سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
چندی پیش در مقاله «عدم تحول فهم به معنی مرگ خدا» عنوان نموده بودم که «درک، فهم و تحلیل اکنون ما از خداوند باید پایه گذار قوانین، تأسیس نهادها، ارزشها و فضیلتهای نو و تازه علاوه بر ارزشهای مثبت و ماندگار گذشتگان باشد. خداوند امری تجریدی، منفصل از واقعیت و بنشسته بر تخت پادشاهی خود در آسمان نیست او مجموعه هستی است. لذا اگر بخواهیم خدا را جستجو کنیم او متجلی در جماد، نبات، حیوان، انسان و فراتر از آن است، خداوند یکبار برای همیشه تجلی پیدا نکرده است او همواره و هر لحظه در تجلی است، چنانچه خدا هر لحظه در تجلی است و خود را در علم، زیبایی، مهر، حق، صدق، عیان و نمودار میکند پس درک ما نیزباید همواره با درخشش او، سیالیت او، تجلی او نو شود و تکامل پذیرد» این رویکرد با پرسشها و تردیدهایی چند مواجه شد، لذا سعی مینمایم در حد وسع و معلومات و بضاعت اندک خود علاوه بر پاسخ به ابهامات و سئوالات مطروحه ذیل نکاتی چند را بر آن بیفزایم؛
اینکه اگر خدا در همه موجودات، جامدات، گیاهان و حیوانات و انسان تجلی مییابد و همه را شامل میشود چه انسانهای شرور و چه انسانهای خوب و حتی حیوانات را شامل میشود، اینها با خیر محض بودن خدا سازگاری ندارد و هدف خلقت را به شدت زیر سئوال میبرد که خدا باید خود آزار باشد که خود را در بوته ی آزمایش قرار دهد و دیگر اینکه تکلیف این همه ظلمی که انسانهای شرور که آنها هم تجلی خدا هستند مرتکب میشوند چه میشود؟
اینکه اگر بگوییم فرایند خود آگاهی تدریجی است و خدا را در این فرایند قرار دهیم یعنی خدا ناقص است و به تدریج به کمال میرسد یعنی خدا خلاء دارد، خداوند برای خداوندیش باید پر باشد و خلاء نداشته باشد، کمال محض باشد، اینکه بگوییم چون خداوند جهان است پس آیا خدا همان ماده است؟ فعل انسانهای شرور فعل خداست؟ چرا خدا این همه ظلم و جنایت میکند؟
ظلم وقتی فهمیده میشود که ما آگاهتر شویم یعنی فرایندخودآگاهی را طی نماییم آنچه که امروز ظلم تلقی میشود، تبعیضآمیز تلقی میشود، بیعدالتی تلقی میشود نتیجه آگاهی روزافزون ماست به هر میزان که آگاهتر میشویم ظلم را تبعیض را بیعدالتی را بهتر دریافته و کنار مینهیم. در نقطه مقابل آنچه امروز ظلم، بیعدالتی تلقی میشود هزار سال قبل، صد سال قبل، ده سال قبل به سبب عدم رشد آگاهی تا آن زمان، ظلم و بیعدالتی تلقی نمیشد. مردمان آن زمان عدالت و حقیقت را آن گونه درک میکردند و برای آنان عدالت و حقیقت معنایی جز آن نداشت.
بطور مثال زن در شبه جزیره عربستان حقی از ارث نداشت این نتیجه آگاهی جمعی و گفتمان مسلط آن دوران بود اما با رشد آگاهی و طی فرایند رشد جامعه، زن به تدریج نصف مرد صاحب حق و ارث شد این نتیجه آگاهی بیشترو تعدیل گفتمان حاکم در غالب قانون و ساختار حکومتی بود، فرایند آگاهی سالها طول میکشد و نتیجه بدانسان میشود که در تاریخ دیدهایم. اینکه در یونان و رُوم سابق زنها، بردگان و مهاجرین حق رأی نداشتند اما در فرایند زمان با مبارزه بردگان به فرماندهی اسپارتاکوس و مجاهدت بسیار از پس ِ تلاشهای فراوان پس از دههها مبارزه توانستند برده داری را لغو کرده و حقوق انسانی خود را باز یابند و مبارزات بعدی اشخاصی چون لوترکینگ و ماندلا توانست هرچه بیشتر ساختار تبعیضآمیز و ظالمانه آپارتاید را براندازد. زنها تا چند دهه قبل حتی در کشورهای مترقی و توسعه یافته از حق رأی برخوردار نبودند اما با مبارزات پیگیر و کوششهای خستگی ناپذیر توانستند از این حق انسانی و شهروندی برخوردار شوند.
