پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 26.01.2016, 18:30

بخش نخست

چند نکته درباره‌ی تفکر سنتی- دینی و تفکر علمی


ب. بی‌نیاز (داریوش)

دیباچه
پایه‌ی مدرنیته، علوم مدرن به ویژه علوم طبیعی/ تجربی است. بر پایه‌ی همین علوم مدرن بود که روشنفکران مدرن اروپایی در برابر روشنفکران سنتی - دینی صف‌آرایی کردند و سرانجام توانستند در مهدِ این علوم یعنی اروپا تفکر سنتی- دینی را به حاشیه برانند. علوم مدرن به همراه خود، زبان مدرن را نیز به ارمغان آورد. علوم و زبان مدرن به ابزاری برای اسطوره‌زدایی و افسون‌زُدایی در فرهنگ مردم اروپا تبدیل شدند و توانستند آرام آرام به وجه مسلط در این بخش از جهان تبدیل شوند.

رسالت مدرنیته، حذف دین نیست، بلکه حذف دین به مثابه‌ی یک نهاد حکومتی است. صرف‌ِ نظر از دوره‌های آغازین روشنگریِ اروپا که روح افراطی بر آن چیره بود، روی هم رفته این جریان در فرآیندِ رشد خودش آموخت که مشکل اساسی نه خود دین بلکه نهادهای تو در توی قدرت است که با آن تنیده‌اند و به مانعی بزرگ در برابرِ خردگرایی، انسان‌محوری و پاسخ‌‌های امروزی به پرسش‌های جهان امروزی تبدیل شده‌‌اند.

صنعت چاپ در اروپا همان جایگاهی را دارد که امروز صنعت اینترنت برای جهان‌ِ در حال توسعه که هنوز تفکر سنتی- دینی بر آن چیره است. صنعت چاپ به دلیل کیفیت آنالوگی‌اش، حرکت‌اش در مقایسه با صنعت اینترنت بسیار کُند بود. شاید یکی از دلایل طولانی شدن فرایند روشنگری در اروپا همین باشد. فناوری اینترنت و جهانی‌شدن سرمایه با سرعت غیر قابل تصوری زمینه‌های شالوده‌شکنی را در سراسر گیتی فراهم کرده‌اند. مقاومت و ایستادگی نیروهای سنتی- دینی در جهان توسعه‌نیافته و نیروهای محافظه‌کار در جهان توسعه‌یافته واکنشی است در برابر این مرحله سوم از توسعه‌ی جهانی مدرنیته که جرقه‌های آن به دورترین و پرت‌ترین روستاهای جهان نیز رسیده‌اند.

در جستجوی یک سنجه
صرف نظر از این که ما چه موضوعی را مورد وارسی و بررسی قرار می‌دهیم، همواره یک پرسش اساسی مطرح است: آیا بررسی ما متکی بر روش علمی است یا نه. سنجه یا معیار روش علمی در مطالعات چیست؟ چگونه می‌توان داوری کرد که یک موضوع، چه در علوم طبیعی و چه علوم انسانی، با روش‌شناسی علمی مطالعه شده است و می‌تواند ما را به حقیقتِ پرسش‌مان نزدیک‌تر کند.

زمانی که ما از تفکر علمی سخن می‌گوییم، در مرتبه نخست به نتایج یا پیامدهای مطالعات برنمی‌گردد، بلکه به آن روشی برمی‌گردد که ما توسط آن، موضوع خود را می‌کاویم. از این رو، تفکر علمی اساساً به روش‌شناسی برمی‌گردد و نه به نتایج به دست‌آمده از یک مطالعه. باید بین روش علمی و نتایج حاصله از این روش، تفاوت قایل شد. به سخن دیگر، ممکن است که روش حاکم بر یک مطالعه علمی باشد، ولی نتایج آن به هر دلیلی مثلاً کمبود داده‌های ضروری هنوز از ناروشنی‌های پرسش‌آمیز برخوردار باشند. ولی از سوی دیگر باید با تأکید گفت که حتا اگر مطالعه درباره‌ی یک موضوع با متدلوژی علمی بررسیده شده باشد، باز هم نتایج آن نمی‌توانند قطعی باشند. زیرا گوهر ماده پویایی است و همین صفتِ پویایی [یعنی حرکت و دگرگونیِ ایست‌ناپذیر] باعث می‌شود که ما هیچ گاه نتوانیم درباره‌ی گذشته و آینده حکم قطعی صادر کنیم.

تفکر دینی یا روش غیرعلمی
شالوده‌ی بینشِ دینی یا غیرعلمی، باور به اصلِ آفرینش / خلقت می‌باشد. آفرینش یعنی هستی‌یابی یک پدیده به طور ناگهانی، توسط عامل یا عوامل بیرونی. خواه این آفرینش توسط پدیده‌ای به نام خدا باشد خواه توسط یک انسان [اسطوره‌ای / مقدس]. آفرینش، نقطه‌ی صفر یا آغاز یک پدیده‌ی نوین است که ربطی به گذشته ندارد، از دلِ گذشته بیرون نیامده، از مناسبات علت و معلولی پیروی نمی‌کند و در نهایت، کیفیتِ اصلی آن یکبارگی یا ناگهانی بودنش است. از این رو، «معجزه»، یکی از پیامدهای منطقی بینشِ دینی می‌باشد.

