشد. مردم يكديگر را با سوء ظن مینگرند و آنهم به نحوی كه مشابه آن چند دهه قبل هرگز وجود نداشت. والدين از خود میپرسند كه آيا به مربيان مهد كودكها میتوانند اطمينان داشته باشند كه به درستی از كودكانشان مراقبت كنند. در مدرسهها كودكانی كه لكههای كبود بر بدن دارند باعث میشوند كه معلمين از رفتار والدين آنها به ترديد بيفتند، در حالی كه خود والدين اين پرسش را مطرح میكنند كه آيا هرگونه رابطهی فيزيكی ميان كودك آنها و آموزگارانشان مجاز است يا خير. در بريتانيا هر كارمند بالغی كه شايد با يك كودك ارتباطی داشته باشد بايد زير نظر مراقبت پليس قرار گيرد و بعضی از كارمندان ادارات مراقبت از كودكان معتقد هستند كه اين قبيل بررسیهای پليسی را بايد به سطح دانشگاهها نيز گسترش داد.
وسواس در بارهی سوء استفاده به روابط ميان افراد بالغ و كودكان محدود نمانده است. تمامی روابط متقابلی كه متضمن احساسات و عواطف هستند، چه به شكل فيزيكی و چه جنسی، اين برچسب را میخورند كه آنها روابطی هستند كه به طور بالقوه مبتنی بر سوء استفاده میباشند. « نگاه سوء استفاده گرانه » به عنوان يكی از معضلات كليدی زمانه ما نگريسته میشود. بعضی ديگر خواهان انجام اقداماتی بر عليه « سوء استفاده بزرگسالان » هستند و زنگهای خطر برای انجام اقداماتی بر عليه « سوء استفاده از حيوانات خانگی » و « سوء استفاده از مرغها » به صدا درآمده است.
برقراری مجدد ايمان به انسانها
اين كه نگاه و تلقی ما از انسانها چيست بسيار اهميت دارد. اگر ما بر اين تصور پای فشريم كه انسانها انگلهايی هستند كه به لحاظ اخلاقی فاسدند، آنگاه در چنين صورتی بعد از ظهور هر معضل مهم فنی، از ميكرب هزاره گرفته تا آنقولانزای مرغی، به اين نتيجهی هولناك خواهيم رسيد كه همهی اينها مصيبتهايی بالقوه هستند كه فراتر از كنترل ما قرار دارند. بدبينی روشنفكرانه و سردرگمی فرهنگی زمانهی ما قدرت تخيل انسانی را از چالشهای مقابل كه در برابر ما قرار گرفتهاند منحرف میكند. همهی سخنان از بقای انسانی كه امروزه بر سر زبانها افتاده است خود نشان دهندهی بحرانی در بارهی خود انسان است. و به همين خاطر است كه چرا پرسش اصلی امروز اين نيست كه آيا انسان قرن بيست و يكم را به سلامت پشت سر خواهد گذارد، بلكه اين است كه آيا ايمان ما به بشريت در پايان قرن همچنان باقی خواهد ماند.
علی رغم مفهوم عميق فرهنگی غرب در بارهی دوری و جدايی از حساسيتهای انسانی خود، انسانها دارای يك بالقوگی بی نظير برای تحت تاثير قراردادن شيوههايی هستند كه زندگی خود را در آنها میگذرانند. اين كه بخشهای قابل توجهی از مردم به واقع دارای حق انتخاب و سرپرستی هستند موضوعی است مربوط به زمانهی ما. اما لازم است كه دوباره جان تازهای به باور به استقلال و خودمختاری انسان ببخشيم و بايد بر اين واقعيت صحه گذاريم كه ما از عصر حجر به دورهای قدم گذارده ايم كه در آن توان بالقوهی انسانها برای انجام تغيير و تحولات خود نيروی قابل توجهی است.
ما همچنين میدانيم كه در تاريخ تضمينی در كار نيست. تغييرات هدفمند اقدامی جسورانه هستند. اما چه بخواهيم و چه نه، پذيرفتن مخاطرات برای ايجاد تحول در زندگیهای ما و حتی در خود ما يكی از متمايزترين ويژگیهای طبيعت انسانی است. به همين خاطر است كه چرا به جای نگرانی از « رد پای بوم شناختی » خود بايد تمامی قدمهای لازم را برای رفتن به سوی يك آيندهی بهتر برداريم.
خطر مردم ستيزی جديد اين است كه میتواند ما را وارد به يك عصر تاريكی جديد و پر از تعصب كند كه در آن ما از وجودهای خود به وحشت خواهيم افتاد. در يك چنين شرايطی ما در برابر خود دو انتخاب بيشتر نداريم: میتوانيم از ويژگیهای انسانی خود چشم پوشی كنيم ـ يعنی همان خصوصياتی كه به تحول جهان ياری رسانده بودند ـ تا به اين ترتيب به فرهنگی معتقد به جبر باوری رضايت دهيم كه فعلاً همه جا متداول است. و يا میتوانيم مسير عكس را انتخاب كنيم. به جای كنارگذاردن ايمان به بشريت میتوانيم نيروهای خلاق خود را به سوی تسلط بر آيندهی انسانی مان هدايت كنيم. به جای نگرانی و مشغول كردن خود با اين انديشه كه « چه بر سر ما خواهد آمد »، بايد برای اين پرسش كه « چه كارهايی بايد انجام داده شود تا آينده جنبهی انسانی بيشتری يابد » به جستجوی پاسخهای مناسب باشيم.
انسانها فرشته نيستند. در يك روز بد آنها میتوانند دست به اعمال شيطانی بزنند. اما اين واقعيت كه ما میتوانيم بعضی اعمال بخصوص را به عنوان اعمالی شيطانی به شمار آوريم، نشان میدهد كه ما میتوانيم اعمالی كه ناعادلانه هستند را اصلاح كنيم. و با در نظر گرفتن همهی جوانب ما سودای انجام افعال خوب را در سر داريم. بر خلاف توهمات بدوی گرايی رومانتيك، تمدن و تكامل گونهی انسانی ما را از طرز كار طبيعت حساس تر و مطلع تر ساخته است. اشتياق برای بهبود شرايط زندگی ـ يعنی مهمترين انگيزهی انسانها در سرتاسر قرون ـ همان چيزی است كه بشريت از عصر حجر به سوی قرن بيست و يكم هدايت كرده است.
اگر امروزه ايمان به توان بالقوهی انسانی لايق برچسب « انسان انگاری » و « قداست نوع » دانسته شود، پس من با تمام وجود اعتراف میكنم كه در تاييد هردوی اين ديدگاهها مجرم واقعی ام.
------------------
١: Confronting the New Misanthropy, by Frank Furedi.
Spiked-online2006.
٢: Gaia يا گايا در اساطير يونان الههای است كه سمبل كرهی زمين است.
٣: ناتاليسم يعنی باور به اين تصور كه توليد نسل انسان مبنای وجود فردی او را تشكيل میدهد.
٤: Speciesisim كه اقتباسی است از واژهی species به معنای گونه (ی جانوری و از جمله گونهی انسان).