قصه قربانی کردن گوسفند به جای قربانی نمودن اسمعیل توسط ابراهیم نتیجهی استعلاء آگاهی بشر بود از سنت غالب روزگاران کهن در زمانهای که زنها، فرزند اول خانواده و یا اشخاص نیرومند از حیث قوای بدنی را برای محافظت از خطر سیل، زلزله، خشکسالی و یا بذل توجه و گشایش در کار و کسب روزی قربانی خدایان میکردند. این قضیه طبق آموزههای کهن امری مذموم تلقی نمیشد بلکه بالعکس امری متعالی و مقدس محسوب میگردید اما با گذشت قرون و اعصار و در نتیجه کوشش و کنش بیدار دلانی چون ابراهیم منسوخ گردید. امروز این مرحله از تاریخ ظالمانه تلقی میشود اما در گذشته امری مقدس بود چنانچه در دیالوگ اسمعیل و ابراهیم میبینیم وقتی ابراهیم خواب خود را بر اسمعیل واگویه مینماید اسمعیل با طیب خاطر آنرا میپذیرد و خود را تسلیم خدا میداند.
اگر قربانی انسان در گذشته عملی اخلاقی بود امروز به غایت ظالمانه و سبعانه تلقی میشود، چنانچه با رشد و آگاهی فزونتر قربانی کردن گوسفند نیز میتواند یک زمانی عمل غیراخلاقی محسوب گردد و گفتمان مسلط تغییر یابد. بسیاری از آنچه در گذشته اخلاقی محسوب میشد امروز غیر اخلاقی است، این نتیجهی رشد و ارتفاع آگاهی بشری است که آنچه زمانی امری متعارف و معمول محسوب میشود در برهه و دورانی دیگر امری مذموم و عنصر غیر اخلاقی محسوب گردد.
خودآگاهی و خود پالایی جزیی از سرشت و هویت کانونی هستی و به عبارت بهتر عین ساختار هستی است، زیرا هستی خود را در فرایند آگاهی اصلاح و کامل میکند و رشد مییابد و خودآگاه میشود «آن خدایی که هر چیزی را اندازه داد و به حد کمالش هدایت نمود»(۱-۳ الاعلی) از جماد به نبات از نبات به حیوان از حیوان به انسان و فرا تر از آن، به قول مولانا:
از جمادی مردم و نامی شدم
از نما مردم به حیوان بر زدم
مردم از حیوانی و آدم شدم
پس چه ترسم کی زمردن کم شوم
حمله دیگر بمیرم از بشر
تا بر آرم از ملایک بال و پر
بار دیگر از ملک پران شوم
آنچه اندر وهم ناید آن شوم
پس عدم گردم عدم چون ارغنون
گویدم انا الیه راجعون
همچنین از جهل، تعصب، جمود و تنگ نظری به علم، دانایی و آگاهی روزافزون، از بت پرستی و چند خدایی و شرک به توحید، از قربانی کردن فرزندان به قربانی نمودن جهل و نادانی و عمل به تقوا، از ایماء و اشاره به سخن گفتن (۳ الرحمن) و نوشتن (۴ و ۵ علق) و ابزار سازی نو به نو، از خشونت و جنگ به صلح و امنیت، از بندگی و بردگی اصحاب قدرت، ثروت و منزلت به حریت، استقلال و حاکمیت بر سرنوشت، از آماده شدن زمین برای زیست و گذر میلیونها سال تا پدیدار شدن انسان و گذر هزاران ساله تا انسان کنونی همه و همه و بسیاری دیگر حکایت از سیر خودآگاهی هستی از خود دارد.
