سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
علم روابط بینالملل و تحلیلی از آنارشیسم سیاسی در جهان امروز
(فصل دوم - پاره سوم)جمع بست مقالههای پیشین:
هدف اصلی این پژوهش، بررسی ساختارهای سیاسی در روابط بینالملل، پدیدهی اجتماعی قدرت، اشکال استفاده از قدرت و تئوریهای روابط بینالملل تعیین شد. انگیزهی اصلی و کنجکاوی من در تدوین این مقالهها، بررسی و پژوهش یک ادعا و حکم بزرگ رئالیستهای قدرت محور/ساختارگرا، مبنی بر اینکه نقش اصلی در فرم گرفتن سیاستهای ملی کشورها را، ساختارهای سیاسی بینالمللی تعیین میکنند، دور میزند. بقول آنها تکامل امور سیاسی، روند کار و هویت حرکتهای اجتماعی هر کشور را این ساختارها تعیین میکنند.
اگر نقطهی عزیمت ما در سیاست بینالمللی و تغییرات جوامع گوناگون دنیا، این باشد که نیروهای تغییر و مدنی و به تبع آن مردم نقشی در تغییرات جوامع خود را ندارد؛ نتیجه اش بلاواسطه میبایست پذیرش یک نوع جبر سیاسی و وجود هیرارشی بینالمللی باشد. این پذیرش بدین معنی خواهد بود که نیروهای سیاسی و مدنی کشورهای گوناگون موجود نقش مهمی در تعیین سرنوشت سیاسی و اقتصادی کشور خود نخواهند داشت. در عین حال چنین تئوری مخالف نظریه واقعگرایان قدرت محور هست که در نظم بینالملل به وجود هیچ مرکز قدرت سیاسی باور ندارند، یعنی نفی سیستم آنارشی سیاسی که یکی از محوریترین شاخصهای این مکتب است.
پذیرش این نظریه در عین حال نتایج بسیار ویران کنندهای برای دموکراسی موجود و اجرای حقوق بشر در بر خواهد داشت. با این پذیرش نقش احزاب، تشکلها، سیاستمداران و مردم کشورها برای تعیین جهتگیریهای سیاسی و برنامههای اقتصادی، بسیار ناچیز خواهد شد. اگر انطباق این تئوری را در کشورهایی مثل ایران، پاکستان، عربستان سعودی و کشورهای مشابه جستجو کنیم، این نتیجه باید گرفته شود که دولتها و حاکمیتهای این کشورها؛ مرتکب اشتباه حقوقی و سیاسی نشده و جرمی نیز در این کشورها انجام نمی گیرد. اعدامها، کشتارها، سیاستهای ضد مردمی عین دموکراسی و حقوق بشر بوده و اقتدارگرائی و سیاستهای ضد مردمی این حکومتها از بالا به آنها تحمیل شده است. مجرمی اگر وجود داشته باشد ساختار روابط بینالملل است و نه این حکومتها.
در سه مقالهی پیشین من همچنین نگاهی عمومی به اوضاع سیاسی و بحرانی جهان امروز داشتم. از بحران هویت و شکست ایدئولوژهای بزرگ نوشتم و به رشد پوپولیسم اشارهای داشتم. سپس با مطالعهی پیشکسوتان و کلاسیکهای مکتب رئالیسم قدرت محور، مقاله را با نظریات دو نفر از متفکرین معاصر این مکتب یعنی هانس مورگانتاو و کنت والتز خاتمه دادم. در این مقاله با نگاهی کوتاه به پایگاه فکری این مکتب، نگاهی گذرا به جایگاه ناسیونالیسم داشته و بعد از معرفی معرفتشناسی رئالیستها به یک جمع بست کوتاه از مفاهیم مهم مطرح در تئوریهای رئالیستهای قدرت محور خواهم پرداخت.
