iran-emrooz.net | Mon, 03.04.2006, 14:37
بحثی پیرامون بنیادگرایی ضد اسلامی
اسلامستيزی غربی و پيامدهای آن!
رحمان ليوانی
دوشنبه ۱۴ فروردين ۱۳۸۵
امروزه اگر در جوامع اسلامی يک جريان غربستيز اسلامی وجود دارد که غرب را بدون توجه به ارزشهای بزرگ و مترقی انسانی و دموکراتيکاش يکسره نفی و طرد میکند و آن را مساوی با استعمار، استثمار، تجاوز، فساد و غارتگری میداند، در جوامع غربی نيز يک جريان نژادپرست و دست راستیِ اسلامستيز وجود دارد که با چشمپوشی آگاهانه بر قرائتهای متفاوت و متضاد از اسلام، میکوشد تا اين ديدگاه مطلقگرايانه را به مردم غرب القاء کند که اسلام بی کم و کاست مساوی با استبداد، اختناق، جنگ، تروريسم، تبعيض جنسی و بیخردی است.
اين اسلامستيزی غربی که متأسفانه طی دو سه دههی اخير ابعاد و دامنه گستردهای در جوامع مغربزمين پيدا کرده است، البته پديدهی تازهای نيست، بلکه پديدهای تاريخی است که از زمان جنگهای صليبی به اين سو همواره بخشی از ارکان سياستهای غربیها در مواجه با اسلام و مسلمانان بوده است.
از منظر تاريخی شايد بتوان گفت که برای اولين بار در دوران جنگهای صليبی بود که غربیها به منظور توجيه تجاوز نظامی خويش به مشرق زمين به سياست اسلامستيزی روی آوردند. چنانکه میدانيم هدف و انگيزه اصلی غربیها از به راه انداختن جنگهای صليبی که در قرن يازدهم ميلادی با تهاجم نيروی نظامی کشورهای غربی به جوامع اسلامی آغاز شد و نزديک به دو قرن بهدرازا کشيد، دستيابی به راههای استراتژيک بازرگانی در مشرق زمين بوده است. ولی غربیها برای آنکه تهاجم نظامی خويش به کشورهای اسلامی را مشروع و موجه جلوه دهند، اين مدعای بیاساس را پيش کشيدند که قصد آنان از جنگ با کشورهای اسلامی نه تصرف ثروتهای مادی اين کشورها که نجات و آزادی بيتالمقدس يا اورشليم از دست قومی کافرپيشه، غاصب و دشمن مسيح و مسيحيت، يعنی مسلمانان است. بدينترتيب اگر از نظر تاريخی به اسلامستيزی غربی نگاه کنيم، متهم کردن مسلمانان به کفر، غصب بيتالمقدس و ضديت با مسيح و مسيحت در دوران جنگهای صليبی، نخستين موج اسلامستيزی غربی محسوب میشود.
اما به گواهی تاريخ، اين اسلامستيزی غربی، قرنها بعد يعنی در قرون هجده و نوزده که دوران استعمار شرق توسط غرب است، بهشکل عميقتر و البته به شيوهای متفاوت از دوران جنگهای صليبی تکرار میشود که آنرا موج دوم اسلامستيزی غربی میتوان تلقی کرد.
در دوران استعمار غربیها همانطور که ادوارد سعيد (Edward Said) نويسنده و محقق نامدار معاصر در رسالهی مشهور شرقشناسی (Orientalism) با استناد به انبوهی مدرک و سند نشان میدهد، تا توانستند اسلام و مسلمانان را مورد توهين و تحقير قرار دادند.
برپايه کتاب ادوارد سعيد، در تمام دوران استعمار، غربیها، خصوصاً غربیهای فرانسوی و انگليسی به دليل مشروعيت بخشيدن به حضور نظامی خويش در کشورهای اسلامی، اين ديدگاه نژادپرستانه را تبليغ و ترويج میکردند که اسلام دين بربرها است و مسلمانان گروهی مردم بیفرهنگ، احساساتی، لجباز، وحشی، حيوانصفت و بیبهره از تدبير و شعور انسانیاند که ناگزير میبايست بهوسيله غربیهای متمدن و با شعور تربيت و هدايت شوند!
جالب است بدانيم که در دوران استعمار، اين فقط سياستمداران و نظاميان استعمارگر غربی نبودند که بهديده تحقير به اسلام و مسلمانان مینگريستند، بلکه بنابر کتاب "شرقشناسی" ادوارد سعيد، بخش بزرگی از متفکران، فيلسوفان، هنرمندان، اديبان و نويسندگان آزادیخواه و انساندوست غربی هم نگاه مشابهای به اسلام و مسلمانان داشتند!
