يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 27.05.2020, 9:13

نگاهی به یک کتاب و چند نکته در حاشیه‌اش


ایرج سروآزاد

اصلاح یا انقلاب
محمدحسین خسروپناه
ناشر: پیام امروز، ۱۳۹۷ /۵۹۲ صفحه

کتاب شامل نامه‌های سرگشاده‌ای ست که در فاصله‌یِ سال‌هایِ ۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷، از سوی شخصیت‌ها و گروه‌هایِ فعال در امور فرهنگی، حقوقی، صنفی، نویسندگان و ناراضیان از وضع موجود به پادشاه وقت (پهلویِ دوم) و کارگزاران رژیم پادشاهی نوشته شده، و در فضایِ رسمی انتشار نیافته، بلکه به طور غیرمجاز و در تیراژهایِ محدود در میان گروه‌هایی از مردم و روشنفکران دست به دست شده. در بخش‌های بعدی کتاب نیز تعدادی بیانیه و تحلیل‌های شخصیت‌ها و نهاد‌ها در داخل و خارج از کشور در پیرامون رویدادهایِ آن روزگار آورده شده است.

برایِ شناخت دقیق‌ترِ اوضاع مملکت در آن سالها باید به کتاب‌ها و مقالاتی که در فضایِ رسمی از زیرِ تیغِ سانسور گذر کرده و منتشر شده نیز نگاهی جداگانه انداخت. همچنین برگزاریِ شب‌های شاعران و نویسندگان در انیستیتو گوته (باغ سفارت آلمان) در مهرماه ۱۳۵۶ که با استقبال چشمگیر مواجه شد و در آن فضایِ بسته و تاریک نخستین روزنه‌ها را بر دیوار بلند تاریکی و استبداد گشود(۱). اگرچه در همه‌ی شب‌ها نیروهایِ نظامی در اطراف مستقر بودند اما نه از سویِ مردم حرکت تحریک آمیزی سرزد و نه از سویِ نیروهایِ نظامی برخوردی صورت گرفت. اما در میانه‌یِ برگزاری مداخله‌یِ امنیتی برایِ جلوگیری از آزادیِ بیان (مبنی بر اینکه سخنرانان خاموش باشند و شاعران فقط شعر غیر اجتماعی بخوانند) صورت گرفت و دستورالعمل آن نیز یادآوری شدکه اعتراض حاضران را بر انگیخت و پس از مذاکره‌یِ گردانندگان با مقامات امنیتی، آن دستور حتا برای یک شب نیز صورت اجرایی پیدا نکرد. این همه بی‌تردید الزامِ آبروداری و تامین امنیت در مکانِ یک نهادِ فرهنگیِ غربی را در آن روزگار یادآور می‌شود، نه پذیرش حد و حدودی برایِ احترام و تامین آزادیِ گردهم‌آیی‌هایِ فرهنگی از سویِ حاکمیتِ وقت، چرا که چند هفته بعد، از نشستی با شرکت دو تن از نویسندگان (محمود اعتمادزاده “به آذین” و سعید سلطانپور) در پیرامون هنر و ادبیات در دانشگاه صنعتیِ آریامهر(شریفِ امروز) با خشونتِ شدید جلوگیری شد(۲). باید افزود که از زمانِ فرونشستن گرد و غبارِ کودتایِ مرداد ۳۲ تا سال ۵۷ همه‌یِ مخالفان فکریِ حکومتِ پهلوی، در سال‌هایِ نخستِ پس از کودتا به نام وابستگان به حزبِ منحله‌یِ توده و یا طرفدارانِ مصدقِ خائن و در اواخر “مارکسیست اسلامی” خوانده می‌شدند و هیچ نوع فعالیت رسمی از سویِ دیگراندیشان اعم از چپ‌گرایان، ملی‌گرایان، ملی/مذهبی‌ها و افراد مستقل تحمل نمی‌شد الا گروه‌هایِ ویژه‌ای از اسلام گرایان که از پشتیبانی مالی و امکاناتِ ویژه نیز برخوردار بودند، بنابر آنچه که در سطرهایِ پیشِ رو نوشته خواهد شد. با این حال هرگز بر کسی روشن نشد که فضایِ بازِ سیاسیِ اعلام شده از سویِ حکومت پهلوی در سال‌هایِ آخر و مدتِ کوتاهی پس از اعلامِ متکبرانه‌یِ تک حزبیِ رستاخیزی و تاکید بر پذیرشِ اجباری‌اش، چه معنا داشته است؟ به جز اینکه پذیرفته شده که فضا تاریک و بسته و خفقان زده بوده است، اگر این معنایِ ضمنی هم در عمل پذیرفته می‌شد که اندیشه‌ورزی ربطی به سرو دست شکستن و تهدیدکردن و به زندان انداختن و از حقِ دادرسیِ عادلانه محروم کردن و در برخی موارد از هستی ساقط کردن و افراد بیگناه خانواده را به مخاطره انداختن، ندارد، یک گامِ بلند و تحسین برانگیز به منظور احقاقِ حق و آشتیِ ملی برداشته شده بود که دیدیم چنین نشد و طرحِ آشتیِ ملی از آنرو شکست خورد که آشتی با چماق و تهدید و گلوله سازگاری ندارد.

