iran-emrooz.net | Tue, 06.12.2005, 9:31
چگونه مالكيت خصوصی نخستين مهاجرين آمريكا را نجات داد
تام بتهل / برگردان: علیمحمد طباطبايی
|
سهشنبه ١٥ آذز ١٣٨٤
هنگامی كه نخستين مهاجرين در ١٦٢٠ وارد آمريكا شدند آنها سيستمی از مالكيت اشتراكی را ايجاد كردند، اما طی سه سال بعدی آنها آن سيستم را برچيدند و به جايش مالكيت خصوصی را قرار دادند. تام بتهل در اينجا آن ماجرا را برای ما شرح میدهد.
ما سه شكل مختلف از مالكيت را میشناسيم: مالكيت دولتی، مالكيت اشتراكی يا عمومی و مالكيت خصوصی. در ميان اعضای يك خانواده بسياری از اشياء يا اجناس عملاً در حالت مالكيت جمعی قرار دارد. اما همين كه تعداد آنها از تعداد يك خانوادهی معمول فراتر رود ـ آنچه در قبيلهها و جوامع اوليه بسيار متداول است ـ معضلات جدی و حل نشدنی سربرمی آورند. هزينهی نظارت بر اعضايی كه همگی حق دارند از محصولات آن جمع استفاده كنند از جهت شركت آنها در كارها و وظايف عمومی بسيار سنگين میشود. اين همان معضل سواری مجانی گرفتن است و در واقع مهمترين علت نهادی است برای آن كه چرا قبيلهها و جوامع اوليه نمیتوانند از سطح حداقل معيشت فراتر روند (به استثنای شرايطی ويژهای مانند زندگی در صومعهها).
مالكيت دولتی به شكلی كه در اتحاد شوروی وجود داشت، معضلات خودش را دارد. به همين خاطر است كه مالكيت خصوصی تنها توافق نهادی است كه امكان مولد بودن، صلح آميز بودن، آزادی و عدالت را فراهم میآورد. معضل سواری مجانی گرفتن به روشنی در ١٦٢٠ هنگامی كه كشتی میفلاور به جهان نو وارد گشت در مهاجرنشين پليموت (Plymouth) به اثبات رسيد. بر خلاف تمايلات مهاجرين شكل اوليهی مالكيت آنها مالكيت عمومی بود.
مهاجرين كه در ١٦٠٩ از انگلستان به مقصد هلند جلای وطن كردند در طلب عمل كردن به دين خود مطابق با تمايلات و آرزوهای خود بودند، و هلند در آن زمان تنها كشور اروپايی بود كه در آن آزادی مالكيت كاملاً امكان پذير بود. آنها دريافتند كه زندگی در هلند از بسياری جهتها رضايت آميز است. اما جنگ با اسپانيا يك تهديد دائمی بود و مهاجرين مايل نبودند كه كودكان آنها به عنوان هلندی بار بيايند. آنها به همان گونه كه ويليام بردفورد (William Bradford) بعدها در سرگذشت نامهی خود « از كشتزارهای پليموت » نوشت شديداً مشتاق آغاز جديدی در آن « سرزمين پهناور و خالی از سكنهی آمريكا » بودند. آنها میتوانستند در آنجا مشتاقانه در انتظار تبليغ و پيشرفت « مرام ملكوت مسيح » باشند.
ويليام بردفورد هنگامی كه وارد جهان نو شد مردی ٣٠ ساله بود و به سمت دومين والی پليموت منصوب گشت. اولين والی در واقع چند هفته پس از رسيدن كشتی میفلاور در گذشته بود. او توانست كه به مهمترين شخصيت در سالهای اول مهاجرنشين تبديل شود. وی در سرگذشت نامهی خود مشكلات اصلی در خصوص نسبتهای مالكيت در پليموت را ياداشت نمود و همچنين مسيری را كه اين نسبتها دچار تغيرات شدند. گزارش او تنها روايت از اين موضوعات است.
