سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
هر نیروی سیاسی، به توجه و بسیج مردم نیازمند است. اما جلب توجه و بسیج آنها اتفاق نمیافتد مگر آنکه بتوان با آنها حرف زد. مردم به دو شرط به یک نیروی سیاسی توجه میکنند: اول نسبت به آنکه سخن میگوید اعتماد داشته باشند یا اعتماد پیدا کنند. اگر او را ناتوان یا دروغگو به حساب آورند، به او توجهی نخواهند کرد. دوم اینکه سخنها امید افکن باشند. سیاست ورز باید امید درمان یک بیماری یا رفع یک مشکل عینی را برانگیزد تا مردم به او توجه کنند. هر نیروی سیاسی، هم باید اعتماد مردم نسبت به خود را جلب کند و هم مولد امید در میان مردم باشد. امروز اصلاحطبان میخواهند با مردم حرف بزنند. میخواهند مثل گذشته در مردم اعتماد و امید برانگیزند، اما توفیق چندانی ندارند. من در این یادداشت، میخواهم این مشکل را بررسی کنم. میخواهم به زعم خودم، به این سوال پاسخ دهم که آنها چگونه میتوانند دوباره باب گفتگو با مردم را بگشایند و اعتماد و امید برانگیزند.
سخن مولد اعتماد و امید، در شرایط مختلف سنخهای متفاوتی دارد. نمیتوان با یک نظم سخن، در هر دوره و برای هر سنخی از مردم اعتماد و امید برانگیخت. به تجربه رجوع کنیم. پشت سر ما، دو سنخ از گفتار اعتماد و امید برانگیخته است. یکی نظم سخن انقلابی در دوران انقلاب و دیگری نظم سخن اصلاح طلبانه در دهه هفتاد. ما به همین دو نظم گفتاری خو کردهایم. مردم نیز با این دو سنخ آشنایی دارند. مشکلی که پیش روی نیروهای سیاسی در شرایط امروز است، انتخاب این یا آن و یا انتخاب چیزی میان این دو است. به نظرم مشکل امروز اصلاح طلبان همین انتخاب است. همین انتخاب است که آنها را چند پاره کرده و تا حدی مردد و متزلزل.
انقلاب و سخن انقلابی
مردم در دهه چهل و پنجاه سخن انقلابی را میپسندند. در جهان آن روز، انقلاب و سخن انقلابی پذیرش داشت. مردم نسبت به نظام سیاسی در داخل احساس بیگانگی میکردند. کسانی از راه رسیدند و وعده روز و روزگاری تازه دادند. روزگاری که اساساً با روزگار موجود در تعارض بود. روزگاری یوتوپیک. اما پیش از آن باید ثابت میکردند سخنگویان قابل اعتمادی هستند. جلب اعتماد مردم نیازمند جسارت و فداکاری بود. سخنگویان انقلابی، با تحمل شکنجه و زندان و حتی با پذیرش شجاعانه شهادت و مرگ، اعتماد برانگیختند. او که از جان و هستی خود میگذشت، نزد مردم به یک سوژه قابل اعتماد برای گذر از شرایط موجود تبدیل میشد. چرا که گذار انقلابی یک گذار پر خون و حادثه است و نیازمند راهبرانی که شجاعت و از خود گذشتگی کافی داشته باشند. مردان سیاست آن روز، منتظر حادثهای بزرگ بودند. اگر زنده میماندند میخواستند در آن حادثه بزرگ در صف مقدم مردم باشند و اگر به شهادت میرسیدند میخواستند در یاد و خاطره مردم زنده باشند. چنین نیز شد. آن روز بزرگ آمد. کسانی پیشقراول مردم بودند و کسانی نبودند اما در یاد و خاطرههای مردم زنده بودند.
سخن انقلابی پر از گزارههای جسورانه است. سخنگوی انقلابی هزار راه نرفته را در سخن میپیماید. مردم مرعوب، با آنچه میشنوند، جسارت پیدا میکنند. سخنگوی انقلابی، هیچ مرزی نمیشناسد، مردم را همراه با تک تک گزارههای خود از کوچه پس کوچههای خوفناک گذر میدهد. بارها و بارها مردم همراه با سخنگوی انقلابی، از خانههای خوف و ترس خود بیرون میروند، و تا واژگونی نظام حاکم پیش میروند. چنین است که شنیدن سخن انقلابی مردم مرعوب را غرق لذت میکند. مردم با صرف شنیدن سخن انقلابی احساس قدرت میکنند. اگر چه برای یکی دو ساعت. دوباره به خانهها بازمیگردند تا نوبت بعدی که همراه با یک نظم سخن انقلابی، حرکتی در خیال کنند.