تا کنون بسیار شنیده‌ایم که دستگاه‌هایِ خفقان و سانسور در ساحتِ فرهنگ چگونه برخوردهایی داشته‌اند اما آیا به این نکته نیز اندیشیده‌ایم که سانسور و سرکوب حداقل در یکصد سال گذشته چه آسیب‌های جبران‌ناپذیری بر فرهنگ و جامعه وارد کرده است؟ اصلاً تصور چنین موضوعی امکان‌پذیر هست که اگر سرکوب و سانسور وجود نمی‌داشت، جامعه‌یِ امروز در پرتوِ قوانینِ مترقی و پشتیبانِ حقوق جامعه، از نظر رواداری، تحمل مخالف، نفیِ خشونت، بردباری، رشد و شکوفایی، جلوگیری از غارتگری‌هایِ بنیادبرانداز، و در بسیاری زمینه‌ها‌ی دیگردر چه موقعیتی می‌توانست قرار داشته باشد؟

اگرچه در بسیاری از نامه‌های سرگشاده‌ای که در داخلِ کشور بنابر اضطرار و فروبستگی و نبودِ احزاب و نشریاتِ آزاد و نبود امنیت برایِ اندیشه‌ورزی به امید یافتنِ گوشی شنوا در بابِ مخاطرات آینده و تشدیدِ بحران‌هایِ اجتناب‌ناپذیر، نه خطاب به مردم (که در آن روزگار چنین امکانی وجود نداشت) که خطاب به مقامات نوشته شده‌اند، رگه‌هایی مثال زدنی از شجاعت و وارستگی ایرانیانی دیده می‌شود که به قواعد سانسور و ممنوعیت پشت پا زده‌اند، به روشنی دیده می‌شود، و بیانگر خواست‌هایِ اساسی ایرانیان یا بخش‌هایی از ایرانیان از مخالفت با شیوه‌هایِ زمامداریِ مبتنی بر تهدید و سرکوب و یکسونگری نیز هست، اما یک خلاء بزرگ و حیرت انگیز هم در آن‌ها دیده می‌شود، که حاکی از فقدان برنامه و ترسیم چشم‌انداز برایِ آینده است. یعنی تاکید بر اینکه این وضع موجود نادرست و نامناسب است بی‌آنکه بنابر واقعیت‌های اجتماعی و ضرورت‌ها به این موضوعِ پردامنه پرداخته شده باشد که وضع مناسب در آینده چگونه باید باشد؟ چه از منظر سیاسی و حقوقی و تفکیکِ بلاشرطِ قوایِ سه گانه (به ویژه استقلالِ تمام عیار و بی‌قید و شرطِ دستگاه دادگستری- البته در نامه‌هایِ حقوقدانان به این موضوع اشاره شده) و نظارت بر ثروت‌هایِ ملی و کارکردِ مدیران، از سویِ نهادهایِ انتخابیِ ویژه بر مبنایِ ساز و کارهایِ فسادناپذیر و کاملاً شفاف و پاسخگو، و موضوعاتِ بسیار پیچیده در ضرورتِ رعایتِ حقوقِ همه‌یِ ایرانیان بر مبنایِ برابریِ کامل و بی‌قید و شرط، به منظور زیستِ نه تنها مسالمت‌آمیز، که همکارانه بر مبنایِ منافع ملی(گره خوردنِ منافعِ ملی به منافعِ یکایکِ ایرانیان، عاری از نزدیکی یا دوری به مرکز، عاری از هر نوع تبعیض و تفاوت و خاصه‌نگری و امتیازاتِ فرقه‌ای) به مثابه بنیانی اصیل و تزلزل‌ناپذیر بر بستر حق حاکمیت ملی و تضمینِ پایداریِ تمامیتِ ارضی، خلاء بزرگی ست که نه فقط در این نوع نامه‌ها و بیانیه‌ها اشاره‌یِ روشن به آنها نشده که در فرهنگِ معاصر جایِ آن خالی به نظر می‌رسد.

از این نکته نیز غافل نباید بود که در یک فضایِ بسته و پلیسی/امنیتی، چنین انتظاری شاید انتظار به جا و معقولی نباشد. اما با توسعه‌یِ وسایل ارتباطی در روزگارِ ما به نظر می‌رسد ضروری‌ترین کارِ فرهنگی ترسیمِ فضایِ آینده بر مبنایِ رعایت حقوقِ همه جانبه و بی‌کم وکاستِ مردم و کیانِ تاریخیِ کشورباشد. کاری بس دشوار و خطیر در روزگاری که بعضاً در بر همان پاشنه‌یِ شعارزدگی‌هایِ عوامانه و فاجعه‌آمیز و نه تنها غیرقابل دستیابی، که برخوردار از قابلت‌هایِ بسیار برایِ معکوس شدن می‌چرخد. و البته خلئی که به آن اشاره شد به مفهوم فقدانِ کامل اندیشه‌ورزی در موضوعاتِ یاد شده نیست. اما چنین کوشش‌هایی بنابر علت‌هایِ گوناگون حتا از سویِ روشنفکرانِ زمانه‌یِ خود نیز مورد توجه چندانی قرار نگرفتند. هرچند هنوز مطالعه‌یِ دقیق‌تر و گسترده‌تری در آراء و اندیشه‌هایِ ارائه شده از سویِ متفکرانِ ایرانی از انقلابِ مشروطه تا به امروز و جمع‌بندیِ آنها مورد نیاز است. از سویِ دیگر نقش و اثرگذاریِ آوازه‌گری‌هایِ مقلدان، در به محاق بردنِ کوشش‌هایِ اصیل در اندیشه‌ورزی را نیز نمی‌توان نادیده انگاشت (۳). و موضوعِ دیگر...؟ اگر یکسویه به آن بنگریم می‌توان آن را توهم توطئه نامید و از وارسی‌اش چشم پوشید. اما اگر ریشه‌هایِ آن را در جامعه‌یِ ایرانی به مفهوم واقعیتی انکار ناپذیر و قابل رویت مورد نظر قرار دهیم خواهیم دید که اگر توهمی و توطئه‌ای هم در کار باشد، بر پایه‌یِ واقعیت‌هایی استوار می‌گردد که وجود عینی داشته‌اند و دارند و انکار ناپذیرند.

