سه شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۳ -
Tuesday 3 December 2024
|
ايران امروز |
رویداد ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، که بعدها از سوی فاتحان آن «انقلاب کبیر سوسیالیستی اکتبر» نام گرفت، پایهگذار نظامی شد که طی هفتاد و چهار سال زندگی خود، و عمدتا در سه دهه نخستیناش، یکی از بالاترین شمار قربانیان را در میان نظامهای سیاسی تاریخ معاصر جهان بر جای گذاشت.
تراژدی حیرت آور
استفان کورتوآ، مورخ فرانسوی، رقم اعدامشدگان و نیز تعداد کسانی را که یا در اردوگاههای کار اجباری شوروی از پای در آمدند و یا با گرسنگیهای سازمانیافته از سوی دستگاههای امنیتی نظام کمونیستی (به ویژه در اوکراین) زجرکش شدند، حدود بیست میلیون نفر ارزیابی میکند (کتاب سیاه کمونیسم، انتشارات روبر لافون، ۱۹۹۷، ص ۱۴- نسخه فرانسوی).
در بیستمین کنگره حزب کمونیست شوروی که در سال ۱۹۵۶ در مسکو برگزار شد، نیکیتا خروشچف در گزارشی محرمانه گناه این جنایات را به گردن ژوزف استالین انداخت، عمدتا به این منظور که ولادیمیر ایلیچ لنین، بنیانگذار و نظریهپرداز اصلی «انقلاب» اکتبر، از هر گونه اتهامی در زمینه مشارکت در این تبهکاری بزرگ در امان بماند. در واقع خروشچف که خود یکی از مجریان اصلی جنایت بود، با افشاگریهای حساب شدهاش، تلاش کرد با قربانیکردن خاطره استالین، کل نظام شوروی را از آلودهشدن در این کشتار نجات دهد و در این کار هم، دستکم برای چند سال، موفق شد.
ولی برای کسانی که در آن زمان تاریخ کمونیسم شوروی را به خوبی میشناختند، تاکتیک خروشچف روشنتر از آفتاب بود. برای دیگران نیز، با گذشت سالها، هاله تقدسی که چهره لنین را در بر گرفته بود، سرانجام فرو افتاد. در واقع استالین شاگرد وفادار لنین بود، همان رهبر قدر قدرت حزب بلشویک که با همکاری نزدیک تروتسکی نخستین کشتارها و اردوگاههای مرگ را در روسیه سازمان داد.
بابک امیر خسروی، از کادرهای پیشین حزب توده ایران، رابطه استالین و لنین را به بهترین شکل ممکن چنین خلاصه میکند: «استالین چنگیز خان عصر معاصر بود که یاسای آن دکترین لنین بود.» (بابک امیر خسروی و محسن حیدریان، مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان، نشر پیام امروز، چاپ اول ۱۳۸۱، ص ۳۲)
در میان انبوه شگفتآور قربانیان نظام لنینی - استالینی، شمار زیادی از ایرانیان نیز دیده میشوند که رنج و کشتار آنها در شوروی طی یک دوران بسیار طولانی پنهان ماند و به یک تراژدی ناشناخته بدل شد. کشف تدریجی این تراژدی و ابعاد آن را مدیون پژوهشگرانی هستیم که با تلاشی ارزنده به توطئه سکوت ایدئولوگها و جزماندیشان پایان دادند و این فرصت را برای ما فراهم آوردند که امروز، بهمناسبت صدمین سالگرد رویداد اکتبر ۱۹۱۷، به احترام این زجردیدگان از یادرفته، دقیقهای سکوت کنیم.
بخش بزرگی از ایرانیان قربانی توتالیتاریسم بر آمده از «انقلاب» اکتبر، رهبران و اعضای حزب کمونیست ایران بودند که به دلیل عدم امکان فعالیتشان در ایران دوران رضا شاه، به شوروی که بهشت معبود آنها بود پناه بردند. ولی بعد از آن نام آنها از صفحه روزگار پاک شد و کسی ندانست چه بر سر آنها آمده است. حزب توده ایران نیز که در سال ۱۳۲۰ به عنوان جانشین و ادامهدهنده راه حزب کمونیست تشکیل شد، ترجیح داد این گمشدگان را به فراموشی بسپارد. از پژوهشهای تازه چنین بر میآید که بعضی از رهبران حزب توده در مواردی نادر از مسئولان شوروی جویای سرنوشت بعضی از رهبران حزب کمونیست ایران میشدند، ولی به آنها تذکر داده میشد این پرونده را از بیخ و بن فراموش کنند و «پیگیر موضوع» نباشند (تورج اتابکی، ناپدیدشدگان، اندیشه پویا، شماره یازده، مهر و آبان ۱۳۹۲، ص ۶۸ تا هفتاد).