تمامی شالوده‌ی تفکر دینی بر پایه‌ی اصل آفرینش است. بدون اصل آفرینش، هیچ متفکر دینی توانایی دفاع از عناصر فکری خود را ندارد. در این جا می‌توان گفت که در فرهنگ دینی، تفکر و اندیشیدن صورت می‌گیرد ولی بر شالوده‌ی اصل آفرینش. از این رو، بر خلاف حکمِ «محال بودن اندیشیدن در فرهنگِ دینی» [دوستدار]، در تفکر دینی هم اندیشیدن صورت می‌گیرد ولی بر مبنای اصل آفرینش. آفرینش‌گرایی تنها یک باور دینی نیست که مثلاً به این محدود شود که خدا این یا آن را آفریده است، بلکه یک روش کهن اندیشیدن است که همواره برای پدیده‌ها در جستجوی یک نطقه‌ی آغاز [صفر] و یک نقطه‌ی پایان می‌باشد. پیشینه‌ی تاریخی آفرینش‌گرایی از تاریخ نخستین جرقه‌های فکری بشری جدا نیست. قدمتِ این نوع اندیشیدن، به اندازه‌ی قدمت تاریخ بشری است. از همین روست که این دستگاه فکری توانسته در درازنای تاریخ، اشکال بسیار ظریف و ناپیدایی به خود بگیرد و به شکل‌های متنوعِ التقاطی نیز ظاهر شود. از این رو، می‌توان گفت که بینشِ دینی با اتکاء به متدلوژی آفرینش‌گرایی به هنگام طرح پرسش‌های خود، از یک سو در پی یافتن نقطه‌ی آغاز و پایان است تا بتواند به پاسخِ قطعی خود دست یابد.

نقطه‌ی مقابل اصل آفرینش، اصل برایش است.

برآیش (Evolution)
رسیدن به این شناخت که کیهان به مثابه‌ی یک ارگانیسم بی‌کران، از بی‌کران ارگانیسم‌های ریز و درشت تشکیل شده و همه‌ی آن‌ها تابع اصل برایش می‌باشند، پیامد دست‌آوردهای علوم طبیعی و فناوری مدرن است.

برایش یعنی فرآیند شکل‌گیری پدیده‌ها در یک فرایند زمانی که نه آغاز و نه پایان آن مشخص است. هر لحظه از زندگیِ یک پدیده، پیامدِ حلقه‌های شناخته یا ناشناخته‌ای است که در گذشته‌ی آن پدیده حضور و به گونه‌ای نقش داشته‌اند. کیفیت دوم برایش، پیوستگی درونی مراحلِ تو در توی مسیرِ برایشی یک پدیده است. از همین روست که گفته می‌شود، تاریخ با پیوستگی‌اش تعریف می‌شود و نه با گسست‌هایش (دقیق‌تر گفته شود، انحرافاتش).

همه‌ی پدیده‌هایی که پیرامون خود مشاهده می‌کنیم (چه طبیعی، چه ساخته‌ی انسان)، از اصل برایش پیروی می‌کنند، حال می‌خواهد این پدیده رشته کوه هیمالایا، یک سوزن، یک ماهواره، اسلام یا بودیسم باشد. یعنی پیدا کردن آغازِ شکل‌گیری رشته کوه‌های هیمالایا به همان اندازه پیچیده و ناشدنی‌ست که شکل‌گیری اسلام و یا اختراع عینک مطالعه. به عبارتی هیچ کس نمی‌تواند با قاطعیت و یقین بگوید که نقطه‌ی آغاز روند شکل‌گیری این پدیده‌ها کجا و چه هنگام بوده است. نمونه‌های زیر شاید بتوانند یک تصویر کلی از برایش، حرکت و دگرگونی، ارایه دهند:

۱- کره‌ی زمینی که ما هم اکنون بر آن زندگی می‌کنیم، دگرگونی‌های شگرفی پشت سر خود نهاده است. کره‌ی زمین دست کم ۴.۵ میلیارد سال زندگی فعال و پویا دارد. در گذشته‌های بسیار دور نه قاره‌ها بدین شکل کنونی بودند و نه گردش زمین به دور خودش ۲۴ ساعت بوده است. زمین در مرحله‌ی معینی از برایش‌اش از یک قاره (Pangea) تشکیل می‌شد که بعدها به دلیل حرکت صفحات زمین (Plate tectonics)، به قاره‌های امروزی رسید. و امروز می‌دانیم که در چند میلیون سال آینده قاره آفریقا و اویرو-آسیا [دوباره] به هم وصل می‌شوند (سالی ۲ سانتی‌متر این دو قاره به هم نزدیک می‌شوند). همچنین می‌دانیم که ساعات روز به دلیل نزدیکی ماه به زمین فقط ۶ ساعت بوده است و با فاصله گرفتن ماه از زمین حدود ۲۰ میلیون سال است که روز، ۲۴ ساعت شده است. با توجه به این که، ماه هر سال از زمین ۳.۸ سانتی‌متر دور می‌شود، ساعات روز به تدریج در چند میلیون سال آینده بیشتر خواهد شد (۱). یا هر سال شبه قاره هند به طور متوسط ۷ سانتی‌متر وارد قاره‌ی آسیا می‌شود و بر رشته کوه هیمالایا که فصل مشترک این تصادم صفحات زمینی است یک سانتی‌متر افزوده می‌شود.