دشواری در رسيدن به توافقها
مهاجرين از وقايع ناگوار پيشين در جيمزتاون مطلع بودند، اما افراد ماجراجوتر در ميان آنها در هر حال مايل بودند كه تمامی مخاطرات عبور از اقيانوس اطلس را بپذيرند. هرچند كه در ابتدا آنها دو فرستاده را از شهر ليدن در هلند برای درخواست اجازه برای يافتن كشتزارها به لندن گسيل داشتند. يكی از آنها جان كارور و ديگری رابرت كوشمان بود. با درخواست آنها موافقت شد، اما يافتن سرمايه گذار خود معضلی بود. بالاخره كارور و كوشمان يك سنديكای سرمايه گذاری پيدا كردند كه در راس آن يك آهن فروش لندنی به نام توماس وستون قرار داشت. وستون و پنجاه و اندی سرمايه گذارش مخاطرهی بزرگی را با در اختيار گذاشتن مبلغی معادل صدهاهزار دلار پول امروز در اختيار آنها میپذيرفتند. ضايعهی بزرگ در جيمز تاون بيشتر « سرمايه گذاریهای مخاطره آميز » در لندن را به وحشت انداخته بود. كسانی كه در ليدن منتظر اخبار بودند از اين جهت نگرانی داشتند كه نكند عوامل آنها در لندن در اشتياق زياد جهت يافتن سرمايه گذار با شرايط نامطلوب موافقت كنند. به كارور و كوشمان تذكر داده شد كه « از حدود وظايف ماموريت خود تخطی نكنند ». به آنها بخصوص فرمان داده شده بود كه « خود و ما را در هرگونه شرايط نامعقول كه در اثر آنها تجار بتوانند نيمی از خانه و زمينها را به عنوان سود تصاحب كنند گرفتار » نكنند.
هرچند كه در نهايت كارور و كوشمان شرايطی را پذيرفتند كه تصريح میكرد در پايان سال هفتم همه چيز به نسبت مساوی ميان سرمايه گذاران و مهاجرين قسمت میشد. بعضی تاريخ نگاران بر اين ادعا هستند كه آن كسانی كه توسط كشتی میفلاور به آمريكا وارد شدند توسط سرمايه داران استثمار شدند. از يك جهت اين ادعا درست است. اما بايد در نظر داشت كه سفر آنها در هر حال داوطلبانه بود.
مهاجرين بر اين اميد بودند كه خانههايی كه میساختند از تقسيم ثروت در انتهای سال هفتم مستثنی باشد. علاوه بر آن آنها میخواستند كه در هر هفته دو روز كاری را به كار بر روی قطعات زمين « مخصوص » اختصاص دهند (مشابه آنچه بعدها كشاورزان اشتراكی در قطعات زمينهای شخصی خود در اتحاد شوروی انجام میدادند). اما سرمايه گذاران از دادن چنين اجازهای سر باز زدند. آنها يقيناً نگران بودند كه چنانچه مهاجرين اوليه ـ سه هزار مايل دور تر از آنها و جايی كه امكان نظارت بر آنها ممكن نبود ـ مالك خانهها و قطعات زمين مخصوص خود باشند سرمايه گذاران در جمع آوری مطالبات خود با دشواری روبرو شوند. آنها چگونه میتوانستند مطمئن باشند كه مهاجرنشينهای دورافتاده چنانچه به آنها اجازه داده میشد كه خود به مالكين خصوصی تبديل شوند روزهای كاری خود را به كار برای شركت اختصاص میدادند؟ با يك چنين تمهيداتی مهاجرين اهل خرد و استدلال بالاترين تلاش و بيشترين زحمات خود را برای باغچهها و خانههای شخصی خود كنار میگذاشتند و به هنگام كار برای خود كمپانی تلاش زيادی به خرج نمیدادند. چنين ثروت خصوصی به هنگام تصفيه حساب سهام داران معاف میشد. سرمايه داران فقط با پافشاری بر آن كه تمامی ثروت انباشته شده « ثروت عمومی » بود يا میبايست در صندوق شركت جمع شود میتوانستند مطمئن باشند كه مهاجرين برای منافع همه و از جمله خودشان كار خواهند كرد.
كسانی كه در ليدن منتظر بودند با اين تمهيدات مخالفت كردند. اگر از مهاجرين محلهای شخصی برای سكونت دريغ میشد، آنها ديگر اميدی برای « ساختن خانههای خوب و مناسب » نمیداشتند. از اين رو رابرت كوشمان در رگبار دوطرفه ميان سرمايه گذاران لندنی كه در جستجوی سود بودند و برادران ليدنی نگران خود گيرافتاده بود، يعنی كسانی كه او را متهم میكردند به « گذاردن شروطی كه برای دزدها و بردهها مناسب تر بودند تا برای انسانهای شرافتمند ».
كوشمان با مدعای ماهرانه برای مالكيت عمومی چنين پاسخ داد: « قصد ما ساختن خانههايی برای زمان حاضر است تا اگر لازم شد با اندوه كمتری آنها را به آتش كشيده و به سهولت و سبكبال از آنجا فرار كنيم. غنای ما نبايد در زرق و برق بلكه در قدرت ما باشد. اگر خداوند برای ما ثروتی ارزانی دارد بايد آنها را برای فراهم آوردن انسانها، كشتیها و مهمات بيشتر به كار گيريم ».