بدین ترتیب و بهزعم راقم این سطور فرایند تکوین و پیدایی متون مقدس از جمله قرآن بر محورِ تکامل آگاهی و پیشرفت توانایی پیامبران ریشه داشته است به عبارت دیگر کتاب مقدس نتیجهی بیداری وآگاهی شخص پیامبر بوده و با رشد بیشتر پیامبر و اعتلاء فکر و آگاهی فزونتر وی و همچنین مردمان زمان پیامبر، قرآن نیز مشمول اصلاح به نفع ضرورتها، نیازها و آگاهیهای جدید و نو گردید. مُثبت و موید این رویکرد ناسخ و منسوخ میباشد که در متن قرآن از آن یاد شده است، چنانچه سخن خدارا کامل و قطعی و جاودان تلقی کنیم دیگر نباید هیچ آیهای جایگزین آیهی دیگر میشد حتی در زمان پیامبر، چون که خدا همان خدا بود و اگر حرف خدا یکی است و خطابش جاودانه است و او فراسوی همه چیز را میبیند و برای همهی زمانها و مکانها امر صادر میکند دیگر نباید تغییری در فرامین خدا راه میجست، اما دیدیم که چنین شد و این هیچ از خدایی خدا نکاست، زیرا اگر قرآن را نتیجهی علم و فرایندِ رشد آگاهی پیامبر بدانیم.
بر همین اساس میتوانیم بر بسیاری از تناقضات ( اعم از ظاهری و واقعی) قرآن فائق آییم، یعنی در همین قرآن سیر رشد و آگاهی پیامبر را میتوان مشاهده کرد و بر اساس همین آگاهی تدریجی در طول زمان پیامبریش بوده که آنچه در مراحل بعدی پیامبریش گفته گهگاه با مراحل قبلی گفتههایش متعارض به نظر میرسد این الگو اگرچه بطور موسع قابلیت اجرا دارد اما دستِ کم در خصوص احکام غیر عبادی شریعت میتوان به کاربست زیرا نه آگاهی ما آگاهی زمان پیامبر است، نه زمان و جهان ما زمانه و جهان پیامبر، همواره اعتقاد دارم هر آنچه از قرآن و فراتر از آن بر اساس معرفت و دیدگاه امروز تبعیض آمیز، ظالمانه و انسان کُش تلقی میشود، بر اساس همان روش و الگوی ناسخ و منسوخ باید کنار گذاشته شود زیرا قول و فعل خدا را نه صرفا در کتاب مقدس بلکه فزونتر از آن در کتاب آفرینش و در چشم اندازِ تاریخ هستی و در تحول و تطور و سیر تکاملی جوامع از ابتدا تا کنون و آینده میتوان شنید و به تماشا نشست.
لابد میپرسید ما که پیامبر نیستیم؟ آیا تاریخ با پیامبران به پایان رسیده است؟ آیا خدا از خدایی وامانده است؟ آیا او مرده است؟ آیا علم و دانش و آگاهی به انتهایش رسیده است؟ آیا هستی به آخرین مرحلهی خود یعنی به خودآگاهی رسیده است؟ لابد میپرسید حال که پیامبران نیستند صرفا جانشینان آنها حق اجتهاد دارند نه بیشتر؟ قرآن میگوید «ما قرآن را برای وعظ و اندرز به فهم آسان کردیم ..» (۱۷ و ۲۲ و ۳۲ و ۴۰ سوره قمر) یعنی در فهم قرآن به هیچ نماینده و واسطهای احتیاج نیست و طبق سوره شوری و غیر آن همهی مناسبات انسانی و الهی با تعامل و تضارب آراء و مشورت به پیش میرود چه لغو مناسبات ظالمانه باشد، چه ایجاد بستر و مناسبات عادلانه و مبتنی بر حق. لذا میبینیم از آن زمان تاکنون علم، دانش، آگاهی و فهم بشر بیشتر شده، قوانین ظالمانه و نابرابرانه بسیاری لغو و منسوخ شده است، ارزشها و نهادهای انسانیتر و اخلاقی تری جایگزین شدهاند. اندیشههای اندیشمندانی چون کانت، دکارت، هگل، مارکس، ابن سینا، گاندی، لوترکینگ، ماندلا، مولانا، شکسپیر، سعدی، حلاج، نیوتن، گالیله، داروین و بسیاری دیگر، به رشد و توسعه و توانایی انسان وجهان افزوده است.
