پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
دانشجویان دانشگاه تهران پیش از انقلاب ۱۳۵۷
iran-emrooz.net | Sun, 30.06.2019, 8:52

نقد نگاه عوامانه به زمان شاه و علل انقلاب

«در آن ایام، ما را وقت خوش بود»!


علی‌رضا اردبیلی

برای روانشناسی انسانی، «وقت خوش» همیشه در زمانی واقع است که از دست رفته است. روزی از دوستی در جمهوری آذربایجان پرسیدم که بهترین سالهای زندگی در آنجا، کدام‌ها بوده‌اند و او جوابی داد. سوآل دوم من این بود که اگر من در همان سالها، در مقابل او بودم و همین سوآل را می‌کردم، پاسخش چه می‌بود. او گفت: مسلما نمی‌گفتم که همین الآن!

این یادداشت که در مضمون خود، حاوی بخشی از نگاه من به رژیم پهلوی و انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ است، در پاسخ به نشر و بازنشر وسیع یک سلسله مطالب نوستالژیک در باره دوران سلطنت پهلوی بدون ذکر نام مؤلف و ناشر اصلی در فضای مجازی است. چنین مطالبی سالهاست که بخش ثابتی از مطالب تلویزیون‌های لوس‌آنجلسی، رسانه‌های مجازی و در سالهای اخیر، تلویزیون «من و تو» است. مضمون کلی این قبیل مطالب، ارائه انتخابی تصاویری ثابت یا متحرک از دوران قبل از انقلاب اسلامی است. پیام این تصاویر و نوشته‌های کوتاه از آنجایی که در جهت موافق بر یک عادت ذهنی عموم بشری مبنی بر ایدآلیزه کردن «ایام خوش ماضی» است، بدون برخورد با هیچ فیلتر عقلی خاصی به مخاطب می‌رسد.

یک نمونه از عکس‌های منتشر شده از این سلسله در بالای این مطلب آمده است و نمونه متنی احساسی و نوستالژیک از قلم فردی بدون ذکر نام مؤلف که از جمله از سوی دوست عزیز آقای کیانوش توکلی منتشر شده است، در پایان این یادداشت آمده است.

جهانی بودن و انسانی بودن این پدیده

مسئله روانشناسی انسانی و رفتار انسانها با خاطرات گذشته فردی و جمعی خودشان هم مسئله مهمی است. باید دید که که عموما از نظر علمی و سوابق موجود بررسی شده و مستند شده، انسانها در کنار اسناد و آمار غیرقابل انکار، چه چیز از گذشته را بیاد می‌آورند و چگونه؟

یک نمونه تاریخی مستند شده و بسیار جالب مربوط به دوران جنگ داخلی روسیه (۷ نوامبر ۱۹۱۷ـ ۲۵ اکتبر ۱۹۲۲) است. در این دوران، نقاط زیادی از روسیه بارها دست به دست شدند. طبق همه شواهد تاریخی از آن دوران، مردم مناطق مزبور همیشه در «حسرت دوران قبلی» بودند. وقتی سفید‌ها حاکم می‌شدند، نوستالژی دوران حاکمیت سرخ‌ها بر اذهان اهالی مسلط بود و برعکس.

در جمهوریهای دوران شوروی هم که در زمان کمونیستی یک نفر مدافع نظام حاکم یافت نمی‌شد، امروزه دنیایی از نظرات حسرت بار در باره دوران خوش کمونیستی حاکم است.

در مورد کشورهای غربی (با ریشه در ادبیات دوران آنتیک یونان و روم) همیشه «زمان گذشته»، زمان خوبی بوده است. همه تلاش متخصصین برای نشان دادن میزان مرگ و میر یا فقر در آن «دوران سپری شده ماضی» هم راه به جایی نمی‌برد. در قدیمترین منابع دوران آنتیک آمده است که «زمان» به سه دوره طلایی، نقره‌ای و برنزی تقسیم شده است و از میان آنها، قدیمترین دوره همان دوره طلایی است که برای همیشه از دست رفته است.