در تصور او مالكيت جمعی در ميان مهاجرين اوليه (البته به غلط) به جامعهی دينی آنها بال و پر میداد.
كوشمان پس از آن كه با سرمايه گذارانی كه به نظر میرسيد بر عقيدهی خود پابرجا هستند گفتگوهای بی نتيجهی بسياری انجام داده بود بالاخره تصميم گرفت كه معامله را منعقد كند. او سعی نمود برادران دينی خود را متقاعد سازد كه در بارهی تمهيدات مالكيت نگرانی به خود راه ندهند. اما كسانی كه در ليدن مانده بودند مجاب نشده و حاضر به پذيرش شرايط نبودند، اما كار چندانی هم از آنها ساخته نبود زيرا بسياری از آنها دار و ندار خود در هلند را فروخته بودند و ديگر قدرت چانه زدن نداشتند.
اهميت دادن به اين نكات در اينجا از اين جهت ارزش دارد كه گاهی گفته میشود مهاجرين اوليه در ماساچوست در همچشمی با مسيحيان نخستين مهاجرنشينی بنياد نهادند كه در آن مالكيت عمومی حاكم بود. اما چنين داستانی به هيچ وجه صحت ندارد. واقعيت اين است كه عامل آنها يعنی كوشمان استدلالهايی را كه برای خوشايند مسيحیها ترتيب داده شده بود به كار گرفت. به ويژه برای هشدار دادن آنها در برابر خطرات رسيدن به ثروت و رفاه و برای توجيه اين كه چرا او با شرايط نامطلوب سرمايه گذاران موافقت كرده بود. ترديدی نيست كه او احساس میكرد انجام يك معامله بهتر از فسخ آن بود. اما سرمايه گذاران خودشان هنگامی كه بر مالكيت جمعی پای میفشردند بی هيچ ترديدی سود خود را در نظر داشتند. در نهايت از آنجا كه مهاجرين تقريباً انتخاب ديگری نداشتند با آن شرايط موافقت كردند.
شايد مهاجرين « استثمار » شده باشند، اما منشا بزرگتر دشواریهای آنها آب و هوا و محيط طبيعی خشن قارهی آمريكای شمالی بود. با توجه به گرايش عمومی كاملاً اشتباهی كه ثروت ايالات متحده را محصول « منابع طبيعی فراوان » دانسته و كسانی كه با كشتی میفلاور وارد آمريكا شدند را با اين تصور كه از نوعی حق انحصاری برخوردار بودند مرتبط میداند بايد به اين موضوع تاكيد بسيار شود.
تجربهی اشتراكی
می فلاور در نوامبر ١٦٢٠ با ١٠١ سرنشين بر عرشه وارد Cape Cod شد. در همان چند ماه اول نيمی از آن اولين مسافرين مردند، احتمالاً از بيماری اسكوربوت، سينه پهلو يا سوء تغذيه. درك دشواریهايی كه اولين مهاجرين در آمريكا تجربه كردند، حتی در نيوانگلاند، جايی كه سرخ پوستان بومی نسبتاً برخورد دوستانه تری داشتند برای ما امروزه بسيار دشوار است.
در حدود بهار سال ١٦٢٣ جمعيت پليموت قاعدتاً نمیتوانست بيشتر از ١٥٠ نفر باشد، با اين حال اين مهاجرنشين به دشواری قادر بود كه غذای مورد نياز خود را تهيه كند و محمولهی مختصری نيز برای سرمايه گذاران در انگلستان مراجعت داده شده بود. يك بار حتی چنين پيش آمد كه تازه واردين دريافتند كه ديگر نانی برای خوردن باقی نمانده است، فقط ماهی، تكهای خرچنگ و آب برای خوردن مانده بود. بردفورد در آن قطعهی كليدی در بارهی مالكيت مینويسد: « به اين ترتيب آنها به فكر افتادند كه چگونه میتوانند تا آنجا كه در توان دارند غلات توليد كنند، و از آنچه تا آن لحظه به دست آوردن بودند محصول بهتری بگيرند و ديگر نيازی نباشد كه بازهم در فلاكت و به سختی روزگار بگذرانند ».
