iran-emrooz.net | Thu, 15.12.2005, 22:03
يهودی ستيزی؛ اسطورهی سياسیِ انحراف
شيريندخت دقيقيان
|
.(JavaScript must be enabled to view this email address)
جمعه ٢٥ آذر ١٣٨٤
انسانها خرد دارند. آيا تاريخ نيز گونهای عقل دارد؟ امانوئل كانت در بيان پويشمندیِ رفتار جوامع و ملل با يكديگر، از اصطلاح عقل دغلكار سود میجست. كانت میگفت: طبيعت از انسان غيراجتماعی شروع كرد كه با همنوعان خود در جنگ و كشتار درگير میشد. آن قدر ويرانی، كشتار، زخم زدنهای متقابل، جابجايی ملل غالب و مغلوب با يكديگر رخ داد تا انسان به اين نتيجه رسيد كه بايد از طبيعت وحش خود فاصله بگيرد و با انسانها و جوامع ديگر كنار بيايد. عقل در اين مفهوم تاريخی و جمعی، عقلی پيشگيرانه نبود، بلكه عقلی بود كه تنها خسارتها و ويرانیهای بزرگ میتوانست آن را بيدار كند و به ملتها و جوامع بفهماند كه به يكديگر نزديك شوند و بر خلاف طبيعت وحش كه گرايش به برهم ريختگی دارد، هماهنگی نسبی بر قرار كنند.
پس از كانت، شاگرد او ويلهلم فردريك هگل، با الهام از او ولی در مسيری ديگر، مكتب جديدی در زمينهی فلسفهی تاريخ بنيان گذاشت كه بر اساس آن ، تاريخ بشر در سيری ديالكتيكی رو به تكامل و نابودی خوی وحش انسانها پيش میرود؛ حتی سيرهای قهقرائی موقت هستند و بُردار نهايی حركت، به سوی بهبود و تكامل نشانه میرود. در تشابه ديدگاه كانت و هگل در زمينهی تاريخ ، میتوان گفت كه هر دو برای تاريخ گونهای منطق و عقل قائلند؛ خواه آن گونه كه كانت میگويد عقل و منطقی عبرتآموز و خواه بر اساس ديدگاه هگل، روحی دارای سويهی تكاملی.
ولی خوشبينی و مثبتانديشی اين دو فيلسوف آلمانی، يك قرن بعد در كورههای آدمسوزی دود شد و همراه پوست و گوشت و استخوان ميليونها اسير اردوگاههای مرگ نازی، از يهودی، سوسياليست، پارتيزان، كولی، رنگين پوست و همجنسگرا و غيره از راه دودكشها به هوا رفت. اين دود به پرواز درآمد و بعضاً چون دود كورهی آدمسوزی بوخنوالد، پرندهها را از وايمار، زادگاه گوته و مركز فرهنگ و تمدن آلمان، فراری داد. جنگلهای اترسبرگ، جايی كه گوته و اكرمان در آن از اصالت روح انسانی سخن میگفتند، تا سالها پرندهای به خود نديدند.
جنگ جهانی اول در شرايطی رخ داده بود كه بشر بزرگترين گامهای علمی و صنعتی خود را بر میداشت. با اين حال، شيوههای مهيب كشتار جمعی، چون استفاده از گازهای شيميايی كه برای اولين بار در جنگهای دشت فلاندر دهها هزار كشته و معلول به جا گذاشت، از پيامدهای شوم اين جنگ بود. جنگ جهانی دوم و آن چه انسان با انسان كرد، نتيجهی منطقی تبديل عقل و علم به ابزار سلطهجويی و پيامد طبيعی شكلگيری ايدئولوژیها و اسطورههای سياسی خطرناك بود. دو فيلسوف آلمانی، يكی مكس هِوركهايمر و يكی مارتين بوبر آن چه بر انسانيت رفت را "خسوف عقل" و " خسوف خدا" ناميدند. حتی آن عقل عبرت آموز كانتی نيز نمیتوانست اين چرخش هولناك تاريخی را توجيه كند.