مسلمانان هم علیرغم همه دانسته‌های موجود از جنگ و فقر و ناامنی و نبود بهداشت و امکانات زندگی در ۱۴۰۰ سال قبل، از «دوران صدر اسلام» عنوان دورانی طلایی یاد می‌کنند. توجه کنید که طبق منابع اسلامی حتی پیامبر اسلام در آن «دوران طلایی» مملو از جنگ و مناقشه، از امنیت ساده یک عضو جامعه برخوردار نبود و بسیاری از یاران پیامبر و اخلاف آنها مثل امامان شیعه قربانی اعمال جنایتکارانه دشمنان خود شدند.

همین امروز در کشورهای ثروتمند اروپای غربی برخوردار از همه نعم مادی و حقوق انسانی، اعتقاد عوامانه گسترده به «زمانی ایده آل» در گذشته، بسیار نیرومند است. همه این مؤمنین به وجود «زمانی طلایی» در گذشته می‌توانند از طریق منابع تاریخ بخوانند که تنها صد سال قبل، متوسط طول زندگی انسانهای در اروپا ۳۰ سال بیشتر نبود و هر بیماری پیش پا افتاده امروزی، براحتی قاتل هزاران انسان در سال بود. بررسی‌های متعددی در سوئد نشان داده است که اعتقاد به سفید بودن (برفی بودن) ایام شب کریسمس در سالهای سپری شده مثل دوران کودکی و تصور آفتابی بودن مراسم سوئدی طولانی ترین روز سال، هیچ ربطی با واقعیات هواشناسی ثبت شده در مراکز علمی ندارد. در ضمن این اعتقاد قطعی به خوش بودن ایام در گذشته، تازگی ندارد و در میان نسلهای قدیمی هم، سالهای قدیمی تر از زمان زندگی آنها، خوش حساب می‌شده است.


فقر و فلاکت در حلبی‌آبادهای پر جمعیت در سال‌های پیش از انقلاب

انتقال سیاست به خارج از حوزه نقد

همانطور که اشاره شد، رمانتیزه کردن گذشته از طریق فراموشی جزئیات مزاحم و برجسته کردن خوشی‌ها، بخشی از توانایی ذهن بشر برای بقاء خود و بخشی از کیفیت زندگی است که بر خاطرات «اصلاح شده» فردی و جمعی انسان بنا شده است. اما توسعه دادن این کارکرد ضروری روانشناختی انسانی به وسیله‌ای در خدمت سیاست حزبی و آلترناتیوسازی، امر دیگری است. البته سرمایه گذاری آلترناتیو سیاسی سلطنت‌طلبی بر این عادت ذهنی و نیاز روحی انسانی، امر جدیدی نیست اما توسعه دنیای مجازی و سرمایه گذاری هدفمند پروژه‌هایی مثل تلویزیون «من و تو» با منابع مالی ناروشن بر این جنبه از کارکرد طبیعی انسانها، بنوعی شبیه نشان دادن عکس امام در ماه است. یعنی هدایت جریانات سیاسی از کانالهای نامرسوم، ناشفاف، خارج از امکان کنترل و بیرون از حیطه جوابدهی و جوابخواهی.

در کنار عامل روانشناختی فوق، گریز از پیچیدگی‌ها، ساده بینی و ساده پسندی و بیگانگی با امر فوق العاده مهم «بررسی انتقادی سند و منبع» گرفتاری عمومی ما بوده و است.


دختران دانشگاه کابل در سال ۱۹۷۵

اول باید دید چنین تصاویر و نوشته‌هایی (گاه در مایه کلمات قصار از نوع نوشته منعکس در ذیل این یادداشت) تا چه اندازه «سند» هستند؟ «منبع» این «سند» کیست و چیست و چه درجه‌ای از ارزش دارد؟

چنین عکسهایی و متنهایی از افغانستان دوران ظاهرشاه هم به وفور منتشر می‌شود. از جمله باید سوآل کرد که در کنار اسناد متقن محل اجماع محققین، اگر تضادی مابین آمارها و اسناد تحقیقی و مطالب نوستالژیک در رابطه با «ایام خوش از دست رفته»، وزن هرکدام از این مدعیات را، چطوری باید تعیین کرد؟ اگر تصاویر بیشمار از دوران پهلوی در کنار هم قرار بگیرند، تکلیف ما چیست؟ کدام را بایستی باور کرد و بر چه اساسی؟