در این زمینه باید گفت که طرح‌هایِ ساماندهی و بودجه‌ریزی‌هایِ کلان (ارسال پول و سلاح و حتا انتشار کتب مقدس در جلدهایِ نفیس) در دهه‌یِ ۸۰ میلادی در نقاط مرزی پاکستان به منظور جلوگیری از پیشروی و ایجاد سپر دفاعی در برابر کمونیسم روسی، که یک طرحِ آمریکایی فاجعه‌بار در منطقه و در حکم باز کردن جعبه‌یِ پاندورا تلقی می‌گردد و هنوز که هنوز است پیامدهایش گریبانِ مردم منطقه را رها نکرده و به این زودی‌ها هم دست‌بردار نیست و هرگاه که شرایط برایِ آنها فراهم گردد گروه جدیدی بر این سلسله افزوده می‌شود، در کشورِ ما نیازی به طراحی و بودجه‌ریزیِ چندانی نداشت، چرا که اینجا همه چیز از پیش آماده بود و “استبداد ایرانی ” که ریشه در تاریخ و جامعه‌یِ ایرانی و ساختارهایِ موذیانه، فرقه‌ای، ویرانگر و حیلت‌ورزی‌هایِ مبتکرانه دارد، در امتداد روش‌هایِ فضل‌الله نوری تا فدائیان اسلام و رویکردهایِ مزورانه و فرصت‌طلبانه‌ی کاشانی‌ها تا به امروز همه چیز را از پیش مهیا داشته (بنابر اختیارِ قلم، القاب و عناوین به کار نمی‌روند) استبدادی “درون‌زاد” و “گورزاد” که مهارت‌های ویژه در نقاب بر چهره نهادن دارد و در نقاب “دین”، “اخلاق”، “ملیت”، “انقلاب”، “مردم”، “عدالت” و....خود را نهان می‌کند، و همه‌یِ اینها که نخ‌نما شدند و کفگیر به تهِ دیگ رسید و صدایِ گوشخراشش بلند شد به افسانه‌پردازی‌هایِ ناشیانه روی می‌آوَرَد و به تعریفِ افسانه‌هایِ ساختگی و روی داده در عالمِ واقع و یا خواب‌هایِ جعلی می‌پردازد که فلان شخص از بهمان شخص نقل کرد که در خواب فلان پیغمبر یا امام را دیده و فلان پیغام و فلان نامه را به او سپرده و تاکید فرموده که این را حتماً به گوش همگان برسانید. به کجا رسیده‌ایم...؟ استبدادی که در هنگام برخورداری از قدرت و ثروت تحکم می‌ورزد و سرکوب می‌کند و به زنجیر می‌کشد و خون می‌ریزد و در هنگام استیصال برایِ ادامه‌یِ حیاتِ ننگین و انگل‌وارِ خود دستِ تکدی به هر سویی دراز می‌کند. مظلوم‌نمایی پیشه می‌کند یا تقصیرات را به گردن این یا آن عامل می‌اندازد، یک شبه به مشروطه‌خواهِ متین تبدیل و در کسوتِ یک پادشاهِ مشروطه از خود رفعِ مسئولیت می‌کند(این هم یک جور خَرمردِ رندیِ غریبی ست که دیکتاتورهایِ دست و پا چلفتی و حقه‌باز به آن دچارند. دیکتاتورها هم انواع دارند، دیکتاتورهایِ قدرتمند مانند هیتلر و استالین مسئولیت کارهایِ خود را شخصاً می‌پذیرفته‌اند) اما در همه حال از همان ماهیتِ کهن و تاریخیِ پیشینه‌دار و مبتنی بر منافع فردی و فرقه‌ای(و نگاهداری و ترفیع و افزایشِ این منافع به هر بهایِ ممکن) برخوردار است.

موضوع اصلاحاتِ بنیادین و پایدار در متنِ یک دیکتاتوریِ فردی از تناقضی فاجعه‌بار و هول‌انگیز حکایت می‌کند. دیکتاتورِ مشرق زمینی (به ویژه ایرانی) هرگز به حداقلی از تغییر در رفتار خود رضا نمی‌دهد. نیازی به چنین رویکردی ندارد. به هر سخن و ایده‌ای به دیده‌یِ سوءظن می‌نگرد، بر این باور و توهم پرافتخار گرفتار است که خود برگزیده‌ترین و بهترین و داناترین فرمانروایِ زمین است، آزموده‌هایِ اصلاحات و مشروطیت در حدود دوسده‌یِ اخیر بر ناممکن بودن اصلاح در چنین متنی گواهی می‌دهد. کوشش‌هایِ بی‌ثمر در استقرار مشروطه‌یِ سلطنتی به مثابه یک واقعیت قانونی و حقوقی، از نوع و گونه‌ای که در برخی از کشورهایِ اروپایی استقرار یافته، بنابر تفاوت‌هایِ بنیادین در تاریخ و فرهنگ از ناممکن بودن چنین امری حکایت دارد. آزموده‌هایِ تاریخی از مشروطیت تا به امروز گواه بر این واقعیت است که هیچ امیدی به گشایش هیچ روزنه‌ای در سیطره‌یِ حکومتِ فردی و مادام‌العمر و موروثی (چه این میراث‌خواری پدر و فرزندی باشد، چه شیوه‌یِ بسیار هولناک‌ترش: فرقه‌ای) برایِ رعایتِ حداقلی از حقوق مردم و کشور، وجود نداشته و نخواهد داشت(۴). به بیان ساده‌تر می‌توان گفت که حکومتِ فردی و مادام العمر و موروثی(به هرشکل و شیوه‌ای از جانشینی) مغایرت بنیادین دارد با حقوقِ انسان و جامعه و قوانین حاکم بر هستی و تاریخ. این موضوع آنقدر پیچیده نیست که به آسمان و ریسمان به هم بافتن‌هایِ سفسطه‌گرانه نیازی باشد. به عبارت دیگر اصلاحاتِ راستین در متن دموکراسی و استقرارِ قوانینِ الزامی‌اش می‌تواند معنا پیداکند که موضوعِ حقوق انسان و جامعه و پیشرفت کشور و برخورداریِ همه‌یِ مردم از فرصت‌هایِ برابر و امکان زندگیِ شرافتمندانه است و یافتن راهکارهای بهترومناسب تر در توسعه‌یِ متوازن. رویکردهایِ دیگر از نوعِ بازی با اصطلاحات‌اند و بانی و مسببِ تکرار فجایع جبران ناپذیر و اتلافِ وقت و انرژی....