حتا امروز فیزیکدانان نجومی بر این نظرند که «آغاز» جهان با انفجار بزرگ (Big Bang) قابل توضیح نیست، و لحظه‌ی پیش از انفجار بزرگ، آغاز کیهان نبوده بلکه خود ادامه‌ی یک روند دیگر بوده است.

بدون تکیه بر اصل برایش، مطالعات ما، فرقی نمی‌کند در چه حوزه‌ای، همواره با خطرِ لغزیدن به اصل آفرینش مواجه است، یعنی کیفیتِ دینی به خود می‌گیرد.

پژوهشگری که با نگاه برایشی به جهان پیرامون خود می‌نگرد، در پی یافتن «آغاز» پدیده‌ها نیست، زیرا آغازی - به معنای نقطه‌ی صفر- وجود ندارد. تمامی «آغاز»‌هایی که ما می‌شناسیم قراردادی هستند. تقسیم‌بندی زمان به زمانه‌های گوناگون، قراردادهایی هستند که ما انسان‌ها برای تسهیل محاسبات فکری خود ساخته‌ایم، زیرا مغز کنونی ما انسان‌ها فقط با «علامت‌گذاری» زمانی می‌تواند به مطالعه و بررسی بپردازد. این قراردادها یا به اصطلاح «علامت‌گذاری‌ها» آن‌چنان در ساختارهای زبانی و فکری ما ریشه دوانیده‌اند که مغز ما به دشواری می‌تواند پیوستگی تاریخی را جایگزین «گسست‌های» تاریخی بکند.

دقیقاً به همان دلیلی که یافتن «آغاز» پدیده‌ها ناشدنی است، یافتن «پایان» پدیده‌ها نیز ناممکن می‌باشد. با این وجود، پژوهشگر متکی به علم تلاش می‌کند که با جمع‌آوریِ فاکت‌ها، مقایسه‌ و غربالِ داده‌ها به آن «آغاز» نامتعین نزدیک شود، بدون آن که بتواند کاملاً به آن برسد. بر خلاف برایش‌گرایی، آفرینش‌گرایی همواره باید برای هر پدیده‌ای دو نقطه‌ی آغاز و پایان را مشخص نماید تا بتواند پاسخ قطعی خود را به یک مسئله‌ی معین بدهد.

جهت برایش
برایش سمت و سو ندارد، جهات برایش، تابع اصل آشوب (Chaos) است. واژه‌هایی مانند پیشرفت، پسرفت و تکامل ربطی به برایش ندارند. چنین مفاهیمی از بار اخلاقی برخوردارند، یعنی پیشرفته‌گی یا پسرفته‌گی به نگرگاهِ فرد ناظر بستگی دارد. حفظ خود (صیانت نفس) و ادامه‌ی بقای یک پدیده، تنظیم‌کننده گوهرِ برایش است. زیرا هر پدیده‌ای برای حفظ و ادامه زندگی خود، باید خود را با شرایط به غایت متنوع مادی سازگار سازد. فقط و فقط سازگاری با شرایط نوین است که تضمین‌کننده‌ی ادامه‌ی بقای آن پدیده‌ی معین می‌باشد. برای نمونه اگر پدیده‌ای توانست در زیستگاه دگرگون‌شونده‌ی خود، ادامه‌ی بقا بدهد این بدان معناست که آن پدیده‌ی معین بخشی از عناصر قدیم خود را بیرون ریخته و با عناصر نوینی وارد سازگاری شده است و این مسیر به همین ترتیب ادامه می‌یابد.

برای نمونه شرایط کنونی کشور ایران نسبت به ۵۰ سال پیش بسیار پیچیده‌تر است. علتِ این پیچیدگی، مشارکت سرمایه‌‌های انسانی گسترده‌تر در عرصه‌ی ملی و بین‌المللی است: از مشارکت (خواسته یا ناخواسته) اقشار گوناگون اجتماعی تا همسایگان ایران (مانند کشورهای خلیج فارس و غیره) تا مشارکت فعال کشورهایی مانند چین و روسیه و سدها عامل طبیعی و انسانی دیگر. در نظریه‌ی آشوب یک اصل وجود دارد: هر عنصر نوینی که وارد محاسبات یک پدیده شود، پیچیدگی آن پدیده به شکل تصاعد هندسی بالا می‌رود. برای نمونه اگر ما یک پدیده داشته باشیم که از سه عنصر «الف»، «ب» و «ج» تشکیل شده باشد، شش امکان ترکیبی برای این سه عنصر وجود دارد. هر عنصر دیگر که به این پدیده افزون شود، امکانات ترکیبی آن نه به شکل تصاعد حسابی بلکه هندسی افزایش خواهد یافت.