طبق ادعای سلطنت‌طلبان، در نیمه اول دهه ۱۳۵۰ مردم، خوشی زیر دلشان زد یا بر اثر توطئه‌های خارجی و داخلی دست به یک شورش کور زدند. یا طبق یک ادعای بی‌اساس که اینک از میان طرفداران سابق رژیم اسلامی هم (مثل محمد نوری‌زاد) هوادار پیداکرده است، ایران قبل از انقلاب قابل مقایسه با کره جنوبی بود(؟!)

ایران، همپایه کره جنوبی در قبل از انقلاب؟

ایران قبل از انقلاب، مثلا از نظر میزان باسوای، همپایه کره جنوبی نبود. ایران پهلوی در اوج خود، از نظر باسوادی (صرفنظر از سابقه و کیفیت تحصیل) نزدیک به نصف ترکیه و نزدیک به یک سوم آرژانین و کره جنوبی بود . رقم باسوادی ایران، از رقم مشابه کشورهای روآندا و مصر هم پایینتر بود! هم اکنون ۴ دهه بعداز انقلاب اسلامی هم، از میان ۱۳ کشور قابل مقایسه با یکدیگر در جدول زیر، ایران موفق شده تنها از سوریه، مصر و روآندا، پیشی بگیرد و هنوز هم میزان باسوادی در ایران از ۹ کشور دیگر جدول پایینتر است.

در آن سالها، کمتر از ۳ درصد هزینه واردات، از محل صادرات غیرنفتی بود. یعنی ۹۷ درصد کالاهای وارداتی کشور، از محل فروش نفت خام پرداخت می‌شد. تصورش را بکنید، یک جامعه ۳۶ ملیونی با سطح سواد زیر مصر و روآندا که استعدادش در تولید کالای صادراتی (همان فرش، روده و پوست گوسفند و یکی دو قلم سنتی و تاریخی دیگر)، تنها معادل ۳ درصد هزینه واردات کالا بود و مثل کشورهای کمونیستی با یک حزب شاه فرموده و شاه ساخته اداره می‌شد. چنین جماعتی که زرق و برق واردات کالاهای مصرفی (عمدتا لباس و ماشینهای برقی آشپزخانه) کدام درجه از رشد جمعی سیاسی را می‌توانست داشته باشد؟ این جماعت چگونه می‌توانست فرق «مدرنیته» با ماشین لباسشویی برقی و تلویزیون را کشف کند؟ این مردم چگونه باید می‌فهمیدند که میزان کار مفیدو میزان تحصیلات کارگران در ژاپن با ایران، مسئله مهمی است و کل درآمد نفت کشور، در قیاس با میزان تولیدات کشورهای صنعتی زمان، رقمی نیست. اگر در میان آنهمه کشورهای دیکتاتوری مشابه در دنیا، بدترین رفتار جمعی برای انجام تغییر در مقیاس جهانی (همان انقلاب گهربار) به نام ایران ثبت شد، آیا تصادفی بود؟ جماعتی عادتا و عمدتا جوگیر و متوهم (مثل امروز) که تنها هنرش، مصرف کالاهای زرق و برق دار وارداتی بود، طور دیگری هم می‌توانست رفتار کند؟ آدم بیسوادی که در بهترین حالت تازه شلوار جین به تن کرده و بتازگی صاحب آشپزخانه جدید (بجای مطبخ سنتی) شده و در بدترین حالت (شامل حال اکثریتی از اهالی کشور) در آرزوی رسیدن به این درجه از «خوشبختی و تمدن بزرگ» است، چگونه رفتاری می‌توانست داشته باشد؟

(لینک منبع آمار مربوط به میزان باسوادی در جدول شماره ۲)(لینک منبع ارقام مربوط به کره جنوبی)