عباراتِ پهلویِ اول و پهلویِ دوم را هرکه ساخته و رواج داده، مشکل بزرگی را حل کرده است. در بیش از چهل سال گذشته به جز دشنام و عبارت‌ها و القابِ توهین‌آمیز نسبت به آنها به کار نرفته، حال آنکه در نگاهِ تاریخی دشنام کاربرد چندانی ندارد و پرداختن به کارنامه‌ها و وارسیِ آنهاست که اهمیت پیدا می‌کند. با این حال یادآوری این نکته شاید خالی از ضرورت نباشد که مداحان و خطیبانی که با دمشان گردو می‌شکنند و روزگار بر وفقِ مرادشان می‌چرخد و به پهلویِ اول دشنام حواله می‌دهند، دانسته باشند که اگر اقدامات و نوسازی‌هایِ پهلویِ اول(اصلاحات خودخواسته و توسعه‌یِ یکسویه) ایران را از روزگارِ قجرها بیرون نیاورده بود، این اشخاص یا امروزه درمیان نبودند و نسل‌شان کلاً برافتاده بود، یا کور و کچل و معیوب و معلول بر صندلیِ چرخدار افتاده بودند. زیرا در روزگار پهلویِ اول بود که واکسیناسیونِ اجباری و سراسری در کشور اجرا شد آنهم درنبودِ راه‌هایِ دسترسی و عقب ماندگیِ کشور و پراکندگی جمعیت، و مخالفت‌هایِ شدیدِ آخوندها (که در دوران امیرکبیر هم در زمانِ گسترش بیماری کارشکنی کردند و مانع شدند) حتا در میانِ ایلات و عشایر نیز این طرح بهداشتی و ضروری اجرایی شد، و به یاد داشته باشیم که هنوز در برخی از کشورهای همسایه طرح واکسیناسیون همگانی اجرا نمی‌گردد. در بحثِ انتقادی، یکسویه نگری و نادیده گرفتنِ نکاتِ مثبت دور از خُرده‌ای عقلانیت است.

با این حال و برخلافِ تصورِ رایج، حکومت پهلوی‌ها به هیچ روی – از نظرِ ساختار و ماهیت - غرب‌گرا نبوده است. بلکه ریشه در استبدادِ کهن داشته و تداومِ مهلک و فاجعه بار آن بوده، تداومی که در زنجیره‌ای تکراری باز تولیدِ نسخه بَدَل‌ها و ماهیت‌هایِ همگون - هرچند ظاهراً متفاوت - در آینده را ممکن می‌سازد. نوسازی و پدید آوردنِ ظواهر تمدن غربی از قبیلِ آموزش و پرورشِ جدید، دادگستری، ایجاد دانشگاه، مراکز بهداشتی درمانی، اداراتِ جدید و نوپا و غیره اگرچه در جایِ خود ارزشمند بوده و حتا تاریخ‌نگارانِ مارکسیست نیز دورانِ پهلویِ اول را ورود به دوره‌یِ “ایران نوین” ارزیابی کرده‌اند، اما ساختار و نگاه سیاسی همچنان ساختارِ سلطانی و پیشامشروطه بوده است. یعنی تقریباً همه‌یِ دستاوردهایِ سیاسیِ انقلابِ مشروطه در دورانِ پهلوی اول و همینطور از کودتایِ ۲۸مرداد تا زمانِ فروپاشی، تعطیل بوده. و این موضوعات جملگی در بحث‌هایِ مربوط به تفاوت‌هایِ آشکار در دو رویکرد و نگاهِ توسعه‌گرا(متوازن و ناموزون) که یکی پویا و ماندگار و دیگری معیوب و بحران‌زا و محکوم به فناست و در دوران ِ پس از پهلوی نیز به اشکالِی بسیار ناموزون‌تر ادامه داشته، از سویِ برخی صاحب‌نظران وارسی شده و معانی آن روشن است و در وضعیتِ امروز جامعه و کشور آشکارا قابل رویت. به عبارتِ ساده‌تر توسعه‌یِ نامتوازن که خود را پشتِ نقاب‌هایِ پرطمطراقِ “دروازه‌یِ تمدنِ بزرگ” و یا دورانِ شکوهمندِ “سازندگی” یا هر عنوانِ فریبکارانه و ناکارآمد و توهم زده‌یِ دیگری پنهان کرد، و این دومی البته بسیار نابجا و کج و کوله و ناشیانه و سودجویانه و مخرب بوده که هنوز بخش‌هایِ اندکی از آثار و پیامدهایش را شاهد هستیم. ماهیتاً به عامل بحران تبدیل شد و از آنجا که توسعه‌یِ نامتوازن به شدت بحران‌زاست وجوهِ منفی و مخرب و پایدارِ آن بر وجوهِ موقتیِ آب و رنگ زده و فریبنده‌اش می‌چربد، اگر اجرا نشود و کاملاً – مانندِ دیگر شاخص‌هایِ توسعه - تعطیل شود، زیان اندک‌تری بر کشور و جامعه و محیطِ زیست وارد خواهد کرد. به تجربه دریافته‌ایم که توسعه‌یِ مرکزگرا، فسادپرور، یکسویه و متراکم (از نظر جمعیت و بهره برداری از امکانات) ونامتوازن، در دراز مدت به سود خودِ حاکمیت‌ها هم نیست، و حکمِ انباشتِ بی رویه‌یِ باروت در زیرِ پای خود را دارد.