نقش ناسیونالیسم در منظر فکری واقعگرایان قدرت محور:
به جرات میتوان گفت که ناسیونالیسم و حرکتهای قومی به عنوان یکی از مهمترین عوامل محرک سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در سیصد سال اخیر در روابط بینالملل و اکثر حرکتهای سیاسی کشورهای دنیا عمل کرده و میکند. علیرغم ستیز و تضاد مارکسیسم با ناسیونالیسم و تقابل مذاهبی چون یهودیت، اسلام، مسحیت و حتا لیبرالیسم با حرکتهای ناسیونالیستی این پدیدهی مدرن اجتماعی رنگ و نقش خود را به همهی حرکتهای سیاسی مدرن زده است. من در فصل جداگانهای به بررسی تکامل ناسیونالیسم، موجهای ناسیونالیستی در سیصد سال اخیر و پدیدهی قوم گرایی خواهم پرداخت.
سیاستهای واقعگرایان قدرت محور هم در تئوری و هم در عمل به یک نوع ناسیونالیسم قدرت محور و دفاع از منافع ملی تاکید دارد. بنظر من ناسیونالیسم از نوع نخبه گرایانهی آن. ملت برای واقعگرایان سیاسی، علیرغم پیروی این مکتب فکری از اثباتگرایی علمی و واقعگرایی در پژوهش، در معنی واقعی آن استفاده نمی شود. یعنی رئالیستهای قدرت محور به وجود گوناگونی قومی، سیاسی، فرهنگی که انعکاس دهندهی تنوع رنگهای گوناگون مردمی در بافت دموگرافیک کشورها هست، باور نداشته، بلکه قومی که فرهنگ غالب را با خود دارد و در طول سدههای گوناگون اخیر سیاستهای کشور را رقم زده است، آن ملتی است که میبایست هدایت کشور را بعهده داشته باشد. برای مثال میتوان از ژرمنها در آلمان، فرانکها در فرانسه، آنگلوساکسونها در انگلیس و آمریکا، روسها در روسیه، ترکها در ترکیه و فارسها در ایران نام برد. تجربه اما نشان میدهد که دولتهای ملی حاصل قدرت گرفتن یک قوم ویژه در خیلی از کشور بوده و کمتر کشوری در اروپا و یا دنیا از یک قوم هموژن/همنژاد متشکل شده و یا دارای یک فرهنگ بوده و به یک زبان صحبت میشود. بیش از ۹۵ درصد کشورهای اروپایی (بخوان دنیا) از ملیتها، فرهنگها و گروهای قومی مختلف تشکیل شده است. آنچه که در انتخاب هویت ملی، فرهنگ و نظام اداری کشورهای اروپایی تعیین کننده شده به قدرت رسیدن یک قوم در پروسهی تاریخی در هر کدام از این کشورها همراه بود.
در تئوری و در عمل مسئلهی ایجاد و حفظ امنیت ملی مهمترین وظیفهی هر دولت رئالیست قدرت محور است. مهمترین ابزار برای پیشبرد سیاستهای دولت، استفاده از نیروی نظامی و دیپلماسی، ذکر میشود. همانطوریکه قبلن هم توضیح دادم تئوری رئالیسم قدرت محور دولتها را تنها بازیگر سیاست بینالمللی تشخیص میهد، اما نو رئالیستها انتقادهای سایر مکاتب فکری را پذیرفته و نقشهایی نیز به سایر بازیگران سیاسی و یا اقتصادی از قبیل شرکتها قایل میشوند.
معرفت شناسی رئالیستهای قدرت محور
طبق نوشتهها و اسناد تئوریک ارایه شده، رئالیستها از دو نوع روش یا شناخت شناسی برای بررسی موضوعهای مورد پژوهش خود استفاده میکنند:
۱. واقعگرایی عینی. آنها تاکید میکنند که در بررسی سیاستهای بینالمللی از تفسیر، تاویل و ذهنگرایی بایست پرهیز کرد و با استفاده از ابزار مناسب، منجمله مشاهده، استفاده از آمار و تجربه و استدلال که متکی بر واقعگرایی است به دادههای مشخص علمی رسید. بدیگر بیان رئالیستها آنچه که هست و یا در حال اتفاق افتادن هست را مورد بررسی قرار میدهند و معتقد هستند که سیاستها و برنامههای سیاسی و اقتصادی آنها انعکاس دهنده و پاسخگوی نیازهای واقعی و جاری جوامع هست.
