يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ -
Sunday 22 December 2024
|
ايران امروز |
در یکی از جمعهها که فضای باغ عطار مانند همیشه خلوتبود، در گوشهی معهود و آشنای همیشگی، نشستهبودیم و مشغول خواندن و بررسی قسمت دیگری از کتاب «منطقالطیر» بودیم که مردی در شکل و شمایل اروپاییها و یا آمریکاییها به سوی ما آمد. در یک پرهیب، در همان آغاز ورود به آرامگاه عطار، او را دیدهبودیم اما توجهی به آن نکردهبودیم که او مردی از روستاهای اطراف است و یا دانشمندی از شهر و یا غریبهای از ولایات دور. اما اینک میتوانستیم ببینیم که چهرهای اروپایی یا آمریکایی دارد. دریافت ما آن بود که شاید او پس از بازدید از آرامگاه عطار، خواسته سری هم به ما بزند و پرسش یا پرسشهایی را در بارهی عطار از ما بومیان این شهر مطرحسازد. دوستم به من گفت:«مثل اینکه این آقای خارجی میخواهد از ما در بارهی چیزی سؤالکند. اما بدبختانه، ما از زبان انگلیسی، به جز «بله»، «نه» و «متشکرم» چیز دیگری بلد نیستیم که بتوانیم به پرسشهایش جواب بدهیم.» یکی از علتهایش آن بود که من و دوستم، آن چنان در آن سالها، غرق در فارسیخوانیبودیم که هرگونه زبانی و از جمله زبان انگلیسی را هم نه یاد گرفتهبودیم و نه علاقهای به یادگرفتن آن داشتیم. البته حالا که به گذشته برمیگردم، میبینم که ریشهی بیعلاقگی ما نه در آن بود که به زبان فارسی خیلی علاقه داشتیم، بلکه درآن بود که نه از معلم خوب و باسوادی برخوردار بودیم و نه فضای آموزش زبان انگلیسی و یا حتی زبانهای دیگر، برای ما فضایی به شوقآورندهبود. با نزدیکشدن آن فرد خارجی و با توجه به نوع لباسی که برتنداشت، دریافتیم که او فردی گردشگر است و به همین جهت، ما بیشتر مطمئن شدیم که میخواهد از ما به زبان انگلیسی، چیزی بپرسد. هنوز چندین متر با ما فاصلهداشت که دستش را بلندکرد و با صدای بلند، آنهم به زبان فارسی، با لهجهای شیرین، سلامی به ما تحویلداد. با شنیدن سلام او، ما از جابرخاستیم و نه تنها جوابش را دادیم، بلکه فکر کردیم که با به زبان آوردن سلام، او قصد دارد، دریچهای به گفتگو با ما بگشاید. اما به طور طبیعی به زبان انگلیسی. به هرصورت، ما به این نکته واقف بودیم که وقتی نمیتوانستیم به انگلیسی صحبتکنیم و او نمیتوانست به فارسی با ما حرفبزند، میبایست از زبان ایماء و اشاره کمکبگیریم.