آنکه با سخن انقلابی خود مردم را بارها و بارها از خانههای عزلت و ترس به نیروی خیال بیرون برده، کم کم به اسطوره نجات مردم تبدیل میشود. مردم به او اعتماد میکنند. ماجرا به تدریج از مرز اعتماد میگذرد. مردم به او پناه میبرند و همه نجات خود را از همه عسرتهای کوچک و بزرگ زندگی در او میجویند. او به یک اسطوره تبدیل میشود. آنگاه همه چیز به تدریج به یک بزنگاه نزدیک میشود. اتقلاب روی میدهد و همه واژههای انقلابی یکباره در یک میدان پرآشوب به واقعیت تبدیل میشود.
میدان عمل سیاسی در ایران، واجد چنین سنخی از سخن هست. مهمترین مقطع آن نیز همان سال پنجاه و هفت بود که به سرنگونی یک نظام سیاسی انجامید. با پیروزی انقلاب، مردم به دو گروه تقسیم شدند. کسانی که امیدوارانه پشت جمهوری اسلامی ایستادند و گروهی که ناامید شدند و به خانهها بازگشتند. نیروها و جریانات سیاسی هم به دو گروه تقسیم شدند یا در جمهوری اسلامی جذب شدند یا به صف نیروهای مخالف و معارض پیوستند. نکته جالب توجه آن بود که برخی از نیروهای مخالف همچنان با سخن انقلابی زندگی میکردند. مرتباً سخنان انقلابی و شجاعانه میگفتند و انتظار داشتند که برانگیزاننده انقلاب علیه نظامی باشند که هنوز چند ماهی از استقرارش نگذشته بود. شجاعانه سخن گفتند و همه بهای آن را نیز پذیرفتند. اما مردم دیگر پذیرای سخن انقلابی نبودند. حتی مردمی که تلخکام به خانهها بازگشته بودند، حیران و شگفت زده به این نیروها نگاه میکردند و نمیدانستند با نظم سخنی که هنوز از بار سنگین آن بیرون نرفته بودند چگونه باید نسبت برقرار کنند. آنها امیدی برنمیانگیختند حتی اگر سخنگویانشان اعتماد مردم را جلب میکردند.
سخن و اصلاحات
اصلاحات به معنایی که در اواخر دهه شصت نطفههای آن منعقد شد، از سنخ دیگری بود. گروهی به میدان آمدند که از درون خود نظام برخاسته بودند. از ایدئولوگها گرفته تا فعالان و کنشگران میدان عمل، همه نسبتی با نظام مستقر داشتند. آنها لزوماً شجاع و فداکار نبودند. آنها فقط نفوذ داشتند و امکان جلب اعتماد بالادستیها را. داستان شرایط انقلابی، مثل شرایطی است که کسی با زخم هتک ناموس مواجه شده و میخواهد به هر قیمتی از حریف خود انتقام بگیرد. سخنان انقلابی مولد فضای انتقام بود و نیازمند جسارت و شجاعت شگرف. داستان اصلاحات اما چیز دیگری بود. مثل وضعیتی بود که کسی از دیگری مبلغ سنگینی طلب داشت اما طلب او وصول نمیشد. زوری هم برای کسب طلب نداشت. پس دست به دامان کسی میشود که بده کار از او حرف شنوی دارد. اصلاح طلبان هم آنها بودند که به دلیل موقعیتشان در ساختار قدرت، مردم به آنها اعتماد میکردند. اصلاح طلبان سخنهای بسیار میگفتند و میدانی گسترده از سخن تولید کردند، اما سخنان آنها به این دلیل امید بخش مینمود که اصلاح طلبان میتوانستند در میدان معامله با نظام سیاسی اوضاع را به سمت بهبود ببرند.