۲. در پژوهشهای سیاسی خود، از منطق، ریاضیات و علوم تجربی استفاده میکنند. اگرچه جامعهی انسانی خصوصیتهای پدیدهها و موضوعهای طبیعی را ندارد ولی بقول آنها تاویل و پیشگویی و یا هرمانفتیک نقشی در تحلیلهای آنها ندارد. تمرکز پژوهشگر که مسلح است به واقعگرایی روی آنچه که هست قرار دارد نه آنچه که باید باشد. پوزیتیویسم هم در نوع کلاسیک خود و هم پوزیتیویسم منطقی از ابزار مهم شناخت شناسی رئالیستهای قدرت محور است. به بیان دیگر تئوریهای رئالیستها سرچشمه در واقعیتها دارد. اثباتگرایی متد پژوهشی متداول رئالیستهای قدرت است.
نگاهی به اثبات گرایی /پوزیتیویسم از یک پاساژ تاریخی
پوزیتیو ” یا عینی به معنای بسیار قدیم و متداول آن، در مقابل تعریفها، روایتهای خیالی، موهوم و فرضی بوده” و به معنای افكاری كه دارای قطعیت علمی بوده و مابازای خارجی دارند، به كار برده شده است.
لذا آنچه خیالی، فرضی و موهوم باشد، امری غیراثباتی است یا «پوزیتیو» نیست و چون پژوهشگر واقعگرا، معلوماتش علمی، یقینی و دارای مابازاء عینی است، لذا بایست از پوزیتیویسم/اثباتگرایی استفاده کند. پژوهشگری که پوزیتیویست نبوده، وهم گرا و خیالپرداز است و معلوماتش موهوم، دستآوردهای تحقیقی وی مشكوك و فاقد خصوصیات عینی است.
به گفته اگوست كنت به كسی (پوزیتیویست) میشود گفت كه زندگی خود را كمتر به دست اوهام، ایدههای غیر قابل وقوع و منفی بافی صرف کند. یک پژوهشگر واقعگرا اوقات خود را باید به افكاری مصروف کند كه نفع و ثمره واقعی و عملی بر آنها ترتّب پیدا كند. با این توضیحات کوتاه در رابطه با روشهای تحقیق واقگرایان قدرت محور، با توضیح مفاهیمی که به درک این مکتب یاری میکند بعنوان یک جمع بست از این فصل ارایه میشود.
۱۰ مفهوم اساسی برای درک نظریه رئالیسم قدرت محور
از مهمترین تئوریسینهای مدرن مکتب رئالیسم قدرت میتوان از هانس مورگانتاو، ادوارد هارولد کار، ریموند آرون، کیسینجر، مک نامارا و در نهایت کنت والتز نام برد. مک نامارا و کیسینجردر حکومتهای چهل سال اخیر ایالات متحدهی آمریکا نقش مهمی داشته و در فرم دادن روابط بینالملل مشارکت عملی داشتند. به بیان دیگر هم تئوریسین بودند و از طرف دیگر هم تئوریهای خود را در عمل تجربه کردند. برای مثال رابرت مک نامارا یکی از طراحان جنگ ویتنام و وزیر دفاع آمریکا در دورهی کندی بود.
کیسینجر در دورهی ریاست جمهوری ریچارد نیکسون وزیر امور خارجه آمریکا شد و پس از پایان دوره نیکسون به خاطر رسوایی واترگیت و استعفای نیکسون، در کابینهی جرالد فورد (که معاون نیکسون بود و بر طبق مفاد قانون اساسی جانشین وی شد) به همکاری با وی ادامه داد. کیسینجر در سال ۱۹۷۳ برای پایان بخشیدن به جنگ ویتنام جایزه صلح نوبل گرفت. او یکی از استراتژیستهای ارشد ایالات متحده آمریکا بود/هست که نظریات وی هنوز روی سیاست خارجی آمریکا تاثیر گذار است.