او جلوترآمد با ما دستداد و با فارسی روان و قابل فهمی، احوال ما را پرسید. شنیدن زبان فارسی از دهان یک خارجی زبان، آنهم برای نخستینبار که ما با آن روبروشدهبودیم، هیجان و شوق بسیار داشت. او وقتی که خود را معرفیکرد، به این نکتهاشاره داشت که توریستاست و از کشور هُلند میآید. به ایران علاقهبسیار دارد و شیفتهی پارهای از شخصیتهای ادبی و عرفانی ایراناست. او توضیحداد که این، سومین سفر او به نیشابور و به آرامگاه عطار است. در خلال این سال ها که سهبار به ایران سفر کرده، در هر سهبار، به دیدار آرامگاه فردوسی در توس، خیام و عطار در نیشابور و حافظ و سعدی در شیراز رفتهاست. در این سه سفر، یکبار نیز به تاجیکستان و ازبکستان سفر کردهاست تا شهر دوشنبه را در تاجیکستان و شهرهای بخارا و سمرقند را در ازبکستان از نزدیک ببیند. او همچنین سفر دیگری که همراه با یکی دیگر از سفرهایش به ایران بوده، دیداری از هرات و غزنین نیز داشتهاست. او گفت که پدرش در زمانی که او نوجوانی بیش نبوده، یکبار او را با خود به ایران آوردهاست. دیدار ایران در آن دوران، آنچنان برای وی جالب بوده که هرگز از اندیشهی سفر یا سفرهای مجدد برای دیدن برخی نقاط اینکشور، غافل نبودهاست. او در خلال سالهای جوانی، تلاش کرده که زبان فارسی را از طریق مکاتبه با انگلستان و نیز آشنایی با یکی دو نفر از ایرانیان که در آمستردام زندگی میکردهاند بیاموزد. او می گفت که سهامدار یک شرکت تولید شکلات و دیگر انواع شیرینیاست و از نظر مادی و یا حتی وقت، چندان مشکلی برای سفرهایی از این دست ندارد. شنیدن حرفهای او به فارسی قابل فهم اما با لهجهای بسیار با مزه، در ما شوق و ذوق خاصی پدید آوردهبود.
او در همان آغاز گفتگو، خود را به نام «هِرمان اِنو/ Herman Eno» معرفیکرد. پس از آنکه مقداری از گفتگوهای ما در بارهی موضوعاتی از قبیل وضعیت شهر، جمعیت آن، وضع بارندگی، چگونگی مدرسهها و حتی کیفیت تدریس در مدرسهها گذشت، موضوع صحبت را به مسیر دیگری تغییرداد و گفت که اگر ما، پرسشهای او را به فضولی تعبیرنکنیم، دوست دارد بداند که در چنان سن و سال جوانانه و نوجوانانه، آنهم در آن جمعهی آفتابی و درخشان اما ساکت و نجیب، ما در حال خواندن چهکتابی هستیم که برایمان تا آنجا اهمیتداشته که حتی خواب صبحگاهان را برخود حرامکردهایم و خود را به باغی رساندهایم که تنها جاذبهاش، حضور مرد بزرگ و غریبی همچون عطار نیشابوریاست. پرسش او برای ما بسیار جالب بود. مهمتر آن که در فرهنگ ما، اینگونه برخوردها و پرسشها، کمتر به فضولی تعبیرشدهاست. ما برایش توضیحدادیم که به اینجور پرسشها و دخالتها، کاملاً عادت کردهایم. از جمله آنکه گاه یک «گیسسفید» یا «ریشسفید» محله و کوچه، به خود اجازه میدهد تا بچهی فلانی را که در حال ارتکاب کار خطاییاست، ملامتکند و یا اگر مشغول کار مفید و ارزشمندیاست، آن را «قدر» بداند و او را در «صدر» نشاند. طبیعیاست که نه بچهی آنیک، ملامت آن شخص را غیر عادی تلقی میکند و نه بچهی این یک، تشویق آن دیگری را، چیزی فراتر از دایرهی ارزشهای اخلاقی و خانوادگی میپندارد. زیرا همه معتقد هستند که اگر بچهای به امید خدا در میان کوچه و خیابان رهاشود، باید روزی، روزگاری دیگر، او را با امید به همان خدا، در وضع و حالی که بازتاب بدبختی و سقوط اوست، در خیابان پیداکرد. به همینجهت، چنین پرسشی از سوی او، نه تنها غیر عادی نبود که برای ما بسیار خوشحالکننده نیز دریافت میشد.
