يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Wed, 30.03.2016, 20:36

حفره سیاه چهل‌ ساله تاریخ صدر اسلام (۶۲۱- ۶۶۱)


ب. بی‌نیاز (داریوش)

دیباچه
انگیزه‌ی نوشتن این مقاله را نوشتار حسن یوسفی اشکوری درباره‌ی «آیا می‌توان به منابع تاریخی اسلامی اعتماد کرد؟» (۱) در من برانگیخت. از آن‌جا که اشکوری در مقام یک «مدرس تاریخ ایران باستان»(۲)، یک چنین نوشتاری را عرضه کرده است، لازم دانستم به آن نکاتی اشاره کنم که او آگاهانه یا ناآگاهانه دست به تحریف زده است. همان‌گونه در طی مقاله خواهیم دید، نویسنده برای اثبات وجود تاریخی محمد و خلفای راشدین، پای کوروش و داریوش تا آخرین پادشاهان ساسانی را به میان کشانده است. این مقایسه همان طور که نشان خواهم داد، از بُن نادرست است.

از سده‌ی نوزدهم که اسلام‌شناسی پا به عرصه علوم انسانی گذاشت، این توهم برای پژوهشگران نخستین بوجود آمده بود که گویا، بر خلاف ادیان یهودی و مسیحی، قصه‌های اسلامی همه‌ی روند‌های شکل‌گیری اسلام را به «روشنی» توضیح داده‌اند. مزدک بامدادان به درستی می‌نویسد:

    «نگاه برون‌دینی به اسلام یک نگاه همگون و همگن نیست. شاید بتوان این نگاه را دارای دو شاخه سِتَبر و دهها و شاید سدها شاخه نازک دانست. بزرگترین بخش پژوهندگان برو‌ن‌دینی اسلام کسانی هستند که بُنمایه‌های سنتی آن را می‌پذیرند و بدینگونه با دینداران از این نِگَر هم‌سُخنند. آنچه که به این پژوهشگران چهره دیگری می‌بخشد، همانا «بی‌ایمانی» آنان به اسلام است. بدینگونه اگر در نگاه درون‌دینی «محمد فرستاده الله و قرآن سخن او»ست، در نگاه برون‌دینی «محمد مردی است که در سده ششم تا هفتم میلادی می‌زیسته است و مسلمانان او را فرستاده خدا می‌دانند و برآنند که قرآن بر او فروفرستاده شده است». در هر دو نگاه، هستی محمد و اینکه قرآن بر زبان او روان شده است، پیشاپیش پذیرفته می‌شود» (۳)

نخستین کسی که در روایات اسلامی شک کرد و اعتبار آن‌ها را زیر علامت بزرگ پرسش برد، ایگناس گلدزیهر (۱۸۵۰- ۱۹۲۱) بود (۴). او در سال ۱۹۰۰ طی یک سخنرانی در دانشگاه سوربون اعلام کرد: «مدتهاست که بسیاری [از پژوهشگران] به این ادعا راحت‌طلبانه بسنده می‌کنند که گویا اسلام یکباره پدیدار شد و فوراً در شکل کامل خود ظاهر گردید.» او پژوهشگران را از این برحذر داشت که روایات گسترده‌ی اسلامی را به عنوان منابعی برای توضیح شکل گیری اسلام مورد استفاده قرار بدهند. گلدزیهر در رسالاتی مانند «اسلام و پارسیسم» (۵) و «درباره‌ی تأثیر بودیسم بر اسلام» (۶)، با نشان دادن موارد مشخص آشکار ساخت که اسلام فاقد اصالت است و این دین آن گونه که قصه‌های اسلامی می‌گویند شکل نگرفته است.

آیا همه‌ی ادیان کنونی دارای یک پیامبر واقعی بودند؟
پاسخ روشن است: نه. برای نمونه دین میترائیسم که در ایران کهن و بعدها در امپراتوری روم، سده‌ها حاکم بود، فاقد پیامبری به نام میترا بوده است. هیچ منبع تاریخی وجود پیامبری به نام میترا را تاکنون تأیید نکرده است. همچنین، از زمان زیگموند فروید (۷) تا به امروز- یان آسمن (۸)- بر همه‌ی مصرشناسان و دین‌شناسان معلوم شده که موسا، نه عبرانی بلکه مصری بوده است و نخستین دین یکتاپرستی توسط اخناتون بوجود آمد و نه توسط موسا. از سوی دیگر، با کشف کتابخانه‌ی نجع‌حمادی و قُمران (۹) پی برده‌ایم که عیسی‌ای که توسط رومیان به صلیب کشیده شد ربطی به مسیح ندارد، و مسیح یک شخصیت گنوسی برساخته‌بوده است. گفتنی است که وجود تاریخی پیامبری به نام زرتشت نیز در برابر یک علامت پرسش بسیار بزرگ قرار دارد. و امروزه هر پژوهشگر تاریخ ادیان می‌داند که زندگینامه‌ی زرتشت در سده‌های ۸ و ۹ و حتا ۱۰ میلادی به رشته‌ی تحریر درآمده است و ما هیچ‌گونه مدرک واقعی که نشانگر وجود تاریخی زرتشت باشد در دست نداریم (۱۰). از این رو، این سخن اشکوری بی‌پایه و اساس است وقتی می‌گوید که اگر ما وجود تاریخی زرتشت را مورد پرسش قرار دهیم، شیرازه‌ی تاریخ ایران از هم می‌پاشد. او می‌نویسد:

    «این در حالی است که اگر نام و شخصیت زرتشت و دین منسوب به او و مجموعه عظیم اوستا از تاریخ حذف شود، تاریخ ایران باستان چنان آشفته و مغشوش می‌شود که همه چیز فرو می‌ریزد.»(همان‌جا)

البته آشکار نیست که اشکوری این «فرمول تاریخی» را از کجا آورده است که می‌گوید، اگر وجود تاریخی زرتشت را «حذف کنیم» آن‌گاه شیرازه‌ی «تاریخ باستان ایران در هم می‌ریزد». تاریخ میترائیسم از تاریخ اسلام در ایران طولانی‌تر است، ما پیامبری به نام میترا نداشتیم، خُب تکلیف این بخش از تاریخ ما چه می‌شود؟ همین پرسش هم در ارتباط با امپراتوری روم صدق می‌کند که آیین میترا نزدیک سه سده حاکم بر آن امپراتوری بود. بودن یا نبودن تاریخی این یا آن پیامبر چه نقشی در تاریخ یک ملت یا کشور ایفا می‌کند؟

سرنخ‌های واقعی و سرنخ‌های غیرواقعی

هر چه ما از آغاز اسلام [صدر اسلام] می‌دانیم، بر اساس گزارش‌های شاهدهایی هستند که دست کم سد سال بعد به ثبت رسیده‌اند. سیره‌ی محمد از ابن اسحاق [مجازی] (گویا سال ۸۵ متولد شده و حدود سال ۱۵۰ درگذشت)، نخستین زندگینامه‌ی محمد است. گفتنی است که ما از ابن اسحاق هیچ اطلاعی در دست نداریم و تمامی آن‌چه که به او نسبت داده می‌شود، از طریق ابن هشام (مرگ در سال ۲۱۳ یا ۲۱۸ هج) به دست آورده‌ایم. همچنین گفته می‌شود که حدود ۴۷ سال پس از نگارش سیره محمد توسط ابن اسحاق، ابن هشام آن‌ها را ویراستاری و سپس [دربار عباسی] آن را منتشر کرده است. البته باید یادآوری کرد که این سیره‌نویسی با سفارش و پول خلفای عباسی آغاز گردید.