نگاهی به امر رشد اقتصادی کشورهای قابل مقایسه با یکدیگر، در یک دوره ۱۸ ساله منتهی به سال انقلاب اسلامی (۱۹۶۰ـ۱۹۷۸)

در دوره فوق، اقتصاد کشورهای کره جنوبی، ایران، مالزی، ترکیه و غند کشور دیگر، به ترتیب مندرج در جدول زیر چند برابر شده اند:

فرق ایران با هفت کشور بقیه، در این نکته مهم است که ایران (گرفتار بالاترین نرخ بیسوادی در میان این ۸ کشور) رشد خود را مدیون فروش ماده خام سهل الاسختراج و جهش سرسام آور قیمت این ماده خام است اما بقیه کشورهای لیست مورد بررسی، رشد خود را مدیون سیستم آموزشی، سازماندهی تولید و ورود به بازار رقابت جهانی هستند. توجه کنید که همه این کشورها دچار درجات متفاوتی از دیکتاتوری هستند اما میزان وجود نهادهای مدنی و امکان کسب تجربه سیاسی برای شهروندان، در این کشورها متفاوت بوده است. اما هیچکدام از این کشورها دارای نظام تک حزبی مثل ایران نبود. علیرغم اینکه همه این کشورها، از نظر آموزش و تحصیلات و اقتصاد تولیدی و رقابتی، بمراتب بهتر از ایران بودند، هیچکدام از رهبران یا مردم این کشورها تبلیغ توهم آور و خنده دار رسیدن به «دروازه تمدن بزرگ» نداشتند. یعنی از جایگاه خود و توانایی‌های اقتصادی کشور خود، انتظار واقع بینانه‌ای داشتند و خواهان مجانی شدن آب و برق و اوتوبوس نبودند و به کسی که چنین وعده‌های می‌داد، دل نمی‌داند. توجه کنید که حتی کشورهایی مثل آلمان غربی یا ژاپن هم، ادعای «تمدن» سازی و امثالهم نداشتند. این ادعای محمد رضاشاه که از سوی مطبوعات غربی دائما مورد تمسخر واقع می‌شد، در داخل کشور در کنار تبلیغات ویرانگر مخالفین رژیم (بستن اتهام سادیسم به رژیم پهلوی)، موجب بالارفتن درجه توهم جامعه در مورد وجود راههای جادویی و ساده برای بهبود اوضاع کشور می‌شد.

استنباط عمومی از سیاست و اقتصاد

در ایران زمان شاه، تنها یک «مدل اقتصادی» ذهن عالم و عامی را گرفته بود: «کویت»!

«کویت» از نظر عامه مردم ایران، جایی بود که مردم آن ماهانه مبالغ هنگفتی از بابت «سهم النفت» خود از دولت دریافت می‌کردند. این انتظار احمقانه و توهم‌آمیز قبل از همه از سوی انواع پوپولیست‌های نفتی، تبلیغ می‌شد. در همه دوران پهلوی، مردم هرگز به طور عقلایی به این مسئله نپرداختند که درآمد کشور از محل فروش نفت چقدر است و آیا بعداز کسر مخارج عمومی دولتی، مبلغی از آن باقی می‌ماند یا نه؟

این ارقام البته مثل امروز علنی بود و هرکسی می‌توانست با ضرب تعداد بشکه‌های صادارتی نفت در نرخ جهانی این کالا و تقسیم آن بر تعداد اهالی کشور، بببیند که با مبلغ باقی مانده در یک کشور بیگانه با پرداخت مالیات، چگونه می‌شود، به اداره امور پرداخت. البته متخصصین دولتی هم وارد چنین بحثهایی می‌شدند اما نبود هیچ اعتمادی به دولت و مقامات رسمی و متخصصین مورد تأیید دولت، افسانه ساخت پوپولیسم نفتی در ۷۰ سال اخیر را، زنده نگاه داشته است. محمد رضا شاه هم وقتی در اوج خرید تسلیحات و وارد کردن کالاهای مصرفی وعده «تمدن بزرگ» می‌داد، به این توهم تاریخی دامن می‌زد. رهبران امروزی ایران اسلامی هم، شبانه روز به این توهم دامن می‌زنند که احمد آباد هم شهری است و در صورت نبود توطئه آمریکا و اسرائیل، ایران حاکم خاورمیانه، رهبر جهان اسلامی، صاحب ارتشی در مقیاس ارتش قدرتهای بزرگ نظامی دنیا و ... خواهد بود!

