iran-emrooz.net | Thu, 11.05.2006, 8:33
شمسالدين محمد حافظ
محسن حيدريان
پنجشنبه ٢١ ارديبهشت ١٣٨٥
نوزايشگر جاودانه[*]
صدای سخن مسالمت جویی، مثبت اندیشی، عشق و پیکار با ریاکاری
حافظ دوران سربرکشيدن
حافظ (۱۳۹۰_۱۳۲۰) ميلادی ، معاصر با دوسر آمد قرون وسطی در غرب يعنی بوکاچيو و دانته است. او در آغاز سده هشتم هجری در شيراز چشم به جهان گشود و به دورانی تعلق داشت که ايران از کانونهای پرتپش انديشه و معرفت جهانی بود و دانشمندان و متفکران برجستهای را پرورانده بود. در آن دوران ايران، به دليل وجود مدارا و کثرت گرايی و نيز گسترش روابط با جهان و اهميت دادن به علم و دانش موفق به ايجاد يک تحرک نسبی در زندگی اجتماعی و فکری خود شده بود.
قرون وسطی دوران افول فکری، فرهنگی و رواج خشک انديشی در غرب است. اما در کشورهای اسلامی و شرق روندی معکوس جريان داشت. در تمام قرون وسطی کشورهای عربی و بويژه ايران، نقش رهبری فکری جهان در زمينههای نجوم، رياضيات، پزشکی و ادبيات را بعهده داشتند.
موضوع مثلث خدا، جهان و انسان که خطوط اساسی فکری بزرگترين انديشمندان و متفکران را تشکيل میداد، نخستين بار از سوی انديشمندان ايران باستان مطرح شده بود. يونانيان اين انديشه را از انديشمندان ايرانی قرض گرفته و پرورش داده بودند و آنرا به گونهای تحليلی و فلسفی فرمولبندی کرده بودند. کشف اين مثلت خدا ، جهان و انسان يک کشف راهبردی و کليدی بود که درک انسان از هستی را طی دو هزار سال گذشته رقم زده و دگرگون کرده است. ارسطو اين مثلث را متساوی الاضلاع میدانست و لذا هماهنگی ميان اين سه مولفه پايهای را نوعی فضيلت میشمرد. اما پس از ارسطو بتدريج نقش خدا در اين مثلت اهميت بيشتری يافت و در دوران وسطی از سوی آگوستين تبديل به وتر اين مثلت گرديد. آگوستين، تنها هدف جهان و انسان را خدا اعلام کرد، اما در دوران رنسانس دوباره نقطه تعادلی اين بار بر مدار انسان در اين مثلت پديدار گشت. اما انسان اروپايی به راحتی از وتر خدا به وتر انسان نرسيد، بلکه از راه بازگشت از خدا به جهان و طبيعت گذر کرد تا به انسان رسيد و در اين راه بود که انديشمندان ايرانی_ اسلامی نقش بزرگی ايفا کردند. در ايران دوره مورد بحث، همين مثلت خدا، جهان و انسان در انديشه متفکران و فلاسفه ايرانی به گونه خاصی به چشم میخورد. در نزد انديشمندان ايرانی (در دوران قرون وسطی در غرب) جهشی از خدا به سوی جهان صورت میگيرد و آنان طبيعت و جهان را به صورت پديدهای مستقل در هستی مینگرند. طبيعت و جهان در شکل ستاره شناسی، فيزيک ، شيمی و جغرافيا و به صورت مطالعه طبيعت انسانی مورد بررسی انديشمندان ايرانی قرار گرفت. اين مطالعه طبيعت انسانی را بعنوان نمونه میتوان در سعدی بطور چشمگيری ملاحظه کرد. در واقع میتوان گفت که سعدی پايه گذار آنتروپولوژی جديد است.
بسياری از اصطلاحات علمی رياضی ، نجوم و پزشکی از همان دوران از فرهنگ ايرانی و اسلامی به زبانهای زنده اروپايی راه يافت که هنوز هم در اکثر زبانهای غربی رايج است. ظهور کسانی مانند نظامی، فردوسی، سعدی ، خيام و حافظ از مظاهر عروج انديشه و ادبيات در شرق و بويژه ايران، در برابر فرود آن در غرب قرون وسطی است.