قصه‌های اسلامی به ما می‌گویند که در زمان برگزیده شدن محمد به پیامبری، مکه یکی از مراکز تجاری بزرگ منطقه بوده است [البته در واقعیت یک برهوت بود!] و از سراسر جهان - بخوان امپراتوری بیزانس و ایران- به آن مرکزِ تجاری رفت و آمد می‌شده. ولی تا سال ۶۲۲ میلادی که قصه‌های اسلامی آن را سال هجرت می‌نامند، هیچ گزارشی - دست کم تا به امروز مطلقاً هیچ سندی- از سوی نیروهای بیزانس و ایرانی درباره‌ی یک پیامبر جدید در عربستان (مکه) پیدا نشده است. زیرا ما طبق اسناد دیوان‌سالاری ساسانی و بیزانسی می‌دانیم که نیروهای پُست این دو امپراتوری (که اساساً نیروهای امنیتی بودند) در طی این سال‌ها در عربستان رفت و آمد داشتند.

ولی در عوض، هزاران مدرک درباره‌ی جنگ خسرو پرویز و هراکلیوس وجود دارد، جنگی که از سال ۶۰۲ میلادی آغاز شد. سال ۶۲۲ میلادی- یعنی سال هجرت پیامبر مجازی- سالی است که نیروهای خسرو پرویز در ارمنستان از نیروهای هراکلیوس شکست می‌خورند (شکست اول) و هراکلیوس برای آرام کردن غسانیان (عرب‌های منوفیزیت متحد سابق بیزانس)، سوریه، شمال عربستان تا فلسطین را به آن‌ها واگذار می‌کند. شگفت‌انگیز نیست که معاویه در کتیبه‌اش به زبان یونانی در حمام شهر قدره (ام قیس) این سال را نه سال هجری بلکه سال «عرب‌ها» می‌نامد. معاویه نه نامی از محمد می‌برد و نه نامی از هجرت. معاویه باز هم در کتیبه‌ای در طائف (این بار به زبان عربی) سال ۵۸ را قید می‌کند البته بدون اشاره به سال هجری یا نام پیامبری به نام محمد [هر دو سال با تقویم خورشیدی سازگارند و نه تقویم قمری]. ولی ظاهراً این مدارک برای قصه‌باوران اسلامی چندان مهم نیستند و هیچ پرسشی را در ذهن آن‌ها برنمی‌انگیزد.

از سوی دیگر قصه‌های اسلامی به ما می‌گویند که وحی‌های فرود آمده بر محمد بر روی سنگ، استخوان (کتف)، برگ‌های درخت خرما و یا توسط دیگران از بر شده بودند. ما تاکنون هیچ سنگ، استخوان یا مدرکی که نشان بدهد آیه‌های قرآن بر آن‌ها نقر شده‌اند به دست نیاورده‌ایم.

قصه‌های اسلامی که با سیره ابن اسحاق مجهول‌الهویه آغاز شدند، همه از یک ساختار از پیش تعریف شده پیروی می‌کنند. اگر ما فقط بخواهیم از منظر درون‌دینی به تاریخ اسلام بپردازیم، آنگاه تنها راهی که برایمان باقی می‌ماند این است که این قصه‌های تولیدِ کارخانه‌ای دربار عباسی را با هم مقایسه کنیم و تلاش کنیم که از میان دروغ‌ها و جعلیات تاریخی، تشخیص بدهیم که کدام اظهار نابخردانه‌تر است.

اگر بخواهیم بدون رودربایستی سخن بگوییم تاریخ آغاز اسلام، یک تاریخ جعلی است. تاریخی که نتوان آن را با عناصر واقعی و ملموس مانند سکه، سنگ‌نبشته و گزارش‌های همزمان تأیید کرد، مانند گواهی شاهدان در دادگاه است که ضعیف‌ترین حلقه دادرسی را تشکیل می‌دهند. امروزه بدون گردآوری آثار جرم (Forensik) مانند اثرانگشت، دی ان ای، جسد مقتول و غیره هیچ دادگاه صالحی نمی‌تواند فقط بر اساس گفته‌های شاهد حکم قطعی صادر کند. سدها و شاید هزاران نفر به دلیل اظهارات شاهدها به زندان‌های طولانی‌مدت یا اعدام‌های به ناحق محکوم شده‌اند (۱۱).

در مقام طلبه یا مدرس تاریخ باستان ایران؟

اشکوری در مقاله‌ی خود اعتراف می‌کند که:

    «بدین ترتیب روشن است که یک گسست حدود صد ساله بین حوادث صدر اسلام با دوران نگارش و تدوین وقایع ویا احوالات پیامبر و خلفای راشده وجود دارد.» (همان مقاله)

جمله‌ی بالا یک جمله‌ی «تاریخی» مشخص و غیرقابل‌انکار است. با این وجود، او می‌گوید که باید و می‌توان به قصه‌های اسلامی اعتماد کرد:
«در واقع می‌توان به طور نسبی به داده‌های اصلی یعنی واقعیت‌های کلان عیان شده در این منابع- مانند وجود تاریخی محمد و خطوط کلی زندگی‌نامه او، دین اسلام با اصول و مبادی آن، واقعیت قرآن، تحولات زمان خلفای راشدین و ... - اعتماد کرد و در جزئیات صد البته خیر.»
البته اشکوری به ما نمی‌گوید که چرا و به چه دلیل علمی می‌توان به این قصه‌ها اعتماد کرد. ولی ببینیم که او برای اثبات حکم خود به چه ابزاری متوسل می‌شود! اشکوری برای خود یک پیش‌فرض کاملاً نادرست جعل می‌کند تا پاسخ واقعی را در نطفه خفه کند:

    «منابع و مستندات و دستمایه‌ی اصلی تاریخ‌ها بیش از همه و در مرحله‌ی نخست، اخبار و روایات شفاهی و نقلی است که به وسیله‌ی راویان مختلف و پراکنده حول رخدادی گفته و نقل می‌شود.»

متوجه شدید؟ او می‌گوید «منابع و مستندات اصلی تاریخ، اخبار و روایات شفاهی و نقلی» است. من نمی‌دانم که اشکوری از کجا یا بنا به چه اسنادی می‌گوید که «دستمایه‌ی اصلی تاریخ‌ها روایات شفاهی و نقلی» است! ولی هنگامی که خواننده مقاله‌اش را دنبال می‌کند، تازه متوجه می‌شود چرا او این گزاره‌ی نادرست را مبنای فرضیه خود قرار داده است. او می‌‌خواهد به ما بگویدکه: مبادا تصور کنید که فقط تاریخ صدر اسلام بر اساس روایات شفاهی شکل‌ گرفته است، تاریخ ایران هم از هخامنشیان تا آخر ساسانیان نیز بر روایات شفاهی و نقلی استوار شده است. زیرا اشکوری واقعاً بر این باور است که هستی تاریخی کوروش، کمبوجیه، داریوش اول تا آخرین پادشاهان ساسانی همان اندازه مبتنی بر اقوال و روایات شفاهی قرار گرفته که هستی تاریخی محمد و خلفای راشدین. همان‌گونه که پایین خواهیم دید، مقایسه‌ی محمد و خلفای راشدین با این پادشاهان یک تحریف تاریخی نابخشودنی است.

اشکوری برای تکمیل گزاره‌ی نادرست خود می‌نویسد:

    «مثلاً هردودت یونانی (که به پدر تاریخ ملقب شده است) چند درصد رخدادها را خود به چشم دیده و یا شاهدشان بوده است؟» نویسنده می‌خواهد به ما بگوید: خب ببینید! هردوت هم تاریخ هخامنشی «شما» را نوشته هیچ کدام از شما به قصه‌های او اعتراض نمی‌کنید، در حالی شما قصه‌های ابن اسحاق و طبری درباره‌ی محمد و خلفای راشدین را دروغ می‌دانید. او ادامه می‌دهد: «از باب نمونه می‌توان پرسید تاریخ ایران باستان چگونه پدید آمده است و کتابت شده است؟ می‌دانیم که امروز از عصر پیشاتاریخ فلات ایران (از ماقبل عیلامیان گرفته تا اورارتور و ...) تا مادها و هخامنشیان و تا ساسانیان تقریباً هیچ متن مکتوبی که مربوط به زمان حادثه و یا موضوع خاص باشد در اختیار نداریم.»