"اصلاً چيزی به نام تاريخ وجود ندارد"! اين نتيجهای بود كه كارل پاپر در همان سالهای جنگ دوم جهانی گرفت. پاپر تصور هدفمندی و سير تكاملی برای تاريخ را زير سئوال برد و به اين ديدگاه كه تاريخ گويا رودی است در حركت و به سوی مقصدی كه همانا دوران طلايی بر باد رفتهی بشر است، ناباور بود. پاپر چيزی به نام تاريخ را به رسميت نشناخت و آن را كلی گويیِ گمراه كنندهای دانست. تنها میتوان برای پديدههای مشخص و جداگانهی زندگی بشر نوع خاصی از تاريخ داشت؛ مانند تاريخ روابط سياسی، تاريخ علم و يا تاريخ كفش! پاپر اين تصور را كه در هر حال با گذشت زمان و تجربه اندوزی بشر، تاريخ به مراحل كاملتر و روشنتر میرسد، توهمی خطرناك میدانست. از نظر او تنها ضامن رسيدن به شرايط بهتر و درخور حرمت انسانی، حفظ حس مسئوليت و بيدار باش در هر لحظه است. خطر بازگشت و قهقرا هميشه در كمين جوامع و ملل است و هوشياری، نفی خوشبينی و مثبتانديشی نيست ؛ بر عكس هيچ يك بدون يكديگر تحقق نمیيابد.
ژرژ سامپرن، وزير فرهنگ اسپانيا در دولت فيليپ گنزالس در سال ١٩٩٥، در يادهای خود از دوران اسارت در اردوگاه مرگ بوخنوالد و به عنوان عضو نهضت مقاومت فرانسه، يادآور میشود كه برای جلوگيری از سقوط بشر و تكرار سيرهای قهقرايی بايد با فراموشی مبارزه كرد و حافظهی تاريخی را همواره زنده نگه داشت. ملتها و جوامع تنها از اين راه است كه میتوانند از افتادن به دام اسطورههای سياسی پرهيز كنند و راههايی را كه ديگران به قيمتهای گزاف پيمودهاند، در پيش نگيرند. سامپرن دود كورههای آدم سوزی را دودی زنده در حافظه جمعی بشر میداند كه هيچ گاه نبايد به فراموشی سپرده شود.
تاريخ جنگ دوم جهانی ، پيدايش ايدئولوژیهايی كه ميليونها انسان را به كام مرگ كشيدند، شكلگيری و لجام گسستن افكار نژادپرستانه، كه پديدهی آنتی سميتيزم تنها بخشی از آن ولی بخشی بسيار درس آموز است، از جمله فرودها و هبوطهای تاريخی است كه هر چه بازگو و شكافته شود، همچنان كافی نيست.
هاينريش هاينه میگفت: هر جا كه آنتی سميتيزم تبليغ میشود، ترديدی نداشته باشيد كه حقوق طبقات زحمتكش و مردمان بیگناه، در حال تجاوز و دست درازی است. برای يافتن منطقی كه پشت اين گفتهی هاينه است، بايد تاريخ را مرور كرد و ساز و كار انحرافی اسطورههای سياسی را مورد بررسی قرار داد. اين قاعده، بدون استثنا در همهی كشورهای جهان و در طول دو قرن گذشته صادق بوده است. خيزش امواج آنتی سمتيزم با خيزش ارتجاع در اروپا به دنبال شكست انقلابهای ١٩٤٨ و كمون پاريس در فرانسه (١٨٧١)، برقراری ديكتاتوری پروسی در آلمان، سركوب مردم روسيه و لهستان توسط تزارهای روسيه و سرانجام شكل گيری توتاليتريزم هيتلری و استالينی همزمان بوده است. بر پا كردن گردوخاك آنتی سميتيزم برای همهی اين نيروهای تاريكی، حكم خاك پاشيدن در چشم ملتها، منحرف كردن مطالبات اجتماعی و طبقاتی و پنهان كردن ريشههای حقيقی سياه روزیها و حق كشیها را داشته است.