نادیده نباید انگاشت که هر اندازه بر حکومت پهلوی‌ها – بنابر رسم و راهی قطعی انگاشته شده - انتقاد بورزیم، بازتاب‌هایِ آن به سمتِ این دوران سرازیر می‌گردد، چرا که پهلوی‌ها در هیچ مقطع تاریخی به پشتوانه‌یِ چشمگیری از “سرمایه‌ی ملی” یا خواستِ پرشورِ اکثریتِ مردم بر سرِ کار نیامده بودند. و با درنظر گرفتنِ اینکه در مقایسه با این دوران(به جز دهه‌یِ آخر) ثروتِ چندانی هم وارد کشور نمی‌شد و تکنولوژی‌هایِ برداشت از منابع و ذخایر نیز چندان پیشرفته نبود، با این حال کارهایِ انجام شده با توجه به امکاناتِ آن روزگار در حد و اندازه‌ای هست که قابل تقدیر باشد. و شرمسار از ارزیابیِ کارهایِ انجام شده در این دوران با توجه به برخورداری از پشتوانه‌یِ حیرت‌انگیز  “سرمایه‌یِ ملی”ِ بسیار کلان و بسیار مداوم...و ثروت‌ها و امکاناتِ بسیار کلان.... و حاصل؟ فقر و فلاکت و در به دری و بیکاری و انباشتِ ثروت‌هایِ افسانه‌ای در دستِ اقلیتی ناچیز و بی مقدار و پرادعا و تهدید کننده‌یِ فردا ؟ و در سراسرِ کشور؟....این کارنامه نمره‌اش عدد و رقمی نجومی (به اندازه‌یِ یکی از خُرده اختلاس‌ها) در زیرِ صفر است.منفی. و این امری ست قابل اثبات.

و نکته‌یِ دیگر اینکه به جز رویدادها و آشفتگی‌هایِ دورانِ موسوم به “نهضتِ ملی” مردم ایران هیچگاه فرصتِ تاریخی برای اصلاحات به نظام گذشته نداده‌اند یا چنین فرصت‌هایی بنابر علل گوناگون در آن روزگار فراهم نگشت، اگر در روزهایِ پایانیِ حکومت گروهِ اندک شماری از ملی‌گرایان به سرکردگی دکتر شاپور بختیار، کوشیدند چنین فرصتی را پدید بیاورند، نه تنها کمترین توفیقی به دست نیاوردند بلکه اعتبار خود را در میان دوستان و همراهان قدیم نیز یکسره از دست دادند. زیرا بسیار دیر شده بود و زمان برایِ پدید آوردنِ فرصت در تنگنا بود ونامناسب.

و نکته‌یِ دیگر و خاصه‌تر اینکه، از یکسو مشاهده‌یِ وضعیتی که مردم امروز در هزارتوهایِ سیاه و بدفرجامش گرفتارند و از سویِ دیگر....نگاهی ست که نسل امروز به نسل‌هایِ دیروز و میانی می‌اندازد. و این یک موضوع عمومی ست و مختص به برخی چهره‌هایِ شناخته شده نیست. و گویا راهی هم برایِ برطرف کردن آن درحال حاضر وجود ندارد. اگرچه برخلاف انقلاب مشروطه روشنفکران به معنایِ اخص از کودتای مرداد تا به امروز نقش چندانی در شکل‌گیری فرهنگِ عمومی جامعه نداشته‌اند، اعتراضاتِ منجر به فروپاشیِ سلطنت پهلوی اگرچه تا پیش از عمومی شدن از سویِ روشنفکران و گروه‌هایِ اندک شماری از مذهبی‌ها (۵)به شکل‌هایِ گوناگون ابراز می‌شد، اما به محض گسترش اعتراضات از سوی مردمی که تا پیش از این “سیاست گریز” و “مخالف ستیز” بودند و نه تجربه‌ای در مبارزه‌یِ سیاسی داشتند نه آموزش سیاسی و اجتماعی دیده بودند، نه از مشارکت حزبی چیزی می‌دانستند و نه در وجه عمومی و تاریخی از آموزشِ حداقلی در زمینه‌هایِ اجتماعی (در عرصه‌یِ آموزش و پرورش و وسایل ارتباط جمعی) به درستی برخوردار بودند، انتظاری جز این نمی‌رفت که به دام یکسویه نگری و شعارِ حزب فقط حزبِ ما (حزبی که در سایه قرار دارد، فاقد واقعیتِ عینی و تعریف شده است) روی آورند و خواهانِ حذفِ خشونت‌آمیزِ هرنوع نگرشِ دیگر باشند و به توصیه‌یِ خطیبانِ وقت شناس شعار مرگ بر این و آن سردهند و به تحریک همین خطیبان هر شخص و هر تفکر و هر دیدگاهی را با صفت “ضدانقلاب” به بادِ دشنام گیرند. این فقدان رواداری و تحملِ مخالف در آن سال‌ها در بخش‌هایی از جامعه‌یِ روشنفکری نیز دیده شده است.