در اثر تلاش برای ايجاد آنچه بردفورد آن را « روال و شرايط مشترك » مینامد ـ يعنی ادارهی اشتراكی زمين كه توسط سرمايه گذاران مطالبه شده بود ـ بردفورد گزارش میكند كه جمعيت مهاجرين تمايلی به كار كردن نداشتند، گرفتار تشويش و نارضايتی و فقدان احترام متقابل به يكديگر شده بودند، و احساس مداوم بيگاری و بی عدالتی آنها را رنج میداد. و همهی اينها در ميان « انسانهای متقی و معقول » در حال روی دادن بود. به طور خلاصه آن تجربه يك ناكامی واقعی بود كه سلامتی مهاجرنشين را به خطر انداخته بود.
جورج لانگدون (George Langdon) تاريخ نگار، بر اين نظر است كه وضعيت نخستين در پليموت « كمونيسم » نبود، بلكه « شكل حادی بود از سرمايه داری غارتگر كه در آن تمامی ثمرههای كار مهاجرين با كشتی به اروپا ارسال میشد ». در اين مورد ساموئل اليوت موريسون (Samuel Eliot Morison) اشاره میكند كه: « اين كمونيسم نبود . . . بلكه رقيتی شديداً موهن و طاقت فرسا از سرمايه داری انگليسی بود كه تا حدی تعديل شده بود ». هرچند در اين خصوص بايد توجه شود كه چنين گفتههايی با مشاجرهها و اختلاف عقيدههايی كه بردفورد گزارش كرده است همخوانی ندارد. در واقع در ميان خود مهاجرين بود كه منازعه سربرآورد و نه ميان مهاجرين و سرمايه گذاران لندنی. موريسون و لانگدون دو مسئلهی جداگانه را با هم يكی كردهاند. از يك طرف اين صحت دارد كه مهاجرين احساس میكردند كه توسط سرمايه گذاران مورد « بهره كشی » قرار گرفته اند، زيرا آنها احتمال میدادند كه دست آخر به سرمايه گذاران سهم بيش از اندازهای از ثروتی كه آنها در تلاش توليد آن بودند واگذار شود. اين درست به مانند آن بود كه مهاجرين احساس میكردند از جانب سرمايه گذاران ماليات سنگينی به آنها تحميل شده است ـ در واقع با نرخ تقريباً ٥٠ درصدی.
اما در آنجا مسئلهی ديگری هم جدا از بار « مالياتی » وجود داشت. گزارش بردفورد آشكار میسازد كه مالكيت جمعی روحيهی جمعيت مهاجرين را به مراتب بيشتر از مسئلهی مالياتها تضعيف میكرد. احساس كلی آنها اين گونه نبود كه مهاجرين برای سرمايه گذارانی كه باعث آن اندازه فلاكت و تنگدستی شده بودند جان میكنند بلكه آنها دارند خود را برای مهاجرين ديگر به زحمت میاندازند. مالكيت جمعی باعث اختلافهای ويرانگری در ميان خود مهاجرين شده بود كه از اختلافاتی كه مهاجرين با سرمايه گذاران لندنی داشتندآبسيار وخيم تر بود. انسانهای سخت كوش پليموت مجبور بودند كه جور انسانهای از زيركار در روی پليموت را بكشند. در تقسيم آذوقه و لباس به افراد قوی همانقدر میرسيد كه به افراد ضعيف. انسانهای سالخورده اين كه بايد برابر جوان ترها كار كنند را توهين آميز میدانستند.
اين مسئله از آن حكايت دارد كه در پليموت ميان ١٦٢١ تا ١٦٢٢ شكلی از كمونيسم به اجرا در آمده بود. يقيناً در ابتدا تصور میشد كه اين برابری وظيفهها تنها راه عادلانه برای حل اين مسئله است كه چه كسی چه كاری را بايد در جامعهای انجام دهد كه در آن ماكليت خصوصی وجود نداشت: اگر در پايان سال هفتم به هركس سهم برابری از دارايیها برسد، پس هر كدام از آنها در طول آن هفت سال قاعدتاً میبايست كار برابری هم انجام بدهند. معضلی كه به طور ناگزير رخ داد مشكل بسيار عظيم نظارت بر تقسيم كار بود: باكسانی كه سهم كار خود را به درستی انجام نمیدهند چه بايد كرد؟
در واقع مهاجرين با معضل سواری مجانی گرفتن مواجه شده بودند. تحت شرايطی كه مالكيت جمعی حاكم است شخص ممكن است به طور منطقی چنين تصور كند كه هر تلاش اضافی كه او انجام دهد صرفاً جايگزين فقدان جديت و سخت كوشی ديگران خواهد شد. و اين « ديگران » نيز ممكن است كه افراد قوی بنيه باشند اما در عين حال راغب به آن كه با گذاشتن كمتری از سهم واقعی خود (در آن كار جمعی) حداكثر استفاده را از مالكيت جمعی ببرند. همانگونه كه خواهيم ديد حل اين مسئله بدون تقسيم دارايی به واحدهای فردی يا به واحدهايی در حد يك خانواده دشوار خواهد بود و اين هم البته همان مسيری است كه ويليام بردفورد هوشيارانه طی كرد.