ما در جواب پرسش او گفتیم که به خواندن کتاب «منطقالطیر» مشغولیم. و البته این کار را نه برای درس مدرسه و یا دانشگاه، بلکه به علت علاقهی شخصی خود انجام میدهیم. جالب آن که وقتی او نام «منطقالطیر» را شنید، چنان گُل از گُلش شکفت که انگار به کسی بزرگترین خبر توفیقش را در یک کار مهم و غیرممکن دادهباشند. تصور ما آنبود که او حتی نام این کتاب را نشنیدهباشد. اما وقتی اظهارداشت که این کتاب را، هم در شکل فارسی و هم در شکل انگلیسی آن مطالعه کرده، هردوی ما، هاج و واج به او نگاه میکردیم. مهمتر از همه، این نکتهبود که او به شکل بسیار شوق برانگیزی، شروع به صحبت در بارهی کتاب مورد نظرکرد. نحوهی صحبتش نشان از تسلط او بر محتوای کتاب و آگاهی به عرفان ایرانی داشت. او محتوای کتاب را بسیار پرجاذبه میدانست اما نسبت به نگاه عطار در همهجای آن، دریافتی یکسره موافق و پذیرندهنداشت. او که هم به طور عام با ادبیات ایران آشنا بود و هم به طور خاص با آثار عطار، نگاه او را در «منطق الطیر»، تنها یک «خودبازیابی درونی» نمیدانست. نقش رهبرانهی «هُدهُد» که از نظر وی، میبایست همان سیمرغباشد، نقشی بودهاست پرجلوه و تعیینکننده. حتی هنگامی که مرغان صحرا جمع میشوند تا برای خود رهبری انتخابکنند، ظاهراً «هُدهُد» را در میان آنان نمیبینیم. این بدان معناست که در «هُدهُد»، نیازی به حضور سیمرغ و یا آفریدن چنان شخصیتی و به سوی او رفتن، به چشم نمیخورد. در حالی که مرغان دیگر، در بافتی ظاهر میشوند که نه تنها کمبود یک رهبر و یا شاه مرغان را با همهی جان احساس میکنند بلکه در صدد برمیآیند تا برای پیداکردنش، رنج سفری دراز را نیز برخود هموارسازند.
او در ادامهی صحبتهایش که انگار منتظر بوده تا شنونده یا شنوندگانی پیداکند، ادامهداد: «پرسشی که ذهن انسان را به خود مشغول میدارد آنست که عطار در کتاب خود، تصویر زمینهسازانهای برای ضروری جلوهدادن نیاز به وجود یک راهبر و یا حتی شاه مرغان، ارائه ندادهاست تا خواننده با حسی از پذیرش و اقناع، دریابد که انصافاً یگانه راه نجات مرغان از آن آشفتگی و اغتشاش، حضور یک راهبر و سلطان قَدَر قدرتاست. از طرف دیگر، این پذیرش میتوانست بدان شرط باشد که در میان پرندگان صحرا، وحشیگری، اغتشاش و آشوب حکمفرما بودهباشد. کتاب «منطقالطیر» در این زمینه ساکتاست.» «هِرمان اِنو» آشکارا معتقد بود که پای عطار در توجیه گردآوردن پرندگان و به میانکشیدن بحث یک راهبر و ضرورت وجود او، کاملاً میلنگد. خوانندهی کاونده و پرسنده درمیماند که در مناسباتی از آن دست که ظاهراً همهجا امن و اماناست و پرندگان با حفظ حرمت یکدیگر، در کنار هم زندگی میگذرانند، چگونهاست که یکباره دستی از بیرون، آنان را در جایی، دور هم جمع میکند تا یکصدا اعلامدارند که ما در جستجوی کسی هستیم که برما حکومتکند. آیا «حکومتکردن» و راهبر داشتن از دیدگاه عطار، میتواند بیهیچ ضرورت و نیازی، توجیهپذیر باشد؟ ممکناست شماری بگویند که انتخاب شاه مرغان و یا آفریدن او، نماد راهیابی به درجهای از تکامل فکر و رفتار است. این گفته در صورتی میتوانست منطقی جلوهکند که انسان در چنان دنیای درهم و آشفتهای که مردم از داشتن انبوهی رهبران ستمگر و حکام یکهتاز به ستوه آمدهبودند، نیاز به انتخاب چنان شاهی که بتواند امنیت و آسایش را در میان مردم برقرارسازد و متجاوزان را نیز برسر جایشان بنشاند، قطعاً احساس میکردند. اما آیا در صورت نبودن چنان فضایی در منطق الطیر، چه ضرورتی وجود داشته که آنان به دامان کسی آویزان شوند که بیاید و بر مال و جانشان حاکمگردد وسپس عطار، این رویداد را در کتاب خود، نشانهی تکامل ذهن و رفتار آنان بداند؟ آیا او در فضای حکومت نادلپسند خوارزمشاهیان که حتی عرصه را بر پدر مولانا چنان تنگکردهبودند که ناچارگردید راهیِ دیاری دیگر گردد و قلمرو سلجوقیان را بر قلمرو آنان ترجیحدهد، از بیقانونی و ستم فزایندهی آنان بر آحاد مردم به جان آمدهبوده که آرزوی دیرینهی خویش را مبنی بر نظمی نوین و رهبرانی نو، بدان شکل نمادین بر زبان آوردهبود تا بعدها مرمان ایرانزمین، آن را فقط در چهارچوب عرفان معنیکنند و نه در گسترهی سیاست؟»
ما چنان مات و مبهوت سخنان عمیق و کاوندهی این آقای گردشگر بودیم که حتی فرصت نکردیم، در جایی بنشینیم. ما همچنان ایستادهبودیم و چشم به دهان دوختهبودیم و او مانند آبشاری ملایم، کلمات فارسی را مانند پرندهای اهلی از دهان خود به سوی فضا، پرواز میداد. «باری، درست در چنان لحظهای است که «هُدهُد» ناگهان در جمع آنان حضور مییابد و با رفتار آگاهانه و بسیار مسلطی که دارد، نشان میدهد که مرغان آرزومند، حقدارند به دنبال کسیباشند که نقشی مدبّرانه و رهبرانه برآنان داشتهباشد. به یاد داشتهباشیم که نگاه نمادسازانه و نمادگرایانهی عطار به این موضوع، به شکل آشکاری از معیارهای جامعهی انسانی، حتی جامعهای که او خود بدان تعلقداشته، فاصله میگیرد. در دورانی که هر شخص زورمند و گردنکلفتی که میتوانست شماری از مردم محروم و آرزومند را با وعدههای بهشتی به گرد خود جمعکند و بر گروهی از همان مردم، در یک شهر و یا یک منطقه، حکومت خاص خویش را راه بیندازد، ناگهان جماعتی پیدا میشوند که از نبود رهبر و شاه در زندگی اجتماعی خویش در رنجند. این در حالی است که در واقعیت زندگی، مسأله حالتی واژگونه پیدامیکند. مردم درواقع، از انبوه رهبران «تحمیلی» و یا «خودگزیده» و متجاوز به حریم زندگی خصوصی و عمومی آنان، کاملاً خسته و آزردهاند. زیرا همان حضور تحمیلی و ستمگرانهاست که راه تکامل را برآنان میبندد. پس در آن صورت، چگونه میتوان این واقعیت را پذیرفت که عطار، آنان را در زیر نام تکاملجویی، به سردابهی سقوط سوقدهد.»