تجار، شواليهها و ميسيونرهای مذهبی اروپا در اثر تماس با کشورهای شرقی ، چيزهای زيادی فرا گرفتند. آنها اين آموزشها را با افتخار بسيار به کشورهای خود میبردند و اشاعه میدادند. بعنوان نمونه هنر استفاده از باروت، کاربرد رياضيات، اعداد و استفاده از کاغذ که همگی از شرق به غرب منتقل شد، تاثير بزرگی بر ايجاد يک ديناميسم تازه در فضای فئودال زده اروپا داشت و بتدريج آنرا دگرگون کرد.
زندگی و سير و سلوک حافظ
شمس الدين محمد بزرگترين غزل سرای ايران و از نوابغ برجسته دنيای ادب و انديشه است. با توجه با محبوبيت حافظ و شناخت گستردهای که از او در ايران وجود دارد، اساتيد گرانقدر و مفسرين حافظ هر يک بارها درباره زوايای زندگی و ديوان او نوشتهاند. اين نگارنده هرگز نه خود را حافظ شناس میداند و نه از تخصص ادبی برای ورود به بحث حافظ شناسی برخوردار است. با اين وجود اما نه از منظر حافظشناسی رايج در ايران، بلکه از منظر تطبيقی در چهارچوب سرآمدان انديشه عصر حافظ نکاتی را پيش میکشد.
از دوران کودکی و جوانی حافظ اطلاعات زيادی در دست نيست. اما از مقدمهای که دوست و همدرس وی محمد گلندام بر ديوان وی نوشته است، بر میآيد که شمسالدين محمد از دوران نوجوانی از ذهنی باز، جستجو گر و کنجکاو برخوردار بوده و در عين حال بسيار سخت کوش بوده است. حافظ علاوه بر اينها دارای ذوقی سرشار، روحيهای لطيف و ذهنی تيز بوده است. اما قدرت حافظه فوق العاده نيرومند حافظ که ظرفيتی شگرف داشته و توانايی او در مشاهده و تحليل پديدههای انسانی و طبيعی، به او اين امکان را داده است که از خلاقيتهای ذهنی و روحی خود بطور حداکثر بهره برداری کند. خصوصيات فوق ، از حافظ انديشمندی شگرف، تحليل گری تيزبين، انسانی با طبع لطيف و هنرمندی نوانديش و آزاد منش ساخت.
حافظ در جوانی به مطالعه علوم زمان خود روی آورد و نه تنها زبان فارسی و عربی بلکه مهمترين دانستنیهای دوران خود نظير قرآن و تفسير آن و روايات گوناگون مذهبی و همچنين آثار تمام شاعران پيش از خود را به خوبی فراگرفت. شمسالدين محمد از آنرو تخلص حافظ را برگزيد که قرآن را با چهارده روايت آن از بر کرد. اما اشعار او همچنين نشان میدهد که حافظ پژوهشی گسترده در آثار و انديشههای مهمترين سخنوران ايران نظير فردوسی، سعدی، نظامی، سلمان و خواجو کرده و نه تنها فرم و سبک پيشينيان بلکه نحوه تفکر و استدلال آنها را نيز بازخوانی کرده است.
