شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ -
Saturday 23 November 2024
|
ايران امروز |
در سلسله مقالات مربوط به «محمد تاریخی» نشان داده شد که آن «محمد»ی که سیره ابن اسحاق به ما معرفی کرده است، هیچ رد پایی در تاریخ واقعی به جای نگذاشته است. ولی جالب این جاست که در روایات اسلامی ما یک محمد دیگر داریم که زندگینامهاش تقریباً همانند «محمد پیامبر» ابن اسحاق است. این نوشتار اساسن از کتابی به نام «آغاز ستایش علی و شکلگیری جهانبینی عباسیان» برگرفته شده که ریموند دکوین آن را نوشته است. کتاب نامبرده را به فارسی ترجمه کردهام و میتوان آن را از کتابفروشی فروغ در کلن تهیه کرد.
موضوع اصلی کتاب نامبردۀ بالا نه بررسی محمدِ تاریخی بلکه علیِ تاریخی است. به سخن دیگر، بخش مربوط به محمد، جزئی کوچک از این رساله میباشد که نویسندهی کتاب با اتکا به پژوهشهای همکاران دیگر چکیدهوار به آن پرداخته است. سلیمان بشیر[۱] طی مطالعات بسیار دقیقِ احادیث و روایات اسلامی دریافت که محمد بن حنفیه و محمدِ پیامبر [محمد بن عبدالله] عملن از یک زندگینامه برخوردارند. او پژوهشهای خود را در کتابی با عنوان «مقدمه فی التاریخ الآخر» (۱۹۸۴) ارایه داده که ریموند دکوین با اتکا بدان به این موضوع اشاره کرده است.
همان گونه که در کتابهای ترجمهشده مانند «از بغداد به مرو» و «از اوگاریت به سامره» و مقالات دیگر آمده، شخصیتِ تاریخیای به نام محمد وجود خارجی نداشته و کتابهایی که دو سده پس از قدرت گرفتن عربها نوشته شده مانند «سیره رسولالله» ابن اسحاق/ابن هشام، «تاریخ طبری»، «طبقات» ابن سعد و غیره اساسن محصولاتِ ایدئولوژیکِ دورهی عباسیان بوده است. این مقاله از زاویهای دیگر به همین موضوع میپردازد.
در روایات اسلامی ما با دو محمد رو به رو میشویم، یعنی محمد بن حنفیه و محمدِ پیامبر. علیرغم تلاشِ نویسندگان روایات اسلامی برای ارایهی یک زندگینامهی منسجم و نامتناقض از محمدِ پیامبر، هنوز میتوان به غیرتاریخی بودن این دو شخصیت و شباهتهای باورنکردنی آنها پی برد. شباهتهای بیاندازهی این دو محمد برای هر خواننده که به جای قلب با عقل میاندیشد، پرسشبرانگیز است: چگونه ممکن است دو فرد همنام این چنین فصولِ مشترک داشته باشند؟ منشأ این شباهتها کجاست؟ کدام محمد بر دیگری تقدم دارد؟ و سدها پرسش دیگر.