باید تأکید کرد که برایش، ربطی به تکامل ندارد. برایش، یک فرآیند خودسامان (selbstorganisierend) است که با مفاهیمی مانند خوب، بد، پیشرفت، پسرفت و عدالت ارتباطی ندارد. زیرا مفاهیم نامبرده، ظروف اخلاقی هستند که در مسیر تاریخ انسانی همواره در حال جرح و تعدیل می‌باشند و از نو تعریف می‌گردند و به اصطلاح «قابل مذاکره» هستند.

هر پدیده‌ای پیشینه دارد
چشم اسفندیار [پاشنه‌ی آشیل] شالوده‌ی تفکر دینی، اصل خلقت یا آفرینش است. برای نمونه، یک متفکر دینی همواره در نوشته‌های دفاعی- دینی خود بر آن است که ثابت کند «دین» او «آغازگر» یک تحول «منحصر بفرد تاریخی» بوده که چندان ربطی به گذشته‌ی خود ندارد. او «حال» را ماحصل سازگاری عناصر گذشته در یک متن نوین نمی‌بیند. زمان «حال» از نظر او از کیفیت برایشیِ خودسامان برخوردار نیست، بلکه یک نیروی محرکه‌ی «دیگر» در ساختن آن سهم داشته است. این نیروی محرکه‌ی «دیگر» می‌تواند خدا باشد یا می‌تواند قدرت خارق‌العاده یک فرد (بخوان پیامبر) باشد. در این جاست که جایگاه خدا یا پیامبر، کیفیت فراتاریخی می‌یابد و این «فراتاریخیت» قادر است که هر ناروشنی را توضیح بدهد. در این جا دیگر فرقی نمی‌کند که مثلاً ما بگوییم «قرآن وحی الهی» است و یا وحی مانند شعر، «الهام» است [سروش] که پیامبر حامل آن بوده. در یک جا خدا جایگاه فراتاریخی دارد و در جای دیگر پیامبر.

آیا ما در جهان کنونی، زیستگاه خود، پدیده‌ای را می‌شناسیم که فاقد پیشینه باشد؟ پاسخ کاملاً روشن است: نه!

تاریخ کیهانی، که سامانه‌ی خورشیدی بخشی کوچکی از آن است، و زمینِ ما که ذره‌ای ناچیز از این سامانه‌ی خورشیدی را تشکیل می‌دهد، همواره تابعِ برایشِ خودسامان بوده و هست. هر آن‌چه که در این کیهان وجود داشته یا دارد، فرآیندِ جایگزینی آرام و خزنده‌ی نظم‌های پیچیده‌تر به جای نظم‌های کم‌تر پیچیده‌تر می‌باشد. از این رو، همانگونه که گفته شد، مفاهیمی مانند «تکامل» یا «پیشرفت» که مفاهیمی انسانی- ارزشی هستند، پاسخ‌گوی فرآیندِ برایشی پدیده‌ها نیستند. پیچیدگی، ربطی به «تکامل»، «پیشرفت»، «عدالت»، «بی‌عدالتی» و غیره ندارد.

تاریخ کیهانی و به طبع آن تاریخ بشری از کیفیت پیوستگی (Continuity) برخوردار است و نه گسستگی. پیوستگی تاریخی یعنی جنبش گذشته به اکنون و اکنون به آینده در یک فرآیند کُندِ پیدا و ناپیدا. حتا در ۶۵ میلیون سال پیش که سنگی بزرگ از آسمان به زمین برخورد کرد و بیش از ۷۰% موجودات روی زمین را نابود کرد، باز تاریخ زمین از صفر آغاز نشد. زمین توانست با امکانات درونی و بیرونی‌اش (عوامل دخیل در سامانه‌ی خورشیدی) خود را بازسازی کند و به مسیرِ زندگی‌اش ادامه بدهد.

برای نمونه، بدون شناخت ادیان مصری و به ویژه دینِ یکتاپرستی که اخناتون آن را نمایندگی کرد، درک یهودیت ناقص خواهد ماند. همچنین بدون درک میترائیسم و یهودیت و شاخه‌های گوناگون آن، شناختی تقریبی از مسیحیت ناممکن است. به همین ترتیب، بدون شناخت دین زرتشتی، یهودیت، مسیحیت (به ویژه مسیحیت شرق)، غبار تاریخی را نمی‌توان از چهر‌ه‌ی «آغاز» اسلام به کنار زد و بر آن پرتو افکند.

