پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Fri, 27.11.2015, 16:29

آرزومندی و تصمیم


اشکان آویشن

از آبراهام لینکُلن (Abraham Lincoln/1809-1865) رئیس‌جمهور اسبق آمریکا در نیمه‌ی دوم قرن نوزدهم، بسیاری اوقات، حرف‌های عاقلانه‌ای نقل می‌کنند. او که مخالف بردگی‌ بود، درست شش‌روز پس از تسلیم جنوب آمریکا که برای حفظ بردگی با بخش شمالی آن می‌جنگید توسط هنرپیشه‌ای بیست و هفت‌ساله به نام «جان ویلکس بوث»(John Wilkes Booth/ 1838-1865) که طرفدار بردگی و از مخالفان سرسخت او بود، در سالن تأتر، در جایگاه مخصوص خویش، کشته‌شد. یکی از سخنان لینکُلن که مقداری اندیشه و تأمل می‌طلبد، چنین‌است: «من مطمئنم که بیشتر آدمیان، تقریباً همان اندازه خوشبختند که تصمیم می‌گیرند باشند.»

شاید در نگاه اول، این حرف آبراهام لینکُلن کمی غیرعادی جلوه‌کند. بدین معنی که انسان‌ها تصمیم بگیرند سهم معینی از خوشبختی زندگی خود را و نه همه‌ی آن را، آگاهانه انتخاب‌کنند و یا قبلاً آگاهانه انتخاب کرده‌باشند. پرسشی که به ذهن انسان می‌رسد آن است که در کجای جهان می‌توان کسی را یافت که بگوید او تنها به بخش اندکی از داشتن خوشبختی رضایت‌ می‌دهد. در حالی که قاعده‌ی کار همیشه برآنست که همه‌ی مردم جهان، صرف‌نظر از فرهنگ، زبان و تعلق جغرافیایی، خواهان یک خوشبختی بی‌دغدغه و غیرمشروط هستند. چه آنان که پرهیزگارانه زندگی می‌کنند و تلاش‌دارند تا جسم و جان خویش را در معرض بلاها و بیماری‌های پرخورانه و یا بی‌احتیاطانه قرار ندهند و چه آنان که به گونه‌ای بی‌در و پیکر، جسم و جان خود را در معرض آفت‌های گوناگون غذایی و یا حتی رفتاری قرار می‌دهند. باید گفت که همه و همه، از ژرفای جان، آرزومند آنند که در زندگی کوتاه یا بلندی که فرا روی خود دارند، خوشبخت ‌باشند و یا خوشبخت ‌گردند.

با وجود این، باید گفت که حرف آبراهام لینکُلن، هیچ تضادی با این خواست عام انسانی برای خوشبخت‌بودن و یا خوشبخت‌شدن ندارد. زیرا آرزوکردنِ یک پدیده با شیوه‌ی به دست آوردن و نگه‌داشتن آن پدیده، دو موضوع کاملاً جداگانه‌است. آن کس که به عنوان مثال، در نوشیدن الکل افراط می‌کند، حتی برای یک لحظه به مرگ زودرس و یا نابودساختن سلامتی خویش نمی‌اندیشد. ممکن‌است چنین کسی در بدترین حالت، بگوید من واقفم که الکل جسم انسان را می‌پژمُراند. اما من قوی‌تر از آنم که بخواهم بدنم را بدین سادگی‌ها در معرض ویرانی و پژمردگی قراردهم. حتی اگر فرد مورد نظر، این‌گونه هم نیندیشد، ممکن‌است بگوید با مصرف یک‌بار و دوبار و یا چندبار الکل، تا کنون کسی نمرده‌است که من دومین آن باشم. اگر احساس‌کردم که نوشیدن الکل دارد به بدنم آسیب می‌رساند، آن را کنار می‌گذارم. اما آن فرد، وقتی به خود می‌آید که دیگر به کلی دیرشده‌است. در آن حالت، او چنان به الکل عادت کرده که دیگر موضوع سلامتی وی، فقط در درجات آخرینِ دل‌مشغولی ذهنی وی قراردارد. زیرا برای چنان فردی، نکته‌ی اول، دسترسی به الکل دل‌خواه اوست. او حتی پیش‌شرط و پس‌شرطی هم برای آن نمی‌گذارد.