از «چند نفر» به «چند هزار نفر»
در پی کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و افشای جنایات استالین از سوی خروشچف، مشخصات معدودی از کمونیستهای ایرانی اعدام شده در اختیار دستگاه رهبری حزب توده قرار میگیرد و اسامی بعضی از آنها نیز گاه در انتشارات حزب ذکر میشود، از جمله آوتیس میکائیلیان معروف به سلطانزاده (از مسئولان عالیرتبه کمینترن)، کریم نیکبین، ابوالقاسم ذره، لادبن اسفندیاری (برادر نیما یوشیج) و غیره...
شیوه سخن گفتن از این «گم شدهها»، در نشریات حزبی معمولا چنین بود: متاسفانه در دوران مهاجرت، چند تنی از کمونیستهای ایرانی به اتهامهای نادرست قربانی «کیش شخصیت» شدند و از میان رفتند و اکنون باید از آنها رفع اتهام بشود.
به زودی معلوم شد که شمار کمونیستهای ایرانی نابود شده در شوروی بسیار بیشتر از «چند نفری» است که در نشریات حزب توده از آنها نام برده میشود. به نوشته بابک امیر خسروی، بعد از کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی و اعاده حیثیت از میلیونها نفر قربانی ترور، مقامهای مسکو فهرستی مرکب از ۱۵۰ نفر از رهبران و کادرها و اعضای نابود شده حزب کمونیست ایران را در اختیار حزب توده ایران قرار دادند.
در این جا ما از «چند نفر قربانی» به «۱۵۰ نفر» میرسیم. امروز، در پی پژوهشهای تازه، به نظر میرسد که دامنه جنایت دستگاه ترور شوروی علیه کمونیستهای ایرانی پناه برده به این کشور، بسیار گستردهتر از اینها است. تورج اتابکی، پژوهشگر تاریخ اجتماعی ایران، مینویسد که در فاصله سالهای ۱۹۳۵ تا ۱۹۳۹ میلادی، هزاران تن از ایرانیان در باکو، تاشکند، مسکو و دیگر شهرهای اتحاد شوروی به مرگ یا زندانهای بلند مدت محکوم شدند.
به نوشته آقای اتابکی: «در مسکو ایرانیان را همراه دیگر کمونیستها از ملیتهای گونهگون، با ماشینی سیاه به باغی به نام کومونارکا در حومه مسکو که پیشتر خانه ییلاقی یاگودا، رییس وقت گ پ او بود، میبردند و پس از تیرباران در گور دستهجمعی دفنشان میکردند. آثار این گورهای دستهجمعی هنوز بر پاست.»
این همه ایرانی را، که شمار زیادی از آنها تا به آخر به آرمان کمونیسم وفادار ماندند، چرا نابود کردند؟ در نوشتههای تورج اتابکی و دیگر پژوهندگان اتهامات آنها چنین بر شمرده میشود: جاسوسی برای ایران و آلمان و انگلستان، تروتسکیسم، قصد پنهان برای آلودهکردن نان و آب شهرها، و اتهامهای دیگری از این دست.
برای خوانندگان این یادداشت شاید پذیرش رقم «چند هزار» برای قربانیان ایرانی ترور در شوروی دهه ۱۹۳۰، دشوار باشد.
این تردید قابل درک است، زیرا ابعاد کشتار در روسیه استالینی هنوز، آنگونه که باید و شاید، شناخته شده نیست. کافی است اشاره کنیم که وقتی احکام دولتی درباره کشتار خارجیهای مقیم شوروی و اقلیتها صادر شد، صدها هزار نفر قربانی شدند. وقتی حکم عملیاتی یازدهم آگوست ۱۹۳۷ برای نابود کردن «جاسوسان و تروریستهای لهستانی» صادر شد، ۱۴۴ هزار نفر بازداشت شدند که از میان آنها ۱۱۰ هزار نفر به جوخه اعدام سپرده شدند.