فرقهی کیسانیه (۲۱ تا ۸۱ / پ.ع)
بنا بر گزارشِ نوبختی در «فِرُق شیعه» و گزارش اشعری قمی در «ملل و نحل» و همچنین ارزیابیهای دکتر جواد مشکور در «تاریخِ شیعه و فرقههای اسلام تا قرن چهارم»، طرفداران مختار را کیسانیه میگویند:
«این فرقه قایل به امامتِ محمد ابن حنفیه شدند؛ زیرا او پرچمدار پدرش در جنگ جمل بود و نه دو برادرش. اینها کیسانیه بودند. و از آن رو کیسانیه نامیده میشدند که مختار ابن ابی عُبید ثقفی رئیسشان بود و لقبش کیسان بود؛ او بود که به خونخواهی حسین ابن علی - صلوات الله علیهما- برخاست تا کشندگان او و دیگرانی را کشت، و ادعا کرد که محمد ابن حنفیه این را به او فرمان داده است، و او (محمد بن حنفیه) امام پس از پدرش است.» (نوبختی)
«کیسانیه شش سال پس از شهادت امام حسین قیام کردند و قائل به امامتِ محمد بن حنفیه شدند. آنان معتقدند که وی [محمد بن حنفیه] اسرار دین و علم تأویل و علوم باطنی را از حسن و حسین فرا گرفت. بعضی از ایشان ارکان شریعت مانند نماز و روزه را تأویل کردند و قائل به تناسخ و حلول بودند.» (دکتر جواد مشکور)
بنابراین، ۱) کیسانیه توسط مختار پایهگذاری شد، ۲) کیسانیه همهی اقدامات خود را به نامِ رهبرش یعنی «محمد بن حنفیه» انجام میداد، ۳) محمد بن حنفیه مقام «امام» را داشت، ۴) کیسانیه معتقد به تناسخ و حلول بود. «تناسخ و حلول» در این جا یک درک مسیحی - گنوسی است. یعنی همان گونه که روحالقدس واردِ پیکر عیسا شد، در وجود محمد بن حنفیه نیز وارد شده بود. در اصطلاح دینی به این فرقههای شیعه، غالیان یا گزافهگویان نیز گفته میشود. به همین دلیل، کیسانیه بر این باور بود که روحالقدس ابتدا در علی و سپس به حسن، حسین و سرانجام در پیکرِ محمد بن حنفیه حلول کرده است. همین درک را امام محمد باقر داشت که در «اُمالکتاب» بازتاب یافته است. به عبارتی «محمد» در «اُمالکتاب» نه محمد پیامبر ابن اسحاق بلکه محمد بن حنفیه است.
محمد بن حنفیه
بنا بر روایات اسلامی محمد بن حنفیه پسرِ علی ابن ابی طالب است. همچنین روایت شده در جنگی که میانِ قبیلهی قریش و قبیلهی بنو حنیفه صورت گرفت، زنی به نام «خوله» از قبیلهی حنیفه اسیر میشود. این زن، سهمِ علی میشود. از علی و کنیزش خوله فرزندی زاده میشود که محمد (بن حنفیه) نام میگیرد. جالب این جاست که روایات اسلامی نه از «محمد بن علی» بلکه از «محمد بن حنفیه» حرف میزنند یعنی در این جا هویت محمد پسر علی نه با پدرش علی [محمد بن علی] - چیزی که در فرهنگِ آن زمانی به ویژه اعراب رسم بوده- بلکه با مادرِ حنفیاش گره زده میشود.
دو ماجرای مشترکِ محمد بن حنفیه و محمد پیامبر
ماجرای اسارت محمد بن حنفیه
طبقِ روایاتِ اسلامی زمانی که عبدالله بن زُبیر بر مکه و مدینه دست یافت، از محمد بن حنفیه خواست تا با او بیعت کند، ولی او از بیعت با زبیر سرباز زد. گویا در همین زمان مختار توانست بر کوفه نیز چیره شود. زبیر از ترس این که مبادا مردم به محمد بن حنفیه بپیوندند، او را در محدودهی چاه زمزم زندانی کرد. البته در کتابِ ابن سعد (طبقات)، خلافِ طبری، گفته شده که او در خانهاش در مکه حبس شده بود و دور تا دور خانه را هیزم چیده بودند تا محمد بن حنفیه را در آتش بسوزانند. به هر رو، محمد بن حنفیه موفق میشود از طریقِ پیروانش نامهای برای مختار بنویسد و از او طلبِ کمک میکند. مختار پس از کسب این خبر نزدیک هزار نفر را در گروههای کوچک راهی مکه میکند تا امام را آزاد کنند. نخستین گروه مختار که وارد مکه میشود ۷۰ نفر بودند که با گُرز و چماق مسلح بودند؛ گویا به همین دلیل به آنها «خشابیه» میگفتند. در کتابِ ابن سعد آمده که ابن عباس، پسر محمد بن حنفیه، از خشابیه استقبال میکند ولی به دلیل نابیناییاش نمیتواند آنها را ببیند. در این میان، یکی از هوادران پُرشور محمد بن حنفیه، از همه میخواهد که جنگ علیه زُبیر را آغاز کنند. ولی محمد بن حنفیه برای احترام به مکه حاضر به جنگ نمیشود. به هر حال، محمد بن حنفیه آزاد میشود و با هوادارانش در «مُنا» یا «درهی علی» سنگربندی میکنند، بنا بر روایات اسلامی تا زمان مرگ مختار در آن جا میمانند.
