شنبه ۱ دي ۱۴۰۳ -
Saturday 21 December 2024
|
ايران امروز |
زمان برای خواندن: ۱۴ دقیقه
پیشکشی فروتنانه به دکتر آجودانی و “مشروطه ایرانی”اش
سرانجام و در این بخش پایانی به بزرگترین افسانه مشروطه می رسیم، به رضاشاه، مردی که خود و سرگذشت و سرنوشتش در نگاه ایرانیان، چه دوست و دشمن به افسانه فرارستهاند. این افسانهپردازی پیآمد نگاه ابنهشامی است که میپندارد یک تن میتواند به تنهائی بر اسب سرکش تاریخ زین گذارد و بر دهانش لگام نهد. اگر بپذیریم که رخدادهای تاریخی – همه رخدادهای تاریخی – بیپیشینه و زمینه نمیتوانند بود، آنگاه خواهیم دید که رضاشاه نیز در بهترین گمان ما، تکه کوچکی از جورچین یا پازلی است که زمینه آن روزگار ایران در سال دهه ۱۲۹۰ و پیشینهاش خواستههای سرآمدان جنبش مشروطه بوده است، نه کمتر، و نه بیشتر. و تا که از پیش راه بر سخن کَجگمانان بسته باشم، دست بدامان بزرگمرد جهان اندیشه ایرانی، احمد کسروی میآزم که نوشته بود:
به زندگی رضاشاه بسیار پرداخته شده است، گروهی از سر ستایش و برخی از ره نکوهش بدین میپردازند که او “شاگرد مهتری”[۲] بود که توانست بر تخت طاووس بنشیند، و از یاد میبرند که امیرکبیر، برجستهترین چهره تاریخ نزدیک ایران که نامش با “اصلاحات” پیوند جاودانه خورده است نیز، خود در آغاز یک “شاگرد آشپز” بود. همچنین درباره اینکه او با بریتانیا برای کودتا و برانداختن قاجار ساختوپاخت کرده بود افسانههای بسیاری سروده میشوند. نکته ارجدار این داستانها در این است که سرایندگانشان از یاد میبرند که حتا اگر این سخنان درست باشند، چیزی دگرگون نمیشود. آبراهامیان گذشته از اینکه انگلیسی بودن رضاشاه را یک “پرسش انحرافی، کامله کهنه و قدیمی”[۳] میداند، در این باره مینویسد:
از آن گذشته یکی از برجستهترین شاهزادگان گذشته نزدیک ایران که نام او نیز با مدرنسازی ایران پیوند خورده است، نخست در پی شکست نخست از روسیه از تزار خواسته بود «هر گاه محتاج به اعانت و امدادی از دولت روسیه باشد مضایقه ننماید، تا از خارج کسی نتواند دخل در مملکت ایران نماید و به امداد و اعانت روس دولت ایران مستقر و محکم گردد»[۵] و چند سالی دیرتر پای را از این نیز فراتر نهاد و در پیمان ترکمانچای نویساند که تزار از او برای رسیدن به تخت شاهی پشتیبانی کند[۶]. شگفتی در این است که عباسمیرزا برای ما ایرانیان همچنان یک قهرمان ناکام است[۷].
باری، اگر گفتههای دلباختگان و ستایندگان انقلاب مشروطه را باور کنیم، ناگزیر باید بپذیریم که ما در آن روزگار کشوری آزاد، آباد، قانونمند و دارای نهادهای پیشرفته دموکراسی با پادشاهی آزادیخواه و مجلسی کارآمد داشتیم، تا که قزاق زورگویی از راه رسید و به فرمان بریتانیا در این کشور آزاد و آباد و بسامان یک دیکتاتوری سرکوبگر برپا کرد. آنچه که تا کنون آوردم، چهره دیگری از ایران در آستانه کودتای سوم اسفند نشان میدهد:
نیک اگر بنگریم، در این سال سرنوشتساز ۱۲۹۹ ایران میرفت که برای همیشه با تاریخ بدرود بگوید و همچون ۹۰۰ سال پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان به یک آرمان یا یک آرزو فروکاسته شود. رضاشاه در چنین روزگاری برآمد و با گفتن «حکم میکنم» بازهای نوین را در تاریخ این سرزمین گشود. من در پی دوبارهگوئی آنچه که دیگران نوشتهاند نیستم. از این رو بدانچه که آبراهامیان در کتاب خود آورده است بسنده میکنم، تا دانسته آید که برآمدن چهرهای چون رضاشاه نه یک تصادف، نه دسیسه بیگانگان و نه دستآورد خواست و هوش و توانائی خود او، که فرجام ایستاری نااستوار و لرزان در سال ۱۲۹۹ و پیشینهای پانزدهساله در آرزوی دولتی مدرن از سال ۱۲۸۵ تا بدان روز بود[۸].