در این میان، می‌توان از ابعاد دیگری به این موضوع اندیشید. بدین معنی که فردی را در نظر بگیریم که زندگی پرهیزگارانه‌ای از دیدگاه عقل و منطق داشته‌باشد. این شخص، عملاً اهل هیچ‌گونه اعتیادی نیست جز داشتن علاقه به سرمایه‌گذاری معنوی برای کسب دانش و آگاهی در حوزه‌های گوناگون زندگی. در این میان، آن‌چه  ذهن او را در درجه‌ی نخست با چنان گرایش‌های پرهیزگارانه‌ای به خود مشغول می‌دارد نه کسب مال و منال، بلکه لذت از سیر و گشت در دنیای باورها، اندیشه‌ها و تجربه‌های دیگران است. البته ممکن‌است چنین فردی، به علت افراط در مسائل معنوی در سال‌های جوانی، به کلی از مسأله‌ی مسکن، کار معتبر و تأمین زندگی مادی خویش و حتی ازدواج، غافل شده‌باشد. بدان معنی که زمانی به خود آید که دیگر، آب‌ها از آسیاب افتاده‌ باشد. تردید نیست که چنان لذت‌های معنوی و فکری، خصلتی عمیق و ماندگارانه دارد. اما اگر کسب آن‌ها با برخی عوامل دیگر که برای زنده‌بودن انسان، یک ضرورت قطعی‌است، درنیامیزد، عملاً زندگی را برچنین فردی، تلخ و غیر قابل تحمل می‌سازد. برای داشتن آرامش، تنها اندیشه‌های عمیق و افکار پیچیده و انسان‌دوستانه کافی نیست. نان و مسکن و امکانات رفاهی نیز، جزو ضرورت‌های انکارناپذیر است. با توجه به آن‌چه شرح داده‌شد، آیا جای آن نیست که در این بُرش رفتاری، درستی حرف آبراهام لینکلن را بر چنان زندگی تعمیم‌دهیم که فرد مورد نظر، آگاهانه و یا ناآگاهانه، خود تصمیم گرفته باشد از خوشبختی معنوی، اقیانوسی و از خوشبختی مادی، فقط قطره‌ای انتخاب‌کرده‌باشد؟ پس چنان‌که می‌بینیم، این شیوه‌ی زندگی نیز نه تنها به خوشبختی گره نمی‌خورد بلکه از آن، فاصله‌ی بسیار می‌گیرد.

در این میان، یک گزینه‌ی دیگر نیز مطرح‌است. بدین معنی که ممکن‌است یک فرد نه غم نان و آب داشته‌باشد و نه غم مسکن. کارمند حقوق‌بگیر یک مؤسسه باشد و حقوقش کفاف زندگی او را که دارای همسر و فرزندانی هم هست، بدهد. ظاهراً این فرد باید در رابطه با تحصیلات، درآمد و وضعیت خانواده، بخش اعظم آن خوشبختی ذکرشده از سوی آبراهام لینکُلن را از آنِ خود کرده‌باشد. اما زمانی که او را مورد پرسش قرار می‌دهیم که آیا با چنان شرایط مناسبی که دارد، خوشبخت‌است یا خیر! پاسخ او، یک‌باره ما را غافلگیر می‌کند. او نیز خود را خوشبخت نمی‌داند تنها بدان دلیل که از بام تا شام، با همسرش اختلاف دارد و این اختلاف‌ها، از کوچک‌ترین موردها شروع  و به بزرگ‌ترین آن‌ها توأم با خشم و نفرت و آشفتگی ختم می‌گردد. نه زن، تحمل شوهر خویش را دارد و نه شوهر، تحمل همسر خود را. فضای درونی خانوادگی آنان، فضایی ‌است تیره، مسموم و دلگیرانه. به قول آن مَثَلِ فارسی، ظاهراً بیرونشان دیگران را کُشته‌است و درونشان خودِ آنان را.