البته اشکوری کم لطفی می‌فرمایند، چه کسی می‌گوید که ما از عیلامیان یا اورارتور هیچ کتیبه، سند و یا بنای تاریخی نداریم؟ شما؟ پس لطفاً یک نگاهی به کتاب هایده ماری کُخ بیندازید! (۱۲) اشکوری با زبان بی‌زبانی می‌‌خواهد به ما بگوید: فکر نکنید که فقط تاریخ صدر اسلام را سد و پنجاه سال بعد نوشتند، هرودت هم تاریخ کوروش و داریوش را سد سال بعد نوشت. چرا قصه‌های هردوت را باور می‌کنید ولی قصه‌های ابن اسحاق را دورغ می‌خوانید؟ البته آقای اشکوری در این میان یک چیز «کوچک» را فراموش می‌کند و آن این است که: تاریخ واقعی همیشه یک اثر ملموس از خود باقی می‌گذارد، این هم در مورد عیلامیان صدق می‌کند و هم هخامنشیان و هم ساسانیان. به همین دلیل، هیچ مورخی تا کنون پیدا نشده که مثلاً وجود تاریخی کوروش، داریوش .... و مانی (۲۱۶ تا ۲۷۶ میلادی) را مورد پرسش قرار دهد، چون ما سنگ‌نبشته‌ها و اسناد همزمان دیگری از این شخصیت‌ها داریم. همین قضیه در مورد معاویه، عبدالملک مروان، زُبیر، ولید مروان و ... نیز صدق می‌کند؛ واقعاً چرا هیچ مورخی به فکر انکار وجود تاریخی مانی یا معاویه برنمی‌آید، در صورتی که بخش بزرگی از پژوهشگران جدی به دلیل نبود یافته‌های ملموس باستان‌شناختی، هستی تاریخی محمد و خلفای راشدین را مورد تردید قرار می‌دهند؟

تاریخ شفاهی بدون مدارک واقعی فاقد ارزش است

ما از وجود تاریخی محمد، ابوبکر، عمر، عثمان و علی چه مدارک واقعی و ملموس در دست داریم؟ آیا می‌توانیم وجود افراد بالا را که شخصیت‌های داستانی هستند با افراد واقعی مانند کوروش، داریوش، کمبوجیه، اردشیر تا داریوش سوم که از اسکندر شکست خورد، مقایسه کنیم؟

پی‌یر بریان می‌نویسد:

    «منابع مکتوب تاریخ هخامنشی تنوع زبان‌شناختی غریبی دارد. این منابع، اگر از زبان‌های لیدیایی، لوکیایی، کاریایی، فریگیایی و چند زبانی که هنوز درست کشف نشده‌اند، بگذریم، به زبان‌های فارسی باستان، عیلامی، بابلی، مصری، آرامی، عبری، فنیقی، یونانی و لاتین یافت می‌شوند.» (۱۳)

تاریخ هردوت و گزنفون بدون گزارشات همزمان و کتیبه‌ها و سکه‌ها فاقد ارزش‌اند. فقط آن بخش از اظهارات این تاریخ‌دانان از اعتبار برخوردارند که مابه‌ازاهای باستان‌شناختی آ‌ن اظهارات یافت شده باشند. وجود تاریخی کوروش، کمبوجیه، داریوش اول هخامنشی تا آخرین پادشاهان ساسانی تنها از طریق «اخبار و روایات شفاهی و نقلی» به ما نرسیده‌اند (چیزی که اشکوری نادیده می‌گیرد)، این انسان‌های واقعی یا از خود اثری به جا گذاشته‌اند یا دیگران به طور همزمان برایشان اثری به جا گذاشته‌اند، برخلاف محمد و خلفای راشدین.

شاید لازم می‌بود که اشکوری پیش از نوشتن چنین دفاعیه‌ای از قصه‌های اسلامی، به چند کتاب زیر رجوع می‌کرد: امپراتوری هخامنشی دو جلد، نوشته‌ی پی‌یر بریان، کتیبه‌های هخامنشی نوشته‌ی پی‌یر لوکوک، وحدت سیاسی و تعامل فرهنگی در شاهنشاهی هخامنشی، اثر پی‌یر بریان و سرانجام یونانیان و بربرها، ۱۵ جلد، اثر امیرمهدی بدیع. آنگاه، فکر می‌کنم، دچار این خطای نابخشودنی نمی‌شد که تاریخِ هخامنشی یا ساسانی را با آغاز اسلام (به اصطلاح صدر اسلام) مقایسه کند.

اشکوری به عنوان یک «مدرس تاریخ ایران باستان» احتمالاً باید بداند که ما از همه‌ی پادشاهان ساسانی سکه و کتیبه و بناهای تاریخی داریم، حتا در دوره‌ی بحران چهارساله‌ی ساسانیان یعنی میان ۶۲۸ تا ۶۳۲ که ایران ۱۰ پادشاه به خود دید، باز هم ما از همین پادشاهان کوتاه‌مدت سکه در اختیار داریم. همه‌ی پادشاهان ساسانی از خود اثر واقعی و غیرقابل انکار به جای نهاده‌اند، حتا ما از دوره‌ی عیلامیان نیز کتیبه‌ها و یافته‌های فرهنگی بسیار داریم. محمد و خلفای راشدین چه اثر واقعی و ملموسی - صرف نظر از قصه‌های اسلامی- از خود به جای گذاشته‌اند؟ عُمر که طبق قصه‌های اسلامی ده سال تمام جنگید و به اصطلاح یکی از بزرگترین امپراتوری‌های جهان - امپراتوری ساسانی - را از پای در آورد و بخش‌های بزرگی از بیرانس را گرفت چه چیزی از خود به جای گذاشته است؟ مگر می‌شود که ده سال تمام فرمانده‌ی دینی و نظامی یک اُمت باشی، دو امپراتوری را از پای در بیاوری، ولی یک سکه، دکمه، کتیبه‌ی فتح، ساختمان، دروازه‌ی پیروزی، مسجد و غیره از خود باقی نگذاری؟ آقای اشکوری گرامی، شما در مقام یک «مدرس تاریخ باستان ایران»، مجاز نیستید که کوروش و داریوش یا شاپور اول و دوم ساسانی را با محمد، ابوبکر، عمر، عثمان و علی مقایسه کنید. زیرا کشفیات باستان‌شناسی بارها و بارها وجود تاریخی این پادشاهان را تأیید کرده‌اند.

فرهنگِ قصه‌باوری

فرهنگِ اسلامی، فرهنگ قصه‌باوری است؛ طرح پرسش‌های بخردانه برایمان دشوار و نفس‌گیر است. دریافت‌های ما از تاریخ، در واقع دریافت‌های قصه‌وار است. زندگی ما، چه در ابعاد اجتماعی و چه شخصی، با قصه‌های خطی کودکانه گره خورده است. قصه‌ها برای ما هیچ مزاحمت فکری بوجود نمی‌آورند، در حالی که طرح پرسش‌های واقعی برایمان شکنجه‌آورند.

برای نمونه قصه‌ی حمله‌ی ابرهه حبشی به مکه که به سال فیل مشهور است و گویا در این روز محمد پیامبر اسلام زاده شده، برایمان بسیار باورپذیرتر است تا مدارک تاریخی‌ای که مشخص کرده‌اند اصلاً در سال ۵۷۰ میلادی ابرهه‌ای وجود نداشت که بخواهد به مکه حمله کند. با این که می‌دانیم تاریخ ساختگی تولد پیامبر مجازی، هیچ پایه و اساسی ندارد، با این حال هنوز دوست داریم به آن قصه‌ی بی‌پایه واساس «سال فیل» چنگ بیندازیم. هانس یانزن در کتاب «زندگینامه‌ی محمد» فقط سیره‌ی ابن اسحاق را - که همه سیره‌ها و روایات از آن سرچشمه گرفته‌اند- مورد بررسی موشکافانه قرار می‌دهد و با انبوهی از مدارک و اسناد نشان داده است که سیره‌ی ابن اسحاق یک تاریخ دینی (رستگاری) بیش نیست و ادامه‌ی انجیل عهد قدیم و عهد جدید می‌باشد، به سخنی دیگر، سیره‌ی ابن اسحاق را نمی‌توان به عنوان یک منبع تاریخی ارزش‌گذاری کرد.