گذشته ازین بخش بسیار مهم و اثرگذار در تجمعات و اعتراضات مردمی در آن روزگار حاصلِ تکیه بر بخش‌هایِ عاطفیِ وجودِ ایرانیان نیز بود و با اینحال اگر در همان بحبوحه به معمولی‌ترین و عوام ترین و ساده‌دل‌ترین فردی که در تظاهرات شرکت می‌کرد تصویرِ بخشِ کوچکی از آینده و عملکردِ رفسنجانی (۶) را نشان می‌دادید و می‌گفتید این شخص قرار است چهل سال همه‌یِ اموراتِ مملکتِ شما را در دست بگیرد و بر زندگی و مرگ شما حاکم مطلق باشد و تصمیم گیرنده‌ی پنهان و آشکار در همه‌یِ امور.... فرد مورد نظر دوپایِ دیگر هم قرض می‌کرد و پا به فرار می‌گذاشت و پشتِ سرش را هم نگاه نمی‌کرد.... قرار بر این نبود. اصلاً چنین قراری نبود و بررفتارِ این شخصِ خاطی و نادان و بی‌صلاحیت و بی‌صداقت و مداخله‌گر در همه‌یِ امور، واین نگرش‌هایِ احمقانه و طلبکارانه که مملکت را در سراشیبِ فلاکت و نکبتی قرار دادکه روز به روز در این سراشیبیِ هولناک و هلاکت بار بر سرعتش افزوده می‌گردد، انتقاداتِ بسیار و بسیار وارد است(۷). چرا که براصلِ موضوع که عبارت باشد از خطایِ بزرگِ بخش اعظمِ آخوندها و افراد وابسته به آنها در نخستین روزهای پس از فروپاشیِ نظامِ پیشین، در تصاحبِ اموال و املاکِ برجامانده از وابستگان و سرانِ حکومت که متواری شده بودند، همینطور کوششِ حریصانه در کسبِ قدرت، که سایه‌هایِ هیولایِ وحشت را بر بسیاری از نظاره گران مستولی کرد، نکوهش‌ها و انتقادهایِ اساسی و بنیادین و ریشه‌ای بر آن رفتارِ تداوم یافته وارد است.

و نکته‌یِ آخر طنزِ غریبی ست که بر پایانِ کتاب حاکم است. در آخرین برگ از نوشته‌هایِ کتاب، متن سخنرانیِ بسیار ضعیف و از رویِ ناچاریِ پهلویِ دوم در تاریخ ۱۵ آبان ۱۳۵۷ که در تلویزیون ایراد شد، چاپ شده که مهم‌ترین بخش‌هایِ آن بر بازگشت به قانون اساسی، برگزاری انتخاباتِ آزاد و....تاکید می‌کند. و هر عقل نارسایی را به صرافت می‌اندازد که مگر خواست‌ها و کوشش‌هایِ مشروطه‌خواهان برای پیشرفتِ کشور و جامعه، و تداوم آن در نهضت ملی چیزی غیر از این‌ها بود؟

۴/خرداد/۱۳۹۹

———————————
پی‌نوشت:

۱-گزارش کامل مطالب مطرح شده در این شب‌ها به نام “ده شب” در سال ۵۷ توسط انتشارات امیرکبیر منتشر شده است

۲-گزارش میدانی حاکی از آن است که هیچ اطلاعیه‌ای مبنی بر لغو برنامه اعلام نشده بود و هنگام عصر چند اتوبوس که سرنشینان آن کت و شلوار و کراوات پوشیده بودند و چماق‌های همانند در دست داشتند بطور غیر منتظره از چند جبهه، جاوید شاه گویان به جوانانی که پشت درب دانشگاه در انتظار بودند حمله ور شدند. هیکل‌هایِ ورزیده و سرو صورت اصلاح شده نشان می‌داد که این اشخاص نظامی‌اند. به ساده ترین شکل ممکن امکان پذیر بود که بدونِ دست زدن به خشونت از برگزاریِ این جلسه جلوگیری و آن را لغو کرد یا حتا در آن مداخله نکرد تا برگزار شودمشکلِ عجیبی پدیدار نمی‌شد. اما در نظام‌هایِ دیکتاتوری از آنجا که (به ویژه عاملانِ سرکوب) اغلب ابله و نادان‌اند و به زحمت تا نوکِ بینیِ خود را می‌توانند ببینند، دست به حرکت‌هایِ نسنجیده‌ای می‌زنند که نتیجه‌یِ بلافصلِ آن فقط گسترشِ بحران است. و شاید هم عالماً و عامداً به خیالِ ترساندن و زهرچشم گرفتن از مردم دست به چنین اقداماتی می‌زنند.ضمن اینکه در آن سالها توصیه‌ای جدی برای پرهیز از خشونت و تخریب برمبنایِ عقلانیت و درک از آینده‌ای که ممکن است خشونت به یک اصلِ مقدس و ماندگار تبدیل گردد، نیز دیده نشده است، باید افزود کم ترین عقل این نکته را تشخیص می‌دهد که شوک وارد کردن به جامعه‌ای بحران زده اعتراض در پی خواهد داشت. این که من نمی‌دانستم و خبر نداشتم و عصر فلان و بهمان روز ملتفت شدم حکایت از برنامه ریزیِ رذیلانه برایِ انجام حجامتی بسیار ناشیانه دارد که شاهرگ را زده است....شاید راه‌هایِ مناسب ترو کم هزینه تری برایِ ردگم کردن می‌توانست وجود داشته باشد.