ممکن‌است کسی بگوید پس در این‌جا حرف آبراهام لینکُلن، درست از آب در نیامده است. این فرد، دیگر نه معتاد است و نه بیکار. نه یکسره به معنویات روی آورده‌است و نه بی‌محابا به مادیات. او دیگر چگونه تصمیم گرفته‌است که تا این حد خود را بدبخت ‌بداند. پاسخ من این است که اولاً حرف رئیس جمهور مقتول آمریکا، آیه‌ی آسمانی نیست که نتوان در آن، چون و چرا رواداشت. به همین جهت، باید این احتمال را گذشت که حرف او، به کلی، دارای زیرپایه‌ی استدلالی غلطی باشد. از طرف دیگر، وقتی که انسان، ذرّه ذرّه، روی جزئیات این حرف تأمل می‌کند، می‌بیند که آن چه را آبراهام لینکلن بر زبان آورده، بسیار عاقلانه، منطقی و از روی تجربه بوده است.  نکته‌ی بعدی آن است که ما با کمی دقت در زندگی شخصی که جزو گزینه‌ی سوم قراردارد، درمی‌یابیم که او نیز، ندانسته، از جویبار خوشبختی، به جای یک ظرف پُر، فقط به قطراتی دسترسی پیداکرده‌است. تنها داشتن کار، خانه، حقوق، همسر و فرزند کافی‌نیست. این فرد می‌بایست در رابطه با همسر خویش، از همان آغاز، سرمایه‌گذاری کافی و عاقبت‌اندیشانه‌ای می‌کرده‌است. شاید که او بدون مطالعه‌ی کافی در رفتار و شخصیت همسرش، تنها محو زیبایی او شده و برای ازدواج با وی، شتاب‌آمیز و بی‌گُدار به آب زده باشد. شاید که همسر او، آدم شایسته‌ای بوده اما شوهرش عملاً شخصیتی داشته بسیار پُرتوقع، خودخواه، کم‌حوصله و دهان‌بین.

طبیعی است که خوشبختی انسانی از اجزاء بسیار پراکنده‌ای درست شده‌است که نبود هرکدام و یا ناقص بودن هر جزء آن، زندگی را در بخش‌های دیگر به کام انسان تلخ می‌سازد. چه این این کمبود و یا نبود، مربوط به امور اقتصادی باشد و چه مربوط به امور خانوادگی و یا اجتماعی، نتیجه همان است که فرد، خود را خوشبخت احساس نکند. به عبارت دیگر، می‌توان ادعاکرد که عوامل گوناگون و نحوه‌ی برخورد و انتخاب ما با آن عوامل، همان چیزی است که رئیس جمهور اسبق آمریکا، در جمله‌ی عمیق و عاقلانه‌ی خویش، گنجانده‌است. تأثیر منفی یکی از این عوامل، می‌تواند بخش مثبت و روشنِ دیگر ابعاد زندگی انسانی را به کلی تیره و غیرقابل تحمل‌سازد. به همین دلیل، می‌توان گفت که ما آگاهانه و یا ناآگاهانه، تصمیم گرفته‌ایم سهم معینی از بدبختی و یا خوشبختی را از آنِ خود سازیم.

هرچند ممکن‌است این استدلال در برابر ما قد عَلَم ‌کند و بگوید که خوشبختی، یک امر ذهنی است. ما می‌توانیم با وجود نداشتن مسکن، نداشتن غذای کافی و یا نداشتن همسر و فرزند و یا حتی شغل و پول، به خود القاء‌کنیم که خوشبختیم و یا بدبخت. من در برابر این استدلال، تنها می‌توانم بگویم که ممکن‌است چنین احساسی، برای افرادی خاص، در یک زمان خاص و بسیار کوتاه، کاملاً درست ‌باشد. بدین معنی که انسان به خود القاء کند که با وجود همه‌ی کمبودها، خود را در دنیای درون خویش، موجود خوشبختی‌ تصورکند. انسان نمی‌تواند منکر چنین و حال و احساسی در درون برخی از انسان‌ها باشد. از طرف دیگر، واقعیت آنست که می‌توان ساعاتی را گرسنه‌بود. می‌توان یک روز و دو روز را هم با گرسنگی سرکرد. می‌توان مدتی را در آوارگی گذراند، و سرما، گرما و حتی بیدارخوابی را هم تحمل‌کرد. اما این تحمل، مرز معینی‌دارد. ممکن‌است ادامه‌ی این وضع، دیر یا زود، همه چیز را درهم بریزد و سر از آشفتگی، بیماری، عصبیت و حتی جنون در آوَرَد.