ماجرای بیعت دوم محمدِ پیامبر و اسارت او در مکه
بنا بر روایات اسلامی، بیعت دوم محمدِ پیامبر در درهای به نام عقبه در حوالی مکه صورت گرفت. گویا در آن شب، ۷۲ نفر از اهالی مدینه، انصار، در این مکان با محمد قرار میگذارند تا با او بیعت کنند. ابن عباس، عموی پیامبر، هم در این جلسهی بیعت حضور دارد ولی به دلیلِ تاریکی کسی را نمیتواند ببیند. درست پس از این بیعت، شیطان از بالای سر آنها فریادی برمیآورد. در این هنگام یکی از هواداران پُرشور،ِ از میانِ انصار، تقاضا میکند که باید همین حالا جنگ علیه کفار آغاز شود. ولی محمد با این دلیل که از سوی خدا فرمانی دریافت نکرده، قضیه را فصیله میدهد. چندی پس از این حادثه، قریشیانِ کافر قصد جان محمد را میکنند. محمد در خانهاش محاصره میشود و دشمنان در کمین او مینشینند.
سرانجام، همان ۷۲ نفر انصار موفق میشوند محمد را از مکه به مدینه فراری دهند. البته در این اثنا، علی لباسهای محمد را به تن میکند و به جای محمد میماند. محمد پس از فرارش [که معلوم نیست جامه به تن داشته یا برهنه بوده] به همراه ابوبکر به سوی مدینه، سه روز تمام در غاری در کوهِ ثور مخفی میشود. عجیب نیست که یکی از القاب محمد، «عتیق» یعنی آزاد شده است.
شباهتهای هر دو محمد در زندگینامهشان [طبق روایات اسلامی]
برگرفته از: «تاریخ طبری»، «سیره رسولالله» ابن هشام، «طبقات» ابن سعد، «کتابِ اصول النحل» ناشی اکبر، «اخبار الدوله العباسیه».
۱- هم محمدِ پیامبر و هم محمد بن حنفیه هر دو در مکه گرفتار دشمنانشان میشوند.
۲- هر دو توسط یک گروه ۷۰ نفری (یا ۷۲ نفری) از گرفتاری رها میشوند.
۳- فردی به نام ابن عباس در هر دو حادثه حضور دارد که البته قادر به دیدن هیچ کس نیست. ابن عباس یک بار پسر محمد بن حنفیه است که کور است، و بار دیگر، ابن عباس عموی پیامبر است که او هم به دلیل تاریکی هیچ کس را نمیتواند ببیند.
۴- در هر دو حادثه، یک هوادارِ پُرشور از جمع میخواهد که جنگ علیه دشمنان باید بیدرنگ آغاز شود. در هر دو حادثهی آزادسازی، نه محمدِ پیامبر اجازه جنگ میدهد [چون فرمانی از خدا دریافت نکرده] و نه محمد بن حنفیه خواهان جنگ است، به خاطر حفظ حرمتِ مکان مقدس مکه.
۵- محمد پس از رهایی به غاری در کوهِ ثور پناه میبرد و محمد بن حنفیه به درهی مُنا یا درهی علی.
۶- هر دو محمد از سوی دشمنانشان لقبِ تحقیرآمیزِ «مذمّه» [یعنی معلول] را گرفته بودند.
۷- هر دو محمد، از سوی هوادارانشان لقبِ «نفسِ زکیه» را کسب کرده بودند.
۸- هر دو محمد دستار (عمامه) سیاه به سر میگذاشتند.
۹- هر دو محمد دارای کُنیهی «ابوالقاسم» بودند.