ما نیز هم اکنون در صحنهی جهان هر روز با ارتقاء دانش و آگاهی بیشتر پیامبرانه عمل میکنیم. برده داری را و نظام آپارتاید را چه کسانی برانداختند؟ حق رأی برابر را برای زنان چه کسانی برقرار نمودند؟ نظامهای استبدادی را چه کسانی اذعان داشتند ظالمانه، غیر انسانی و نکبت آفرین است و در چه مناطقی از جهان برافکنده شده؟ تبعیضهای قومی، جنسیتی، مذهبی، عقیدتی و ...را چه کسانی و چگونه تبعیض قلمداد نموده و در چه مناطقی از جهان منسوخ شده است؟ پس میبینیم علاوه برحرکت مداوم، پیش رونده و تکاملی جهان که از حرکت جهت خود آگاهیش حکایت دارد این حرکت در ذات و سرشت ما نیز از راه آفرینشگری خوبیها و نسخکنندهی بدیها نقش ایفاء میکند هم در فردیت و هم در ساختار و به همین دلیل لازم نیست تا لزوما پیامبر باشیم که بتوانیم عمل غیر انسانی و غیر اخلاقی و ظالمانه و تبعیض آمیز را دریافته و نسخ نموده و آنچه امروز حق، عدالت، خیرمی دانیم را در غالب قوانین، نهادها و حکومت و... استقرار و استمرار بخشیم.
خدا در قرآن میگوید «من جن و انسان را نیافریدم مگر اینکه من را عبادت کنند»(۵۶ ذاریات) حتما تصدیق میفرمایید که هستی تا آن هنگام که به انسان برسد سیر تاریخی و پر فراز و نشیبی را طی نموده، این فرایند از جماد تا به انسان راهی چند میلیون ساله را پیموده است، جهان با همان روشی که تا پیش از آمدن انسان رشد و تعالی یافته پس از آن نیز رشد خواهد یافت. رشد، تکامل، آگاهی، توانمندی بوسیله نیرویی خارج از جهان میسر نیست چنانکه عقل و شعور انسان از انسان جدا نیست. هم مبداء، هم راه وهم مقصد از علم ناشی میشود به عبارت دیگر جهان و هر چه در او هست از علم آغاز میشود و با علم به پیش میرود و به علم و آگاهی از علم ختم میشود و البته بینهایت حضرت است این بارگاه فیالواقع در هر ساحتی «انا الله و انا الیه راجعون» را میتوان مشاهده نمود که ما متاسفانه این اندیش ی بنیادین را چنانکه شرح داده شد فقط به مرگ و بازگشت به خدا تقلیل دادهایم حال آنکه مفهومی بسیار گستردهتر از این دارد.
این گزاره یعنی خلق و آفرینش مدام، اصلاح و خودپالایی مدام، رشد و آگاهی مدام، یعنی همه چیز از خداست(علم) و به سوی خدا(علم) میرود یعنی فقط قصه رفتن از دنیا نیست بلکه هر انتقالی را شامل میشود، از علم به مرتبهی علمی بالاتر از آگاهی به مرتبهی آگاهی فزونتر فیالواقع کدام قلمرو را میتوانید نشان دهید که خدا نیست. از جمله حتی خدا را در فرش و تار و پود آن میتوان مشاهده کرد(آیا فرش ماده نیست، تعین ندارد؟) زیرا بافت فرش از علم، هارمونی، زیبایی، هنرو خلاقیت نشأت گرفته و بر محمل علم و هنر به جلوه درآمده، خدا هم آن فرش هست و هم نیست، اگر علم، هارمونی، زیبایی و خلاقیت و... نبود اساسا هستیی وجود داشت تا فرش بافته شود و به عبارتی دیگر اصلا فرش بافته میشد؟ فرش امروز غیر از فرشی است که صدها سال قبل بافته میشد و این یعنی علم و آگاهی فزونتر و خلاقیتی والاتر.