۳-افرادی مانند احسان طبری و علی شریعتی –هرچند این نظرشاید برایِ برخی ناخوشایند باشد- در زمره‌یِ مقلدان‌اند و نه متفکران یا تولید کنندگانِ اندیشه برحسبِ شناختِ نیازها و ضرورت‌ها....اینان اندیشه‌ای به وجود نیاوردند، با دست یابی به رسوبات و لایه‌هایِ پنهان جامعه و اشکالِ از پیش آماده، به تبلیغ و آوازه گری و گردآوردنِ مقلد و در سایه و تاریکی فرو بردنِ اندیشه ورزیِ راستین پرداخته‌اند. در فرصتِ تاریخیِ شهریور۲۰ تا مرداد ۳۲ نیز این نوع آوازه گری‌ها امکان نواندیشی و نوآوری‌هایی همانند عصر مشروطه را با موانع وکندیِ بسیار روبه رو ساخت.به ویژه در مورد علی شریعتی باید بر این نکته تاکید کرد که کلام شفاهی و خطابه محرک است و اغلب جانبِ تعقل و تفکر را رعایت نمی‌کند. در کلامِ شفاهی خودِ گوینده نیز گاه از تفکر و تعقل فاصله می‌گیرد. چراکه هدفِ غالب دربسیاری از انواعِ آن بیش از جست وجوگری و بیانِ روشنِ حقیقت، بر مجاب کردن و جذب کردنِ مخاطب تکیه دارد( و جذب کردن تعریفِ محترمانه‌ای بر حذف کردن است) سندی روشن تر از این که مجموعه‌یِ کلام شفاهی ِ این سالها اگر روی کاغذ چاپ شود از چند صد بارِ شتر افزون است و یک برگِ آن واجد ارزش نیست ؟ حال آنکه چند برگ از کلامِ مکتوبِ صدها سال پیش از سویِ بسیاری خوانده می‌شودو به زبان‌هایِ گوناگون نیز ترجمه شده و خوانشِ آن تعقل و تفکر برمی انگیزد؟ و خلاصه‌یِ مطلب اینکه در جهانی که بنیادِ آن بر تکثر است، فارغ از اینکه هرکسی مختار بر باورهایِ خویشتن است، تبلیغِ مکتب و ایدئولوژی نشانگرِ تفکر، جست و جو، دیدنِ آنسویِ دیوارها و چارچوب‌ها و دیدنِ دیگران ومولد بودن در ساحتِ اندیشه ورزی نمی‌تواند باشد.

۴-در حقیقت باید اذعان داشت که حکومت سلطنتی سقوط نکرده بلکه به اشکالِ موروثیِ گوناگون و بسیار کج و معوج و انگل وار تکثیر شده است. تا جایی که باید گفت در کشور شکوهمندِ هزارپادشاه زندگی می‌کنیم.و این وضعیتی ست که آینده را نیز به شدت تهدید می‌کند. سلاطین ثروت و قدرت فرزندانی دارند که آینده‌یِ کشور را قبضه خواهند کرد. در صورتِ ادامه‌یِ این وضع دورِ باطل به گونه‌ای نکبت بارترتکرار خواهد شد. این سلاطین سالهاست که بخش‌هایی از ثروت‌هایِ نجومی را به نام همسر و فرزندانِ خود در داخل و خارج ثبت کرده‌اند. چند هزار از فرزندان این قومِ اهریمن زده در خارج از کشور به جا به جاییِ انباشته‌هایِ غارت شده، پولشویی و معاملاتِ کثیف می‌پردازند و روزی با هزار ادعا و چند مدرک معتبر، و بدون اندکی سواد و بدون شناختی از جامعه‌یِ ایران به قصد تکیه زدن بر کرسی‌هایِ قدرت و تصاحبِ منابع ثروت واز پیش سرقفلی شده، به کشور باز خواهند گشت و جمع کثیری از آنان نیز در داخل کشور به همین حرفه اشتغال دارند.این وضعیت از تعریفِ محرومیت و شکافِ طبقاتی برگذشته و برای توصیف آن عباراتِ دیگری باید جست و جو کرد.