(مثال ساده شده: با جمعیت ۳۰ ملیونی، فروش روزانه ۵ ملیون بشکه نفت به نرخ هر بشکه ۱۲ دلار یعنی میزان ۶۰ ملیون دلار در روز و نفری ۲ دلار در روز و نفری ماهانه ۶۰ دلار.)

نقش مردم در شکل گیری انقلاب اسلامی: احساس فقر ناعدالتی و ناتوانی در یافتن آلترناتیو

مضمون تبلیغاتی از جنس عکس بالای این یادداشت، متهم کردن مردم ایران به شورش کور علیه رفاه و مدرنسیم پهلوی است. این کار، بجز جنبه کراهت اخلاقی این اتهام، مبتنی بر هیچ سند، آمار یا تحقیقات علمی نیست.

افسانه نجم‌آبادی نیز در مقاله‌ای در كتاب «دولت رانتیر»، نقش نظام پهلوی در سیاست زدایی از جامعه را با جملات زیر توضیح می‌دهد:

«دولت رانتیر پهلوی نه‌تنها به دنبال تقویت استقلال خود از جامعه بوده، بلكه با تغییر مصرف الگوی فرهنگی آموزشی و باج‌دهی به عوامل خودی، سعی در سیاست‌زدایی اجتماعی به نحوی وسیع داشت و نتیجه این وضع موجب كاهش شدید سطح درك سیاسی و فرهنگ سیاسی در كشور شد».

احساس فقر و تحقیر نیازمند دانش و تجربه سیاسی نیست. اما جستجوی راه حل و آلترناتیو اثباتی برای جایگزین کردن یک نظام ناکارآمد، محتاج درک سیاسی و مهمتر از آن، تجربه سیاسی و امکان آزمون و خطا از سوی شهروندان است. برای مقایسه می‌توان اشاره کرد که همزمان با قتدار نظام پهلوی در ایران، کشور همسایه ترکیه، هرچند گرفتار کودتاها و سلطه نظامیان و تأثیر شدید دولتهای خارجی بر سیاست داخلی کشور بود، اما شهروندان از طریق شرکت در انتخابات محلی و انتخابات سرتاسری در فاصله میان کودتاهای نظامی، صاحب تجربه میشدند و بخصوص با ماهیت واقعی پدیده پوپولیسم آشنا میشدند. مردم ایران شانس آزمون و خطا از طریق شرکت در انتخابات و تجربه اندوزی سیاسی نداشتند. در نتیجه، توهم بیکران بودن ثروت نفتی و توهم کفایت پول حاصل از فروش نفت خام برای تأمین یک زندگی مرفه، جامعه را به درک نادرستی از علل عقب ماندگی و فقر رسانیده بود.

