شنبه ۳ آذر ۱۴۰۳ -
Saturday 23 November 2024
|
ايران امروز |
در اثبات وجود تاریخی محمد و برای حقانیت بخشیدن به رسالت او، وقایعنگاران اسلامی سعی بر آن داشتند، این امر را با رجوع به منابع مسیحی، قرآن و روایات اسلامی توجیه نموده و در این زمینه ادعا میشود که آمدن پیامبر اسلام از سوی انبیاء پیش از او و بخصوص از جانب عیسی بشارت داده شده بود. در همین راستا در روایات اسلامی از ملاقات فرستاده محمد با قیصر بیزانس، برای دعوت او به اسلام یاد میشود. در شرح گفتگوی فرستاده محمد (ابوسفیان) و «هراکلئوس» (هرقل) ـ که گویا مسلمانان از جزئیات دقیق آن مطلع هستند ـ از قول «هراکلئوس» چنین گفته میشود:
گویا این گفته قیصر بیزانس بر اساس همین بشارتها شکل گرفته و «هراکلئوس» نیز ـ به عنوان یک مسیحی معتقد و آگاه ـ از آمدن پیامبر دیگری پس از عیسی مسیح مطلع بوده و بیتابانه انتظارش را میکشیده است. اگر چه قیصر بیزانس ـ علیرغم این آگاهی و انتظار ـ هرگز مسلمان نشد، ولی «شهادتِ مندرآوردی» او را تاریخنگاران سنتی ـ از قول ابوسفیان، که او هم بنا بر خود روایات اسلامی در این زمان هنوز مسلمان نبود ـ هرگز فراموش نمیکنند. از دریچه منطق اسلامی شهادت نامسلمانان، به شرطی که در خدمت اثبات مشروعیت اسلام باشد، امری پسندیده و حتی معتبرتر از شهادت مسلمانان است. اما اگر همین نامسلمانان در انتقاد از این مذهب چیزی بگویند، دلیلی است بر دشمنی و کینهتوزی آنها. اینکه هراکلئوس از این گفته خود ـ و بسیاری از وقایع دیگر، از جمله اشغال امپراتوری خود به دست مسلمانان در سوریه، مصر و فلسطین ـ تا چه حد مطلع بوده است، شاید فقط «خدای مسلمانان» اطلاع داشته باشد، چرا که ما از خود او در این زمینه ـ علیرغم زنده بودنش در این دوران و تمامی اسناد و مدارک به جا مانده ـ چیزی نمییابیم: «اللهُ اَعلم»!
در این نوشته، تلاش بر آن نیست، که درستی منابع اسلامی و میزان اعتبار آنها در این زمینه به چالش کشیده شود. اینجا سعی بیشتر بر آن است، که با اتکاء بر همین روایات سنتی، تناقض ساختاری و نادرستی محتوایی این داستانها نشان داده شود.
از مهمترین سند قرآنی در این زمینه، استناد به سوره ۶۱ (الصف) آیه ۶ است، که در ترجمه رسمی آن چنین میخوانیم:
تیلمان ناگِل، شرق شناس آلمانی در کتاب خود (محمد، زندگانی و افسانه؛ صفحه ۱۸۱) در این مورد مینویسد:
در اینجا ما شاهد ترجمه نادرست «اسْمُهُ أَحْمَد» (نام او منزه باد) هستیم که یک بخش آن را با یک نام اشتباه گرفته و به سبکی که ما با آن کمابیش آشنا هستیم، از آن یک «اسم» (اَحمد) ساخته و به دیگر اسامی (بیشمار) پیامبر اضافه میکند. در این آیه ما با نام «محمد» روبرو نیستیم، بلکه با ریشه آرامی این حرف به معنای «ستایش، تمجید، تحسین و یا خجسته داشتن»، که همان «حَمد» است مواجهایم. از آنجا که در خط آرامی (حتی عربی) آن زمان، نقطهگذاری و زیروزِبَر موجود نبود، بایستی کلمه «اَحمد» را هم در همین راستا فهمید (حمد با یک سرکَش [فتحه] « َ» و یا شکل تکامل یافته آن «اَ» که بعدها در آغاز آن گذاشته شد). در این مورد من در کتاب «چگونه مسلمان شدیم؟» و در بخش «باورها و ترمینولوژی مسیحیت عربی؛ در باره محمد» به اندازه کافی توضیح دادهام.