۱۰- هر دو محمد دختری داشتند به نام «فاطمه» که کنیهاش «اُم ابیها» [مادرِ پدرش] بود.
۱۱- هر دو محمد یک نوشیدنی به نام نبیذ (انگور تخمیر شده) مینوشیدند.
۱۲- هر دو محمد در روز ۸ رکعت نماز میخواندند.
۱۳- سفرهای هر دو محمد بین مکه، مدینه، طائف و ایلا بوده.
۱۴- محمد بن حنفیه پس از آزاد شدنش به ایلا میرود تا وارد دستگاه خلافت [عبدالملک] شود. قولها و تضمینهایی که محمد بن حنفیه به مردم ایلا میدهد مانند همان قولها و تضمینهاییست که محمد پیامبر به مردم ایلا میدهد.
۱۵- رابطهی محمد پیامبر با عمویش ابن عباس همان گونه است که رابطهی محمد بن حنفیه با پسرِ خود که ابن عباس نام داشت، به ویژه در مناسباتشان با طائف.
۱۶- هر دو محمد از سپاه بزرگی برخوردارند که البته پس از مدتی تعداد آنها بسیار کم میشود، به عبارتی جنگجویان ترکِ خدمت میکنند، یعنی تنها گذاشتنِ آنها توسط یارانشان. همین البته برای علی - توسط خوارج- نیز رخ میدهد.
۱۸- شباهتها میان نام فرزندان این دو محمد بسیار است. نام فرزندانِ محمد بن حنفیه: عبدالله (ابو هاشم)، حمزه، علی، جعفر ارشد، حسن، ابراهیم، قاسم، عبدالرحمان، جعفر کوچک، فاطمه [با کنیه «ام ابیها»]، عون، عبدالله کوچک، عبدالله و رقیه. نام فرزندان محمدِ پیامبر: زینب، رقیه، امکلثوم، فاطمه [با کنیهی «اُم ابیها»]، قاسم، دو تا عبدالله با القابِ طاهر و طیب و سرانجام ابراهیم. [نامهای مشترک فرزندان: رقیه، فاطمه [ام ابیها]، قاسم، دو تا عبدالله، ابراهیم]
۱۹- هر دو محمد در سن ۶۵ سالگی میمیرند.
اگر زندگی دو انسان چنین شباهتهای شگفتانگیزی با هم داشته باشند، آن گاه باید به دنبالِ طرح پرسشها و پاسخگویی بدانها رفت.
آغازِ تاریخی کردن محمد
بازتابِ دو محمدِ شبیهبههم در روایات اسلامی، نشانگر آن است که این دو شخصیتِ تاریخی شده باید از یک منبع مشترکی برخوردار باشند.
ابتدا به واژهی «حنیف» بپردازیم. بنا به روایات اسلامی حنیفیها پیش از اسلام وجود داشتند. حنیف در اصل به معنیِ «از راه اصلی منحرف شدن / راه کج رفتن / جهتگیری نوین کردن» است[۲]. بنا بر پژوهشهای سلیمان بشیر، این نام در نزدِ مسیحیان سوری و همچنین یهودیان بار منفی داشته است و در آغاز اسلام به تدریج بار مثبت گرفت و سرانجام معنیِ «پایدار / استوار» یافت. از نظر بشیر، حنیف دو ویژگی را برای اسلام در بر داشت: یکی بیانگر و معرفِ وحدانیتِ اصیل ابراهیمی است و دیگر جدایی و مرزبندی با مسیحیان و یهودیان.
اگر بخواهیم به اطلاعات مندرج در روایات اسلامی و پژوهشهای موشکافانهی سلیمان بشیر اتکا کنیم به این نتیجه میرسیم که حنیفیها مقدم بر اسلام بودهاند. همچنین گفته شده که بنو حنیفه [قبیلهی حنیفه] نام خود را از کسی به نامِ «حنیف ابن لُقیم» گرفته است.