حافظ پس از پايان تحصيلات که در آن دوران بطور عمده شامل تفسير قرآن، حکمت و کلام میشد، برخلاف سنت رايج زمان متوجه شد که آنچه او با حفظ آيات قران و تقليد از علما به دست آورده است، کمکی به کشف راز هستی نمیکند. پرسشهايی که دغدغه ذهنی حافظ بود، کم و بيش همان پرسشهايی بود که در نزد معماران فلسفه دوران آنتيک و نيز همه فلاسفه همه دورانها وجود داشته است: انسان را چگونه بايد زيستن؟ حافظ برای دستيابی به پاسخ مربوط به چگونه زيستن انسان حيطههای انسان شناسی و اخلاق تا دين و عدالت را مورد تعمق قرار داد. اما بايد تاکيد کرد که پرسش مرکزی که سالها فکر حافظ را بخود مشغول کرده بود اين بود که در جهان هستی که همه موجودات و جانوران و اشيا و طبيعت در حال دگرگونی اند، فلسفه و راز آفرينش چيست؟ انسان چگونه به آرامش درونی و خوشبختی دست میيابد؟ در پاسخ به اين پرسشها بود که حافظ بر خلاف سنت رايج زمان، بجای تقليد و پيروی کورکورانه از تعاليم دينی از شک عالمانه شروع کرد. همين شک علمی و قدرت تعمق و تفکر به او فرصت داد که گام به گام در پاسخ به پرسشهايی که در ذهن داشت، تحول يابد. نخستين گام مهم حافظ کنار گذاردن روش تقليد و انتقاد از «علوم ظاهری» است. در پی آن ،در راه کشف و جستجوهای تازه، مدتی را با خانقاه نشينان بسربرد. اما مطلوب خود را آنجا نيز نيافت. از خانقاه روی بر تافت، اما سخت کوش و جستجو گر بود. با خود میگفت:
دست از طلب ندارم تا کام من برآيد / يا جان رسد بجانان يا جان ز تن بر آيد
حافظ از جمله شاعراني است كه در ايام حيات خود شهرت يافت و به سرعت در دورترين شهرهاي ايران و حتي در ميان پارسیگويان كشورهاي ديگر پر آوازه گرديد و خود نيز بر اين امر وقوف داشت. درباره عشق او به دختری ”شاخنبات“ نام، افسانههائی رایج است،اماعشق، در شعر و زندگی حافظ جايگاه زمینی ، جسمی و ملموس دارد. لذا نمیتوان ازعشق ناکام یا عشق افلاطونی در زندگی اوسخن گفت.
عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان / روزی که رخت جان به جهان دگر کنیم
در اين ترديدی نيست که حافظ همچون ديگر انديشمندان و سر آمدان انديشه و ادب مراحل رشد و تکامل فکری را گام به گام و بتدريج پيموده و در هر مرحله از دوران تحول خود در آثارش تاکيدات خاصی داشته است. هر يک از اين مراحل که قبل از هر چيز نشان دهنده ذهن پويا و حقيقت جوی حافظ است، نماينده دورهای از تحول و تکامل فکری اوست. اما حافظ چون سرودهها و غزلهای خود را گرد آوری نمیکرده است و اين آثار پس از وی بر اساس ترتيب الفبايی حروف قافيه جمع آوری شده است، بررسی سير و سلوک روند تحول فکری حافظ مشکل شده و محل اختلاف فراوان پژوهشگران تاريخ و ادب ايران بوده است.
اوج بلوغ فکری حافظ: تساهل و مدارا
حافظ پس از انتقاد و روی برگرداندن از مدرسه و تقليد و خانقاه که در نقد هر يک از اين سه مرحله تجربه و تحول فکری خود، غزليات زيادی سروده است، گام بزرگی بسوی خوديابی و انسان شناسی بر داشت. اما راهی را که به اينسو طی کرد، سرشار از رنجها و تاملها و اشک خون ريختنها بوده است:
چل سال رنج و غصه کشيديم و عاقبت / تدبير ما بدست شراب دوساله بود
در اين رويکرد، طريق ملامتيان را که بر دوری از ريا و تظاهر و نفاق تاکيد ويژهای داشته اند، بيشتر میپسندد.
گر مسلمانی ازینست که حافظ دارد / آه، اگر از پی امروز بود فردائی
در اينراه نيز انواع تلقیهای غالب دوران خود درباره دست يابی به توازن و هماهنگی و عزت نفس را رد میکند. چرا که دو انتهای افراطی چنين تلقیهايی سلطه جويی بر ديگران و رياضت کشی بوده است. رويکرد حافظ به ميخانه را شايد بتوان کنشی در پيکار با زهد فروشی و خود محوربينی دانست.
فکر خود و رای خود در عالم رندی نيست / کفرست درين مذهب، خودبينی و خودرائی
اما در اين رويکرد مساله اساسی برای حافظ معرفت و شناخت از راه کوشش و ايستادگی است.
سعی ناکرده در اينراه بجائی نرسی / مزد اگر میطلبی طاعت استاد ببر
حافظ که در هيچ يک از سه مرحله توفانی زندگی خود، شخصيت و منش آزاد منشی را رها نکرده بود و هرگز دچار بيماری طاعونی خود محور بينی شرقی نشده بود، در غزلها و ابيات متعددی به نقد شجاعانه خود مینشيند:
مگو ديگر که حافظ نکته دانست / که ما ديديم و محکم جاهلی بود
بطور کلی نقد و بازبينی و مبارزه با خودخواهی از مهمترين خصوصيات حافظ و مهمترين منبع جوشش دائمی فکری و تبديل او به متفکری در سطح جهانی است: "خودپسندی جان من برهان نادانی بود".