شاید کسی از مُرتاض‌های هندی مثال بیاورد که آنان، با قدرت اراده، روزها و هفته‌ها در یک حالت خاص قرار می‌گیرند و خود را به چیزی نیازمند نمی‌بینند. اگر چنین چیزی، کاملاً صحت داشته‌باشد، باز من منکر آن نخواهم ‌شد. زیرا موردهای استثناء، هرگز قاعده و قانونمندی کلی را به هم نمی‌ریزد. مگر چند نفر مُرتاض در جهان وجود دارد؟ نقش این مُرتاض‌ها چیست؟ اینان چه گُلی بر سرخود نشانده‌اند که بتوانند با آن شیوه‌ی خاص، بر سر دیگران بنشانند؟ گذشته از همه‌ی این‌ها، باید از مُرتاض‌های مورد نظر پرسید که آنان تا چه حد خود را خوشبخت احساس می‌کنند؟

در این میان، عامل دیگری نیز، پا به میدان می‌گذارد که می‌تواند استدلال منطقی آبراهام لینکلن را در بُعد خاصی، ضعیف و کم‌رنگ سازد. این عامل، نه به اراده و خواست ما بستگی دارد و نه حتی به تلاش و عدم تلاش ما. موضوع از این قرار است که ما در یک خانواده، محله، روستا، شهر، استان و کشوری به دنیا آمده‌ایم که خود هیچ‌گونه نقشی در گزینش آن‌ها نداشته‌ایم. وقتی که به خود آمده‌ایم، دریافته‌ایم که پدر، مادر، خواهران و برادران قبل از ما چه کسانی بوده‌اند و هستند و نام شهر، استان و کشور ما، چیست. حتی نظام حکومتی، زبان و آداب و سنن آن، قبل از به دنیا آمدن ما، وجود داشته‌است. طبیعی‌است که همه‌ی این عواملِ پیش‌ساخته، مُهرخویش را چه در بُعد منفی و چه مثبت، بر ساختار شخصیت ما کوبیده‌است. اگر فرد در خانواده‌ی فقیر و یا ثروتمندی به دنیا آمده‌باشد، یا در یک نظام دمکرات و غیر دمکرات رشدکرده‌باشد، تأثیر بلاتردید آن بافت‌های گوناگون  اقتصادی، فرهنگی و سیاسی زندگی فرد تا پایان حیات او، در جان و شخصیت وی، باقی خواهد ماند. البته کسانی هم هستند که از لحظه‌ی کسب آگاهی از پدیده‌های پیش از تولد، تصمیم می‌گیرند با انجام یک رشته کارها، نه تنها شرایط زندگی خود را عوض کنند بلکه تا آن‌جا که امکان‌پذیر است، سهم بیشتری از خوشبختی زمینی را از آنِ خود سازند. به همین جهت، آنان تلاش می‌کنند تا نام خود را عوض‌کنند، حتی از شهر خویش به شهری دیگر و یا از کشور خود به کشوری دیگر کوچ‌کنند تا زندگی دلخواه‌تری را برای خود سامان‌دهند. طبیعی‌است که در چنین شرایطی، گفته‌ی آبراهام لینکلن وقتی مصداق عملی پیدا می‌کند که مرحله‌ی خودآگاهی فرد فرا رسیده ‌باشد و او برای بهتر کردن شرایط زندگی خویش و یا حتی فرزندان خود، دست به انتخاب‌های معینی بزند. در همین انتخاب‌هاست که شخص، تصمیم می‌گیرد تا چه اندازه خوشبخت و یا تا چه اندازه، بدبخت باشد.

یکشنبه ۳۰ ماه اوت ۲۰۱۵






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024