این “پشتیبانی چشمگیر مردمی” بیش از هر چیز خود را در همکاری و همراهی سرآمدان مشروطه با چهره تازه برآمده نشان میداد. اگر میبینیم برخی از این سرآمدان که دیرتر از او روی برگرداندند در آغاز چنین شیفته این قزاق اخموی گذشتناپذیر شده بودند، ریشه در نادانی یا ناآگاهی آنان نداشت. پنداشت اینکه ما مردمان آغاز سده بیستویکم “همه چیز” را میدانیم و پیشینیانمان در آغاز سده بیستم “هیچ چیز” نمیدانستند، بسی خودپسندانه و خودبزرگبینانه است. راستی را چنین است که پیشروان مشروطهخواهی خود در کوران رخدادهای پس از فرمان مشروطه بودند و نابودی گامبگام میهنشان را به چشم میدیدند، آنان که همه آن ویرانیها و کشتارها و مرگ هممیهنانشان در قحطی و بیماری را دیده بودند، به روزگار خود با چشمانی باز مینگریستند و پروای این نداشتند که سد و اندی سال دیرتر تاریخنگارانی با نگاهی رمانتیک به آن سالیان پرآشوب بنگرند و درباره آنان بنادرست داوری کنند، آنان بدنبال رهائی میهنشان از مرگ بودند و داروی این بیماری بدخیم را در دستان آن قزاق بلندبالای اخمو میدیدند. پس خرده گرفتن بر داور و بهار و تیمورتاش و فروغی و ایرانشهر و فروغی و دهخدا و تقیزاده و کسروی و آن انبوه دیگر از سرآمدان کشور رو به مرگ ایران برای همراهی و همکاریهایشان با رضاشاه اگر ناآگاهی از روند تاریخ نباشد، بیگمان نشان نگاه از بالا به پیشینیان است.
باری رضاشاه همچون بولدوزری که راه پیشرفت را گاه بر دیوانسالاری ایرانی میگشود و گاه بر آن میبست، چون ابزاری در دست این سرآمدان بود، اگرچه دیرتر خود آنان را نیز به کناری راند و پشتیبانان پیشینش را از پیرامون خود پراکند. با این همه همانگونه که دکتر آجودانی نیز در کتاب پرارج خود آورده است، رضاشاه توانست زمینههای دستیابی به بخش بزرگی از آرمانهای مشروطه را فراهم کند. برای نمونه همان دیوانسالاری کهنی که در آستانه فرمان مشروطه دیگر از تکوتا افتاده بود[۱۰]، در پایان فرمانروائی او به دستگاهی بزرگ و فراگیر فرارسته بود. همچنین درسد باسوادان کشور جهشی چشمگیر داشت و از سال ۱۳۰۲ تا ۱۳۱۹ شمار دبستانها از ۸۳ به ۲۲۲۶ و شمار دانشآموزان ابتدائی از ۷۰۰۰ به ۲۱۰۰۰ افزایش یافته بود (دبیرستانها: از ۸۵ به ۲۴۱ / شمار دانشآموزان دبیرستانها: از ۵۰۰۰ به ۲۱۰۰۰)[۱۱]. ایران دارای ارتشی آماده شده بود، آموزشوپرورش به شیوه نوین انجام مییافت، زنان از زندان هزاران ساله حجاب رها شده بودند[۱۲] و در زمینه بهداشت، ورزش، هنر، صنعت، ترابری و راهسازی، راهآهن، اقتصاد، مالیات و ... گامهای بلندی برداشته شده بود.