با چنين پشتوانه ای، حافظ به بزرگترين تحول ذهنی خود پس از گذراندن مراحل فوق گام میگذارد. اين مرحله که اوج بلوغ فکری و وارستگی و آزاد منشی اوست، قوام گيری انديشه مدارا و تساهل در نزد اوست. در اين مرحله حافظ علمای دين و نيز زورمندان و رهروان گرايشهای گوناگون را به تحمل يکديگر، چشم پوشی و شکيبايی فرا میخواند. میتوان گفت که حافظ پس از گذر از مراحل متعدد زندگی و آزمونهای بسيار فکری و عملی با دعوت از انسانها به مدارا و تساهل به اوج بلوغ ذهنی و قله معرفت بشری گام گذاشته است. اين مسيری است که اغلب سر آمدان انديشه و ادب تنها با عبور از آن به جاودانگی رسيدهاند. نيوتن، شکسپير، دکارت ، هيوم و ديگران از آن جملهاند. حافظ راه رسيدن به خوشبختی، آرامش و توازن را چه برای عرفیها و چه دينداران ، چه برای روحانيون و چه انديشمندان راه و روش آشتی جويی میداند و بر اين باور است که :
آسايش دو گيتی تفسير اين دو حرف است / با دوستان مروت با دشمنان مدارا
سخت گيری و تعصب برای هرچه و بدست هر که باشد، برای حافظ خامی است و جهالت. اهميت اين دريافت را آنگاه متوجه میشويم که بزرگترين دشمن بشريت نه تنها در قرن هشتم هجری ايران بلکه در قرون وسطی اروپا و نيز در سرتاسر تاريخ بشريت تندی و سرسختی و عدم انعطاف و نامدارايی بوده است. حافظ در اين بيت يکی از بزرگترين عوامل رشد و توسعه روان شناختی انسان و نيز راه واقعی توسعه جامعه را پيش میکشد. آگاهی و حساسيت حافظ نسبت به موضوعی که ريشه اصلی همه ناکامیهای فردی و اجتماعی انسان ايرانی است، حاصل تجربه گران زندگی و تعمق دورانديشانه وی بوده است. اين درک حافظ گويای آنست که مشکل اساسی نه در تفاوت آرا و عقايد گوناگون بلکه در روشهايی است که دارندگان عقايد گوناگون برای اشاعه و يا دفاع از آن در پيش میگيرند. حافظ به اين جمع بندی درخشان رسيد که مشکل انسان و جامعه در نفس دينداری و يا خراباتی بودن و يا عارف بودن و غيره نيست بلکه در عدم تحمل و تعصب است. تفاوت انسان مدارا گر با انسان متعصب و سخت گير در درجه ايمان و درستکاری نيست بلکه در اين است که متعصبان تفسير و برداشت خود از دين و عرف و مسلک را مطلقا درست میدانند و برداشت ديگران را مطلقا انحرافی و نادرست.
دو قرن پس از حافظ بود که توماس مور اصلاح طلب دينی را در سال ۱۵۳۵ به جرم افتراق در کليسا در انگليس گردن زدند و سپس در سال ۱۵۷۲ دريا سالار کلين يی رهبر سياسی پروتستانهای فرانسه را در پاريس ترور کردند و سپس دست به قتل عام موحش سن بارتلمی زدند. به عبارت ديگر حافظ با چنين درکی قرنها پيش از سرآمدان دوران رنسانس و روشنگری به اين دريافت رسيد که برداشت هيچ فرد و گروهی صددر صد نيست و زورگويی و تحقير حاصلی جز ايجاد دشمنی و بی اعتبار کردن خود ندارد. اين نتيجهای بود که اراسم و توماس مور در دوران رنسانس اروپا بدان رسيدند. اما چند قرن ديگر طول کشيد تا مدارا و تساهل در جامعه مدرن امروزی اروپا بعنوان روش حل اختلافات دينی، گروهی و عقيدتی افراد جامعه تبديل شود.