البته واقعیت به همین سادگیها هم نبود. آنها در عین حال، لایهای از سخن انقلابی هم در کلام داشتند. آنها به نحوی لطیف، سنخی از الگوی انقلابی کلام را با الگوی کلام اصلاح طلبانه همراه میکردند. میخواستند دست به یک بسیج حداکثری بزنند. از یک طرف، بخش مهمی از مردم را متوجه نفوذ خود کرده بودند و اعتماد تولید کرده بودند که میتوانند اوضاع را با چانه زنی بهبود ببخشند و در همان حال، لایههای تلخ کام و به خانه خزیده مردم را از قلم نیانداختند و آنها را نیز به احتمال یک روز بزرگ امیدوار کرده بودند. اگرچه به راستی اهل انقلاب نبودند و خوب دریافته بودند که روزگار روزگار انقلاب کردن نیست. به هر روی، آنها اعتماد مردم را به دلیل قدرت و نفوذ در درون ساختار جلب کرده بودند و سخنان آنها امید بسیار در مردم برمیانگیخت.
اصلاح طلبان اما، داستان شگفتی را پشت سر گذاشتند. چندی که گذشت معلوم شد خیلی کسی گوش به حرف آنها نمیدهد و عملاً نفوذی در دورن ساختار برای بهبود بخشی به شرایط ندارند. کم کم از درون ساختار به بیرون پرتاب شدند. عامل اصلی اعتماد از دست رفت. به همین جهت، سخنان آنها نیز وجه امید بخش خود را از دست داد. از آن پس، دو مسیر پیش پای اصلاح طلبان گشوده شد. به اعتبار این دو مسیر، سخن و کلام اصلاح طلبان و الگوی جلب اعتمادشان، به دو مسیر رفت. به روایتی دیگر، شقاقی در درون جبهه اصلاحات پدیدار شد.
عامل اصلی پدیدار شدن این شکاف نیز، به تجربه احمدی نژاد مربوط میشود. یکی دوسالی که مردم احمدی نژاد را تجربه کردند، دیگر از اصولگرایان میترسیدند. آنها با احمدی نژاد به پیام آوران ویرانی ساختار اقتصاد، سرکوب و تحمیق، و جنگ و منازعه با عالم تبدیل شدند. بدیهی بود که در چنین شرایطی، چشمها دوباره متوجه اصلاح طلبان شود. اما با تردید. اصلاح طلبان چه کاری از دستشان ساخته بود؟ ناآرامیهای پس از انتخابات هشتاد و هشت، فرصتی بود برای ظهور یک شکاف در درون اصلاح طلبان. گروهی به سمت حاشیه کلام اصلاحات حرکت کردند. به سمت لایه انقلابی سخن. چنین بود که یکباره طنین کلامی جریانی از اصلاح طلبان رادیکال شد. آن نظم سخن، به سمت تولید امید انقلابی حرکت میکرد و بنابرآن، جلب اعتماد مستلزم تحمل زندان و شکنجه و عسرتهای سنگین یک عمل انقلابی بود. لایه دیگر، به سمت دیگری رفت. به سمت اعاده نفوذ در ساختار سیاسی و بازگشت اعتماد به اصلاح طلبان بر اساس نظام اعتماد پیشین. انگار زلزلهای رخ داد: یک شکاف عمیق در زمین سخنان اصلاح طلبان چهره نشان داد: یکسوی این شکاف، رادیکال، شجاعانه و مرزشکن ظاهر شد و سوی دیگر این شکاف عمل گرا، پراگماتیست، اهل معامله و بده بستان.