پرارجترین بخش دگرگونیهای ساختاری دیوانسالاری ایرانی بروزگار فرمانروائی رضاشاه را ولی در برخورد او با نهاد روحانیت باید دید. به گمان من شاید همین رویکرد او و دستگاه دیوانیاش بود که توانست بخش بزرگی از سرآمدان مشروطه و اندیشهپردازان جامعه ایرانی را با او همراه کند، اگرچه همه آنان میدانستند با چه کسی سروکار دارند و کدام خطرها را در این همراهی بجان میخرند. درست پس از پیروزی مشروطهخواهان بر محمدعلیشاه یکی از بزرگترین رهبران دینی ایران به چوبه دار سپرده شد. این اعدام به گمان من کاری نمادین بود برای درهمشکستن اورنگ تقدس روحانیان شیعه و در پی آن جامعه ایرانی دید میتوان مجتهد بلندپایهای را به همین آسانی به بالای دار برد، بیآنکه آسمان به زمین افتد. در سالهای پرآشوب دهه ۱۲۹۰ ایرانگرایان و دلسوزان میهن به چشم دیده بودند که چگونه ملایان در نبود یک دولت توانمند بساط شریعت را پهن میکنند و به حد و سنگسار میپردازند. همچنین همه آنان از نقش ویرانگر این نیروی هراسناک که از روزگار صفویان ایران را به قهقرا برده بود آگاه بودند. پس همانگونه که پیشتر آوردم، پنداری بس ناپخته و برخاسته از نگاه ابنهشامی خواهد بود، اگر که گمان کنیم سران و پیشروان مشروطه رضاخان سردارسپه و رضاشاه سالهای پسین را نمیشناختند و از سر ناآگاهی به او پیوسته بودند. به گمان من پذیرفتگی گسترده رضاشاه شاید نخستین نمونه راستین “گزینش میان بد و بدتر” در تاریخ نوین ایران بوده باشد. به دیگر سخن روشنفکران آغاز سده چهاردهم در برابر خود از یک سو دیو هولناک روحانیت شیعه را میدیدند و از دیگر سو نمایندگان نوینگرایی آمرانه و از بالا را. آنان با شناخت درست برای نگاهبانی از ایران، در برابر نیروی ویرانگر دین با چشمان باز در کنار آن دستگاه دیوانسالاری بیگذشت و فرمانده زورگویش ایستادند، تا ایران حتا به بهای نابودی خود آنان از میان نرود. از یاد نبریم که نیروی اسلام و روحانیت چنان ویرانگر بود که ۴۲ سال پس از کودتای سوم اسفند توانست بر سر حق رای زنان کشور را چند روزی به آشوب بکشد.
ولی چنین گزینهای را تاریخ یکبار دیگر و در سال ۱۳۵۷ نیز در برابر سرآمدان جامعه ایرانی نهاد: در آن سال نیز در یکسوی میدان نمایندگان نهاد ویرانگر و ایرانستیز روحانیت شیعه به رهبری روحالله خمینی، و در سوی دیگر دیوانسالاری میهندوست و سکولار ایرانی به رهبری شاپور بختیار ایستاده بودند. اینبار روشنفکران ایرانی نه تنها با چشمان بسته به درون مرداب بنیادگرائی دینی پریدند، که رهبر آن را نیز در ماه دیدند و بر شانههای خود گرفتند و بر تخت نشاندند، تا دود از استخوان ایرانیان برآرد. برای داوری تاریخ هم که شده بد نیست بار دیگر آنهمه ستایشنامههای چهرههای برجسته ایرانی در باره روحالله خمینی را بیاد بیاوریم و آنگاه با سری افکنده و چشمانی شرمگین بخوانیم که یکسد سال پیش از این، یحیی دولتآبادی، یکی از همان کسانی که میگویند از سر ناآگاهی به رضاشاه پیوسته بوده، چه نوشته است:
دکتر آجودانی میگوید: « برخلاف آنانی که میگويند، رضاشاه ضدِّقهرمان انقلاب مشروطه است. من براين باورم که رضاشاه قهرمانِ انقلاب مشروطه است»[۱۵]. و من این جستار را با این پرسش به پایان میبرم که در پیشِ روی آنچه که در این هفت بخش آمد و با ارزیابی توان و ابزارهای نیروهای هوادار مشروطه در همسنجی با دشمنانشان در پایان سال ۱۲۹۹،
اگر کودتای سوم اسفند رخ نداده بود، سرنوشت ایران و مشروطه آن به کجا میانجامید؟
پایان
بخشهای پیشین مقاله:
بخش نخست: مشروطه و افسانههایش - یک
بخش دوم: مشروطه و افسانههایش - دو
بخش سوم: مشروطه و افسانههایش -سه
بخش چهارم: مشروطه و افسانههایش -چهار
بخش پنجم: مشروطه و افسانههایش - پنج
بخش ششم: مشروطه و افسانههایش - شش
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
mbamdadan.blogspot.com
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
——————————-
[۱] احمد کسروی، سرنوشت ایران چه خواهد بود؟ نشر اردیبهشت تهران، ۱۲۲۴، برگ ۲۰
[۲] آبراهامیان همین را هم یک “شایعه” میداند: تاریخ ایران مدرن، نشر نی، چاپ چهارم، ۱۳۸۹، برگ ۱۲۴
[۳] همان، ۱۲۸
[۴] همان، ۱۲۶
[۵] پیمان گلستان، بند چهارم
[۶] پیمان ترکمانچای، بند هفتم
[۷] قهرمان ناکام رویه دیگر سکه “شهید مظلوم” است. اندیشه شیعهزده ایرانی در هر ناکامی، بویژه اگر با تنهائی و بییاوری و ستمدیدگی همراه باشد، گوهری قهرمانانه میبیند. در اینجا آنچه که از یک چهره تاریخی یک قهرمان میسازد، نه دستآوردهای او، که رنجهای اویند. اگر رضا شاه در شهریور ۱۳۲۰ ایستادگی میکرد و هم خود را و هم سدهاهزار ایرانی را در برابر ارتشهای دو ابرقدرت آن روزگار به کشتن میداد و میگذاشت که بمبافکنهای بریتانیا و شوروی خاک ایران را از ارس تا هیرمند شخم بزنند، ای بسا که ایرانیان درباره او داوری دیگری میداشتند و او نیز در جایگاه یک قهرمان ناکام به لشگر انبوه شهیدان این آبوخاک افزوده میشد.
[۸] همانگونه که آوردم، این آرمانها و آرزوها تنها در میان بخش بسیار کوچکی از مردم که همان سرآمدان باشند یافت میشد و فراگیر و تودهای نبودند. آن بیشینه ۹۹،۵ درسدی چیزی از این آرمانها نمیدانستند که خواهان آنها باشند. ریشه شکست فرجامین مشروطه در سال ۱۳۵۷ را نیز درست در همینجا باید جُست.
[۹] ایران بین دو انقلاب، یرواند آبراهامیان، چاپ نهم، نشر نی، ۱۵۰
[۱۰] بنگرید به بخش نخست
[۱۱] تاریخ ایران مدرن، نشر نی، چاپ چهارم، ۱۳۸۹، برگ
[۱۲] کسانی که کشف حجاب را پیآمد تصمیم یکشبه رضاشاه و پیروی کورکورانه او از آتاتورک میدانند، گذشته از اینکه نگاه ابنهشامی خود را به نمایش میگذارند، ناجوانمردانه بر تلاشهای چندین دهه زنان ایرانی همچون هموندان انجمن مخدرات وطن چشم میبندند.