بنابراين توجه به سير و سلوک حافظ و راهی که او در مراحل گوناگون زندگی در راه حقيقت فلسفی پيموده است، به روشنی اين واقعيت را بازمی تاباند که سخن قبل از آنکه بر سر پاسخ باشد، بر سر خود پرسش است. چرا که حالت سرگشتگی و حيرت همانا بدر آمدن از غفلت و بيدار شدن و گام گذاشتن در راه شناسايی و انديشيدن است:
نشوی واقف يک نکته ز اسرار وجود / تا نه سرگشته شوی دايره امکان را
چهار مولفه فکری حافظ: مسالمت جویی، مثبت اندیشی، عشق، پیکار با ریاکاری
اما آنچه از شمسالدين محمد يک چهره در سطح انديشه و تفکر جهانی ساخته است، ويژگيها و مولفههای آثار اوست. اشعار او اشارات زيادی به علل اساسی افول فکری و فرهنگی جوامع دارد و تيزبينی و تشخيص وی هوشمندانه است. در ديد حافظ علت اساسی افول فکری و فرهنگی جامعه انسانی در واقع خشک انديشی است. حافظ در اشعار خود به لطيف ترين و انسانی ترين شکل دوری گزينی از اعتدال را مورد نکوهش قرار میدهد و آزاد منشی را به اوج منزلت انسانی میرساند. او ستايش گر عشق ، آزادی، اعتدال و صراحت و شفافيت و جستجو گر راه حقيقت و دانش است.
بیا تا گـل برافـشانیم و می در ساغر اندازیم / فـلـک را سقـف بـشـکافیم و طرحی نو دراندازیم
بلندترين و باشكوهترين مضمون شعر حافظ را بايد در چهار مولفه فکری مسالمت جویی، مثبت اندیشی، عشق، پیکار با ریاکاری او دانست كه به شعر و انديشهی او جايگاهي ويژه میدهد.
شگفتا که همه اين مولفههای فکری در دورانی مورد تاکيد اين انديشمند ايرانی قرار گرفتهاند که خشونت و خشک انديشی دينی و انجماد فکری و فرهنگی در جهان غرب بيداد میکرده است. از اينرو حافظ نه تنها شاعری خوش سخن و نکته بين بلکه متفکری نوانديش و مستقل بوده است. افکار و اشعار حافظ بدون ترديد بازتاب نقطه اوج رنسانس فکری و ادبی در ايران آنهم در دنيايی است که غرق تاريکی قرون وسطايی بود. درست است که حافظ به تمدن شرق تعلق دارد و نوزايی و رنسانس در حوزه تمدن غرب بروز کرد، اما اگر از منظر تجريدی به مقايسه بپردازيم میتوان گفت که حافظ بدون آنکه در زمان خود تاثير مستقيمی در جهان غرب گذاشته باشد، از پيشقراولان رنسانس و نوزايی در جهان بشمار میآيد. اما به دلايلی که در حوصله اين نوشته نيست ، روند توالی و استمرار فکر و معرفت ايران درست در هنگامی که به يک تپش تازه برای همسويی ديناميک با جهان دوران رنسانس نياز داشت، دچار گسست گرديد و از شکوفايی باز ماند.
انديشهي جهان شمول و انسان دوستانه و تاکيد حافظ بر لطيف ترين انديشههای انسانی و عشق و دوستی راز جاودانگی اين نوزايشگر ايرانی است.
درخت دوستی بنشان که کام دل ببارآ رد / نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار دارد
بی پردگی حافظ و بيزاری او از ريا و دورويی که به باور او شرک واقعی است و سرزنش او درباره زهد فروشان و آموزش وارستگی و آزادگی از مهمترين علل تاثير گسترده اشعار حافظ فراتر از زمان و مکان بوده است:" محتسب شيخ شد و فسق خود از ياد ببرد".
گرچه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود / تا ريا ورزد و سالوس، مسلمان نشود
حافظ که دل به عشق زنده داشت، درونی ترين احساس انسانی را به کارساز ترين فرم و عبارت پردازی شاعرانه بيان میکند. اوحتی دراوج ناکامی، مثبت اندیش است:" دمي با غم بهسر بردن جهان يكسر نمیارزد." واژگان کلیدی حافظ، شراب، میخانه، چنگ ومطرب، ساقی، جام میوعشق است، که همه به معنای این جهانی و عرفی کلمه بکار رفتهاند.
ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی / وانگه برو كه رستی از نیستی و هستی
حافظ به اين امر وقوف داشت که کشش نيروی عشق آن گوهر جاودانی است که فراتر از هر زمان و مکانی به انسانها نيروی مقاومت و اميد میدهد:
در راه عشق وسوسه اهرمن بسیست / پيش ای و گوش دل به پيام سروش کن
ديوان حافظ آنقدر سرشار از عشق و نيروی لايزال آن است که شاعر آنرا میتوان شاعر عشق و رنجها و مصايب بیشمار رهروان اين راه نيز دانست:
به کوی عشق منه بیدليل راه قدم / که من بخويش نمودم صد اهتمام و نشد
غزلهای حافظ هر يک شاه بيتی دارد که آن غزل بر مدار آن میگردد. اين «شاه بيت» نقطه مرکزی انديشه اصلی نهفته در غزل را بيان میکند. مثلا وقتی در غزلی میگويد:
چرخ بر هم زنم ار غير مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک
اين شاه بيت حول محور انديشه کشاکش نيروهای سرنوشت و آزادی اراده میگردد. اما نکته ديگری که در مورد اين شاه بيت قابل تعمق است، طرح مفهوم تقدير و سرنوشت و آزادی اراده انسانی است. مفهوم تقدير که از مفاهيم اساسی فرهنگ دينی است و در اديان مسحيت و اسلام جايگاه بزرگی داشته است، همواره اين پرسش را پيش میکشيده است که آيا ما خودمان سرنوشت خويش را تعيين میکنيم يا اين سرنوشت مقدر است؟ حافظ در مواردی مانند بيت فوق بر اين باور است که عليرغم نيروهای چرخ و فلک و تقدير و سرنوشت، ما میتوانيم از ميدان جاذبه جبر بگريزم. اما در غزلهای ديگری حافظ وجوه ديگری از نبرد ميان تقدير و اراده آزاد انسان را طرح میکند. مثلا در شاه بيت زيربنابر تاويل حافظ انسان بهر حال مقهور نيروهای سرنوشت و چرخ و فلک است:
بر آستانه تسليم سر بنه حافظ / که گر ستيز کنی روزگار بستيزد
کشمش ميان نيروهای سرنوشت و تقدير از يکسو و اراده آزاد انسان از سوی ديگر يکی از درونمايههای مهمی است که از ابتدای پيدايش انسان تا کنون همواره مورد بحث و محل نزاع فلاسفه و متفکران بوده است. اما آنچه که به انديشه و سبک کار حافظ مربوط میشود وحدت انديشگی و يکدست بودن زبان و موضوع آثار اوست. اين نکته اهميت بسزايی در غزلهای حافظ دارد و نشانه وحدت و کثرت در آثار اوست که راز زيبايی شناسی حافظ را تشکيل میدهد. بطوری که آثار حافظ را از هر زاويهای که بنگريم در آنها میتوان يک وحدت درونی يافت که نشانه ديدگاه وحدت آن است و هم نشانگر يک کثرت انديشگی است که وجوه گوناگون يک موضوع يا پديده را باز میتاباند.
زبان حافظ، با وجود کاربرد واژههای عربی بسيار، امادارای جوهر انديشه و روح گفتار فارسی است. برخلاف اين ادعا که زبان فارسی شايسته انديشه و فلسفه نيست، زبان حافظ نشان میدهد که اگر واژهها به فرمان نويسنده و سنجش گری او باشند، زبان فارسی گنجينهای است که با آن میتوان بلندترين انديشهها را به رساترين صورت به زبان آورد. بنابراین تصادفی نیست که حافظ و آثار او به بخشي از هويت ايراني تبدیل شده است.
تاثير حافظ بر متفکران و نويسندگان غرب
از ميان معدود متفکران و شاعران ايرانی که تا کنون توانستهاند تاثير مهمی بر متفکران برجسته غربی داشته باشند، بدون ترديد حافظ و خيام در جای نخست قرار دارند. ديوان حافظ تاکنون بارها به زبانهای انگليسی، آلمانی، لاتين، ترکی و فرانسه ترجمه شده و او را به يکی از محبوب ترين شاعران ايرانی در نزد غربیها تبديل کرده است. نويسندگان غرب اغلب حافظ را بعنوان شاعری آزاد منش با احساسات شگرف و نيرومند انسانی میشناسند. عشق و شراب دو نماد مهم اشعار حافظ در غرب به شمار میآيد.