امروز انگيزهی اساسی تشريح اين پديده، دفاع از يهوديان نمیتواند باشد؛ زيرا با وجود كشوری مستقل، يهوديان ديگر در دنيا آواره نيستند و جز موارد اندكی، زير فشار و تبعيض زندگی نمیكنند. در زمان جنگ دوم جهانی، ژان پل سارتر نوشت:" تا زمانی كه يك يهودی در اسارت و تبعيض به سر میبرد، هيچ انسانی آزاد نيست." امروز شايد به دليل موقعيت اجتماعی، اقتصادی و سياسی يهوديان، بتوان حتی اين حكم را معكوس كرد و گفت: هيچ يهودیای آزاد نيست، تا زمانی كه در گوشهای از دنيا انسانی در شرايط ناگوار اجتماعی، اقتصادی و زير سلطهی رژيمهای ضد دمكراتيك به سر میبرد. امروز حتی پديدهی تروريزم انتحاری كه شهروندان غيرنظامی اسرائیلی را نشانه رفته، ديگر طعمهی خود را منحصراً از ميان يهوديان بر نمیگزيند و به ساير نقاط دنيا نيز سرايت كرده است. از اين رو، كالبد شكافی پديدهی آنتی سميتيزم تنها بخش كوچكی از كاربرد خود را در دفاع از يهوديان میيابد. درست مانند تروريزم، يهودی ستيزی نيز بيشترين آسيب خود را به جوامعی میزند كه در آنها رشد میكند. گسترش گفتمان انكار فجايع نازیها پيش از آن كه آسيبی به يهوديان وارد كند، زنگ خطری ست برای جوامع و نشان از تلاش برای زدودن حافظهی تاريخی و در نتيجه كشاندن مردم به ورطهی توتاليتريزم، آلت دست قراردادن آنها و آسيب زدن به حقوق مدنی و منافع ملی آنها در دنيای متمدن امروزی دارد. رژيمهای شبه فاشيست بعثی و يا مرتجع عربی در دهههای شصت و هفتاد، از طريق اين گفتمانهای جعلی و ضد تاريخی، دمكراسی و منافع ملی مردم كشورهای عربی را آسيب زدند، اعتبار انديشه و آگاهی آنها را نزد مردم دنيا به بازی گرفتند و حقانيت فلسطينیها را برای داشتن كشوری مستقل مخدوش ساختند. تنها بدترين دشمنان حقوق مدنی و دمكراتيك فلسطينيان میتوانستند اثبات اين حقوق را موكول به اثبات گفتمان خود در انكار فجايع نازیها و اردوگاههای مرگ كنند. اين گفتمان راه به جايی نمیبرد چون مخالف هزاران سند رسمی ارائه شده در دادگاه نورنبرگ، فيلمهای مستند ارتشهای متفقين از كوههای عظيم اجساد يافته در اردوگاههای مرگ، يادنامههای مشاهير و بزرگان سياست، دانش و هنر اروپا و نيز اعضای نهضتهای مقاومت و مشاهدات آنها در اردوگاههای مرگ و بازداشتگاههای نازی در كشورهای اشغالی بود.
با آن كه يهودیستيزی امروز عمدهترين پايگاه را در كشورهای عربی و برخی ديگر از كشورهای مسلمان دارد، ولی اين پديده در مجموع پديدهای غربی است كه يا، صادر شده، مانند مورد آنتی سميتيزم در دربار صفويه كه اولين بار توسط لُردهای انگليسی به ايران صادر شد، و يا عنصری وارداتیست مانند آن چه از منابع يهودیستيز قرن نوزدهم روسيه و اروپا و نيز ايدئولوژی نازيسم توسط ارتجاع داخلی وارد كشورهای مسلمان شد؛ علاقهی احزاب بعث به هيتلر و شيوهی كشورداری او امری آشكار و بيان شده است.