۵-اعتراضاتِ۱۵خرداد، جنبشِ پیوسته‌یِ دانشجویی از کودتایِ مرداد تا فروپاشیِ سلطنتِ پهلوی در داخل و خارج، اعتراضاتِ جسته گریخته‌یِ کارگری(حداقل در مورد دهه ِِ پایانی سلطنت پهلوی با قطعیت می‌توان گفت که کارگران هیچ یک ازمشکلاتِ امروزی را نداشتند، نه تنها پدیده‌یِ شومِ حقوق معوقه نامفهوم بود، بلکه امکانِ دریافتِ مساعده و وام در مواقع ضروری وجود داشت و برخی از کارخانه‌ها دوهفته یک بار حقوق کارگر را پرداخت می‌کردند و طرحِ طبقه بندیِ مشاغل نیز طرح کارآمد و مفیدی بود که مسئله‌یِ مهم “رضایت از کار” و ماندگاری را باعث می‌شد و بیمه‌هایِ درمانی اجباری و افزایشِ حقوق سالانه بر مبنا و تقریباً متناسب با تورم بود، و ناگفته پیداست که این‌ها مربوط به مراکز نسبتاً توسعه یافته بود نه موضوعی سراسری و در کنار آن حلبی آبادها و مناطق محروم نیز به حالِ خود رها شده بودند) و جنبش‌هایِ چریکی و مسلحانه(صرفِ نظر از درست یا غلط بودن و یا ناگزیری‌اش )، هیچ یک چندان دامنه دار نبودند که بتوان اعتراضاتِ عمومی را (که پیروانِ دیدگاه‌ها و مذاهبِ دیگر نیز در آن حضور داشتند) یکسره به آن وصل کرد. چنین چیزی در متنِ اعتراضاتِ عمومیِ ۵۷ دیده نشده و بعد از فروپاشیِ سلطنتِ پهلوی به اشکالی کم رنگ و ناپذیرفتنی مطرح شده، اعتراضاتِ عمومی در آن روزگار بیش از هر پیشینه‌ای باز می‌گردد به تداوم نهضتِ پردامنه وتاریخی و پردامنه‌یِ ملی و انقلابِ مشروطیت، این که چه بر آن گذشته، به کجا ختم شده و چه کسانی آن را تصاحبِ بلامنازع کرده‌اند و در غیابِ عالیجناب دن کیشوت، سایه‌یِ موهومِ چرخ‌هایِ آسیاب بادی‌هایِ مغلطه را در برهوتی بی آب و علف به گردش در آورده‌اند، بی آنکه بفهمند فردایی هم ممکن است وجود داشته باشد، حرف و سخنِ دیگری ست.

۶- در این زمینه کافی ست به گفته‌هایِ خود او مراجعه کرد: “اگر موفق می‌شدیم درست تر از آنچه عمل شد رفتار می‌کردیم و برخی اشکال‌ها را نداشتیم شاید....” و “ممکن است شرایط به گونه‌ای بود که اگر مدیریت می‌شد، جنگ نمی‌شد....” اگرچه بر این سخن چیزی نمی‌توان افزود به جز اینکه مدیریت دانشی گسترده و امری تخصصی ست و حتا مدیریت یک دبستان کاری ست پیچیده که برایِ آن باید از دانش و تجربه و کارآیی‌هایِ لازم برخوردار بود. در این زمینه سخن بسیار است و به نظر می‌رسد بسیاری از بحران‌هایِ پس از فروپاشی سلطنتِ پهلوی با اندکی عقلانیت و مدارا و به رسمیت شناختن حقوق دیگران قابل حل شدن بود. بخشِ عمده و اساسیِ آن مشکلات مربوط می‌شودبه فرصت طلبی، خودمحوری، تمامیت خواهیِ افراد و حکومتِ مادام العمر وحضور پیوسته در تصمیم گیری‌ها (که دستِ بر قضا در اقلیت بودند و امکانات را در قبضه داشتند و حتا گروه‌هایِ فشار و سازماندهی شده را) و لاجرم به حذفِ دیگران کوشیدند. تصویرِ پوزخندِ رضایت آمیزِ رفسنجانی بر کرسی ریاست مجلس در صحنه‌یِ حمله وکتک زدنِ یکی از افراد موسوم به ملی/مذهبی (آخرین حلقه‌ها از زنجیره‌ای که باید دارِ فانی را وداع می‌گفتند)در این زمینه گویاتر از هر کلامی ست. گو اینکه در همان سال‌ها مصطفی چمران (که شناخت چندانی از او در اختیار نیست) احتمالاً در آخرین مصاحبه خود در مورد کوشش‌هایِ خطرناک برایِ یک قطبی کردنِ جامعه هشدار داده بود(نقل از حافظه). از این نکته نیز غافل نمی‌توان بود که عرصه‌یِ بی فرهنگی و فقدان شناخت، انقلاب و جنگ، آواری از طلبکاران و مدعیان را بر سرِ کشور و جامعه فرومی ریزد که آثارِ ویرانگرِ آن از هر انقلاب و هرجنگی شوم تر است.اینکه در کشورهایِ دیگری که انقلاب و جنگ‌هایِ استقلال و درگیری‌های مربوط به لغوِ برده داری در تاریخ داشته‌اند با این نوع آوارها چگونه برخورد شده، موضوعِ ارزشمند وقابل مطالعه‌ای ست.

۷- این یک فاجعه‌یِ بزرگ و در حقیقت هزارتویِ سیاهِ فاجعه‌هاست اینکه در کشور ما بسیارند صاحب منصبان و یا خیز برداشتگان برایِ تصاحبِ قدرت و ثروتِ بیشتر، که بنابردعوی صاحب نظر، دارایِ تزهایِ جدید و راهگشایِ مدیریتی در همه‌یِ زمینه‌ها هستند و برایِ هر مشکلی راه حل‌هایِ نبوغ آسا در آستین دارند اما همچنان در نبودِ صلاحیت، هوچیگری بر شناخت و پژوهش، آمارِ درست و کاربردی و غیرجعلی، سنجشِ راهکارها، درک مفهوم توسعه وده‌ها شاخصِ معتبر دیگر....می چربد.و می‌بینید که همه‌یِ عاملانِ اصلی و فرعیِ غارت وفساد، در مبارزه با فساد نیز راهکار ارائه داده‌اند و در این زمینه نطق‌هایِ پرحرارت و بیانیه‌هایِ کاربردی در کارنامه‌یِ پرافتخارِخود دارند.اما تفاوتِ جایگاه و وظایفِ قوه‌یِ مقننه و اجرائیه را هنوز نمی‌دانند.






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024