از سوی دیگر، بنا بر روایات اسلامی، مختار در سالهای ۶۸۴ تا ۶۸۶ م. [حدود ۶۲ تا ۶۴ به اصطلاح هجری] جنگهایی را علیه دشمنان خدا پیش برد - برای خونخواهی حسین- و او بنیانگذار فرقهی گنوسیِ کیسانیه بوده است. مختار همهی اقدامات خود را به نام «امامِ» خود یعنی «محمد بن حنفیه» انجام میداد. نام محمد بن حنفیه، شاملِ دو جز است: محمد [که در واقع همان عیسا مسیح است] و حنیف. توافق عمومی بر این است که «حنیف» یا «حنیفیها» پیش از اسلام وجود داشتند. از این رو این احتمالِ قوی وجود دارد که روایات آغازین ابتدا حول محمد بن حنفیه نوشته شد و بعدها- در دورهی عباسیان- با تغییراتی به زندگینامهی محمد بن عبدالله انتقال داده شد.
منشأ مشترک
مهمترین حادثهای که این دو محمد را به هم گره میزند، حادثهی اسارت آنها در مکه و رهایی آنهاست. به راستی اهمیتِ دینی این داستان در چیست؟ چرا باید هر دو گرفتار و سپس آزاد شوند؟ در پس «اسارت» و «رهایی» آنها چه چیز پنهان است؟ اگر این داستان بر اساسِ یک الگوی قدیمی نوشته شده، این الگو از کجا آمده است؟
«اسارت» و «رهایی» [دقیقتر گفته شود، «رستگاری»] دو روی یک اصلِ گنوسی یا عرفانیاند. اسارت در مکه یک الگوی نمادین است. در اصل، منظور از اسارت، اسارت روح در پیکر است، و رهایی چیزی نیست مگر رهاییِ روح (نور) از پیکر (ظلمت). از این رو، مرگ برای گنوسیها بیمعناست. بنا بر آرای گنوسیها، هیچ کس قادر نیست از رهایی روح (نور/ حقیقت) جلوگیری کند. این همان چیزی که گنوسیهای مسیحی دربارهی عیسا مسیح میگویند. همچنین این اصل میگوید که «رستگارکننده باید ابتدا خود رستگار شود» یعنی اگر کسی میخواهد دیگران را «رها» کند، ابتدا باید بتواند خود را رها سازد.
الگوی این «اسارت» در مسیحیت به گونهای نمادین در انجیل آمده است: در انجیل مرقس از اسارت شبانهی مسیح در جتسیمانی [مکانِ شام آخر] گزارش شده است. در این جا، یک هوادار پرشورِ مسیح گوشِ «غلام روحانیِ اعظم» را میبُرد. مسیح که فقط پارچهای کرباسی بر تن برهنهی خود دارد میتواند به همراه یک حواری فرار کند. زمانی که تعقیبکنندگان میخواستند او را دستگیر کنند، کرباس را رها میکند و برهنه فرار میکند [یعنی مژدگانی خود را «برهنه» اعلام میکند]. این ماجرای عیسا مسیح در واقع همان ماجرای میترا است که برهنه - فقط با کلاه خودی و کمانی در دست- از غارِ صخرهای بیرون میآید و رسالتاش را آغاز میکند. بر همگان روشن است که بخشِ نه چندان کمی از مسیحیت متأثر از میترایسم است. و این داستان - «برهنگی» و «مژدهرسانی»- یک قدمتِ تاریخی پیشامسیحی دارد که از شرق- به ویژه از ایران- واردِ قلمروی یونان و روم گردید و حالا، یک بار دیگر، در قالبِ مسیحیاش به ایران باز میگردد. عجیب نیست که این نوع گنوسیسم در ایران به راحتی جا افتاد.
رسولِ پوشانیده: سورههای مزّمّل و مدّثّر در قرآن
مقالهی اوری روبینUri Rubin، «رسولِ پوشانیده: تفسیر کلمات مزمل و مدثر»، توسط دکتر مرتضی کریمینیا ترجمه شده و در کتابِ «زبان قرآن، تفسیر قرآن» آمده است[۳]. این مقاله میتواند پرتوی بر این تاریکی بیندازد.