تمدن اسلامی در قرون شكوفايی خود، يعنی از قرن هشتم تا پانزدهم ميلادی، بر خلاف اروپای قرون وسطی، زمينهی مساعدی برای سركوب و تبعيض عليه اقليت دينی به شمار نمیرفت و جوامع اقليت، به ويژه يهوديان، پناهگاه امن خود را در گريز از تفتيش عقايد كليسا و نيروهای صليبی، در حوزهی اين تمدن میيافتند. در سرزمينهای اسلامی همچون ايران، مصر، بابل (تركيه امروز) و نيز در مناطق زير فرمانروايی مسلمانان چون اسپانيا، جوامع يهودی مرفهی شكل گرفته بودند كه از ميان آنها دانشمندان و سياستمداران مشهوری بيرون آمدند. از جمله وزراء يهودی ايران در اين دوره خواجه رشيدالدين فضلالله همدانی و سعدالدوله را میتوان نام برد. وزيران حكام مسلمان اسپانيا در گرنادا و قرطبه و نيز مشاوران دربار خلفای فاطمی يهودی بودند. ابن مايمون، فيلسوف خردگرای يهودی در قرن دوازدهم، پزشك دربار صلاحالدين ايوبی در مصر بود و با دانشمند مسلمان هم دورهی خود ابن رشد، مراودههای علمی و فكری نزديكی داشت. نويسندگان دائرةالمعارف اخوانالصفا در قرن يازدهم ميلادی كه پيشتازان روشنگری، آن هم قرنها پيش از اصحاف دائرةالمعارف فرانسه به شمار میروند، به تصريح خود از منابع علمی و فلسفی يهوديان و ديگر اديان در نوشتن اثر خود سود جستند. عارفان مسلمان درهای خانقاههای خود را به روی پيروان همهی اديان میگشودند و در عرفان قبالايی يهود و عرفان مسيحی مطالعات گستردهای داشتند. جوامع يهودی در تمدن اسلامی جوامعی حمايت شده به شمار میرفتند و هر چند از آنها به عنوان اهل ذمّه و موظف به پرداخت جزيه و نيز شهروند درجه دو ياد میشد، ولی در مقايسه با رفتار اروپای مسيحی از قرن سوم ميلادی و به رسميت شناختنِ مسيحيت توسط كنستاتين، امپراتور روم، به بعد، رفتاری انسانی و مدارا گر داشتند.
برتراندراسل در كتاب تاريخ فلسفهی غرب در بارهی يهوديان اروپا در قرون وسطی مینويسد: « آنان چندان عذاب و آزار میديدند كه نمیتوانستند جز پرداختن پول برای ساختمان كليساهای جامع در تمدن سهمی داشته باشند. در اين دوره فقط در ميان مسلمانان بود كه با يهوديان به مهربانی رفتار میشد و قوم يهود میتوانست فلسفه و انديشههای روشنگری را دنبال كند. در قرون وسطی، مسلمانان از مسيحيان متمدنتر و انسانتر بودند.»تاريخچهی ورود آنتی سمتيزم به قلمرو تمدن اسلامی به دوران افول اين تمدن و عقب افتادن آن در عرصههای اقتصادی، تجاری، علمی و اجتماعی از تمدن غرب باز میگردد. برنارد لوييس، متخصص تاريخ و تمدن اسلامی مینويسد: «در تاريخ اسلام هيچ چيز مانند آزار و تفتيش عقايد اسپانيا، پوگرومهای (كشتار يهوديان) روسيه يا هالاكاست نازیها وجود ندارد.» در تاريخ ايران تا حملهی مغول هيچ موردی از كشتار يهوديان ثبت نشده است. پس از آن نيز تا دوران صفويه موهومات يهودیستيزانه در جامعهی ايرانی عمق و ريشهای نداشت.
دشمنی و رقابت انگلستان در قرون شانزده و هفده ميلادی با امپراتوری عثمانی، آنها را به نفوذ در دربار شاه عباس صفوی كشاند. شاه عباس برای جلب رضايت سفيران انگلستان، يهوديانِ اصفهان را بیرحمانه كشتار كرد. هر چند او اين كار را به نام دين میكرد ولی شرح شرابخواریها و تأسيس دهكدهی پرورش خوك برای خوراك سفيران انگليسی اين شبهه را از ميان میبرد. حتی نوع تهمتهايی كه به يهوديان زده شد، وارداتی و متعلق به دوران صليبيون اروپا بود؛ از جمله ريختن خون در فطير و مسموم كردن چاهها. با اين وجود متفكران و روشنانديشان ايرانی برای زدودن اين لكهی ننگ تلاش بسيار كردند، از جمله اعتراض ملا محسن فيض كاشانی در زمينهی ستم به يهوديان. يكی از صفحههای تأثيرگذار تاريخ اين همدردی روشنفكرانه را كه نشان از آگاهی نسبت به ريشههای يهودیستيزی در ميان نخبگان ايرانی دارد، میتوان در اقرارهای ميرزا رضای كرمانی يافت. او میگويد كه: يك بار در باغی فرصت بهتری برای ترور ناصرالدين شاه داشتم ولی چون در گوشهی آن باغ عدهای يهودی حضور داشتند، منصرف شدم زيرا اگر شاه را میكشتم، خون را به گردن يهوديان میانداختند و فاجعه به بار میآمد.