آیا ما تاکنون از خود پرسیده‌ایم که چرا هیچ یافته و مدرک باستان‌شناختی از محمد، ابوبکر، عمر، عثمان و علی نداریم؟ تنها چیزی که وجود این افراد را «تأیید» می‌کند، قصه‌های اسلامی هستند. چرا در طی این چهل سال یعنی از سال ۶۲۱ تا ۶۶۱ میلادی هیچ نشان باستان‌شناختی از محمد و خلفای راشدین در دست نداریم؟ اگر مسلمانان در این دوره‌ی چهل ساله به یک اقلیت سرکوب‌شده تعلق می‌داشتند، می‌توانستیم گمان کنیم که سرکوب‌کنندگان تمامی آثار این اقلیت دینی را نابود کرده باشند، ولی آن‌ها خود صاحبان قدرت بودند و قادر بودند که از میراث دینی و فرهنگی خود محافظت کنند. خوب توجه داشته باشیم که موضوع بر سر چهار دهه است، نه یک هفته یا چند ماه!

حال ممکن است گفته شود که بسیاری از دین‌پژوهان و اسلام‌شناسان غربی نیز وجود تاریخی محمد را تأیید کرده‌اند، آیا «همه‌ی» این پژوهشگران در خطا بوده‌اند؟ پاسخ مثبت است، آری همه در خطا بوده‌اند. هر پژوهشگری که قصه‌ها را بدون مدارک باستان‌شناختی یا منابع همزمان دیگر بپذیرد، از مسیر علمی خود خارج شده است و پژوهش‌های او فاقد اعتبار و استواری هستند. سده‌های متوالی انسان‌ها بر این باور بودند که زمین نه یک کره بلکه پهنه‌ی سینی‌مانند است؛ یا تا همین چند دهه‌ی گذشته هنوز نمی‌دانستیم که عمر زمین بیش از ۴.۵ میلیارد سال است، ابتدا تصورمان این بود که عمر زمین چیزی حدود شش هزار سال است (تصور انجیلی) و در زمان مرگ داروین حداکثر عمر زمین به ۲۰ میلیون سال تخمین زده شد. علم بر خلاف دین، از این که خود را نفی کند شرمنده نمی‌شود، این در گوهر علم نهفته است. یا تا سال ۱۰۲۰ میلادی نظریه‌ی نور یونانیان بر علم نور و هندسه حاکم بود. طبق این نظریه، نور از چشم انسان خارج می‌شود و به اشیا برخورد می‌کند و ما از این طریق قادر به دیدن اشیاء می‌شویم. سرانجام ابن هیثم (۹۶۵ تا ۱۰۴۰ میلادی) این دگم را شکست و با نگارش هفت جلد کتاب درباره‌ی علم نور، مسیر این شاخه‌ی علمی را دگرگون ساخت. از این رو، صِرف تأیید قصه‌های اسلامی توسط اسلام‌پژوهان غربی یا شرقی به خودی خود هیچ ارزش و اعتباری ندارد.

دفاعیه‌ی اشکوری از قصه‌باوری

حال نگاهی بیندازیم به متدلوژی اشکوری علیه نگرش تاریخی- انتقادی:

    «حامیان بی‌اعتباری منابع تاریخی عصر اسلامی، البته به استدلال دیگری نیز متوسل می‌شوند و آن این است که باید دعاوی مربوط به آغاز اسلام (به تعبیر رایج: صدر اسلام) از مستندات قابل قبول سکه‌شناسی و کتیبه‌ها و سنگ‌نبشته‌ها و به طور کلی باستان شناسی معتبر تأیید شود وگرنه فاقد اعتبار است.»

او به جای آن که - البته در مقام مدرس تاریخ- جایگاه ارزشی یافته‌های باستان‌شناختی را برای خوانندگان / شاگردان خود برشمارد و نبود این مدارک واقعی را در روایات شفاهی اسلامی مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد، به صحرای کربلا می‌زند و می‌خواهد به زور به خوانندگانش بقبولاند که: ای بابا حالا مگر سکه، کتیبه و سنگ‌نبشته چقدر اهمیت دارن که این قدر خودمون رو اذیت می‌کنیم. همیشه‌ی خدا همین طور بوده، او ادامه می‌دهد:

    «مثلاً نام و ترتیب و ترتب شاهان مادی و پارسی و سلوکی و پارتی و ساسانی و فعالیت‌ها و جنگ‌های آنان (از باب نمونه فتح بابل به وسیله‌ی کوروش و فتوحات داریوش و حمله به یونان به وسیله‌ی خشایارشا و بعدها تحولات و جنگ‌های پارت‌ها و رومیان و پس از آن حمله اسکندر و بعدتر جنگ‌های ایران و بیزانس) چگونه از طریق اطلاعات باستان‌شناسی و سکه‌شناسی و کتیبه‌های حداقل موجود قابل اثبات و تنظیم است؟ مثلاً اگر تواریخ هردوت و دیگر گزارش‌گران یونانی معاصر هخامنشیان (از جمله گزنفون و کتسیاس) را به رغم همه جعلیات و سخنان ناراستی که در آن‌ها هست، از منابع عصر هخامنشی حذف کنیم، حداقل به تقریب بنیاد تاریخ عصر اول هخامنشی ویران خواهد شد.» (همان‌جا)

آقای اشکوری گرامی، همان‌گونه که در بالا گفته شد ما درباره‌ی کوروش استوانه‌ی او را داریم، گزارشات پادشاهان بابل را داریم و کتیبه‌هایی که به سه زبان به ما رسیده‌اند یعنی به فارسی باستان، عیلامی و بابلی. و در کنار آن‌ها سنگ‌نوشته‌های هخامنشی را که در مصر یافته شده‌اند، یعنی به خط هیروگلیف. از داریوش هم آرامگاه او در نقش رستم، مجسمه‌ی داریوش در شوش (که البته در مصر ساخته شده بود) و سنگ‌نبشته‌ها‌ی بیستون و سوئز را داریم. در ضمن ما در اواخر سده‌ی بیستم انبوه مدارکی از عصرِ هخامنشیان را در جزیره فیل (الفانتینه) در مصر یافته‌ایم. اگر شما اندکی به کتاب‌های دست اول تاریخی مراجعه می‌کردید متوجه می‌شدید که هردوت، گزنفون و کتسیاس تنها منابع ما نبوده و نیستند. به سخن دیگر، تاریخ عصر هخامنشی مانند تاریخ صدر اسلام که بر اساس قصه‌های ابن‌ اسحاق/ ابن هشام/ طبری/ بلاذری/ واقدی شکل گرفته نیست بلکه یک تاریخ واقعی فراسوی اظهارات هردوت، گزنفون و کتسیاس می‌باشد.

شما بر چه اساسی می‌گویید که اگر هردودت و گزنفون را حذف کنیم «بنیاد تاریخ عصر اول هخامنشی ویران خواهد شد؟» پس تکلیف این همه سکه، کتیبه، بناهای تاریخی و غیره چه می‌شود؟ منظورتان این است که این یافته‌ها باستان‌شناختی پشیزی ارزش ندارند؟

شما در مقام «مدرس تاریخ باستان ایران» به خود اجازه می‌دهید برای اعتبار بخشیدن به قصه‌های سردرگم اسلامی همه‌ی یافته‌های باستان‌شناختی عصر هخامنشی و ساسانی را بی‌ارزش جلوه بدهید تا بدین وسیله نور حقیقت بر روایات بی‌پایه و اساس اسلامی افکنده شود: شما و امثال شما، چه دین‌باور و چه دین‌ناباور، هیچ گاه از این پرسش رهایی نخواهید یافت که: چه یافته‌های واقعی و باستان‌شناختی، وجود تاریخی محمد و خلفای راشدین را تأیید می‌کنند؟

شما می‌نویسید که تناقضات در تاریخ طبری یا روایات دیگر «دستاویز برخی مغرضان و یا جاهلان دین‌باور و یا [جاهلان] دین‌ستیز قرار گرفته و هر کدام به سود خود به فلان روایت طبری و مانند آن ارجاع می‌دهد.»