مالكيت در پليموت خصوصی میشود
سرانجام پس از مباحثههای طولانی والی پليموت (با صلاحديد ريش سفيدان آنها) موافقت نمود كه هركس غلات خودش را خودش عمل آورد و برای انجام اين كار فقط به خودش متكی باشد. اما در بقيهی موارد همچمون گذشته به طور اشتراكی عمل شود. به اين ترتيب به هر خانوادهای مطابق با تعداد اعضای آن، قطعهی زمين اختصاص داده شد.
اين گونه شد كه زمينی كه آنها بر روی آن كار میكردند به مالكيت شخصی تبديل شد و برای آنها اين تغيير بسيار موفقيت آميز بود. مهاجرين بلافاصله مسئول اقدامات خود شدند و مسئول آنچه خانوادهی نزديك آنها انجام میداد. اما برای اقدامات كل جامعهی مهاجرين مسئوليتی به عهدهی هر خانوادهی منفرد نبود. بردفورد نيز در تاريخچهی خود اين گونه اظهار نظر میكند كه در آنچا چيزی بيشتر از صرفاً زمين زراعتی خصوصی شده بود.
نظام اجتماعی آنها خاصيت خود نظارتی پيدا كرده بود. مسئول هر خانواده با آگاهی از اين واقعيت كه ثمرهی كار و زحمات شخصی او به خانواده و بستگان نزديك خودش باز میگردد برای كار بيشتر و جدی تر دلگرم میشد. او میدانست كه تلاشهای اضافی او میتواند به افراد بخصوصی كه به او وابسته هستند كمك كند. به طور خلاصه تقسيم مالكيت تناسبی يا « نسبتی » ميان عمل و نتيجهی آن عمل بر قرار كرده بود. بدون چنين رابطهای عمل انسان فاقد خردگرايی است كه پيامد آن نيز به طور طبيعی اين میشود كه حاصل كارش شديداً كاهش میيابد.
ويليام بردفورد در ١٦٥٧ درگذشت، در حالی كه هر ساله به عنوان والی پليموت انتخاب شده بود. در ميان كتابهای باقی مانده از او، مطابق با صورت ريز دارايیهايش كتابی هم از جين بودين Jean Bodin وجود داشت با عنوان « شش كتاب در بارهی مصلحت عمومی » ، اثری كه به نقد « جمهوری » آرمانگرايانهی افلاطون میپرداخت.. در قلمروی آرمانگرايانهی افلاطون، مالكيت شخصی ميبايست برچيده شود يا محدود گردد و اكثر ساكنين جمهوری او در واقع به برده تقليل میيافتند، كسانی كه توسط پاسداران بلند نظر و پرهيزگار نظارت میشدند. بودين بر اين عقيده بود كه مالكيت اشتراكی « مادر نزاع و اختلاف » است و اين كه مصلحت عمومی كه بر آن مبتنی باشد دوامی نخواهد داشت، زيرا « جايی كه چيزی شخصی نيست، عمومی هم نمیتواند باشد ». بردفورد به هنگام بازانديشی به گذشتهی خود احساس میكرد كه تجربهی واقعی كه او در زندگی خودش در ساختن يك جامعهی جديد در پليموت از سر گذرانده است قضاوت بودين را كاملاً تاييد میكند. مالكيت در پليموت دو سال بعد از آن نيز همچنان به خصوصی شدن ادامه داد. خانهها و سپس گاوها هركدام به خانوادههای جداگانه اختصاص يافتند و اقدامات لازم نيز برای به ارث گذرادن دارايیها انجام گرفت. آن مهاجرنشين رونق يافت. مهاجرنشين پليموت به درون كشورهای مشترك المنافع ماساچوست جذب شد و در سالهای روبه ترقی اش كه در آيندهی نزديك قرار داشت ديگر كسی از « روال و شرايط مشترك » چيزی نشنيد.
--------------
اين مقاله خلاصهای است از كتابی از تام بتهل با عنوان « باشكوه ترين پيروزی: مالكيت و ترقی در تاريخ بشر ».
1: How Private Property Saved the Pilgrims by Tom Bethell.
Hoover Digest 1999 No.1.