همچنین بدون درکِ حرکات صفحات زمین (Plate tectonics) - که ما آن‌ را حس نمی‌کنیم- نه نمی‌توان زمین امروزی را شناخت و نه می‌‌توان فهمید که مثلاً کوه‌ها چگونه بوجود آمده‌اند و غیره. از این رو، می‌توان مرز میانِ تفکر دینی با تفکر علمی را چنین خلاصه کرد: اصل برایش.

موتاسیون
حال در این‌جا این پرسش پیش می‌آید پس جایگاه «جهش» یا موتاسیون (Mutation) در این فرآیندِ برایشی کجاست؟ «جهش» در فرآیندِ برایش، انقلاب نیست که ساختارها و عناصر گذشته را نابود سازد و «پدیده‌ای نوین» را جایگزین «پدیده‌ی کهنه» نماید. در زیست‌شناسی، موتاسیون چیزی نیست مگر «خطا» یا «خطا»‌هایی که به هنگامِ تقسیم سلول‌ها در یک فرآیند طولانی رخ می‌دهد و به نسل بعدی انتقال داده می‌شود. شاید بتوان این گونه فرموله کرد: موتاسیون بازسامانی عناصر سابق و پارامتر‌های جدید با حفظ یک بخش از توانایی‌های گذشته و حذف بخش دیگر می‌باشد.

موتاسیون در زیست‌شناسی شناخته شده است و نمونه‌ها فراوانند. ولی در این جا تلاش می‌کنم که موتاسیون را با دو سه نمونه‌ی خارج از زیست‌شناسی توضیح بدهم.

چند نمونه

۱- اسلام
اسلام با تمامی اصول و فروعش تابع اصل برایش بوده و هست. حتا اگر ما فرض را بر پذیرش داستان‌های اسلامی بگذاریم و برای اسلام یک «آغاز روشن» در نظر بگیریم، باز هم متوجه‌ی فرایند برایشی این دین - مانند هر پدیده‌ی دیگر- می‌شویم: سنت اسلامی به ما می‌گوید که اسلام مأموریتی بوده که خدا از طریق فرشته جبرئیل در قالب قرآن به محمد داده است. اگر ما آغاز اسلام را مانند سنت‌گرایان سال ۶۲۲ میلادی - سال هجرت- بگذاریم، باید نخستین حاکمیت اسلامی در مدینه شروع شده باشد. به عبارتی تبلور اسلام ناب محمدی، از مدینه آغاز شده است. از آن «آغاز» تا امروز، اسلام از سوی مردمان سرزمین‌های گوناگون با فرهنگ‌ها و پیشینه‌های دیگر، خواسته یا ناخواسته، پذیرفته شد. پیدایی نحله‌های گوناگون در اسلام نشان می‌دهد که «اسلام بعدی» همان «اسلام آغازین» نیست و نمی‌تواند باشد، زیرا هر منطقه‌ی جغرافی- فرهنگی مُهر خود را بر روندِ برایشی این دین زده است: شیعه و سنی، مذاهب گوناگون سنت و فرقه‌های گوناگون شیعه، و سرانجام فرقه‌هایی که ربطی به شیعه و سنی ندارند (قرمطیان)، همه نشانگر آن هستند که میان «اسلام آغازین» و اسلام چند سده‌ی بعد، فاصله‌ی کمّی و کیفی بسیار بزرگی وجود دارد (۲). کشاکش‌ها، تضادها و تناقض‌های مناطق جغرافی- فرهنگی اسلامی چنان حاد بوده و هست که همواره از درون این مجموعه‌ی جوشان، سنتزهایی نوینی بیرون آمده است. حتا ما امروز می‌دانیم - با توجه به نسخه‌های قران که در دست داریم- قرآن هم در یک روند برایشی سیر می‌کرده و تا حدود سده‌ی ۹ میلادی مورد اصلاح و جرح و تعدیل قرار می‌گرفته است. در کنار آن می‌دانیم که تا اوایل سده‌ی ۴ هجری، مسلمانان هیچ گاه از «اعجاز قرآن» سخن نمی‌گفتند و «معجزه بودن» قرآن حاصل بحث‌ها و گفتگوهای مسلمانان با یهودیان و مسیحیان در سده‌های دوم و سوم هجری بوده است (۳).

از این رو، می‌توان گفت که فرقی نمی‌کند ما از چه نگرگاهی به اسلام بنگریم، این پدیده‌ی تاریخی در درازنای هستی‌اش دگرگونی‌های آرام و تندی را پشت سر نهاده است. همین روند برایشی حتا برای پدیده‌های کوچک‌تر در درون پدیده‌ی اسلام نیز اعتبار دارد: برای نمونه،‌ شیعه نیز تا به امروز یک روند برایشی را پشت سر نهاده است. کافی است که نگاهی به پیدایی آغازین نحله‌های شیعه مانند غالیان شیعه تا آل بویه و سپس تا دوران صفویه و امروز بیندازیم. به سخنی دیگر، پدیده‌ی اسلام، در طول تاریخ برایشی خود دچار موتاسیون‌های فراوانی شده است. از این رو، موتاسیون چیزی نیست، مگر خودسامانی یک پدیده برای تطبیق خود با شرایط نوین.