آقای اشکوری، مطمئن باشید که «جاهلان دین‌ستیز»، فقط از شما و امثال شما می‌خواهند که یک یافته‌ی کوچک باستان‌شناختی یا سند همزمان برای وجود تاریخی محمد و خلفای راشدین ارایه بدهید، بیشتر از این نمی‌خواهند. آیا این یک خواسته‌ی بخردانه است یا نابخردانه؟

————————
۱- یوسفی اشکوری، حسن: آیا می‌توان به منابع تاریخی اسلام اعتماد کرد؟
۲- یوسفی اشکوری، حسن: کلاس تاریخ ایران باستان
۳- بامدادان، مزدک: ترور و اسلام - بخش سوم
۴- برای اطلاعات دقیق‌تر به مقاله‌ی «در جستجوی محمد تاریخی- گفتگو با کارل هاینتس اولیگ» ترجمه یاسر میردامادی نگاه کنید.
۵- Ignaz Goldziher: Islam und Parsismus. In: Der frühe Islami. Karl-Heiz Ohlig (Hg.)
۶- Ignaz Goldziher: Über den Einfluss des Buddhismus auf den Islam. In: Vom Koran zum Islami. Markus Groß/Karl-Heinz Ohlig (Hg.)
۷- زیگموند فروید: موسی و یکتاپرستی. ترجمه صالح نجفی، انتشارات رخ‌داد نو، تهران، ۱۳۸۸
۸- Assman, Jan: Moses der Ägypter. Fischer 2011
۹- کتابخانه‌ی نجع حمادی مجموعه‌ای از متون و آثار گنوسی است که توسط متفکران و رهبران گنوسی، بین سده‌های دوم قبل از میلاد یا سده‌ی دوم میلادی نوشته شده است. این «کتابخانه» در سال ۱۹۴۵ در نجع حمادی در مصر کشف شد. «کتابخانه» قُمران نیز در میان سال‌های ۱۹۴۷ تا ۱۹۵۶ در قُمران در نزدیکی دریای مرده کشف شدند. این دو کشف، توانستند بر بخش‌های تاریک تاریخ مسیحیت پرتو افکنی کنند. واتیکان تا سال ۱۹۹۱ جلوی انتشار بخش‌های مهمی از این کشفیات را گرفته بود.
۱۰- برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی زرتشت به این مقاله در ایرانیکا نگاه کنید.
همچنین گفتنی است که یکی از بهترین تحلیل‌ها و بررسی‌ها درباره زرتشت را در کتاب‌ می‌یابید:
J. Kellens, La quatrième naissance de Zarathushtra, Paris, 2006.
چکیده آن که وجود تاریخی زرتشت اصلاً مورد یقین نیست: نظریه نخست بر اساس شکل‌گیری اوستا می‌گوید «اگر» زرتشت وجود می‌داشت می‌باید میان ۱۲۰۰ تا ۱۵۰۰ پیش از میلاد بوده باشد. این نظر بر اساس یک نظر زبان‌شناختی تطبیقی (تطبیق با ریک‌ویدای هندی) است و هیچ پشتوانه‌ی سندی و ملموس ندارد. نظریه دوم بر اساس نوشته‌های پارسی میانه در عهد ساسانیان می‌باشد که گفته‌اند زرتشت در ۲۵۸ پیش از حمله اسکندر می‌زیسته یعنی همزمان بوده با کوروش و داریوش. این زندگینامه متأخر که حدود سده‌ی هشتم و نهم نگارش شده نه تنها سرشار از تناقضات فنی است بلکه فاقد هر گونه مدرک تاریخی می‌باشد. نظریه سوم که Kellens آن را نمایندگی می‌کند، می‌گوید که ما به جز گاتاها که زرتشت در اول شخص مفرد از خود نام می‌برد، چیزی در دست نداریم. نویسنده با موشکافی نشان می‌دهد که زرتشت یک شخصیت داستانی و نمادین می‌باشد.
۱۱- در سال ۲۰۰۷ گزارشی از خطاهای دادرسی در ایالات متحده منتشر گردید. طبق این گزارش طی یک دهه ۲۰۷ نفر که به دلیل «اظهارات نادرست شاهدان» به زندان‌های طولانی مدت محکوم شده بودند، از طریق آزمایش‌های دی ان ای بی‌گناهی‌شان اثبات می‌شود. طبق گزارش کارشناسان حقوقی آلمان، ضعیف‌ترین حلقه‌ در دادرسی‌ها، شاهدان هستند.
این که دست کم سد سال بعد، از طریق «شاهدان» تاریخ آغاز اسلام سر هم بندی می‌شود، ظاهراً با فرهنگ قصه‌باوری اسلامی چندان ناسازگاری ندارد.
۱۲- برای اطلاع آقای اشکوری باید بگویم که ما نه تنها از زمان هخامنشیان کتیبه‌های فراوانی داریم، بلکه از زمان عیلامیان نیز آثار ملموس فراوانی به دست‌مان رسیده است. برای اطلاعات بیشتر درباره‌ی دوره‌ی عیلامیان و کتیبه‌های بجا مانده نگاه کنید به:
Koch, Heidemarie: Frauen und Schlangen. Verlag Philipp von Zarbaern. 2007
۱۳- بریان، پی‌یر: امپراتوری هخامنشی، جلد اول. ترجمه ناهید فروغان، نشر فرزان روز، ۱۳۸۰. ص ۷
۱۴- 2007 Jansen, Hans: Mohammad- Eine Biographie. C.H. Beck

 

نظر خوانندگان:

■ با سپاس از جناب آقای بی نیاز
نوشتاری بسیار روشن، روشنگر و پرسش برانگیز است. البته من می‌پندارم که نوشته‌های ابن هشام، واقدی، ابن سعد و یا بلاذری نیز، اگر با نگاه غیر دین باور خوانده شوند، چیزی در کشکول دین باوران مسلمان نخواهد انداخت. در کتاب‌های ابن هشام و واقدی هم، اگر لایه به گفتۀ شما داستانسرایی درباره “سید” یعنی پیامبر اسلام را کنار بزنیم، لایه فرهنگ ترور و آدمکشی که امروز داعشیان به کار می‌برند، آشکارا به  چشم می‌آید که بیش از آنکه بخواهد یک شخصیت تاریخی را نشان دهد، ساختار اندیشگی گروه‌ها و قبیله‌های غارتگر در بیابان برهوت عربستان را نشان می‌دهد. همانگونه که نوشته‌های زرتشتی بیش و پیش از آنکه بخواهند از یک آدم خاص سخن به میان آورند، می‌خواهند بر بایستگی و ارجمندی کشت و کار و دامپروی، پاکیزه نگهداشتن آب و خاک و مردمداری در میان آدمیان پای بفشارند. نوشته های جغرافیدانان سیسد یا چهار سد سال پس  از یورش عربها درباره عربستان بازهم همین فضای بیابانی و پیشاتولیدی را از جایی که امروز عربستان می‌نامند، نشان میدهند. حتی اگر نوشتۀ نویسندگان عرب و مسلمان را بپذیریم، قوم عرب با همین نام، پیشینه چندان درازی ندارد. همین نویسندگان مسلمان نوشته‌اند که سکه‌های اسلامی تا چند دهه پس از یورش عربها به ایران، دارای نقش آتشکده بوده است. به هرروی، از نوشته منطقی و ارزشمند شما سپاسگزارم. تلاش خلخالی، داعش و طالبان برای ویران کردن آثار باستانی، پوشاندن ناتوانی خود در نشان دادن یک نمونه ماندگار از وجود خودشان در تاریخ است، که البته اکنون برای این کار دیر شده است.
بهرام خراسانی / ۱۶ فروردین ۱۳۹۵

■ البرز گرامی،
همه گفتگو بر سر این است که سیره‌نگاران سخنی از “معامله کالا با کالا” نمی‌زنند و بر آنند که در مدینه نیز ابزار دادوستد “پول” بوده است. پرسش این است که چرا از مکه و مدینه تا کنون سکه‌ای (با نقش چهره هر پادشاهی) یافته نشده است؟
و دیگر اینکه زدن سکه بنام خود روشی برای نمایش فرمانروایی بوده است، چرا باید عمر و علی و ابوبکر و عثمان از این روش چشم پوشیده بوده باشند؟