«جالبتر از همه آنکه، عطار حتی در انتخاب «هُدهُد»، به عنوان راهنمای آنان در تلاش برای رسیدن به قلهی قاف تکامل و خودیابی، آگاهانه از یک نشانهی نمادین در جسم این پرنده،بهره جستهاست. این نشانهی نمادین، همان تاجیاست که بر سر اوست. چنانکه میدانیم، نامهای دیگر «هُدهُد»، «شانه بهسر» و «پوپک»است. اگر انتخاب سیمرغ به عنوان شاه پرندگان به دلیل اندام درشت و افسانهای او بوده، رهبری عملی این پرندگان توسط «هُدهُد»، مطمئناً قبل از آنکه ریشه در قدرت بدنی او داشتهباشد، ریشه در هوش و جهانبینی مسلط و توانایی ذهنی وی دارد. قطعاً پرندگانی مانند طاووس و «باز» از وی درشتاندامتر بودهاند. اما عطار نه به «طاووس» توجهی داشتهاست و نه به «باز». زیرا «طاووس» در حوزهی ادبیات ایران، از دیرباز، بدنامی خصلتهای ظاهرسازانهی خویش را بهدوش میکشد. اما من خود، به این نگاه سنتی که نسبت به شخصیت او وجود داشته و او را در میان دو قطب رضایت و نارضایتی، شادمانی و غم، غرور و خجلت، آویزان کردهاست، با دیدهی تردید مینگرم. زیرا وقتی گفتهمیشود که «طاووس» با آنهمه زیبایی در اندام خود، تنها نگران پاهای زشت خویشاست. این نگاه از آن تلقیهای رؤیاییاست که همهچیز و همهکس را کامل بیعیب میطلبد. چنین نگاهی اگر چه آرزومندانهاست اما در بخشی از ادبیات ایران، نه به عنوان آرزو، بلکه به عنوان یک اصل تثبیتشده، تلقی میگردد. به طور طبیعی، چنین دریافتی، میتواند از خطرناکترین و ویرانگرترین دریافتهای انسانی به دیگران و پدیدههای هستیباشد.»
«چگونه میشود یک انسان، یک پدیده و یا یک پرنده، دور از هرگونه کمبود در ساختار وجود خویش و یا حتی در خصلتهای رفتاریاش، یکسره، مورد ستایش دوستداران خود قراربگیرد، بیآن که بتوان او را مجموعهای طبیعی از حُسن و عیب، زشتی و زیبایی در نظرگرفت؟ طاووس نیز از طبیعیترین پرندگان روی زمیناست. اندام زیبای او، همیشه در افسانهها و مَثَلها، زبانزد بودهاست. تنها عیبی که بر وی برشمردهاند، پاهای اوست که تناسب چندانی با زیباییهای دیگر بدنش ندارد. به نظر من، این طبیعیترین جلوهی آفرینشاست. آمیختن زیبایی پرها و زشتی پاها، همان ترکیب متوازنیاست که موجودات زنده را در ترازوی حُسن و عیب به تماشا میگذارد. اما گذشته از اینها، مشکل طاووس و عدم شایستگی او برای به دستگرفتن نقش رهبری پرندگان، آنهم در راه رسیدن به تکامل، نه در پاهای زشت یا پرهای زیبای او، بلکه در خصلت رفتاری غرورآمیزی است که وی را شهرهی آفاق کردهاست. حتی اگر «باز»، با توجه به قدرت و سرعتی که دارد، نتوانسته مقام شایستهی رهبری را برای پرندگان دیگر که در راه «خودیابی» خویش گمشده هستند، به دست آوَرَد، از آنروست که او باوجود قدرت و سرعتی که دارد و حتی اشتیاقی که برای اوجگرفتن در گسترهی آسمان در وجود او آشکارا به چشم میخورد، پرندهای است با خوی وحشی و غیر قابل اعتماد. همین خصلت شکارگرانه و درندهخویانهی اوست که وی را در کشتار دیگر همنوعانش، بسیار وحشی و بیرحم به توصیف کشیدهاست. اگر عطار بدانها توجهی نداشته، قطعاً ریشه در همان شناختی بوده که او از غرور دروغین طاوس و خودخواهی و یکهخواری توأم با خشونت «باز» بهدست آوردهاست.»