۱- الکتریسته
بر همگان روشن است که سرانجام ادیسون توانست با اتکا به دانش گذشته، الکتریسته را اختراع کند. ولی الکتریسته‌ای که ادیسون با اتکا به دستاوردهای پیشین اختراع کرد، بر اساس «جریان مستقیم برق» بود. سرمایه‌دار بزرگ آمریکایی، جی پی مورگان، تقریباً تمام سرمایه‌اش را برای تحقق این پروژه گذاشت. همکار ادیسون، نیکولای تسلر، متوجه شد که «جریان مستقیم» برای تولید برق نه از لحاظِ فنی به‌صرفه است و نه از لحاظِ اقتصادی. او مخترعِ «جریان متناوب» برق شد. از منظر نظریه‌ی برایش که بنگریم، اختراع الکتریسته (جریان مستقیم) توسط ادیسون و گذار به جریان متناوب تسلر (که ما امروز از آن استفاده می‌کنیم)، یک موتاسیون علمی است. ولی زمانی می‌توان جریان برقِ متناوبِ تسلر را درک کرد که جریان برقِ مستقیم ادیسون درک شده باشد. جریان متناوب تسلر، انقلاب نیست، زیرا مبانی‌اش همان جریان مستقیمِ ادیسون است، با پارامترها جدید، چیدمان و ساختار دیگر و البته پیچیده‌تر.

۲- سرمایه‌ی پولی
پس از جنگِ جهانی اول، ایالات متحده آمریکا با رشدِ اقتصادی سرسام‌آوری پا به عرصه‌ی جهان نهاد. به ویژه صنعتِ اتوموبیل‌سازی آن چنان رشد کرد که چیزی نگذشت که از هر پنج آمریکایی یکی صاحبِ اتوموبیل شد. تا این زمان، جهان دو مرحله‌ از سرمایه‌داری را پشت سرنهاده بود: مرحله‌ی نخست، یعنی سرمایه‌داری کلاسیک که صنعت و تجارت جایگاه نخست را به خود اختصاص داده بود. مرحله‌ی دوم، رشد بانک‌ها بود که باعثِ انباشتِ سرمایه‌ی مالی گردید. از این پس، دیگر نه صاحبان صنایع و تجار، بلکه صاحبانِ بانک‌ها حرفِ اول را در اقتصاد می‌زدند.

از آغاز سال‌های ۲۰ سده‌ی بیستم و با گسترشِ طبقه‌ی متوسط در آمریکا، مرحله‌ی نوینی آغاز گردید: شکل‌گیری سرمایه‌ی پولی (با «سرمایه مالی» اشتباه نشود!). نماد این سرمایه‌ی پولی، بورس بود. در سال‌های ۲۰ سده‌ی بیستم، بورس‌بازی در آمریکا آن چنان رشد کرد که حتا کارگران و زنان خانه‌دار هم بورس خرید و فروش می‌کردند: خود پول به باارزش‌ترین کالا تبدیل شد و نقشِ اصلی خود را به عنوان واسطه از دست داد. رشد خرید و فروش پول (در قالب بورس) سدها بار از رشدِ صنعت بیشتر شد، یعنی سرنوشتِ «واقعیت» اقتصاد [صنعت و تجارت]، به دستِ یک پدیده‌ی مجازی به نام پول افتاد. همین تضاد و شکاف بی‌کران میانِ «واقعیت» (صنعت و تجارت) و کالای غیرواقعی یعنی پول، سرانجام منجر به بحران اقتصادی گردید که میلیون‌ها قربانی گرفت. از نظر اقتصادی، بحرانِ ۱۹۲۹ و سقوط بورس تیر خلاصی بود که به مناسبات گذشته زده شد و به اصطلاح شرایط را برای حاکمیتِ سرمایه‌ی پولی هموار کرد.

این مرحله‌ی سوم هنوز ادامه دارد. از منظرِ تاریخ مارکسیسم که بنگریم، مارکس در عصر سرمایه‌داری کلاسیک می‌زیست، لنین در عصر سرمایه‌داری مالی و ما امروز در عصرِ سرمایه‌‌ی پولی هستیم. در این مرحله، تعیین‌کننده «خرید و فروش پول» است. سودِ اصلی سرمایه نه از طریقِ صنعت و تجارت و یا حتا سرمایه‌ی مالی، بلکه از طریق خرید و فروش پول است.

برایشِ سرمایه و گذر آن از حاکمیت ساده‌ی «کار و سرمایه» در صنعت، تبدیل آن به حاکمیت «سرمایه‌ی مالی» و سرانجام به «سرمایه‌ پولی»، موتاسیون‌هایی هستند که درک‌شان فقط با شناختِ گذشته‌شان امکان‌پذیر است.