■ سخن خوب و هشیارانه ی آقای بامدادان مرا به یادِ صله به شاعران در بازار مکه از سوی متمولین در قبل از زمانِ تسلط اسلام محمد انداخت، که در شکل کیسه های کوچکی مملو از سکه های زر یا سیم به سوی این شاعران پرتاب یا در مشت آنان نهاده میشد. آیا آقای بامدادان میداند نقش صورت چه کسی بر این سکه ها منقوش بوده؟.
تصورم این است، که این سکه ها یا نقش صورت امپراتوران رم را داشته اند، یا ایران، چه عربستان و شمال آفریقا از مناطقی بوده است که بارها بین این قدرتهای بزرگ دست به دست شده اند.
و شاید یکی از عللی که از آن دوره ی چهل ساله سکه ای منقش به نقش صورت آن خلفا یافت نشده، این باشد، که این خلفا بواسطه ی مشغله یِ درگیریهای داخلی وقت و فرصتی برای ایجاد صنعت ضرب سکه ی خاص خود را نیافتند، و یا اصولاً بوسطه شرایط بدوی زندگی نیاز ضربِ سکه ای خاص و به نام خود را احساس نمی کرده اند.
در زندگیهای عشیره ای هنوز هم بعضاً موقع معاملات مبادلات به صورتِ کالا با کالا صورت می پذیرد، و سکه ها جزء ثابتی از زیورآلات زنان و گاهاً مردانِ عشیره ای می باشند.
اما با همه‌ی این توصیفات، امکانِ زائیده‌ی خیالِ خیال پردازان بودنِ محمد و خلفای بعد او هم امکانیست ممکن، که هنوز همه ی زوایای این نظریه از سوی معتقدینش روشن نیست. و همانگونه که آقای بی نیاز هم به خوبی در نوشتارش بیان کرده؛ «...علم بر خلاف دین، از این که خود را نفی کند شرمنده نمی‌شود، این در گوهر علم نهفته است...»
البرز

■ با سپاس فراوان از همگی دوستان و کامنت‌گذاران
در این سلسله نوشتارها قصدم طرح پرسش‌های بخردانه است. شک در روایات اسلامی که اجزاء آن در تضاد با یکدیگر و همچنین در تضاد با یافته های باستان شناختی و کتیبه هاست. در این جا به دو سه اشاره می کنم:
در سال ۱۹۶۴ نینا پیگولوسکایا در کتاب «اعراب، حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سده‌های چهارم - ششم میلادی» [ترجمه عنایت الله رضا]، درباره جنگ ابرهه حبشی از کتیبه‌ای یافت شده (با شماره Ry506) می‌نویسد: «کتیبه که با نام ملک ابرهه نقر شده به تاریخ سال ۶۶۲ گاهنامه‌ی حمیری، مطابق ۵۴۷ میلادی است. هدف ابرهه از این لشکرکشی، سرکوبی و تابع کردن قبل معد و بنی عامر بود که سر به شورش برداشتند. بنا بر متن کتیبه، معدیان نه با با لخمیان رابطه‌ای نزدیک داشتند، بلکه تابع حیره بودند.... این لشکرکشی ابرهه را می‌توان با جنگهای ایران و روم در سال‌های ۵۴۰-۵۴۶ میلادی مربوط دانست. طی این جنگ حمیریان، هوادارن امپراتوری روم شرقی بودند.» (۴۶۰-۴۰۷) این شناسایی امروزاز سوی همه‌ی پژوهشگران پذیرفته شده است (احسان یارشاطر: حضور ایران در جهان اسلام/ ص ۴۲). از این رو، تاریخ تولد محمد که گفته می‌شود در سال ۵۷۰ با حمله‌ی ابرهه حبشی به مکه رخ داد، عملاً باطل اعلام می‌شود. نتیجه آن که هیچ کس نمی‌تواند ادعا کند که محمد در سال ۵۷۰ (سال فیل)، آن هم در یک روز دوشنبه، متولد شده است. گویا، طبق روایات اسلامی، در روز دوشنبه وحی بر او فرود آمد، در یک روز دوشنبه هجرت کرد و یک روز دوشنبه هم مُرد.
قضاوت در این مورد به عهده خواننده است.
اسناد در باره مکه:
پیش از اسلام: ما هیچ سندی درباره‌ی مکه و چگونگی زندگی در آن نداریم، در این باره به کتاب پاتریشا کرون ص ۱۳۴ رجوع کنید. فولکر پوپ نیز می‌‌نویسد که «این پذیرفته شده است که مکه همان «ماکورابا» ی بطلمیوس جغرافیادان است. ماکورابا احتمالاً همان برگردان یونانی مغرب است. احتمال می‌رود که کعبه به عنوان کلیسای اتپویی‌ها مورد استفاده قار می‌گرفت. می‌دانیم که در سده‌ی ششم میلادی بیزانسی‌ها باپادشاهان آکسومی به طور مشترک علیه پادشاه یهودی حمیری جنگ کردند.
آکسومی‌ها در منطقه‌ی جنوب مکه کلنی‌های تجاری داشتند، وجود کلیساهای صخره‌ای به سبک اتیوپیایی در شهر عسیر این ادعا را گواهی می‌کنند. مکه زمانی اهمیت خود را به دست آورد که در زمان مأمون درک نوینی از قرآن در حال شکل گیری بود.» (فولکر پوپ- ص ۲۵۷/ آغاز اسلام: از اوگاریت به سامره).
در قرآن هم یک بار نام مکه آمده است و یک بار دیگر هم بکه، که البته راویان اسلامی بکه را همان مکه می‌خوانند، چرا معلوم نیست! به عبارت دیگر قرآن هیچ اطلاعاتی درباره مکه وساختارهای اجتماعی و اقتصادی آن به ما نمی‌دهد.
پس از «اسلام»: نخستین بار در سال ۲۴۹ هجری برای مکه سکه‌ی طلا ضرب شد و در سال ۲۵۳ سکه‌ی نقره‌ای. خواننده توجه کند که خاستگاه اسلام یعنی مکه تا سال ۲۴۹ آن چنان بی‌اهمیت بود که تازه نزدیک سه سده بعد به کانون توجه کشانده می‌شود و برایش سکه ضرب می‌کنند. آیا این بی‌اهمیتی به خاستگاه اسلام، پرسش برانگیز نیست؟ از حالا به بعد است که جنگ‌ها بر سر پذیرش مکه به عنوان مکان مقدس آغاز می‌شود که سرانجام آن به فتح مکه توسط قرمطیان منجر می شود که بیست سال تمام سنگ سیاه را، البته قطعه قطعه شده، با خود می‌برند و در آبریزگاه شهر احساء خالی می‌کنند. سرانجام پس از بیست سال مذاکره با خلفای عباسی و با واسطه‌گری خلفای فاطمی در مصر، سنگ سیاه به خلفای عباسی برگردانده می‌شود، البته در برابر چند صندوق طلا. گویند که سنگ سیاه را - قطعه قطعه شده- با چهل شتر بردند و با هفت شتر برگرداندند. یعنی بخش بزرگی از این سنگ مقدس نابوده شده است.
از این رو، باید گفت که هر گونه سخن درباره مناسبات اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و دینی در مکه، گمانه زنی بیش نیست و همه‌ی داستان‌های دیگر محصول تراوشات مغز داستان‌نویس‌های اسلامی است.
شاد و تندرست باشید
بی نیاز