نتیجه: در سال ۱۹۷۹ یک کشور «همپایه کره جنوبی» دست به انقلاب اسلامی نزد، یک کشور تک حزبی بیسوادتر از مصر و روآندا و معتاد به مصرف و بیگانه با تولید، در یک خیزش ناشی از توهم، بپا خاست و کاری کرد که هیچیک از کشورهای فقیر، پولدار، فروشنده نفت خام یا گرفتار دیکتاتوری، مرتکب آن نشدند. آیا این حرکت خود ویرانگر تاریخی از همچو جامعه با آن بازیگران، کاری عجیب بود؟ مردم ایران در سالهای منتهی به انقلاب اسلامی، علل ناعدالتی و عقب ماندگی بی حقوقی را با گوشت و پوست و خون خود حس میکردند. اما همین انسانها هیچ تجربه سیاسی و هیچ امکان مداخله سیاسی در تغییر شرایط زندگی خودشان را نداشتند. متهم کردن مردم به شورش علیه نظامی ایدآل، اهانت به مردم است. انسانهای زیادی در آن دوران گرفتار بیسوادی، عقب ماندگی و ناعدالتی بودند. اما مجموعه عواملی تاریخی و سیاسی، اراده مشروع مردم برای بهبود شرایط زندگی خودشان را به مسیری ویرانگر برای به قدرت رسیدن اولین حکومت فقاهتی در تاریخ اسلام و دنیا تبدیل کرد. مسئله سهم بازیگران این ماجرای تلخ (شامل مردم، رژیم حاکم پهلوی و نحله‌های مختلف اوپوزیسیون) از این خبط تاریخی، هرچند میتواند در جزئیات خود امری پرمناقشه باشد اما در خطوط حاکم کلی آن، حداقل امروز یعنی چهل سال بعداز انقلاب، امر دشواری نیست. قدر مسلم این است که نوشتن صورتحساب انقلاب اسلامی به پای یک بازیگر از این مجموعه، منصفانه نخواهد بود. ورود به پروسه بازی با افکار عمومی و شکل دهی افکار عمومی بر اساس این و آن عکس انتخابی (مثبت یا منفی) از یک دوره طولانی از تاریخ معاصر ایران، کاری بجز وارد کردن سیاست و سرنوشت آینده مردمان این کشور به مجاری احساسی و خارج از حیطه نقد و عقلانیت نیست.

هر اندازه که داشتن احساس نوستالژیک نسبت به گذشته امری انسانی است، وارد کردن سیاست مرتبط با سرنوشت ملیونها انسان به دنیای احساسی، امری مذموم و غیراخلاقی است.

پایان مطلب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

متن منتشر شده از سوی آقای توکلی (که البته از مدتها پیش در شبکه‌های عمومی به وفور موجود است) سطور اول شبیه افزوده آقای توکلی است:

«البته امتیازات شامل ما شهرستانی‌ها نبود: این داستان را کسانی که پنجاه ساله یا بالاتر هستند خوب درک می‌کنند. اما بقیه هم بدونن روزگاری اینطور بود