نقاشی ونگوگ را مقایسه کنید با نقاشی انسانهای غارنشین کدام فنیتر، هنریتر و پیشرفتهتر است. این از چه حکایت دارد؟ همان نقاشی هم حاصل درک و فهم انسانهای اولیه بوده، یعنی آنها دیوار غار را خط خطی ننمودهاند، بلکه با درک و فهم و ذوق خود تصاویری را منقوش نمودهاند، اما آیا درک و فهم انسان امروز و تجلی آنها از هنر و هر چیز دیگر با انسانهای اولیه برابر است؟ قطعا خیر. چون علم، آگاهی، هنر، زیبایی و جهان ما بسیار زیاد تغییر کرده وبطور مستمر تعالی یافته و مییابد. به قول مولانا:
خشک چوبی خشک سیمی خشک پوست
از کجا میآید این آوای دوست
زلزلهای با قدرت هشت ریشتر در ژاپن اتفاق میافتد، یا کسی کشته نمیشود و یا عدهای کمی کشته و مجروح میشوند اما چنانچه زلزله ایی با قدرت هفت ریشتر در ایران و افغانستان و عراق و ...اتفاق افتد، دهها هزار نفر کشته و مجروح خواهند شد و هزاران هزار خانه ویران میشود، علت چیست، ما که ادعای مان گوش فلک را کر نموده و خود را از خاصان و مورد عنایت پروردگار و سایرین میدانیم، پس چرا این اتفاق میافتد؟ آیا خدا ما را امتحان میکند وبه سبب گناهان مان ما را سزاوارمجازات میداند؟
همانطور که شرح داده شد، تاریخ جهان تاریخ علم و آگاهی و خودآگاهی است، به قول مولانا: «هر که را افزون خبر جانش فزون». رشد آگاهی و تجهیز روزافزون دانش در ممالکی چون ژاپن باعث شده تا آنان نکات علمی و ایمنی و مهندسی را در ساخت خانه و تجهیز شهرهایشان بکار گیرند نتیجهی فربهی علم و وسعت دانش، ایمنی و رفاه افزونتر است و ما بدلیل اینکه از دانش و آگاهی کمتری برخورداریم بالتبع آسیب پذیری بیشتری داریم. لذا میبینیم که آنان خدا را در مجهز شدن به علم و آگاهی و دانش میجویند و ما به اموری دیگر که لازم به ذکر نیست سرگرم میشویم و یا ما را سرگرم میکنند، این است امتحان و آزمایشی که ما در تحلیل آن ره به خطا میبریم.
در هر دو جا خدا حضور دارد اما یکی خود را از خدا سرشارتر نموده بنابراین دنیا و آخرت بهتری دارد و دیگری از خدا علم و آگاهی کمتری دارد و نتیجهاش این میشود که میبینیم. اساسا همهی کارها و امورات دنیا را بر این نهج میتوان تحلیل نمود، وقتی در فرایند تاریخی خدا به انسان قدرت تغییر و تمیز و تشخیص خوب از بد را داده و با تجهیز دانش و معرفت امکان تعالی و تکامل و پیشرفت را در اختیار او قرار داده، پس خدا در این مرحله با این وضعیت خود را عیان ساخته و جهان را این گونه به پیش میبرد، مشاهده میکنیم از طریق انسانهای آزاده و صاحب اندیشه جهان را به برابری، آزادی و عدالت و ارزشهای اخلاقی وانسانی رهنمون میکند و با توانا ساختن انسانها به علم و دانش و مهر و فضائل انسانی و بر انداختن ساختارهای استبدادی، ظالمانه و تبعیض آمیز خود را و هژمونی خود را وبالتبع هستی را همچنان که تاکنون تکامل یافته به پیش میبرد. برای همین است که در قرآن خداوند میگوید من کشتی را و لباس را خلق کردم، من زره ساختن (و کلا ابزار سازی) را به داود آموختم، قضاوت کردن به سلیمان آموختم، نطق و بیان و نوشتن آموختم و قس علی هذا با این وصف آیا قرآن وحدت وجودیست؟ لذا او هر لحظه در تجلی است و ما نیز باید بر خواست و مشیت او که علم، آگاهی، دانایی، مهر و سایر فضایل است حرکت کنیم. تصلب نجوییم، تنگ نظر و خود حق پندار و انحصارطلب نباشیم و گشوده به مسیر حق گردیم، چنانکه تا کنون هستی بر این مدارحرکت نموده است.