■ «سفیان پدر همان معاویه است، که سنگ نوشته و سکه هایش یافت شده» ( البرز).
چنین سکه و سنگ نبشته‌ای که شما به آنها ها اشاره کردید تا به امروز یافت نشده است و بر روی سکه ها و سنگ نبشته معاویه نیز از سفیان نامی برده نشده. „که سفیان از تجار بزرگ مکه بوده „. مکه مرکز تجارت نبود و تجار بزرگ نیر نداشته . نگاه کنید به کتاب Meccan trade and the rise of Islam از :
Patricia Crone نویسنده در این کتاب به بی اهمیت بودن مکه به عنوان یک مرکز تجاری اشاره می کند.
اما چگونه ممکن است که در زمان خلفای راشیدین ایران ، سوریه و مصر به تصرف اعراب در آیند، اما هیج نویسنده میسحی ، یا یهودی در منطقه از این حمله ها ( به فرمانده ای عمر) خبر ندهد. تحقیقات باستان شناسی هیچگونه اثری از این جنگ ها را نشان نداده است. در جنگ نهاوند، به نقل از طبری ایرانیان 150000 هزار جنگجو در مقابل 10000 سپاه اعراب قرار داده بودند ( در قادسیه 80000 هزار سرباز ایرانی در جبهه بودند ) و در جنگ با بیزانس اعراب موفق شدند فقط با 25000 هزار سرباز ارتش 200000 نفری بیزانس را در کناره رودخانه یرموک شکست دهند. در این حنگ های بزرگ ( قادسیه، یرموک،نهاوند و … )، به نقل از نویسندگان ایرانی و عرب، فقط 400000 هزار سرباز ایرانی و بیزانسی شرکت داشتند .در این جنگ های بزرگ که به طور قطع هزاران سرباز از هر دو طرف کشته شده اند می بایست اعراب و ایرانیان اجساد سربازان خود را در قبر های دستجمعی به خاک می سپردند. تا به امروز هیچ قبری نه از سربازان ایرانی ، بیزانسی و عرب ها در محل این جنگ ها پیدا نشده است. باستان شناس اسرائیلی Gideon Avni اشاره می کند به زندگی عادی شهروندان شهرهای اطراف رودخانه یرموک در طی جنگ و ادامه می دهد که در قبرستان های این شهرها نشانه ای از تعداد بیشتر قبر ها مشاهده نمی شود :
Further evidence of peaceful life during the time of th Arab conquest is provided by tombstone inscriptions , which contain no reference to violent events or unusual circumstances that might have led to an upsurge in burials
آركولوف ( Arculf ) کشیش فرانکی كه در قرن اول هجرى ( حدود سال 670 ميلادى) از اروشلیم ديدن كرد از یک نمازخانه باشکوه عرب ها در این شهر خبر می دهد:
Near the wall on the east, in that famous place where once there stood a magnifcent Tempele, the saracens have now built oblong house of prayer بیشتر اسلام شناسان ادعا می کنند این نمازخانه به دستور عمر ( مسجد عمر ) در سال 638 ساخته شد. باستان شناس اسرائیلی Gideon Avni به خبر ارکولوف از این مسجد اشاره می کند و ادامه می دهد که بقایای این مسجد که کشیش فرانکی از آن نام برده در حفاری های در اروشلیم پیدا نشده است :
Although no material evidence of this first mosque has been found , it is reasonable to assume that it was built on the southern part of the platform, at the same place as the later al-Aqsa mosque
طبری بیشتر از حماسه های استوره ای خبر داده ، تا ازجنگ های تاریخی، واقعی ( اگر فرض کنیم که اساسن چنین نویسنده ای با نام طبری وجود داشته )
امیرخلیلی

■ با سپاسگزاری از کوشش پژوهشگرانه‌ی شما. یاد آور می‌شود که تمدن و دنیای آزاد و دمکراتیک به این تلاسها نیازمند است. من نگرانم که تمدن دچار وحشت شود و به این شیادان دینی باج دهد که چون اسب تروا در دنیای انسانی و ازاد چه در غرب و چه در شرق جا خوش کنند چون شریعتی و آل احمد که بتوانند با استفاده ی کلاهبردانه از دشواریهای آزادی و زندگی سوئ استفاده کنندو بربریت را به شکلهای گوناگون رواج دهند. البته اینها در دنیای آزاد هم متحدان خویش مثل مافیا و نازیها و خاخام‌ها و بزهکاران را دارند که کمکشان می‌کنند.

■ با سپاس فراوان از نوشته پربار آقای بی‌نیاز،
دستکم در تاریخ‌های سنتی و پذیرفته شده مسلمانان، که همه بودونبود محمد و ابوبکر و عثمان و عمر و علی بر آنها استوار است، بارها و بارها از درهم و دینار سخن رفته است. برای نمونه در طبقات ابن‌سعد می‌خوانیم: «دینارهایی به دست پیامبر رسید که آنرا بخش فرمود و شش دینار ماند و آن را به یکی از همسران خود سپرد ...» الطبقات، ابن‌سعد، پوشینه دوم، ۲۲۶. اگر تنها و تنها سیره ابن‌اسحاق را پایه پژوهش بگیریم، شمار درهم و دیناری که در مدینه در گردش بوده است، سر به دهها و شاید سدهاهزار می‌زند.
شمار این سکه‌ها در سیره ابن‌هشام و طبقات ابن‌سعد از این هم فزونتر است. پرسش این است که چرا یکی از اینها برجای نمانده و یافت نشده است.
با سپاس دوباره از بی‌نیاز گرامی
مزدک بامدادان

■ با سپاس ازآقای بی نیاز ،از خواندن نوشته های شما لذت میبرم، و نظریکه جالبی است.

■ آقای خلیلی با اشاره به سخن بانو پاترشیا کرون که نوشته؛ “پیغمبر در دوران معاویه در انظار عمومی نقش شناخته شده ای نداشت” مدلل می کند که معاویه امر پدرش سفیان را اطاعت و قدمی در جهت گسترش دین محمد بر نداشته است.
البته من نمیدانم شواهدی باستانشناسانه مبنی بر اقامت سفیان در مکه وجود دارد یا خیر. اما از آنچه تاکنون خوانده ام، چنین بر می آید، که سفیان از تجار بزرگ مکه بوده و در آن شهر اقامت داشته است. و از خوانده هایم استنباطم چنین است، که بازار مکه و اقتصادش بر اثر وجود خانه ی خدایانش(کعبه) شکل گرفته بود، و وقتی سفیان اطمینان حاصل می کند، که محمد قصدی برای تخریب این خانه ندارد، به اسلام می گرود.
و سفیان پدر همان معاویه است، که سنگ نوشته و سکه هایش یافت شده، که امیدوارم آقای بی نیاز سخنم را اصلاح کند، اگر گمانه هایم را ناروا می بیند.
اگر مقصود از خلفای راشدین، ابوبکر، عمر، عثمان و علی باشد، گمان و تصور می کنم، یافت نشدن سکه ای منقش به تصویر محمد، ابوبکر، عمر، عثمان و علی دلالت بر این دارد که جامعه‌ی بدوی عربستان در زمان این اشخاص هنوز هم اصالت بدوی خود را محفوظ و معاملات بصورت کالا با کالا انجام میشده است. و جامعه ی ایشان مسلط به صنعتی به نام ضرب سکه نبوده است.
اینکه چرا تاکنون از دستنوشته های قرآن بر روی پوست حیوانات و برگ درختان اثری یافت نشده مطلبی است قابل تأمل، اما خود می گوییم، پوست حیوانات و برگ درختان، آیا نمیتوان تصور کرد، که اگر هم نوشته ای بر روی چنین چیزهایی بوده در طول زمان حتما پوسیده و از بین رفته است. و در این بین ادعای مسلمین مبنی بر اینکه قرآنی که امروز در کتابفروشی ها بفروش می رسد، عین همان کلماتی را داراست که از سوی خدا صادر و از دهان محمد شنیده شده، مرا به تبسم واداشته و از ساده لوحی پدران و مادرانمان سرم گیج که هیچ سوت می کشد.
در مجموع باورم چنین است، با اینکه بسیارانی گفته اند، رستم شخصیتی افسانه ایست، اما وقتی رستم را در جملات منظوم و حماسی فردوسی میخوانم، با اینکه شاید فردوسی یک کلاغ را چهل کلاغ سروده باشد، یقین کامل دارم، که در تاریخ باستان ایران چنان اشخاصی موجود بوده اند، و داستانشان سینه به سینه و سرانجام از قلم فردوسی به ما رسیده است.
در عربستان هم تحولاتی در اثر جریانی به نام اسلام محمد بوقوع پیوسته، که انسانی ترینش نجات نوزادان دختر از زنده به گور شدن بوده است. اینکه امروز برخی به نام محمد “گردن می زنند به شوشتر مسگری”، همان خباثتی را به نمایش می گذارند، که به هنگام کشتار یهودیان بنی قریظه در مدینه ی زمان محمد صورت پذیرفت.
البرز