رئالیستهای قدرتگرا در تشریح تئوریهای خود و انطباق آن در حوزههای ملی و بینالمللی از ده مفهوم مهم تئوریک استفاده میکنند که ترکیبی از آنها یا مجموعهی آنها میتواند توضیح دهنده و چگونگی انطباق محتوای این مفاهیم با شرایط مشخص بینالمللی باشد. لازم به یادآوری میدانم که تعریف و تاویل پارهای از این مفاهیم بدلیل اینکه تا کنون در زبان فارسی استفاده نشده (با توجه به اطلاعات من)، ترجمه به معنی خواهد بود.
Ten Essential Concept for understanding of the Realist School of Thought
Anarchy 2. Self-help 3. Power 4. Security Dilemma 5. Balance of Power 6. Hegemony 7. Polarity 8. Balancing 9. Bandwagoning 10. Buck-passing.
من همانطوریکه در سطور بالا اشاره کردم سعی خواهم کرد چند مفهوم محوری و مهم را که در درک رئالیسم قدرت محور اهمیت دارند بعنوان جمع بست این فصل و بطور مختصر توضیح دهم. در فصلهای آینده با یک بررسی انتقادی من به جمعبست تئوریهای کلاسیک روابط بینالملل که بعد از بررسی لیبرالیسم و مارکسسیم در روابط بینالملل ارایه خواهد شد به آنالیز ضرورت و انطباق این تئوریها در رد واقعیت سیاسی جهان امروز خواهم پرداخت. آنچه که مهم است اینجا روی آن تاکید کنم این است که پدیدهی قدرت، توضیح انواع قدرت و اشکال استفاده از قدرت آن خط سرخی است که تئوریها روابط بینالملل به این و یا آن شکل در صدد تعریف و توضیح آنها هستند و به تبع آن این مقاله ها.
۱. آنارشی: طبق نظر رئالیستهای قدرت محور و نیز لیبرالها آنارشی سیاسی، نظم حاکم بر روابط بینالملل بوده و خواهد بود. آنارشی در تئوریهای رئالیسم قدرت گرا به این معنی است که مرکز و یا مراکز سیاسی برای ادارهی امور جهان وجود ندارد، بلکه قدرتهای سیاسی/دولتهای عضو سازمان ملل در برنامه ریزیها و اتخاذ تصمیمهای سیاسی و اقتصادی خود مستقل هستند. لازم به یادآوری میدانم که هم رئالیستهای ساختار گرا از نوع محافظه کار و هم از نوع مارکسسیت آن معتقد هستند که تاثیر ساختارهای سیاسی بینالمللی بر ساختارهای سیاسی و تغییر تحولات کشورها تعیین کننده است و لذا نقش مردم، احزاب و قدرتهای ملی در تعیین سرنوشت کشور خود بسیار کم.
۲. استقلال: رئالیستهای قدرت محور بر استقلال سیاسی دولتها تاکید دارند. نیروی دیگری بغیر از قدرت دولتهای مستقل ملی برای حل مشکلات کشورها وجود ندارد. بنظر آنها ارگانهای بینالمللی یا بیکفایت هستند و یا قدرت اجرایی ندارند. خودگردانی یک حکم قطعی است. کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من. لازم به یادآوری هستم که بنظر آنها هیچ قدرت بینالمللی وجود ندارد که استقلال کشورها را تضمین کند.
فرق واقگرایان قدرت محور با واقگرایان ساختار محور در همین جاست. گروه اولی به دولتها در فرم دادن سیاستهای خود استقلال قایل هستند، منظر فکری دوم، ساختارهای بینالمللی را در فرم دادن به سیاستهای کشورهای عضو سازمان ملل تعیین کننده میداند.