«گمان من برآنست که انتخاب «هُدهُد»، به عنوان رهبر معنوی و راهنمای عملی پرندگان در حرکت به سوی مقصود، گذشته از آنچه که برشمردهشد، این نکته نیز میتواند باشد که او در افسانهها به عنوان پرندهی محبوب سلیمان پیغمبر و پیامآور او به شمار میآمدهاست. قابل انکار نیست که نقش این پرنده در پیامدادنهایش به دیگر پرندگان و نیزگوشکردن به حرفهای آنان، نقش او را در جایگاهی که هست، بسیار برجستهتر میسازد. «هُدهُد» در عمل، پرندهای میشود عاقل و سرد و گرمچشیدهی روزگار که اعتماد دیگر پرندگان به او، از مشخصههای برجستهی رهبریاست.
چون شنیدند آن همه مرغان سُخَن
نیـــــک پـــــــیبُردنــــد اسرار کُهَن
جـــــمله بـــا سیمرغ نسبت یافتند
لاجــــرم در سیر، رغبت یــــــــافتند
زوبپرسیدنــــــد کای اســـــــتاد کار
چوندهیم آخــــر در این ره، دادکار؟
جواب هُدهُد عاقل در برابر پرندگان که او را مورد سؤال قراردادهاند تا پی به اسرار تازهای ببرند، چنیناست:
هُــدهُــد رهبر چنین گفت آن زمان
کـان که عاشقشد نیندیشد زجان
چون به ترک جان بگویی، عاشقی
خواه زاهدبــاش، خواهی فاسقی
عشق را بــــا کفر و با ایمان چهکار
عاشقان را یکنفس با جـان چهکار
عاشق، آتش در هـــــمه خرمنزند
ارّه برفـــــرقش نــــهند، او تـــنزند
ص ۵۷(چاپ انزابی و قرهبگلو)
«در آغاز راه، همهی پرندگان که با ذهنیتی خام و دور از هرگونه تجربه، راه را آغاز کردهاند، فقط در آرزوی آنند تا شاهی از بیرون بیابند و او را به سرزمین خودبیاورند. اما گذشت زمان و افت و خیز آنان و نیز کسب تجربههای تازه، آرام آرام، آنها را به جای توجهکردن به بیرون، به دنیای درون خودآنان و امکانات و تواناییهای بالقوه و بالفعل خودشان رهنمون میگردد. بدین ترتیب، زمانی که آنها با راهنماییهای «هُدهُد»، به سر منزل مقصود میرسند، در عمل، تا آن حد از آگاهی و خودشناسی رسیدهاند که دیگر نیازی به چنان رهبر نمادینی پیدا نمیکنند. اینکه عطار، آنان را در پایان راه، به «سیمرغ» میرساند، طبعاً هوشیاری تکنیکی کار اوست که بتواند با آن «سیمرغ» آرزویی، برابریکند. اما مهمتر از همه شاید این نکتهباشد که او بیآنکه درکی از دمکراسی نوین داشتهباشد، در عمل، نوعی حاکمیت گروهی و دور از رهبری فردی را تبلیغ کردهاست. اینکه آیا عطار در آن هنگام که منطقالطیر را مینوشته، بدین نکته توجه داشته یا نه، شاید از اهمیت تعیینکنندهای برخوردار نباشد. از طرف دیگر باید توجهداشت که انتخاب دیگر پرندگان به غیراز طاووس و «باز»، به عنوان پرندگان کار و راه، توجه آگاهانهای بوده که عطار به مردم کوچه و بازار داشتهاست. مردمی که هیچ ادعایی را یدک نمیکشند اما در پیشبردن بخشی از کار طبیعت و زندگی اجتماعی نقش غیر قابل انکاری دارند. این پرندگان عبارتند از فاخته، کبک، دُرّاج، عندلیب، قُمری و تِذَرو، که بیش از پیش، نه تنها آسیبپذیر و در معرض بلاهای گوناگون هستند بلکه همیشه پا را در گلیم خویش نگاه میدارند و به حریم کسی، قدم نمیگذارند.»