موج سوم اسلامستيزی غربی اما از اواسط قرن بيستم و به عبارت بهتر و دقيقترپس از پايان جنگ دوم جهانی و ايجاد کشمکش نظامی و سياسی بين اعراب و اسرائيل آغاز میگردد. با اين تفاوت که اينبار به قول ادوارد سعيد، يک نيروی تازهنفس غربی يعنی آمريکا که در صدد است تا کنترل اوضاع خاورميانه را در دست گيرد، به مدعيان تربيت و هدايت مسلمانان عقبمانده اضافه میشود. (۱)
در اين دوران است که میبينيم تمام غرب، يعنی آمريکا و اروپا بهخاطر توجيه حمايت مطلق خود از اسرائيل در نزاع اين کشور با اعراب و نيز به سبب توجيه تلاشهای نظامی و سياسی خود برای کنترل منابع عظيم نفتی خاورميانه بازهم اسلام و مسلمانان را آماج تهمت و توهين قرار میدهند. منتها اينبار به زبان ديگری، بدينسان که اسلام میشود يک دين توتاليتر و مسلمان میشود يک انسان دگماتيست، تروريست، شکنجهگر، بيرحم، طرفدار تبعيضجنسی و بالاخره يک ضدغرب که فقط و فقط در انديشه و آرزوی نابودی غرب و غربی است.
چنين تصويری از اسلام و مسمانان به روايت اينگمار کارلسون (Ingmar Karlson) نويسنده و اسلامشناس سوئدی که از طرفداران جدی گفتگو و صلح بين دو تمدن اسلامی و غربی است، بهوضوح در بسياری از رمانها، داستانهای کوتاه، برنامههای تلويزيونی، فيلمهای سينمايی و مطبوعات غربی در دو دهه پايانی قرن بيستم قابل مشاهده است. (۲)
يک نمونه تازه از موج اسلامستيزی غربی همين کاريکاتورهای مربوط به پيامبر اسلام است که اخيراً در تعدادی از روزنامههای اروپايی بهچاپ رسيده است. بیشک همهی کسانی که کاريکاتورهای پيامبر اسلام را در اين روزنامهها ديدهاند، نيک میدانند که پيام اصلی اين کاريکاتورها و يا دستکم پيام يکی از آنها که پيامبر اسلام را همراه با بمب و سلاح نشان میدهد، به زبان ساده اين است که اسلام مدافع و مروج تروريسم و بمبگذاری است.
به عبارت ديگر اين کاريکاتورها يک پيام روشن برای مردم غرب دارند و آن اينکه مسلمان خوب و بد ندارد، همهی آنها سروته يک کرباسند. يعنی همهی آنها تروريست هستند، زيرا همهی آنها از پيامبری تبعيت میکنند که تعاليمش حامی تروريسم است!
اين ديدگاه اسلامستيزانه در شرايطی در غرب متمدن و مدرن و خردگرا تبليغ و ترويج میشود که میدانيم غالب مسلمانان جهان بارها و بهشيوههای گوناگون مخالفت صريح و قاطع خود را با فعاليتهای تروريستی گروههای ارتجاعی و افراطی اسلامی اعلام کردهاند و اين موضوع هم راز سربهمهری نيست که از چشمهای تيزبين غربیهای مدرن و پيشرفته پنهان مانده باشد. پس با اين وصف، پرسش اين است که چرا غربیها اقدامات تروريستی برخی حکومتها و گروههای اسلامی را به حساب اسلام و همهی مسلمانان میگذارند!؟
بیترديد اگر اين فرض را قبول کنيم که غربیها بهتر از ما میدانند که اين حکومتها و گروههای غربستيز مدافع تروريسم تنها نماينده اسلام و نيز تنها نماينده اين يک ميليارد و نيم مسلمان جهان بهشمار نمیايند که با استناد به آنها بتوان اسلام را دينی توتاليتر و مسلمانان را تروريست معرفی کرد، آنگاه پاسخ پرسش فوق را بايد در نکتهی ديگری جستجو نمود و آننکته اين است که سياست اسلامستيزی غربی اکنون در دوران بهاصطلاح "نظم نوين جهانی"، "پايان تاريخ" و "رویارويی تمدنها" بهدنبال جايگزينی فرهنگ و ارزشهای اسلامی با فرهنگ و ارزشهای غربی است، چراکه ظاهراً فقط از اين طريق است که میتوان به تحقق تز "نظم نوين جهانی" اميدوار شد، تئوری "پايان تاریخ" را از قوه به فعل مبدل کرد و بالاخره ايده جنگطلبانه "رویارويی تمدنها" را با چيرگی و پيروزی فرهنگ و تمدن غربی بر فرهنگ و تمدن اسلامی جامه عمل پوشاند!