۳. قدرت: مبحث قدرت و تعریف قدرت در منظر فکری رئالیستها و سایر مکاتب سیاسی و فلسفی یکی از مهمترین مباحث تئوریک بوده و هست. رابرت دال پروفسور علوم سیاسی دانشگاههای آمریکایی که مطالب زیادی در رابطه با اشکال دموکراسی به تحریر درآورده است، در نوشتههای اولیهی خود از قدرت یک بعدی (وان دایمنشینال پاور) صحبت میکند. بقول وی قدرت استفادهی فردی و یا گروهی از امکانات خود برای اینکه فرد و یا گروه دیگر را مجبور به کاری کند که آن فرد و یا گروه در شرایط عادی مایل به انجام آن نباشد. استفاده از قدرت برای ایجاد امنیت در یک کشور و نبودن امنیت بینالمللی نتیجه اش رقابت شدید دولتها برای کسب قدرت بوده و قدرت گرفتن هر کشوری باعث تهدید امنیت کشورهای دیگر خواهد شد که به خود به مسابقهی تسلیحاتی بین کشورها منجر خواهد شد.
نظریه پردازان چپ و یا تئوری پردازانی چون سوزان استرنج قدرت را حداقل در دو بعد یعنی بعد سیاسی و قدرت در عرصه اقتصاد توضیح میدهد. تئوریسینهای پسامدرن و استیفن لوکهس قدرت را چند بعدی دیده و قدرت فرهنگی و قدرت جامعهی مدنی را نیز به آن اضافه میکنند. فوکو قدرت را به گونهی دیگری میبیند و محل سکونت خاصی را برای پدیدهی اجتماعی قدرت نمی بیند. فوکو از وجود شریان قدرت در جامعه صحبت میکند.
تئوری رئالیستهای قدرتگرا روی کسب قدرت توسط دولت و به هر وسیلهای تاکید دارند. آنها مینویسند “در پروسهی کسب قدرت اخلاق اجتماعی محلی از اعراب ندارد و نمی تواند در یک کنش سیاسی دولتی مورد توجه قرار گیرد”. اگر قدرت کافی نداشته باشی (اعم از قدرت نظامی، اقتصادی، تکنیکی، فرهنگی و سیاسی) توسط نیروهای پرقدرت بلعیده خواهی شد. رسیدن به قدرت و کسب قدرت یک امر طبیعی اجتماعی/انسانی است. این نظر بعدها توسط رئالیستهای نو تکمیل شد. قدرت ساختارهای بینالمللی جای قدرت ملی را گرفت و یا تکمیل کرد.
۴. امنیت: موضوع و هدف استفاده از قدرت ایجاد امنیت فردی و ملی است. بدین ترتیب مفهوم قدرت و امنیت درهم تنیده هستند. برای رسیدن به یک صلح نسبی و یا کاهش جنگ داشتن قدرت و حفظ توازن قدرت برای ایجاد امنیت ملی ضروری است. توازن قدرت اگر در بین قدرتها/کشورها از بین برود جنگ امر اجتناب ناپذیری خواهد شد. پروسهی اقدام برای کسب قدرت و قدرت گرفتن کشور و یا گروهی، تهدیدی است به ثبات و قدرت کشورهای دیگر. در این رقابت کشورهایی پیروز هستند و دیگران بازنده. بیتردید و بر طبق تجربیات موجود جنگ نتیجهی این مسابقهها برای کسب قدرت خواهد بود.
۵. توازن قوا: از آنجایی که جنگ در تئوری واقعگرایان قدرت محور، امری اجتناب ناپذیر است لذا میشود نتیجه گرفت که توازن قوا بین قدرتهای مهم تقریبن غیرممکن است. از طرف دیگر اما در سیاست روزمره رقابت و هزینههای بالای تسلیحاتی کشورها و سیاستمداران را مجبور به همکاری میکند. هر اتحادی بین کشورهای پرقدرت باعث از بین رفتن بالانس قدرت شده و نتیجه اش را میتوان از قبل پیش بین کرد. امکانات طبیعی، اقتصادی و اجتماعی به ایجاد قدرتهای بزرگ منجر میشود که رهبری سیاسی و اقتصادی بخشها یی از جهان و یا ...تحت سلطهی خود در میاورد. انگلیس از اوایل قرن هجده تا اواخر قرن نوزده بعنوان رهبر سیاسی جهان عمل کرد. در عصر مدرن ما شاهد تکامل چند نوع سیستم سیاسی بودیم. تک قطبی/هژمون. دو قطبی و در نهایت چند قطبی. یکی از مفاهیمی که جای ویژهای در تحلیلهای واقعگرایان دارد واژهی هژمون و هژمونی سیاسی و فرهنگی است.