سخنان آقای «هِرمان اِنو» چنان ما را تسخیر کردهبود که یکسره فراموش کردهبودیم که او گردشگریاست که تا چند لحظهی دیگر ما ترک خواهدکرد و چه بسا هیچگاه، مجال دیدارمجدد او به ما دستندهد. ما نیز در آنزمان در مرحلهای از سن و سال و ناپختگی اندیشه قرارداشتیم که نه بُنمایهای از آگاهی به عرفان ایرانی در ما بود و نه توان آنرا داشتیم که مقایسهای نقادانه، میان عنصرهای فکری گوناگون در میان آن ها را انجامدهیم. آنچه را که از او میشنیدیم، برای ما نه تنها تازگیداشت، بلکه حتی هضم آن نیز چندان راحت نبود. اگر ما قبل از آن، در برخی محافل پراکندهی ادبی و عرفانی شهرمان شرکت کردهبودیم، تنها درنقش شنوندهای بود که نه کسی برای شرکت ما اهمیتی قائل میشد و نه حتی عدم حضورما، میتوانست، در آنجا احساسشود. واقعیت آنست که ما در همان مجالس، گاه ستایشهای سنگین و پرآب و تابی در بارهی عطار میشنیدیم که در آنهنگام، محتوایی غیرعادی نداشت. در حالی که امروز، وقتی به آن دوران مینگرم، همهی آنها را ستایشهای بیرنگ و رونق و کاملاً توخالی احساس میکنم. افرادی که در آن محافلبودند، میزان دانششان با این نکته سنجیده میشد که بتوانند بیشتر از دیگران، واژههای مفت و توخالی را بیهیچ زحمتی درکنار هم بچینند و دیگران را که از این توانایی هم محرومبودند، به کلی غافلگیر «توانایی» خودسازند.
ادامه دارد
بخشهای پیشین:
عطار در میزبانی سیمرغ / بخش اول
■ آقای دکتر شهاب ارجمند
همچون بار گذشته، از توجه و لطف شما امتنان دارم. هنوز هم سپاس بیشتر که شما نوشتهی مرا در Facebook «بنیاد فرهنگی دماوند» می گذارید. برای شما آرزوی توفیق و سلامت دارم و از تواضعی که در پاسخ من به گونهای واقعبینانه و شفاف در یادداشت پیشینتان نشان دادید، بسیارخوشحال شدم.
اشکان آویشن / دوازدهم ژوئیه ۲۰۱۶
■ آقای آویشن، دست مریزاد. مقالاتات را با اشتیاق فراوان میخوانم چون همچنانکه آقای شهاب نوشتهاند هم ساده و بدور از لفاظیاند و هم بسیار آموزنده.
“هوشنگ”
■ آقای هوشنگِ گرامی:
از توجه شما، متشکرم. برای یک نویسنده، گذشته از اندیشهای که در ذهن دارد، یگانه راه برقراری ارتباط با اهل زبان، نوع کلامی است که برمیگزیند. کلامی که قاعدتاً باید رابطهای زنده و پوینده با محتوای ارائه شده داشته باشد. تلاش من همیشه این بوده است که این اصل را رعایت کنم. میزان توفیق یا عدم توفیق من در دست خوانندگان این نوشتههاست. با واکنش مثبت آنان، آن هم دور از احساسات مهرآمیز، من وادار میگردم که بازهم به این نکات، توجه بیشتری داشته باشم و با واکنش منفی آنان که به طور طبیعی، رنگی از احساسات غیر دوستانه ندارد، من بر آن میشوم تا بر کمبودها و نارساییهایی که این پیامرسانی را مختل میکند، فائق آیم.
اشکان آویشن/ ۱۴ ژوئیه ۲۰۱۶
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|