بنابراين از نظر جريان اسلامستيزی غربی، مسلمانان اکنون راهی جز اين پيشرو ندارند که فرهنگ عقبمانده خود که مبتنی بر اسلام است را به بوته فراموشی بسپارند و بهجای آن نظام ارزشی فرهنگ غرب که مبتنی بر مدرنيسم و سکولاريسم است را تمام و کمال بپذيرند.
روشن است که اين مدعای غربیها، مدعايی از سر خودخواهی و برتریطلبی است و لذا نمیتواند مورد قبول مسلمانان واقع شود. چون ناگفته پيداست که عجالتاً هيچ فرهنگی را در جهان فعلی نمیتوان سراغ داد که برتری مطلق بر ساير فرهنگها داشته باشد و شايد بههمين دليل هم هست که منتقدان مدرنيته، يعنی "پستمدرنيستها" بر "نسبيتفرهنگی" تأکيد و تصريح میکنند.
نياز به توضيح نيست که فرهنگ غرب واجد پارهای از ارزشهای بزرگ انسانی است که آموزش و فراگيری آنها برای هرکس و ازجمله مسلمانان امری بسيار با اهميت، حياتی و ضروری است. ليکن از ياد نبايد برد که همين فرهنگ مترقی و پيشرفته غربی دارای ارزشهای منفی خاص خودش هم هست که مسلمانان نهتنها میبايد از تأييد يا پذيرش آنها خودداری ورزند، بلکه لازم است رویکردی انتقادی نسبت به آنها اتخاذ نمايند.
از طرف ديگر اين مسئله هم نياز به توضيح ندارد که فرهنگ اسلامی مسلمانان بهرغم آنکه سخت محتاج نقد، پالايش و تصفيه از عناصر ارتجاعی و ضددموکراتيک است، حرفهای مهمی هم برای گفتن دارد، حرفهايی که غربیهای سکولار لزوماً میبايد آنها را بشنوند و مورد توجه و تعمق قرار دهند.
با اينهمه يک نکتهی قابل ذکر ديگر در باب اسلامستيزی غربی اين است که ببينيم اين اسلامستيزی چه پيامدهايی را بههمراه داشته است. بهگمان ما اسلامستيزی غربی به شرحی که گذشت واجد پيامدهای مخرب و زيانبار فراوانی بوده و هست که برخی از مهمترين آنها را بهطور خلاصه میتوان چنين توضيح داد:
۱- ايجاد اسلامهراسی در غرب
واقعيت اين است که ما اکنون در يک تقسيمبندی کلی با دو نوع اسلام دقيقاً متفاوت و متضاد با هم مواحه هستيم. يک اسلام نوگرا که طرفدار دموکراسی، حقوقبشر، برابری جنسی، عدالت اجتماعی، عقلانيت، صلح و بالاخره تعامل و گفتگو با جهان است و يک اسلام سنتی سياسی که طرفدار استبداد، اختناق، تبعيض جنسی، تقليد، تعصب، تروريسم و جنگ با جهان است.
در اين ميان آنچه مسلم بهنظر میآيد اين است که مردم غرب آن اسلامی را که میشناسند، اسلام نوگرا و سازگار با ارزشهای دموکراتيک نيست. آن اسلامی که مردم غرب با آن آشنايی دارند و بهطور روزمره صدای آنرا از طريق رسانههای تبليغاتی جريان اسلامستيزی غربی میشنوند، همين اسلام سنتی سياسی است که ويژگی ذاتی و اصلی آن چنان که در نظر و عمل نشان داده است، خصومت و ضديت تام و تمام با دنيای مدرن و ارزشهای دموکراتيک آن است.