[۱۳] حیات یحیی، یحیی دولتآبادی، شرکت کتاب، پوشینه چهارم، ۴۱۹
[۱۴] همان ۴۲۰
[۱۵] رضاشاه قهرمان انقلاب مشروطه است
■ جناب آقای محسن بنائی (مزدک بامدادان) گرامی. نخست از زحمت بسیاری که در نگارش مقاله هفت بخشی خود بردهاید سپاسگزارم. به راستی که بر گفتههای آقای آجودانی در باره جنبش مشروطه قدمهایی به جلو برداشتهاید. دو دیگر اینکه نگاهی به مآخذ مورد مراجعه جنابعالی میرساند که با توجه به کتابشناسیهای متعدد و بیشمار مقالات و کتب انتشار یافته در باره جنبش مشروطه تا کنون و اینکه شاید عدم دسترسی جنابعالی بدانها (مثلن تاریخ بیست ساله حسین مکی و یا قیام آذربایجان و ستارخان اسمعیل امیر خیزی و ...) که بسیار طبیعی مینماید و لازمه هر پژوهش تاریخ نگاری برای هر محققی هست این نکته را بازگو میکند که راه تحقیق در این زمینه گشوده است و هنوز میتوان بیشتر به تاریخ تحلیلی جنبش مشروطه پرداخت. و سه دیگر اینکه میخواستم این نکته را متذکر شوم که در بخش هفتم مقاله جنابعالی که به بناپارت جنبش مشروطه پرداختهاید (رضاشاه) یکقدم از آقای آجودانی جلو تر رفتهاید و رضاشاه را قهرمان جنبش مشروطه شناختهاید یعنی پیروز میدان مبارزه. این نتیجه گیری که بیگمان بدون توجه به شاخصهای روزگار دوره رضاشاهی و انتظارات تاریخی و مردمی در آن دوره نمیتواند باشد میتواند کلید واژه اصلی نگارش مقاله جنابعالی به حساب آید.
برایتان بهروزی آرزو میکنم / مستفا حقیقی
■ همکار گرامیام، بنائی عزیز،
یکی از نکتههای برجستهی این نوشتارهای شما، شکستن تابوهای بیشماری است که روشنفکران معاصر ایرانی در جریان برخورد اشتباه خود به تاریخ ایران برافراشتهاند و کمتر کسی را توانایی شکستن آن است. به نظر میآید که “دوآلیسم” ایدئولوژیکی یکی از ویژگیهایی است که در تفکر ایرانی “نهادینه” گردیده و از این راه توانایی ما را در دیدن رنگهای میان “سیاه” و “سپید” نابود نموده است. برای همین است که ما شعاری بجز “مرگ بر .. ” و “زنده باد ...” نمیشناسیم. ولی این، همانگونه که گفته شد یکی از خرابیهای بیشمار فکری ماست. تلاش بیوقفه شما در کنکاو این خرابیها را بیاندازه میستایم.
آرمین لنگرودی
■ جناب بامدادان، همانطور که بیان فرمودید نگاه ابن هشامی در میان مردم ما نهادینه شده است و روزی این دیوار سیاه را از جلوی چشمان مردم برداشته باید. رضا شاه نه فقط قهرمان مشروطه بود بلکه یکی از ستوده ترین قهرمانان ملی تاریخ اندیشمندانه ایران است اگر که با نگرش ابن هشامی به تاریخ نپردازیم. از زحمات ملی و روشنگرانه شما سپاسگذارم و برایتان در این راه روشنگرانه دشوار تمنای پیروزی که همان آگاهی درست هم میهنان از گذشته شان باشد را دارم.