■ قبول کنیم که دادوستد برمبنای کالابه کالا بوده است ازدستنوشته های قرآن بر روی پوست حیوانات وبرگ درختان چراحتی یک اثروجود ندارد؟

■ اقایان ببخشید ...سوالی .. نخست به آقای رزابیان یا زرابیان..جناب بهتر نبود نام کوچکتان را به‌جای شغل‌تان مرقوم میفرمودید؟ مگر شغل آدم تاثیری در فزون گشتن احترام و اعتقاد ،دارد؟ و سوال دوم ..آقای داریوش شما چرا خود پاسخ سوال کننده گان را محبت نمیکنید؟ اقای البرز از شما سوال کردند و دیگری جواب داد... این عمل درستی نیست... شما به‌عنوان نویسنده مقاله موظف به پاسخگوئی هستید. هموطن محترم

■ «از جایی که معاویه نظر خوشی به اسلام مسلمین نداشته، هیچ اشاره‌ای در سکه‌ها و سنگ نوشته‌اش هم به موضوع اسلام نکرده
است»( البرز )
پاتریشا کرون (Patricia Crone ) ، اسلام شناس دانمارکی، در کتاب “ God’s Caliph “ اشاره می کند که در سکه ها و سنگ نبشته های دوران معاویه نام خدا حکاری شده، اما از فرستاده خدا نامی برده نشده است. پاتریشا کرون ادامه می دهد که پیغمبر در دوران معاویه ( Sufyanid period) در انظار عمومی نقش شناخته شده ای نداشت.
It is a striking fact that such dokumentary evidence as survives from the Sufyanid period makes no mention of the messenger of God it all. The papyri do not refer to him. The Arabic inscriptions of the Arab-Sasanian coins only invoke Allah, not his rasul; and the Arab-Byzantine bronze coins on which Muhammad appears as rasul Allah, previously dated to the Sufyanid period, have now been placed in that of the Marwanids. Even the two surviving pre-Marwanid tombstones fail to mention the rasul, though both mention Allah; and the same is true of Mu’awiyas inscription at Ta’if. In the Sufyanid period, apparently, the prophet had no publicly acknowledged rule
اسلام در زمان امویان گسترش نیافته بود که معاویه دشمن آن باشد. به احتمال خیلی زیاد امویان پیرو دین مسیحیت بودند. نگاه کنید اینجا: http://www.chubin.net/?p=14006
«دلیل محکم تاریخی قوم عرب و وجود عمر نمی‌باشد» (دکتر رزابیان)
یکی از سوال‌های که اسلام شناسان نتوانستند، تا به امروز، جواب قانع کننده‌ای به آن بدهند این است که چرا تا به حال سکه‌ای از خلفای راشدین پیدا نشده است. سکه شناس معروف ایرانی، شمس اشراق، اشاره می کند: «با وجود آنکه تازیان در زمان خلافت (ابوبکر) به فرماندهی خالد ابن ولید به سرزمین‌های ساسانیان یورش بردند….. به خاک ایران دست یافتند لیکن تا کنون سکه‌ای به نام هیچ یک از خلفای راشدین به دست نیآمده است و به نام خلفای راشیدین سکه ی ضرب عربستان نیز دیده نشده است.»
عمر یک شخصیت استوره‌ای است و نه تاریخی. عرب‌ها کتابخانه‌ای را آتش نزدند.
امیرخلیلی

■ احمد گرامی، در مجموع تصور می‌کنم از جایی که دایناسورها عظیم الجثه بوده‌اند و چند عددشان هم در یخ گیر کرده بود، شناسایی ایشان به مراتب راحت‌تر انجام شده است. البته همانگونه که آقای بی‌نیاز هم تأکید کرده، بحث بر سر آن چهار دهه‌ی اول است. که به گمان من کمبودِ شناسه های باستانشناسی از این چهار دهه، مربوط است به نوع زندگی بدوی این مردم و معاملات کالا با کالایی که در آن جامعه انجام می‌شده است.
البرز

■ با سپاس از کوشش ارزنده نویسنده گرامی، تخریب و غارت تیسفون و خراب کردن کبابخانه جندی شاپور در خوزستان و خرابی و غارت نهاوند دلیل محکم تاریخی قوم عرب و وجود عمر نمی‌باشد؟
با احترام ؛ دکتر رزابیان

■ آقای البرز، آخرین دایناسورها، موجودات غول پیکری که روزی روی کرۀ زمین می زیسته‌اند، ۶۵ میلیون سال پیش از میان رفته اند. ۶۵ میلیون سال یعنی عددی که هشت رقم دارد، یعنی ۶۵ و شش صفر در جلوی آن. اما در حفاری‌های لایه‌های زمین آثار این جانوارن غول پیکر را یافته‌ایم، طوری که نه تنها به وسیلۀ این حفاری‌ها اصولا به وجود این موجودات بر روی زمین بلکه به تمام جزییات زیست محیطی و انواع ،چگونگی تغذیه آنان و و و ..... هزاران هزار جزییات چگونگی زندگی آنان نیز پی برده‌ایم. یعنی شما می‌فرمایید در مورد وجود محمد و اثبات تاریخی او و امویان که تاریخ وجود آنان به روایتی به کمتر از دو هزار سال پیش باز می‌گردد، در هیچ جایی هیچ نشان دیگری جز سنگ نوشتۀ معاوی ، نبایستی تا به حال پیدا می شده است؟؟؟؟
احمد

■ آقای بی نیاز گرامی، اگر مفهوم مطلب نوشتار شما را درست درک کرده باشم، استنباطم این است، که شما علاوه بر تردید بر وجود محمد، اساساً در وجودِ خلفای بعد از محمد نیز بواسطه ی نبودِ اسناد و کشفیات باستانشناسانه تردید داری. حتی بواسطه ی سنگ نوشته ی منسوب به معاویه ی قضیه سال هجری و موضوع هجرت را بدون ریشه و اصالت میدانی.
البته استدلال خوب شما در اینکه؛ «...اگر مسلمانان در این دوره‌ی چهل ساله به یک اقلیت سرکوب‌شده تعلق می‌داشتند، می‌توانستیم گمان کنیم که سرکوب‌کنندگان تمامی آثار این اقلیت دینی را نابود کرده باشند، ولی آن‌ها خود صاحبان قدرت بودند و قادر بودند که از میراث دینی و فرهنگی خود محافظت کنند. خوب توجه داشته باشیم که موضوع بر سر چهار دهه است، نه یک هفته یا چند ماه...» پذیرفتنی به نظر می رسد.
اما مشکلی که در اینجا ذهنم را مشغول می‌کند این است که به استناد مطلب شما؛ «...دست کم تا به امروز مطلقاً هیچ سندی- از سوی نیروهای بیزانس و ایرانی درباره‌ی یک پیامبر جدید در عربستان (مکه) پیدا نشده است...» که این می‌تواند نشانگر آن باشد، که اساساً از سویِ قدرتهای بیزانس و ایرانی، عربستان تا قبل از شروع تاخت و تاز اسلام و مسلمین در خارج از عربستان، به حال خود واگذاشته شده‌اند.
و در همین راستا آیا می‌توان گفت که در جامعه‌ی بدوی عربستان، معاملات بصورت کالا با کالا انجام می‌شده است. و از زمانِ معاویه سکه و سنگ نوشته مرسوم می‌شود. و مطابق روایات اسلامی از جایی که معاویه نظر خوشی به اسلام مسلمین نداشته، هیچ اشاره‌ای در سکه‌ها و سنگ نوشته‌اش هم به موضوع اسلام نکرده است؟
شاد و سرافراز باشی
البرز

 






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024