همان‌گونه که می‌بینیم، موتاسیون عملاً بیانگر یک مرحله‌ی پیچیده‌تر از مرحله‌ی پیشین است، بدون آن که در گذشته، گسستی ایجاد شده باشد. موتاسیون، انقلاب نیست، نقطه‌ی «صفر» نیست و پیوستگی تاریخی را ابطال نمی‌کند بلکه پیچیدگی آن را تأیید می‌کند.
درک دینی یعنی درکِ غیربرایشی می‌گوید که با ظهور «موسا»، «عیسا» و یا «محمد»، هر بار تاریخ از «صفر» آغازید.

هیچ پدیده‌ای در جهان، چه در حوزه‌ی طبیعی، چه انسانی، خلق‌الساعه نیست. همه‌ی پدیده‌ها، فرقی نمی‌کند چه باشند، از گذشته‌ برخوردارند: از دفتر و قلمی که روی میز کار ماست تا کامپیوتری که با آن کار می‌کنیم، تا قرص‌ها و داروها، تا فلسفه و زمین‌شناسی و غیره.

شکل‌گیری فلسفه در یونان، بدون دست‌آوردهای پیش‌سقراطیان ناممکن می‌بود. پیش‌سقراطیان به دلیل موقعیت جغرافیایی خود (ملیته، الئا، ساموس و ...)، توانستند از دست‌آوردهای تاریخی، میانرودان، مصر، فنیقی‌ها و ایران بهره‌ ببرند، آن‌ها را طبقه‌بندی کنند و فلسفه‌ی طبیعی را خود - به دلیل زبان مشترک یونانی کهن- به زبان یونانی بنویسند و شرایط را برای شکل‌گیری فلسفه‌ی یونان تدارک ببنند. اگر از این زاویه به فلسفه‌ی یونان بنگریم، متوجه می‌شویم که «منحصر به فردی فرهنگ یونانی» (دوستدار) مسیر بسیار طولانی‌ای را طی کرده که یک سرش به شرق و یک سرش به شمال آفریقا می‌رسد.

در آخر باید گفت که روی دیگر سکه‌ی درک برایشی از پدیده‌ها، نگاه تاریخی - انتقادی است. فقط کسی می‌تواند به پدیده‌ها نگاهی تاریخی- انتقادی داشته باشد که اصل برایش را فهمیده و پذیرفته باشد، یا به سخنی دیگر، کسی که به پدیده‌ها نگاهی تاریخی - انتقادی دارد، لاجرم باید به اصل برایش تکیه کند.

دو نمونه برجسته از تفکر برایشی
چارلز رابرت داروین (۱۸۰۹- ۱۸۸۲): تا کنون سه رویداد بزرگ در تاریخ تفکر سنتی - دینی را به چالش کشیده است. نخست بازیابی اندیشه‌های یونانی، دوم رنسانس و پیامدهای آن به ویژه انقلاب صنعتی اروپا و سومین رویداد انتشار جُستاوردهای چارلز رابرت داروین در نیمه‌ی سده‌ی نوزدهم میلادی (۴). هرندی ادامه می‌دهد: «داروين با بررسی فسيل‌های زيستارانِ پيشين، در نخستين کتاب خود، “خاستگاه رسته ها”، در سال ۱۸۵۹ نشان داد که گياهان و جانوران ِکنونی، نه آفريدگانِ پروردگاری آسمانی، که پروردگان ِزمينی با تاريخی سه و نيم ميليارد ساله اند، که با گذر از هزاره‌های صبر و ستيز، از زيندگان تک ياخته ای درِ درياهای آغازين برآمده‌اند. اين چشم‌انداز، با ردِ آفرينشِ هستی، انسان را که تا پيش از آن،”اشرفِ مخلوقات”، و “قلبِ عالمِ امکان” پنداشته می‌شد، زينده‌ای از بی‌شمار زيندگانِِ زمين دانست. ... از ديدگاه برآيشی، همه گياهان و جانورانِ کنونی ازديگرگونی بسيار کُندِ گياهان و جانورانِ تک ياخته‌ای که مليون‌ها سال پيش می‌زيسته اند، برآمده‌اند. اين برآيش ، نه برنامه از پيش ساخته‌ای داشته است و نه پی سپرِ هدفِ ويژه‌ای‌ست. ديگرگونی‌های پيدا و پنهانِ زيستاران، پيرو ديگرگونی‌های زيستبوم آنان، يعنی زمين و آب و هواست و هيچ يک از ويژگی‌های زيندگان، از بلندای بلوط گرفته تاهوشمندی انسان را، نمی‌توان نشانه پيشرفتِ هستی و يا برتری يکی بر ديگری دانست. هدف بنيادی همه زيستاران، ماندگاری و پايداریِ تخمه آن‌هاست که تنها با سازگاری با محيط می‌توان بدان رسيد و چون محيطِ زيست همواره در حالِ ديگرگونی‌ست، زيستاران نيز ناچار از همراهی و همگامی با اين ديگرگونی‌ها می‌باشند. از اين ديدگاه، کالبدِ هر زينده تنها در پاسخ به نيازهای طبيعی پديد می‌آيد تا او را در سازگاری با زيستبومش ياری دهد. ويژگی‌های جان و تنِ هر زينده که پاياندادِ (نتيجه) گذر از هزاره‌های پر فراز و فرودِ نسل اوست، از راه ژن‌هايش به نسل‌های آينده سپرده می‌شود. چگونگیِ واسپاریِ ويژگی‌های برآیِشی، يکی از شگفت انگيزترين پديده‌های طبيعت است که امروزه جايگاهی کانونی در زيست‌شناسی مدرن دارد.»(۵)