همچنین در این مورد از ابن اسحاق در کتاب «زندگانی پیامبر» (السيره النبويه، ترجمه آلمانی از «گیرنوت روتر» ، صفحه ۴۴) نقل قول میشود که:
بر سر اینکه چه رابطهای بین «میانجی» (به یونانی P[e]R[I]KLITA) و مفهوم «محمد» در متون اولیه آرامی میباشد و یا اینکه آیا معنی «مونهانمانه» به زبان سوری (آرامی) همان محمد بوده است در اینجا صحبتی نمیکنیم، چرا که جوابهای مثبت یا منفی به آن، در نتیجه بحث ما تغییری نمیدهد. ولی چند توضیح در این زمینه برای روشن شدن مسئله شاید بی ضرر نباشد:
در انجیل لوتری (یوحنا، سوره ۱۵ آیه ۲۳ تا ۲۷) و در انجیل لوکاس (لوقا؛ سوره ۲۴ آیه ۴۹) میخوانیم:
تأیید این آیات همچنین در انجیل یوحنا (سوره ۱۴ آیه ۲۶) میآید:
بدیهی است که این روایات انجیلی در مورد «تسلی دهنده» («مونهانمانه؟»؛ حتی اگر این واژه ـ با وجود طنین کلامی ناسازگارش ـ با «محمد» یکی گرفته شود)، توسط مسلمانان «در هوا قاپیده» شده و به عنوان یک الگوی (بیربط) برای نامیدن پیامبر خود مورد استفاده قرار گیرند. مشکل اما در اینجا و با این «تر و فند» زیرکانه حل نمیشود، چرا که ـ بر طبق احادیث خود مسلمانان ـ نام اولیه پیامبر نه محمد، بلکه «قُثَم» (به معنی: قلب من) بوده است و او آن را از پدربزرگش عبدالمطلب گرفته بود. این تغییر نام، با توجه به شناخته بودن لقب آرامی «محمد» برای عیسی (به معنی برگزیده) در آن زمان، چندان عجیب نیست و تصور چگونگی انجام مزورانه آن به همراهی احادیثی که برای همین منظور سروده شدهاند ـ همچون نقلقول زیر از ابن اسحاق ـ بسیار ساده میباشد:
گذشته از آنکه این روایت خود بر معنی درست مسنَد «محمد» (مورد عنایت قرار گرفته) و اینکه این واژه تا پیش از آن بعنوان یک «نام» وجود نداشته است، اذعان دارد، نکته دیگری را افشا میکند، که بدون شک منظور راوی آن نبوده است: بنا بر روایات، همین حدیث موجب تغییر نام پیامبر عربها از «قُثَم» به «محمد» شد و مسلمانها میتوانستند، از این طریق به پیامبر خود یک چهره مستقل از مسیح داده و همزمان او را به عنوان ادامهدهنده رسالت عیسی ـ که گویا او را با همین «نام» از پیش بشارت داده بود ـ معرفی نمایند. هر چند که بنا بر این روایت، آمنه این صدا را در زمان بارداری خود شنیده بود، ولی نامگذاری فرزندش به محمد در زمان تولد انجام نشد، بلکه این کار مدتها بعد و از طریق «تغییر نام» او انجام گرفت. بعلاوه ـ بنابر نقلقول زیر از «ابن مثیب» ـ این پیشگویی عیسی دلیل آن بود، که نه فقط پیامبر اسلام، بلکه بسیاری از کودکان این دوران اینگونه نامگذاری شوند:
بر پایه همین روایت فرض کنیم که یکی از پولدارترین مردان جهان ـ بعنوان نمونه بنیانگذار مایکروسافت «بیل گِیتس» ـ اعلام کند، که وارث تمامی دارایی او یک «ایرانی به نام بیل» خواهد بود، که به رأی قرعه انتخاب میشود! تصور بَلبَشویی که به همین خاطر در ادارات ثبت احوال ایران ـ برای نامگذاری نوزادان و یا تغییر نام به «بیل» (یا یک ترکیبی از آن بنا بر «خلاقیت» فردی) ـ به راه میاُفتد، آنچنان عجیب نیست. حال اگر یکی از همین افراد تغییر نام داده، وارث دارایی «بیل گِیتس» شود و همزمان بخواهد مشروعیت پول بادآورده خود را نه با تغییر نام خود، بلکه با «پیشگویی و علاقه» بنیانگذار مایکروسافت به خود توجیه نماید، چه واکنش اجتماعیای را تجربه خواهد کرد؟ آیا این منطق ناشیانه خریداری مییابد؟
در اینجا باید به یک استدلال ساده ولی حیلهگرایانه در ساختار این پیشگوییها در مورد بعثت محمد اشاره شود: گفتنی است که به محمد چهلوپنج نام را نسبت میدهند، که هر کدام بنابر معانی و ویژهگیهای خود بر خصایص اجتماعی، انسانی و الهی معینی دلالت دارند. با توجه به تعدد این نامها، وقایعنگاران اسلامی میتوانستند در هر صفحه تورات و انجیل، علائمی مبنی بر بشارت انبیاء بر آمدن پیامبر خود بیابند. تصور این کار با توجه به اینکه بیشتر این مَسنَدها – همچون محمد و یا احمد (ستوده شده یا منتخب)، ماحی (تسلی دهنده یا بخشنده گناهان)، حاشر (بیدار کننده مردگان) و غیره ـ از همین متون مسیحی (و در وصف عیسی) گرفته شدهاند، چندان مشکل نیست! حتی برعکس: آنچه که در این زمینه انجام گرفته به نظر بسیار ناچیز میآید و اگر مفسران قرآنی کمی بیشتر به خود زحمت میدادند، میتوانستند تعداد این شهادتها و بشارتها را به چندین برابر شمار موجود برسانند. شاید یک دلیل برای عدم انجام این کار آن بوده، چون اسلام اصراری برای شناساندن خود، بعنوان ادامه دهنده راه مسیحیت را نداشته است. در اینجا اکنون این پرسش مطرح میشود، که چرا محمد خود را نیازمند به یک تأییدیه از عیسی میبیند در حالیکه اسلام از نظر محتوایی به مسیحیت ربط داده نمیشود؟ پاسخ به این پرسش بسیار ساده است: محمد بعنوان «مَسند» همان عیسی است، در حالیکه محمد بعنوان یک «نام»، پیامبر دین جدیدی است، که تلاش در کتمان پیشینه مسیحی خود و گسستن تمامی پیوندهای موجود با این پیشزمینه را دارد. یک مقایسه محتوایی مابین مسیحیت و اسلام به ما نشان میدهد، که مسیح نمیتوانسته محمد را بعنوان ادامه دهنده راه خود بشارت داده باشد. این گفته مانند آنست که بگوییم بودا هیتلر را به همین عنوان بشارت داده بوده و یا به همان اندازه اشتباه است اگر ادعا کنیم که پاپ کاتولیک نیست!
منظور اما در پیشگویی عیسی چیز دیگری بود: در بسیاری از روایات مسیحی در توضیح منظور عیسی از «میانجی، مونهانمانه یا تسلی دهنده» همان «شبحی» از مسیح نامیده میشود، که چند روز پس از مرگ او، بر برخی از حواریون خود ـ از جمله «توماس» (ملقب به توماس ناباور، چرا که او این بشارت عیسی را باور نکرده بود) و «ماریا ماگدالنا» (مریمِ مَجدَلیه) ـ ظاهر شد و برای «تسلی» آنها، بشارت «زنده بودن» خود را داد.
———————————-
۱) Tilman Nagel; Mohammed – Leben und Legende، Oldenbourg-Verlag 2008
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|