۶. تعریف هژمونی در منظر فکری رئالیستهای قدرت محور:
مدارک موجود نشان میدهد که پلخانف برای نخستين بار از مفهوم هژمونی با محتوای امروزی استفاده کرد. در اين نوشتهها پلخانف علاوه بر ضرورت مبارزهی اقتصادي عليه کارفرمايان، بر ضرورت جنبش سياسي طبقهی کارگر عليه تزاريسم تاکید میشد. گرامشی در يادداشتهای زندان این ایده را رشد و تکامل داد. تقریبن آن معنی که امروزه از هژمونی متداول است. گرامشی مینویسد: با این که برای رهبری مردم و یا اقشار گوناگون در جامعه توسط یک نیروی سیاسی (جبر) همواره دارای اهمیت است و در کشورهای مختلف نیز عمل کرده، اما نقش نفوذ فرهنگی در کسب رضایت طبقات گوناگون جامعه از آن مهم تر است. استفاده از خشونت و جبر و یا پذیرش رهبری و سیادت یک فرهنگ، در مناطق مختلف فرق میکند. در کشورهای اقتدارگرا استفاده از جبر و خشونت برای پیشبرد اهداف سیاسی متداول است، اما در جوامع سرمایهداری (بخوان لیبرال دموکراتیک) پذیرش و رضایت به رهبری یک قدرت فرهنگی جایگاه محکمتری دارد. در نظریات گرامشی و نو گرامشیها فرق رهبری که به رضایت و پذیرش دیگران نیازمند است با رهبری و مدیریتی که از زور و فشار استفاده میکند این است که مدیریت اولی توسط کشورهای دیگر، قدرتهای دیگر و یا احزاب دیگر پذیرفته میشود و و در پروسهی تکامل سیاسی بعنوان بخش ارگانیک از سیاست آنها قرار میگیرد، اما در مورد رهبری کشورهای اقتدارگرا؛ قدرت هژمون با از بین رفتن نیروی جبر از بین میرود.
برای تکامل یک هژمون بینالمللی چند پیش شرط لازم است:
داشتن اقتصاد بسیار قوی و انحصار یا تسلط بر برخی از تکنیکهای مدرن. قدرت سرمایه گذاری بالا برای افزایش تولید. داشتن قدرت نظامی بالا. وسعت خاک و تولید کشاورزی وسیع برای مصرف داخلی و صادرات. فرهنگ تسلط طلب و پویا. ایدئولوژی و یا داشتن مذهبی که بتواند رهبری سایر کشورها را پیش ببرد. برای مثال کشور ژاپن در سالهای بعد دههی شصت قرن پیشین اقتصاد دوم دنیا بود و با داشتن تکنیک بسیار بالا و جمعیت تقریبن نرمال میتوانست یک کشور بزرگ و حتا هژمون منطقه باشد ولی مذهب شینتوئیسم و یا بودیسم چنین سیاستهایی را بر نمی تابید. مردم ژاپن برای رهبری ساخته نشده بودند. اگرچه این کشور بعد از جنگ جهانی اول سیاستهای تجاوزگرانهای در پیش گرفت و بخش جدی از آسیای جنوب شرقی و شرق آسیا را اشغال کرد ولی توان رهبری هژمونیک منطقه را نداشت.
داشتن جمعیت بالا و افزایش مستمر آن. امروز چین و هندوستان با توجه به جمعیت بسیار بالا، رشد اقتصادی و رسیدن به تکنیک صنعتی مدرن و پیچیده و یک روحیهی ناسیونالیستی با روحیات اقتدارگرایانه همراه با ایالات متحده سه کشوری هستند که قدرت بینالمللی را تقسیم خواهند کرد. روسیه با توجه به رشد منفی جمعیت، ارتشا بسیار بالا و پایین بودن رشد تکنیک نمی تواند با کشورهای مزبور رقابت کند. اگرچه نیروی نظامی بالایی را در اختیار دارد. اروپا با توجه به اختلافهای داخلی، خروج انگلیس از اتحادیهی اروپا، اگرچه پتانسیل بالایی برای هدایت معنوی و یا حتا تکنیکی جهان را دارد قدرت در حال رکودی هست.