از دوران صفويه به بعد جزيهها بر يهوديان سنگينتر شد. يهوديان از پوشيدن لباس نو و خريد ميوهی تازه محروم شدند. خانههای آنها میبايست در سطحی پايينتر از خانههای معمولی ساخته شود. آنها حق زندگی در خانهی نو ساز را از دست دادند. مردان فقط حق پوشيدن لباس متقال آبی و زنها چادر دو رنگ زنگوله دار را داشتند. وصلهی زرد كه تحفهی ديگری از اروپا بود و نيز، رسم آزار و تحقير يهوديان در كوچه و بازار از سوی محافل شبه دينی تبليغ شد. آنان اجازهی بيرون بردن زباله از محلههای بستهی خود يا گتوها را نداشتند.
با آغاز جنبش مشروطيت، اميدهايی به دل يهوديان راه يافت و از گتوی تهران مجاهدانی به مشروطه خواهان پيوستند. پس از فتح تهران توسط مشروطهخواهان، يهوديان به محلات فلاكت زدهی خود سر و سامانی دادند و آيتالله بهبهانی، نمايندهی منافع آنان در مجلس شورای ملی شد. پس از شكست و سركوب جنبش مشروطه، سياستهای مدرنيزاسيون و سركوب اشرار كشور توسط رضا شاه، جوامع يهودی را آسايش و رفاه بيشتری بخشيد. با اين حال در سالهای آخر سلطنت رضاشاه، گرايش او به هيتلر و اتحاد با آلمان نازی كه همراه با قبضه شدن مراكز كليدی قدرت توسط مستشاران آلمانی بود، اين امنيت را به خطر انداخت. صادق هدايت در هجو گرايش بازاريان تهران به هيتلر و حمايت آنها از پيوستن به آلمان نازی در رمان مشهور خود "حاجی آقا" نوشت كه در بازار شايع شده: اگر پای هيتلر به ايران برسد، هر صبح با هليكوپترهای آلمانی، بستههای سيرابی و شيردان مجانی هديهی هيتلر به زمين ريخته میشود كه روی آن نوشته شده: چو ايران نباشد، تن من مباد! سرانجام به دليل آن كه قوای آلمان از طريق تركيه و سپس آذربايجان ايران اسلحه و مهمات را برای ارتش گرفتار خود در روسيه و قفقاز میفرستادند، قوای متفقين، رضا شاه را بركنار كردند و اختيار امور را تا زمان محمد رضا شاه پهلوی به دست گرفتند.
در فضای دمكراتيكی كه تا شكست دكتر محمد مصدق و جنبش ملی شدن نفت ادامه يافت، نيروهای مترقی، ملی، مذهبيون معتدل، و چپگراها زير تاثير اخبار هولناكی كه از فجايع نازیها در دنيا منتشر میشد، در برابر نژادپرستی، يهودی ستيزی و سركوب اقليتهای مذهبی قد علم كردند و جو افكار عمومی ايرانيان، بار ديگر ، اين بار در فضايی مدرن، مدارای ديرين تمدن اسلامی و ايرانی با ديگر انديشان را تجربه كرد. مردم ايران در سراسر اين تاريخچهی پر فراز و نشيب، در دوران محمد رضا شاه و سپس حتی پس از انقلاب اسلامی، نشان دادند كه زمين نامساعدی برای ريشه گرفتن آنتی سميتيزم، آن گونه كه در اروپا ريشه دواند، بودند. اين امر كه به بنيادهای فرهنگی محكم ايرانيان باز میگردد، جامعهی ايرانی را از ساير جوامع دنيا متمايز میكند.
لوس آنجلس، ١٤ دسامبر ٢٠٠٥
بخش دوم: پيدايش ايدئولوژی نژادی و آنتی سميتيزم در اروپا
بخش سوم، گفتمان انكار فجايع نازيسم
توضيح: فهرست منابع در انتهای بخش سوم تقديم خوانندگان میگردد.