«آیات نخستِ سورههای مزمل و مذثر خطاب به شخص پیامبر اسلاماند. در آیات نخست هر دو سوره، امرِ برخیز (قم) آمده است ... در سورهی مدثر، فرمان این است که برخیز و انذار کن [بترسان، آگاه کن، هشدار بده].» (همانجا) روبین ادامه میدهد: «پس از کتابِ «تاریخ قرآن»، تألیفِ مشترکِ نُلدکه و شوالی، دیدگاه رایج در تحقیقات غربی ظاهراً این بوده که این القاب و عناوین، بازتابی از اعمالِ متنبّیان و کاهنان پیش از اسلام است. عادت کاهنان این بود که در حال دریافتِ الهاماتشان، خود را در ردایی میپوشاندند و از آنجا که اصطلاحات مزمل و مدثر به معنای پوشیده و پوشانیده شده (در درون ردا و مانند آن) است، نتیجه گرفتند که حضرت محمد (ص) نیز از عمل ایشان تقلید و تبعیت کرده است»
بعدها نیز مفسران اسلامی دربارهی این دو سوره، تفسیرهای بسیار گوناگون و متناقضی نوشتهاند: «ابراهیم نخعی (مرگ ۹۶ هج) اظهار میکند که «آیهی نخست سورهی مزمل وقتی بر حضرتِ محمد (ص) نازل شد که خود را در عبا [یا لفافه]یی پوشانده بود» در همین باره مفسرانی مانند مقاتل بن سلیمان (م ۱۵۰ هج)، کَلبی (م ۱۴۶ هج)، زمخشری، عکرمه (م ۱۰۵ هج)، آلوسی، ابو سعید خرگوشی (م ۴۰۶ هج)، ابن شهر آشوب، فخر رازی، سهیلی (م ۵۸۱ هج)، طبرسی (م ۵۸۴ هج)، سُدّی (م ۱۲۸ هج)، ضحاک (م ۱۰۵ هج) و ... اظهار نظر کردهاند.
روبین مینویسد: «سهیلی معتقد است که همین پیام در آیات نخست سورهی مدثر نیز مندرج است. در این جا رابطهای مهم میان خطابِ «یا أیها المدثر» و فرمانِ «قم فأنذر» وجود دارد. به گفتهی وی، معنای این فراز از سورهی مدثر را تنها با توجه به جملهای منسوب به پیامبر (ص) میتوان دریافت. آن جمله این است که «أنا النذیر العریان» یعنی من هشدار دهندهای برهنه هستم.» روبین سرانجام این گونه نتیجهگیری میکند: «مؤلفان مسلمان ظاهراً همگی اتفاق نظر دارند که کاربرد اصطلاحی عبارت «أنا النذیر العریان»، اساساً مربوط به دورهی پیش از اسلام است، لیکن در تعیین کسی که نخستبار این تعبیر را به کار برده، اختلافِ نظر فراوانی دارند.»
«أنا النذیر العریان» جملهی کلیدیست که مفسران اسلامی آن را در پیوند با این دو سوره شناسایی کردهاند. ولی از آن جا که پس از چندین دهه یا سده دیگر منشأ گنوسی- مسیحیِ اسلام فراموش شده بود، نه تنها مفسران غربی به بیراهه رفتند بلکه مفسران اسلامی دست به تفسیرهای عجیب و غریب و دلبخواهی زدند.
«هشداردهندهی برهنه» از میترایسم وارد گنوسیسم مسیحی شد و سپس بار دیگر، پس از چند سده، دوباره به منشاء جغرافیایی خود یعنی ایران بازگشت.
در حقیقت، این دو سورهی عجیب و غریب که فهم آن بدون دانستن پیشزمینهی گنوسیِ آن ناممکن است، متعلق به بخشهای تاریک (نامفهوم) قرآن است. البته اگر ما پیشزمینهی مسیحی- گنوسیِ شیعیان (احزاب) آن زمانی را بپذیریم، درک این دو سوره بسیار آسان و منطقی میشود. اسارت محمد [بن حنفیه و بن عبدالله] در مکه، نسخهی بومی شدهی اسارت عیسا مسیح در جتسیمانی است که «هشدار دهنده» یعنی عیسا - مانند میترا- «برهنه» رسالتِ مژدهرسانی خود را آغاز میکند.