۷. وجود قطببندی بین قدرتها: تجربه نشان میدهد که کشورها در تلاش برای کسب و افزایش قدرت، حفظ منافع ملی به خودی خود در تقابل با سیاستهای کشورهای دیگر قرار خواهد گرفت. اختلاف در استراتژیهای سیاسی و اقتصادی به قطببندی و ایجاد بلوکهای گوناگون سیاسی منجر خواهد شد. ایجاد و وجود قطببندیهای سیاسی در تاریخ سیاسی باستان و امروز پدیدهی متداولی است. پذیرش این مورد و حفظ و تکامل آن در منظر فکری رئالیستهای قدرت محور نقش مهمی ایفا میکند. بیتردی میتوان نمونههای زیادی از تاریخ تکامل مدرن کشورهای اروپا یی و دنیا که فرم گرفتن اتحادها، قطببندیهای سیاسی و نظامی، سپس فروپاشی و شکل گرفتن قطبهای جدید آورد که من قبلن به آنها اشاره داشتم و اینجا از تکرار پرهیز میکنم.
۸. بالانس در تئوری و عمل: رئالیستهای سیاسی به توازن بین عناصر مختلف سیاسی و در حوزههای بینالمللی تاکید میکنند. یا حداقل در تئوریهای آنها مطرح میشود. آنچه که این تاکید را گاهن کم محتوا میکند تفسیر آنها از موضوع و تعریف توازن قدرت است. کدامین شاخصها و معیارها برای ایجاد بالانس در بین حوزههای قدرت سیاسی مورد توجه آین منظر فکری است، قطعی نیست. ولی یک مثال بسیار مشخص که در ایجاد توازن قدرت استراتژی در اروپای قرون هجده و نوزده موفق شد امپراطوری انگلیس بود. انگلیس از ترکیه در مقابل روسها حمایت میکرد. از فرانسه در مقابل اسپانیا و از ایتالیا در مقابل اتحاد اتریش، مجارستان و رومانی. نتیجه سیادت بلامنازع انگلیس بر اروپا و دنیا در دو قرن یاد شده.
۹. همراهی با نیروی غالب: در جنگ جهانی دوم آنگاه که قدرت آلمان هیتلری/حکومت وایمار با اشغال مناطق آلمانی زبان لهستان دست زد و به عنوان قدرت برتر اروپا عمل میکرد کشور ایتالیا از فرصت استفاده کرده و با آلمان هیتلری به توافقهای نظامی و جغرافیایی رسید. به این ترتیب به سوار قطاری شد که در حال حرکت به جلو بود. همین طور بود اتحاد ژاپن با این دو کشور. لازم به یادآوری میدانم که مذاکراتی بین ترکهای جوان/اتاتورک و آلمان در جریان بود و در عین حال توافقهایی نیز صورت گرفته بود که ترکیه را نیز شامل حال این شرایط وِیژه میکرد. ایران دوره رضا خان نیز میتوانست در این اتحاد قرار گیرد.
۱۰. در جنگ جهانی دوم کشورهای کوچک اروپایی مثل سوئیس، موناکو، لیختن اشتاین و بخشن سوئد، با توجه به درگیری و جنگ بین نیروهای متفقین با هیتلر و موسولینی، به بیان دیگر برای فرار از رویارویی با سپاه هیتلر و موسولینی چند استراتژی بکار بردند. بدلیل کوچکی خود سعی کردند که قدرت خود را بسیار کم نشان دهند و یا اینکه به گونه ای در سیاستهای عصر دیده نشوند. این سیاستها به این کشورها امکان داد که از گزند جنگ و یا اشغال شدن توسط این نیرو یا آن نیرو در امان بمانند.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|