بديهی است چنين اسلامی نه تنها هيچ پيام آموزنده، راهگشا و مثبتی برای مردم جوامع مدرن و سکولار غرب ندارد که به شدت هم برای آنان که دست برقضا تجربه تاريخی سياه و هولناک مسيحيت در قرون وسطی را پشت سردارند، تنفربرانگيز و هراسآور است. بنابراين دليل اينکه امروزه به نجو گستردهای شاهد اسلامهراسی در غرب هستيم، چيزی جز اين نيست که جريان اسلامستيزی غربی با دور زدن قرائت دموکراتيک از اسلام يعنی اسلام نوگرا، قرائت فاشيستی از اسلام يعنی اسلام سنتی سياسی را بمثابه تنها قرائت موجود از اسلام و نيز تنها قرائت واقعی و اصيل به خورد مردم غرب میدهد.
۲– تقويت جريان غربستيز اسلامی
ترديدی نيست که برخوردهای افراطی و ضددموکراتيک با اسلام مانند چاپ کاريکاتور پيامبر اسلام با اسلحه و بمب خواه و ناخواه ضديت مردم مسلمان با غرب را افزايش خواهد داد. در چنين فضايی جريان غربستيز اسلامی که درستی ديدگاه خود مبنی بر دشمنی غرب با اسلام و مسلمانان را اثباتشده میبيند، بازهم اين فرصت را میيابد که دامنه نفوذ خود در ميان مردم معترض به سياست اسلامستيزی غربی را گسترش دهد و از اين راه جايگاه سياسی خود در جوامع اسلامی را تقويت نمايد. از اينرو با جرأت میتوان گفت که سياست اسلامستيزی غربی با هدف تحقير اسلام و مسلمانان سياستی است در خدمت منافع جريان غربستيز اسلامی. جريانی که میکوشد با توسل به برخی از سياستهای ضددموکراتيک غربیها، به ناحق تماميت فرهنگ و تمدن غرب را زير علامت سئال ببرد و از اين رهگذر مردم جوامع اسلامی را بيش از پيش بر ضد غرب و تماميت ارزشهای فرهنگی و سياسی و اجتماعی آن تحريک نمايد.
۳- سلب امنيت از غربیها در جوامع اسلامی و مسلمانان در اروپا
يکی ديگر از پيامدهای زيانبار اسلامستيزی غربی اين است که هم امنيت غربیها در جوامع اسلامی و هم امنيت مسلمانان در غرب را به مخاطره میاندازد.
به عنوان مثال در همين جريان کاريکاتورهای پيامبر اسلام به روشنی ديديم که چگونه در جوامع اسلامی گروهی از مسلمانان متعصب و افراطی با توسل به شيوههای ضددموکراتيک نظير حمله به سفارتخانههای برخی از کشورهای اروپائی و حتا آتش زدن اين سفارتخانهها، امنيت کارمندان آنها را بهطور جدی بهمخاطره انداختند، تاجائی که بسياری از اين کارمندان و نيز بسياری از اروپائیهای مقيم کشورهای اسلامی ناگزير اين کشورها را ترک کردند. از طرف ديگر اين هم حقيقتی است غير قابل انکار که انبوهی از مسلمانانی که اکنون در اروپا زندگی میکنند، تأثير زيانبار و مخرب سياست اسلامستيزی غربی را بهطور روزمره در گسترش رفتارهای نژادپرستانه عليه خودشان بهخوبی حساس میکنند.
۴– تضعيف جريانهای طرفدار گفتگو بين مسلمانان و غربیها
اسلامستيزی غربی که انروی سکه غربستيزی اسلامی است، به سهم خود تضعيف جريانهای طرفدار تعامل و گفتگو بين مسلمانان و غربیها را بهدنبال خواهد داشت. چراکه طبيعی است در فضايی مملو از خصومت، کينه، نفرت، بدبينی و بیاعتمادی که بخشی از مسئوليت ايجاد چنين فضايی متوجه جريان اسلامستيز غربی است، پروژه متفکران جهان اسلام و جهان غرب مبتنی بر گفتگو و صلح بين مسلمانان و غربیها راه بهجايی نخواهد برد.
پس در يک نتيجهگيری نهايی از آنچه شرحش در اين مقال آمده است، میتوان گفت که يکی از چالشهای بزرگ متفکران آزادیخواه و صلحطلب مسلمان و غرب در وضعيت کنونی، چالش با دو جريان اسلامستيز غربی و غربستيز اسلامی است. به اعتقاد ما تنها از مسير اين چالش است که تحقق صلح و گفتگو بين مسلمانان و غربیها که امری فوقالعاده ضروری است، امکانپذير میگردد.
پاورقیها:
۱- شرقشناسی، ادوارد سعيد ۱۹۷۸ Orientalism New York
۲- اسلام و اروپا، اينگمار کارلسون ۱۹۹۹ Islam och Europa – Ingmar Karlson