حکم عملیاتی بیستم سپتامبر در مورد بازداشت چینیها، ۲۵ هزار نفر را به دیار نیستی فرستاد. و در ژانویه ۱۹۳۸، عملیات دستگاه امنیتی استالینی به لتونیها، استونیها، یونانیها، ایرانیها و چند ملیت دیگر ساکن سرزمین شوروی گسترش یافت. در این عملیات ۳۵۰ هزار نفر دستگیر شدند که بیش از ۲۴۷ هزار نفر آنها در برابر جوخه اعدام قرار گرفتهاند.
عجوزهای بیرحم
اگر سرنوشت شوم نسل نخست کمونیستهای ایرانی به آگاهی مردم ایران میرسید، آیا نسلهای بعدی با آنهمه شور و شوق به کمونیسم و شوروی ایمان میآوردند و با اعتقادی چنین راسخ، هستی خود را بر سر آن مینهادند؟ چگونه بود که فریاد جانخراش هزاران ایرانی در دوزخ استالینی، که میتوانست آنهمه هشدار دهنده باشد، به گوش کسی نرسید؟
به هر حال در دهه ۱۳۲۰ نسل تازهای از مهاجران کمونیست بعد از فرو ریختن حکومت فرقه دموکرات آذربایجان راه «خانه دایی یوسف» را در پیش گرفتند، همانگونه که در سالهای ۱۳۳۰ بعد از شکست حزب توده و در اویل دهه ۱۳۶۰ بعد از ضربات مرگباری که از سوی جمهوری اسلامی بر کمونیستهای ایرانی هوادار شوروی (تودهایها و سازمان فداییان اکثریت) وارد آمد.
نسل آخر به سرنوشت مرگبار نسل اول دچار نشد. به هنگام ورود تودهایها و فداییان سالهای بعد از انقلاب اسلامی به شوروی، نظام بر آمده از «انقلاب» اکتبر به آخرین سالهای بقای خود نزدیک میشد و دیگر توان کشتار را از دست داده بود. آری نسل آخر گرفتار «گولاگ» نشد و در برابر جوخههای اعدام جلادان شوروی قرار نگرفت. ولی همین نسل نیز، از آنچه در «بهشت کمونیسم» به چشم میدید، از لحاظ روانی گرفتار ضربهای هولناک شد و، به گونهای دیگر، از پای در آمد.
برای درک آنچه بر سر کمونیستهای نسل آخر گذشت، کتاب بیتکلف و صادقانه «خانه دایی یوسف» نوشته اتابک فتحاللهزاده (چاپ اول سوئد ۲۰۰۱) بسیار خواندنی است. این عضو پیشین سازمان فداییان خلق (اکثریت) به محض ورود به آذربایجان شوروی، به جای جامعهای آرمانی که مورد انتظارش بود، با دنیایی حقیر و کثیف روبرو میشود.
صدها جوان ایرانی دیگر، همانند او، همین واقعیت بسیار تلخ را در برابر خود میبینند و شماری از آنها، از این که زندگیشان را در راه دستیابی به چنین فاجعهای بر باد دادهاند، تعادل از دست میدهند و حتی به خودکشی میرسند.
محسن حیدریان، یکی دیگر از کمونیستهای ایرانی نسل آخر که در همان سالها به شوروی پناهنده شده، در پایان کتاب مشترکش با بابک امیر خسروی (مهاجرت سوسیالیستی و سرنوشت ایرانیان)، احساس خود را چنین بیان میکند: «کمونیسم شوروی و جاذبه افسونی ایدئولوژیک آن مانند دختر زیبایی بود که در جوانی با همه وجود دل به آن داده بودی... سالها درد و حسرت و تجربه و سفر لازم بود تا دریابی که در پشت آن دلداده محبوب، عجوزهای بیرحم پنهان بوده که هرگز ارزش آن همه عشق و فداکاری و درد و رنج را نداشته است.»
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|