اصلاح طلبان، قدرت خود را در میدان عمل و بسیج حفظ کردند. همه انتخاباتهای پس از سال 92 اثبات کننده این مدعاست. اما حفظ این قدرت، نه به دلیل اعتبار سویه رادیکال سخن اصلاح طلبان بود و نه اعتبار سویه پراگماتیست. اصولاً اصلاح طلبان قدرت خود را حفظ کردند نه به خاطر سخن و برانگیختن اعتماد و امید. بلکه به خاطر آنکه امکانی بودند برای فرار از جریانی که آنها را به نام ارزشهای اخلاقی و دینی و انقلابی میترساند. اصلاح طلبان بیشتر به یک نیروی «نه آن» تبدیل شدند تا جریانی که به خودی خود موضوعیتی داشته باشد. سکوت تام هم اگر میکردند معتبر بودند. دقیقاٌ به همین معنا هنوز هم از اعتبار بهره مندند. اما نه چندان که راضی شان کند. کم کم به چشم میبینند که در دوره حسن روحانی، سرمایهها آب میشود و این نکته نگران کننده است. چنین است که امروز احساس نیاز میکنند تا دوباره با مردم حرف بزنند. اما چطور؟ با کدام نظام کلامی؟ انقلابی؟ آیا امروز روزگار انقلاب است؟ یا همچنان سخن اصلاح طلبانه باید گفت؟ آیا اعتبار پیشین هنوز پا برجاست؟
اصلاح طلبان و پیچیدگیهای امروز
اصلاح طلبان در شرایط پیچیدهای قرار گرفتهاند. میخواهند دوباره باب گفتگو با مردم را بگشایند. اما زبانشان انگار الکن است. به موسم یک انتخابات تازه نزدیک میشوند. گروهی شان، راه چاره را در نزدیک شدن بیشتر به لایههای درونی نظام میبینند به چهرههایی مثل علی لاریجانی چشم دوختهاند باشد تا امکان ورودی تازه باشد به درون. بنابراین چنان سخن میگویند که انگار نه انگار قرار است به نام اصلاحات چیزی را هم اصلاح کنند. گروهی شان اما رادیکال سخن میگویند و عبور کننده از همه مرزها جلوهگر میشوند. چنانکه گویی قرار است مبشران یک دوران تازه باشند، انگار میخواهند مردم را به یک روز حادثه بزرگ انقلابی فرابخوانند. راستش این است که هر دو گروه ناکامند. گروه اول ناکامند چون چندان راهی برای ورود دوباره مهیا نیست. گروه دوم هم ناکامند چون اصولاً شرایط انقلابی نیست. مردم هم منتظر انقلاب نیستد. اگر هم باشند، آنها نیروهای قابل اعتماد در یک فرایند گذار انقلابی نیستند.
گروهی از اصلاح طلبان، نیروهای اصیل و صادق در عرصه سیاسیاند. هزینه میدهند و هزینه دادهاند. اما در طراحی استراتژی عمل، جز به بالا نمیاندیشند. یا با چانه زنی و یا با حمله و یورش، قصد ورود به آن بالا دارند. نه برای خودشان، بلکه برای تامین مقاصد مصلحت جویانه ملی شان. اما تلاش آنها، تامین کننده فرصت برای خیل فرصت طلبانی است که لباس اصلاحات میپوشند و نام و نان اصلاحات میخورند و حتی دعایی هم نمیکنند به جان کسانی که بستر ساز آنها شدند.
اگر اصلاح طلبان به جد قرار است به نقد گذشته بپردازند، اول به خودشان بیاندیشند. به آن بیاندیشند که از کجا برآمدند. آنها از دورن نظام برآمدند و در ذهنیتشان راهی برای برون رفت از این وضعیت نیست، مگر با بازگشت به درون. گویی باید مناصب را در اختیار گرفت تا بتوان کاری کرد. شکی نیست که کسب مناصب فرصتی برای اصلاح امور است. اما آن راه مسدود است و اصلاحات دیگر قادر نیست اعتماد و امیدی در آن زمینه برانگیزد. نه در الگوی سخن انقلابی و نه در الگوی سخن عمل گرایانهاش. چنانکه گفتم هنوز صاحب سرمایهاند و در انتخابات اثرگذار. اما ظرفیت این اثرگذاری در تجربههای پیشین نمودار گشته است. آن ظرفیت را نادیده نگیرند، اما برای آن همه سرمایه شان را هزینه نکنند.
اصلاحات را باید به قول آقای خاتمی اصلاح کرد. اصلی ترین راه اصلاح اصلاحات، عدم تمرکز بر ساختار قدرت است. نگفتم نادیده گرفتن ساختار قدرت، بلکه عدم تمرکز تام بر ساختار قدرت. باید به نظم سخنی اندیشید که در این پایین و در بستر نسبت میان مردم و مردم، یا روشنفکر و مردم نیز به اصلاح امور میاندیشد. فقط اصلاح طلبان و روشنفکران نیستند که چهار دهه چشمهای خیره به سقف شدهاند و تمرکز کردهاند به کلام و عمل مسئولان. بخش مهمی از مردم نیز چشم به بالا دارند. استخوان گردن همه ما دچار عارضه شده است. دیگر معلوم نیست چگونه باید گاهی سر به پایین بیاوریم و خودمان را و دیگران را تماشا کنیم. آنچه در اخلاق عمومی، ارزشهای جمعی، تواناییهامان برای حل مشکلات جمعی افتاده است. نه از مخاطرات این پایین چندان خبر داریم و نه از فرصتهای این پایین. روانهای گسیخته مردم، ناتوانیهای اجتماعی وسیع، زوال اخلاق و ارزشهای جمعی جامعه را دستخوش بحران عمیق کرده است. مردم در چنین وضعیتی مهیای هیچ کنش انقلابی نیستند، در عین حال هر کنش اصلاحی را هم به زوال میکشانند. مخاطرات این پایین فراوان است. اما در همان حال فرصتهای مهمی نیز فراهم شده است. مردم بی آنکه در کلاس آموزشی خاصی حاضر شده باشند، آموختهاند و میآموزند که چگونه باید شبکههای کوچک اعتماد ساخت. میآموزند چگونه جامعه از دست رفته را در موقعیتهای خاص بازسازی کنند.