نظریه‌ی داروین مانند هر پدیده‌ی دیگر، «ناگهانی» نبود بلکه ذره ذره با شکل‌گیری علوم طبیعی و فناوری‌های مدرن مانند میکروسکوپ شکل گرفت. برای نمونه، شکل‌گیری نظریه‌ی برایشِ داروین بدون دستاوردهای دانشمندانی مانند مارچلو مالپیگی (۱۶۲۸-۱۶۹۴)، جان ری (۱۶۲۷-۱۷۰۵) و یا رابرت هوک (۱۶۳۵-۱۷۰۳) [میکروگرافیا] غیر قابل تصور است.

کارل مارکس (۱۸۱۸-۱۸۸۳) و فریدریش انگلس (۱۸۲۰- ۱۸۹۵): درک ماتریالیستی و برایشی از تاریخ، نقطه‌ی اوج تفکر علمی این دو اندیشمند بود. شکل‌گیری سرمایه‌داری از نظر این دو یک امر ناگهانی و خلق‌الساعه نبوده بلکه در یک فرآیند تاریخی و توأم با دگرگونیِ فناوری‌ها یا به اصطلاح مارکس ابزار کار و تولید بوده است. فرآیندی که از دوران پیشاتاریخی آغاز گردید و تا به امروز ادامه یافته و در آینده نیز ادامه خواهد یافت. اگر بگوییم که نگرش برایشی در زیست‌شناسی توسط داروین انسجام نسبی خود را یافت، می‌توان گفت که در علوم انسانی- در این جا تاریخ- این نظریه توسط مارکس و انگلس تدوین گردید. این که نتایج متدلوژی مارکس، انگلس و یا داروین تا چه اندازه درست یا نادرست بوده، موضوع بررسی نیست. تعیین‌کننده در این جا، درک برایشی از پدیده‌ها و خودسامانی آن‌هاست.

پایان بخش نخست
ادامه دارد

——————-
۱- دور شدن ماه از زمین که هر سال به طور متوسط ۸/ ۳ سانتی‌متر است، تأثیرات خود را بر روی ما انسان‌ها و مابقی موجودات روی زمین می‌گذارد، طبعاً بدون آن که ما متوجه‌ی این تغییرات بشویم. در آینده بسیار دور، ماه از زمین آن قدر فاصله خواهد گرفت که روز - یعنی زمان گردش زمین به دور خودش- آرام آرام طولانی‌تر می‌شود. همین دگرگونی آرام از سوی دیگر به این معناست که نیروی جاذبه‌ی ماه بر زمین نیز کمتر می‌شود. با کم شدن نیروی جاذبه‌ی ماه بر زمین و طولانی‌تر شدن روز، موجودات روی زمین تغییراتی به خود خواهند دید که امروزه برای ما غیرقابل پیش‌بینی است.
۲- در این باره علی شریعتی در کتاب «اسلام چیست؟» از نگرگاه درون دینی بدان پرداخته است. او می‌نویسد: «در اينجا بايد کاملاً به هوش بود که اسلام را آنچنان که امروز هست نشناسيم زيرا، آنچه هست با آنچه در قرن هفتم میلادی بر امپراطوری ساسانی عرضه شد چهارده قرن اختلاف دارد و در اين روزگار درازی که بر سرش آمده است بی‌شک چهره اش چنان دستخوش آرايش و پيرايش شده و حتی افکار و عواطفش با آميزش‌ها و آموزش‌های گوناگون دگرگون گشته است که به قول شاعر: (خطاب به خود پيغمبر اسلام)
بسکه ببستند بر او برگ و ساز / گر تو ببينی نشناسيش باز»
۳- کریمی‌نیا، مرتضی: ریشه‌های تکوین نظریه‌ی اعجاز قرآن و تبیین وجوه آن در قرون نخست. در: مجله‌ پژوهش‌های قرآن و حدیث، سال چهل و ششم، شماره یکم، بهار و تابستان ۱۳۹۲، صص ۱۱۳ تا ۱۴۴
۴- هرندی، ابراهیم: کلنجار اهل دین با جُستاوردهای داروین. منبع: برای دریافت این رساله می‌توانید به لینک زیر مراجعه کنید.
https://mega.nz/#!uwQ1FYLR!vEHnD5UXOLoNg3g2LxN55rj0qaE3Gwzpd9nfosYT6pk
۵- هرندی، ابراهیم، همانجا.






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024