نخستين ترجمههای ديوان حافظ در قرن هفدهم ميلادی در دوران روشنگری صورت گرفت که علاقمندی به شرق و فرهنگ و ادبيات کشورهای دور دست يکی از نشانههای مهم آن بود. رزنزويک شووانو ديوان حافظ را به آلمانی و ويلبر فورس کلارک آنرا به انگليسی ترجمه کردند. اما هرمان بيکنل در سال ۱۸۷۵ ترجمه کامل و بزرگتری از ديوان حافظ به انگليسی انجام داد.
ولفانگ گوته برجستهترين نويسنده و شاعر دوران رمانتيک در سال ۱۸۱۴ ديوان حافظ را که به آلمانی ترجمه شده بود با اشتياق مطالعه کرد و مجذوب او شد. کشش نيرومند گوته به حافظ قبل از هر چيز تحت تاثير غزلياتی صورت گرفت که مظهر لطيف ترين انديشههای عرفانی و انسانی است. متن شيوا و افکاری که به شرح درون و تحولات روانشناختی فردی در ديوان حافظ میپردازد، تاثيری جدی در گوته نهاد. آنچه که روح گوته را پس از خواندن ديوان حافظ تسخير کرد، آزاد منشی و صدای سخن عشق بود. گوته در اشعار حافظ بيزاری از ريا و بی پردگی را ستود. گوته به همراه يکی ديگر از شعرای آلمانی بنام ماريان فون ويلمر کوشش به سرودن غزلياتی به آلمانی کردند. در سال ۱۸۱۸ گوته اثر معروف خود را که تحت تاثير حافظ به رشته تحرير در آورده بود، بنام "ديوان شرقی و غربی" منتشر کرد. اين اثر کوششی در نزديکی شرق و غرب و نشان دادن يگانگیها و افکار مشترکی است که ميان ادبا و متفکران شرق و غرب وجود داشته است. اين کتاب حاوی اشعاری است که گوته تحت تاثير حافظ سروده است. البته گوته خود اذعان کرده است که قادر به نزديک شدن به شيوه عرفانی و شيوايی حافظ در غزلسرايی نيست، اما کوشيده است از طريق غزليات عاشقانه انديشههای دوران رمانتيک خود را در توصيف طبيعت، خود شناسی و لطافت بيازمايد. در «ديوان شرقی و غربی» قهرمانانی بنامهای حاتم و زليخا راز عشق و دلدادگی را باز میتابانند. گوته در ايام پيری از کلام و سخن حافظ نيرو و الهام بسيار گرفت. رابيندرانات تاگور (هندی) نیز، تحت تأثير حافظ، به آفرينش آثري دست زد.
جاودانگی حافظ
علت اصلی جاودانگی آثار حافظ در تيز بينی، نحوه استدلال و شرح درون و تحولات روانشناختی فردی انسان است.
او صدای سخن عشق و خود شناسی است که هر چه زمان بر آن بگذرد از شيوايی ، لطف و سوز نهفته در آن کاسته نمیشود و دلها را فراسوی زمان ومکان بسوی خود میکشاند. ديوان حافظ به همه زمانها و مکانها تعلق دارد و همواره تازگی و طراوت خود را حفظ میکند. بعبارت ديگر همچون اثری کلاسيک ماورا زمان و مکان قرار دارد و از چنان توانمندی و تازگی هميشگی برخوردار است که میتواند در هر زمان و مکانی روح و نظر مخاطبين را جلب کند. «فهم» نهفته در ديوان حافظ درباره انسان و زندگی درونی و روان شناختی او و بويژه تاکيدات شاعر بر روحيه تساهل و مدارا به اين اثر چنان کيفيتی را داده است که در هر دورهای میتواند مورد بازخوانی قرار گيرد و هربار نکات تازهای در آن کشف گردد.
---------------
[*] اين مقاله يکی ازبيش از صدجستاری است که درکتاب "سرآمدان انديشه و ادبيات از دوران باستان تا آغاز قرن بيستم" به همين قلم آمده است. اين کتاب که اخيرا در ايران منتشر شد، به تمعق اساسی بر دورانهای رنسانس، روشنگری و واقع گرايی میپردازد و زندگی و آثار بيش از پنجاه تن از متفکران، فلاسفه، نويسندگان و
نظريه پردازان مرجع جهان را بازخوانی میکند.