با سپاس، مهرداد
■ مستفای گرامی، درود بر شما
از اینکه نوشته را پسندیدهاید، شادمانم. راستی را چنین است که من در این نوشته در پی بررسی همهسویه جنبش مشروطه نبودهام و تنها خواستهام افسانههای پیرامون این رخداد سترگ و سرنوشتساز تاریخی را بر باد دهم و همانگونه که آرمین لنگرودی گرامی بدرستی آورده است، بُتها و تابوهای تاریخی را بشکنم. پس نپرداختن به کتابهای دیگری که شما نامشان را آوردهاید، دانسته و آگاهانه بوده است، چرا که سخن در ستایش مشروطه و مشروطهخواهان بسیار رفته و من با بهرهگیری از گزارشهای گواهان آن روزگار خواستم چهره دیگری (که در آن تیرگیهای فراوان هست) نیز از مشروطه بیارایم، تا در همسنجی با آن چهره درخشان و تابان دانسته شود مشروطه براستی چه بوده است. درباره رضاشاه و قهرمان بودنش باید بگویم که این سخن موبمو از دکتر آجودانی نازنین است و شاید ایشان نخستین کسی بود که چنین آشکار و بیپرده و بر پایه یک پژوهش ژرف چنین سخنی را بر زبان آورد، اینکه سخن او چنین با پیشباز ایرانیان روبرو شد، برای آن بود که دکتر آجودانی هم دانش و هم دلیری این کار را دارد و سخنش از سر مهر یا کین نیست. پس من اگر سخنی درخور بزبان آورده باشم، تنها از آن رو که این جاده همواری را که من در آن گام میزنم، او پیشتر با تلاشی بیمانند فروکوفته بود: “مشروطه ایرانی” براستی یکی از برترین کتابهای دهههای پیش روی ما است و برآنم که پژوهش درباره مشروطه را میتوان به دو بازه پیش و پس از این کتاب بخش کرد.
مزدک بامدادان
■ آرمین گرامی، درود بر شما،
یکبار در پاسخ یکی از خوانندگان که نوشته بود من تنها از سر “باستانگرایی” به تاریخ اسلام پرداختهام نوشتم، سرتاسر تاریخ ما انباشته از دروغ و افسانه است. از همان روزگار نخستین که تا اکنون هم دوستداران و هم دشمنان تاریخ ایران برای پذیراندن خوانش خود از تاریخ افسانهبافته و داستان سرودهاند. آنکه ساسانیان را دوست دارد، بهترینهای جهان را از آن آنان میداند و آن که ایشان را دوست نمیدارد، همه پلشتیهای جهان را به آنان برمیبندد. ما اگر واژه روشنگری را بر پرچم خود نوشتهایم، باید سرتاسر تاریخ این آبوخاک را به زیر تازیانه بیگذشت سنجش بگیریم.
مزدک بامدادان
■ درود به مزدک بامدادان گرامی و با سپاس بابت نگارش زیبا و بازنگری هائی که همه ما نیاز داریم. من همه نوشته های شما را با دقت می خوانم و می دانم که برای آن ها زحمت زیادی می کشید. مقالات مر بوط به (زبان مادری ... ) شما در هوچی بازی های موجود به واقع پاسخگو نداشت. اما درنوشته کنونی ضمن آن که حق مطلب را در مورد رضا شاه به خوبی ادا کرده اید در مورد برآمدن خمینی موقعیت شاپور بختیار و عملکرد روشنفکران به نظر می رسد یک جانبه قضاوت می کنید. چه خوب است که خود شما با ورق زدن همه رویدادهای زمان انقلاب و دیدن همه زوایای آن یک ارزیابی دقیق ارائه دهید. بیش از این برای من مجال نوشتن نیست که روحانیون چه نفوذی داشتند و اصولا منظور از روشنفکران چیست و آنان که در صحنه بودند چه امکاناتی داشتند و چه باید می کردند. برای شما بهترین ها را آرزو دارم.
ا.نصرتی
■ ا. نصرتی گرامی، درود و سپاس از مهر شما
درباره انقلاب اسلامی من با نگاهی همانند آنچه که در این جستار آمد نزدیک به شش سال پیش نوشتاری پنجبخشی فراهم کردم با نام «انقلاب شکوهمند و دلباختگانش» که میتوانید آن را در بایگانی ایرانامروز (از فوریه تا می ۲۰۱۳) ببینید. در آنجا درست به همین همسنجی نیروهای درگیر پرداخته بودم و آورده بودم که با نگاه با خواستههای براندازان نظام شاهنشاهی و نگاهشان به دموکراسی، پارلمان و بویژه دین، از دل این انقلاب چیزی جز یک رژیم اسلامی بیرون نمیتوانست آمد و “دزدیده شدن انقلاب دموکراتیک” چیزی جز یک افسانه شیرین سرگرمکننده نیست.
شاد باشید / م. بامدادان
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|