محمد [بن حنفیه/ بن عبدالله]
فلکر پپ در کتابِ «از اوگاریت به سامره» و کارل هاینتس اولیک در «از بغداد به مرو» اشارات مستندی آوردهاند که محمد در آغازِ اسلام، نه محمد عرب به مثابهی فردی واقعی بلکه عیسا مسیح بوده است. از نظر آنها، اسلام بر بستر یک جنبشِ مسیحی-یهودی و گنوسیِ مسیحی آغاز گردید و سرانجام این روند در زمان عباسیان به دینی متحول میشود که ما اسلام میخوانیم. در این دوره است که زندگینامهی محمد، نسخهی نهایی خود را پیدا میکند و محمدی آفریده میشود که ما امروز نه تنها از ریزترین تا درشتترین حوادثِ زندگیش بلکه حتا ریزترین گفت وگوهای او را با دیگران میشناسیم. حدیثنویسان تا آنجا پیش رفتهاند که ما امروز حتا میدانیم که محمد چه خوابها و رویاهایی داشته است، به طوری که «اطلاعات» امروزی ما از زندگی محمد فراتر از محدودهی زندگی اوست. با این حال، لایههای گوناگونِ روایات اسلامی نشان میدهند که چگونه زندگینامهی محمد گام به گام شکل گرفته است. همین در مورد علی نیز صادق است.
از نظر تاریخی، روایاتِ مربوط به محمد بن حنفیه مقدم بر محمد بن عبدالله است. روایات نخستین بیشتر با محمد بن حنفیه گره میخورند و سپس به مرور زمان، زندگینامهی او به محمد بن عبدالله انتقال داده میشود.
سورههای مزمل و مدثر ردِ پای کمرنگ شدهی گنوسیسم آغازین اسلام است که در قرآن به گونهای بسیار نامنسجم و نامفهوم بازتاب یافته است. محمدِ آغاز اسلام - چه در قالبِ محمد بن حنفیه یا قالبِ محمد بن عبدالله- یک شخصیت مستقل و واقعی نبود، بلکه همان عیسا مسیح بود که در این جغرافیای معین [ایران و میانرودان]، یک بار دیگر رنگ و بوی بومی به خود میگیرد و میخواهد مانند پیشینیان خود - میترا و عیسا مسیح- به عنوانِ «هشداردهندهی برهنه» رسالتِ خود را آغاز کند.
——————————
[۱] سلیمان بشیر: مقدمة في التاریخ الآخر – نحو قراءة جدید للروایة الاسلامیة (در اینترنت قابل دسترسی است)
[۲] «حنیف» به معنی «انحراف از راه اصلی یا غالب» است. این لقب به ابراهیم نیز داده شده است. زیرا ابراهیم از قوم «کافر» بود ولی از آن «منحرف» گردید. بعدها این مفهوم در خلال ادبیات اسلامی بار مثبت پیدا کرد و حنیف به عنوان «یکتاپرست» معنی دوم خود را یافت.
[۳] کریمینیا، مرتضی: زبان قرآن، تفسیر قرآن، ۱۳۹۲، هرمس، تهران. رسول پوشانیده: تفسیر کلمات مزّمل و مدّثر، ص ۸۹-۱۰۴
■ مقاله عالی و بسیار خوب و علمی ای بود و خیلی چیزها که نمیدانستم و نمیدانم کم کم با این مقالات و کتابهایی که در مقاله ذکر شده برایم در حال روشن شدن است. بهر حال کتابها و مقالات این چنینی، بسیار در روشنگری مفید واقع خواهند شد. خوبی مقالات و ترجمه کتابهایی که انجام دادهاید این است که خواننده در هر کدام به بسیار کتابها و مقالات دیگر آشنا شده و رغبت پیدا می کند که آنها را نیز مطالعه و پیگیری کند.
با مهر شهرام
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|