«یکی بود یکی نبود…
اون قدیما که تو شهر ما انتخاباتی در کار نبود و شاه خائن، هنوز خائن بود،
خیابونا خلوت بودن و آسمونا آبی...
اون قدیما که هنوز آدما زندگی یادشون نرفته بود،
یه روزایی می‌رفتیم چهارراه پهلوی فروشگاه بتهوون دنبال صفحه ی جدید
بعدشم می‌رفتیم آندره ساندویچ می‌خوردیم
یا اگه پول داشتیم، می‌رفتیم کارتیه لاتن تو خیابون کاخ و اسپاگتی می‌خوردیم.
اون قدیما، یه روزایی که هنوز انقلاب نشده بود، بعدازظهرا می‌رفتیم کافه قنادی بامداد که یه کم پایین تر از آندره بود.
گاهی هم پیراشکی خسروی و بعدشم کافه نادری.
یه عصرایی که همه چیز آزاد بود و تو خیابونا پُر از وَن نبود، پیاده از خیابون جم توی تخت طاووس، می‌رفتیم تا سینما شهر فرنگ یا شهر قصه.
ساعتها تو صف می‌ایستادیم تا فیلم ایزی رایدر رو ببینیم یا مردی از لامانچا یا راننده تاکسی …
بعدشم از خیابون وزرا که هنوز اسمش ترسناک نبود، قدم زنان و گپ زنان برمی گشتیم خونه.
یه روزایی که هنوز در آغوش اسلام نبودیم، جلوی سینما امپایر یا آتلانتیک قرارهای یواشکی می‌ذاشتیم و کسی تو گوشمون نمی‌‌خوند که تو جهنم قراره از موهامون آویزونمون کنن!
یه شبایی بود که رستورانا مجبور نبودن سر ساعت دوازده تعطیل کنن، اونوقت شام می‌رفتیم ریویِرا یا سورنتو، یا بالکن اون رستورانه نبش میدون ونک که کنارش زمین مینی گلف داشت و سهراب اندیشه گیتار می‌زد و می‌خوند...
یا یکتا و پیتزا پنتری …
از جلوی خوشنود هم رد می‌شدیم٫ ولی چرا نمی‌‌رفتیم داخل؟
بعد از شام هم می‌رفتیم خیابون فرشته پیاده روی، نسبتهامونم برای کسی جالب نبود!
یه غروبایی می‌رفتیم انجمن ایران و شوروی فیلمای روشنفکری می‌دیدیم… رزمناو پوتمکین، مادرِ گورکی، داستان یک انسان واقعی…
یه وقتایی هم می‌رفتیم کوچینی سر خیابون کاخ یا لابیرنت و کیج…
تابستونا متل قو، گرام تُپاز تو ماشین با صفحه‌های کج و کوله شده روی داشبورد از آفتاب،
دریا و سالن نپتون و فریدون فروغی و فرخزاد و جمع شدن دور آتیش توی ساحل … نوشهر و اسب سفید ... یا دهکده غازیان بندر پهلوی ….
اون سالها حتی تصور طرح جداسازی دریا احمقانه و خنده دار بود.
یه شبایی بود که می‌رفتیم تئاتر، کارگاه نمایش اسماعیل خلج ...
ترس و نکبت رایش سوم، صندلی کنار پنجره بگذاریم و به شب تاریک و سرد بیابان خیره شویم ِ آربی آوانسیان ….
یا تئاتر ۲۵ شهریور و نمایش شهر قصه ی بیژن مفید.
اونوقتا که موسیقی حرام نبود و ساز، هیزم جهنم، می‌رفتیم تالار رودکی کنسرت و رسیتال و منم اغلب چرت می‌زدم.
اونوقتایی که هنوز گشت نیروی انتظامی و کمیته نبود، یه جمعه‌هایی می‌رفتیم دربند، بی روسری و مانتو، گرما و سرما می‌پیچید لای موهامون.
گاهی با تله سی یِژ و گاهی هم پیاده، تا می‌رسیدیم به قهوه خونه‌های اون بالا و آش و اُملت می‌خوردیم و گل یا پوچ بازی می‌کردیم و دَبِلنا...
روبروی دانشگاه و کتاب فروشیاش … طبقه پایین کتابفروشی گوتنبرگ … کتابای انتشارات پروگرس مسکو … نون خامه‌ای‌های میدون ۲۴ اسفند …
نه که خیلی بیکار بودیما،
نه که خیلی پولدار بودیما،
نه که همه چی عالی باشه و آزادی کف دستمون … نه ...!
اما اون روزا زندگی خیلی سبک بود.
هنوز اینجوری ننشسته بود رو کول آدم!
هنوز نه شرقی و نه غربی نشده بودیم!
زود صبح می‌شد، دیر شب می‌شد!
خوش بودیم به همه چی، به همه جا.
اگه پول نداشتیم، پیاده می‌رفتیم. از این سر تا اون سر تهرون...
بیشتر وقتا همه چی ساده بود و آروم.
همه سر جای خودشون بودن.
مذهبی‌ها، غیر مذهبی‌ها، مشروب فروشا، قرتی‌ها، روشنفکرا، ساواکی‌ها، فاحشه‌ها، دزدا، پُلیسا…
کسی نمی‌‌خواست از ایران فرار کنه تا خوش باشه!
خوشی‌ها کم نبودن، ناخوشی‌ها هم کم نبودن، اما انگار طاقتا زیاد بود!
آدما خداحافظی کردن سختشون بود، آدما مسیر فرودگاه رو چشم بسته نمی‌‌رفتن برای بدرقه!
دغدغه‌هامون کم بود و دلخوشیامون بس.
الان ما آدمای اون روزا، هزار سالمونه!
هر کدوممون یه گوشه ی دنیا بقچه ی زندگی و خاطراتمونو بغل کردیم و هِی نگرانِ سیاست و انتخابات هستیم و فردای بچه‌هامون!
ذهنمون پر از مقایسه ست و بُهت!
راستی ما آدمای هزار ساله، چندسالمونه؟!»






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024