در پایان باید گفت خودآگاه شدن هستی یا خدا از خود است که گشودگی، اشتیاق، حرکت، تکامل و تحول تدریجی عالم را باعث شده و میشود، اگر پرسیده شود که مگر خدا ناقص بود که خودآگاه شود؟ در پاسخ باید گفت هستی با خدا بوجود آمده و با خدا و بوسیلهی خدا به پیش میرود یا تجلی مییابد، ما که بیرون از خدا نیستیم تا در مورد خدا قضاوت کنیم ما جزئیم کل که نیستیم تا در مورد کمال یا نقصاش صحبت کنیم و بسیاری دیگر و دیگر اینکه آزادی از دل اسارت بیرون میآید و عدالت و مهر از درون بیعدالتی سر بر میآورد همچنانکه ابراهیم از دل آتش گل و مهر و آگاهی را برای خود ومردمش به ارمغان آورد.
باری همچنان که قرآن میگوید انسان در سختی آفریده شده و میشود، انسان با سختیها انسان میشود، ظلم و شر اگرچه مولود جهل و غرض ورزیند اما محرک عدالت و آگاهی و آزادیند. قصهی شیطان در این راستا جا میگیرد( صرفنظر از سویههای سمبلیکش که آن هم راهگشاست) چرا خدا به او اجازه داد تا بفریبد، به ماندن و تصلب و انحراف و گمراهی و تحریک، تلقین و تحمیقش اراده بورزد؟ براستی فراموش کردهاید حتی شیطان آفریدهی خداست و امکان و توانایی ایجاد خلل در مسیر آگاهی را او به وی داده، برای چه؟ آیا او خودآزار بود؟ قطعا خیر، این نیست جز اینکه هستی و در اینجا انسان، در این مرحله از تکاملش از دل حرکت اضداد قویتر، آگاهتر و نیرومندتر شود. خدایی که در این مرحله از تکامل هستی نام دیگرش انسان است. نباید فراموش کنیم که قصه سیرِ تحول و تکامل هستی و خاصه انسان با مرگ صوری او به پایان نخواهد رسید.
چنانکه جهان از بدو پیدایش آن تاکنون در حالِ تحول و تعالی و تکامل بوده و همچنان خواهد بود، ما نیز به هر مرحله ایی که رسیدیم آنرا فرجام کار و قله ی دانش و معرفت تلقی نکنیم، حتی متون مقدس را با فرایند هرمنوتیک و اصلاح بر حسب ضرورت، نیازها، الزامات و دانش و معرفت عصر و مقتضیات جوامع تطبیق کنیم و تبعیضات آنرا کنار بنهیم و سیر تناقضات متون مقدس خاصه قرآن را در پرتو آگاهی فزاینده پیامبر درک کنیم و این سیرآگاهی را با فوت پیامبر پایان یافته تلقی نکنیم و با محوریت ناسخ و منسوخ و آنچه امروز بر حسب نیازها، ضرورتها، اقتضائات، درک و آگاهی وساختار جوامع مبتنی بر حق، عدل، صدق قلمداد نمیکنیم به فراسویی وابنهیم و اندیشههای متعالی و اخلاقی و خداگونگی آن را با تأویل و تفسیر برای زندگی امروز راهگشا سازیم. باری قصه سیمرغ عطار در مفهومی فراخ تر قصهی هستی است در مسیر خود آگاهی؛
چون شوی در کار حق مرغ تمام
تو نمانی حق بماند والسلام
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|