اصولگرایان گروه خاص و کوچکی از مردم را نمایندگی میکند. اصلاح طلبان هم گروه خاص و کوچکی از مردم را نمایندگی میکنند. اما برای کثیری از مردم هیچ جریانی در آن بالا نماینده هیچ کدامشان نیست. ممکن است از سر اضطرار به این یا به آن رای دهند. اما در این سو و آن سو شدنشان، به هر دو سو ناسزا میگویند چرا که احساس میکنند مثل غافله اسرا شدهاند. دیگر هیچ نظم سخنی نمیشنوند که اعتماد و امیدی در آنها برانگیزد. باید راه سخن گفتن با مردم را دوباره فراگرفت.
اگر بخواهم با اصطلاحات علمی تر سخن بگویم، باید به احیای امر عمومی پرداخت. امر عمومی جز با حضور عموم امکان پذیر نیست. باید به سخنی اندیشید که معطوف به امر عمومی است. سخنی که صادق است، صادقانه ادا میشود و به قول هابر ماس قادر است در میدان جهان زیست واقعی مردم جایی باز کند. سخنگویانی که سخن میگویند اما اراده شان بیشتر فروش کالا به عوام الناس بیچاره است، دیگر فرصتی ندارند. سخنگویان صادقی هم که سخن میگویند اما انتزاعی و بی رابطه با شرایط و دردها و رنجهای عملی مردم، دیگر فرصتی ندارند. ساحت کلام باید از منفعت جوییهای فردی، کینه ورزیهای بی فرجام، و آرزوهای بی جا پاک شود. کلام تنها به شرطی امید و اعتماد برخواهد انگیخت، که خانه امنی باشد از آنهمه ناامنی که چندین دهه گریبان همه ما را گرفته و راز انحطاط و آب شدن سرمایههای اجتماعی است.
عمق و وخامت اوضاع، نیازمند نظام کلامی است که در تحلیل اوضاع، عمیق باشد. نقش همگان را بازنمایی کند. آئینهای باشد مقابل همگان. همه باید چهره نازیبای خود را در آن مشاهده کنند از حاکمان گرفته تا تک تک مردم. باید بستر ساز بازسازی خویشتن فردی و جمعی باشد. بستر ساز یک عهد و پیمان جمعی برای ساختن آنچه ویران کردهایم. به اوضاع پس از یک زلزله مهیب بیاندیشیم. در چنین وضعیتی صرفاً باید به رفع و تقلیل فاجعه اندیشید و آن نیازمند یک عزم جمعی است. امروز کلامی فرصت تولید امید و اعتماد دارد، که به راستی همگان را نمایندگی کند. کلامی همگان را نمایندگی میکند که همگان را به پرسش بگیرد و وجدانهای خفته را بیدار کند. کلام پوپولیستی که مردم را با همه شرارتهاشان میستاید و همه چیز را به گردن چند نفر میاندازد، کاری از پیش نخواهد برد. فاجعهای روی داده که همه در آن سهیم بودهایم. سهم خود را بیان کنیم، و صادقانه نشان دهیم برای اصلاح امور آمدهایم نقش خود را خوب بازی کنیم. عجله نکنیم، منتظر نتیجه زودهنگام نباشیم. صبور باشیم، بگذاریم سخن راه خود را برای تولید فضای امید بگشاید، اجازه دهیم شاید بازیگرانی در راه باشند که بیشتر از ما بتوانند اعتماد مردم را برانگیزند. گاهی هم خود را صرفاً مهیا کننده آن نوآمدگان بدانیم.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|