iran-emrooz.net | Mon, 28.11.2005, 7:17
کالبدهای بیروح
پاول بلوم / برگردان علی محمد طباطبایی
|
دوشنبه ٧ آذر ١٣٨٤
محققین پیشتاز در زمینهی هوش مصنوعی جایی انسانها را به عنوان ماشینهای ساخته شده از گوشت توصیف نموده بودند. این تصویر در واقع همان ترجمان توافق عمومی در حوزههای روان شناسی و علم اعصاب است که میگوید زندگی روحی و روانی ما انسانها محصولی از مغزهای مادی ما است و این که مغزها نه توسط خالق آسمانی که توسط جریان کور انتخاب طبیعی شکل گرفته است.
اما به استثنای یک اقلیت کوچک از فلاسفه و دانشمندان هیچ کس دیگری این دیدگاه را جدی نمیگیرد، زیرا عقیدهای آزارنده و زننده است، به اعتقادات دینی بیاحترامی کرده و عقل سلیم را به چالش میگیرد. بالاخره این که هیچ کدام از ما چنین احساسی نداریم که صرفا کالبدهای مادی هستیم و از گوشت محض تشکیل شدهایم. احساس ما بیشتر این است که در کالبدهای خود زندگی میکنیم و به عبارتی آنها را در تملک خود داریم. ما به طور خودانگیخته به دیدگاهی کشیده میشویم که توسط رنه دکارت مطرح شده است: ما انسانها ذاتا ثنویتگرا هستیم و روحها و کالبدها را به عنوان اجزاء جدا ازهم میپنداریم.
این ثنویتگرایی پیامدهای تعینکنندهای بر شیوهی اندیشه و کنش و احساس ما دارد. فیلسوف معروف "پتر سینگر" تصور از یک حلقهی اخلاقی را مورد بحث قرار میدهد – حلقهای از اندیشههایی که برای ما اهمیت دارند و دارای معنا و دلالت اخلاقی هستند. این حلقه میتواند بسیار کوچک باشد، بر خویشاوندان نزدیک و کسانی که هر کدام از ما با آنها به طور روزانه سر و کار داریم مشتمل گردد یا میتواند بینهایت وسیع بوده و تمامی انسانها، اما همچنین جنینها، حیوانات، گیاهان و حتی خود زمین را در بر گیرد. برای بیشتر ما آن حلقه اندازهای متوسط دارد و تعین دقیق محدودههای آن – مثلا این که آیا شامل سلولهای پایه هم میشود – میتواند باعث ایجاد اضطراب و مشاجره شود.
سرشت این محدودهها مربوط است به دیدگاهی مبتنی بر عقل سلیم که مطابق با آن بعضی اشیاء دارای روح هستند و بقیه فاقد آن. چنانچه به نظر ما چیزی دارای روح باشد پس دارای ارزش هم هست، و چنانچه چیزی را به عنوان جسم محض به شمار آوریم ارزشی نخواهد داشت. چنین تصوری البته غالبا به طور صریح بیان میشود. برای مثال به هنگام مباحثه در بارهی سقط جنین اغلب از جهت دانستن تاریخ، این پرسش مطرح میشود: چه زمانی روح وارد بدن میشود؟
این استدلال همچنین میتواند نسبت به این موضوع به کار رود که ما انسانهای بالغ را چگونه میبینیم. معمولا هنگامی که ما با دیگران در حال همکاری هستیم، آنها را به عنوان روح و همزمان جسم به شمار میآوریم. ما آنها را از این جهت که دارای عقاید، آروزها و آگاهی هستند ارج مینهیم و تشخیص میدهیم که آنها اشیاء جامد مادی هستند که فضا را اشغال کرده و در معرض گرانش قرار دارند.
هر دو طرز تلقی در مسیر زندگی روزانه به خوبی در کنار یکدیگر قرار میگیرند. اما هنگامی که ما یک دیدگاه را نسبت به دیدگاه دیگر مورد تاکید و اهمیت بیشتر قرار دهیم، پیامدهای اخلاقی به دنبال خواهد داشت. روان شناسان اجتماعی نشان دادند که به هنگامی که یک شخص به عنوان موردی برای آزمایش انتخاب شده و به پذیرفتن دیدگاه فرد دیگری ترغیب شود، شخص مورد آزمایش قرار گرفته نسبت برای آن شخص دیگر اهمیت بیشتری قائل خواهد شد و در صورت نیاز احتمال بیشتری وجود دارد که به او کمک کند. بنابراین تمرکز بر روی روح، به توجه اخلاقی دادن میانجامد و میتواند حلقهی اخلاقی را بسته به شرایط وسعت دهد.
عکس آن هنگامی میتواند روی دهد که شخص صرفا به عنوان جسم تنها نگریسته شود و احساسی که این نتیجه را مورد تاکید قرار میدهد انزجار و نفرت است. پائول روزین (روان شناس) نشان داده است که انزجار همانگونه که چارلز داروین ابتدا متوجه شده بود نوعی سازگاری تکاملی است که ما را از گوشت فاسد منصرف میکند. به همین دلیل نیز این احساس به طور طبیعی توسط حیوانات، مواد زائد حیوانی و فضولات آنها ایجاد میشود. اما دایرهی انزجار و نفرت میتواند به سهولت به خود انسانها نیز گسترش یابد. مردم، در هر حال، از گوشت ساخته شدهاند. از این رو هر حرکتی که هدفش لکهدار کردن یا بدنام کردن بعضی گروهها – یهودیها، سیاهها، همجنسگرایان، فقرا، زنان و امثالهم – باشد همان انزجار و نفرت را به کار میگیرد. همینکه گروهی به عنوان نفرت انگیز نگریسته شوند، ما انسانها آنها را در ردیف افراد دارای اخلاق به شمار نمیآوریم. آنها در واقع تبدیل به جسمهای بدون روح میشوند و دایرهی اخلاقی برای خارج کردن و طرد کردن آنها تنگ تر میشود.
واکنش ما به کالبدهای بدون روح به خوبی در داستانی به نمایش در میآید که در بارهی دکارت، پس از آنکه چشم از جهان فرو بست، تعریف شده است. همه میدانستند که دکارت دارای دختری نامشروع به نام فرانسیس است که در سن پنج سالگی درگذشته بود. مطابق با این داستان دکارت چنان از مرگ دخترش غصهدار شده بود که یک آدمک مصنوعی درست کرد، عروسکی ماشینی که کاملا شبیه به فرانسیس دخترش ساخته شده بود. دکارت هرگز از آن عروسک جدا نمیشد. یک بار هنگامی که او از دریای هلند عبور میکرد و عروسک را در صندوقچهای در کابین خود نگهداری میکرد، کاپیتان کشتی که به دانستن محتوای آن صندوقچه بسیار کنجکاو شده بود شبی مخفیانه به کابین دکارت رفت و در آن را باز نمود. فرانسیس، آدمک مصنوعی از جای خود برخاست و باعث وحشت کاپیتان شد. وی که دچار حالت تهوع و انزجار شده بود آن عروسک را محکم در دستان خود گرفته و کشان کشان به روی عرشه برد و به دریا انداخت (٢).
این داستان نشان میدهد که ما جسمی بدون روح را تا چه اندازه ناراحت کننده و گاهی شدیدا تنفرآور مییابیم، و آن نیروی کشش عاطفی را به تصویر میکشد که ثنویت مبتنی بر عقل سلیم غالبا دچار آن میشود. اما همچنین معضل جدی را نیز باعث میگردد. علم به ما میگوید که ثنویت مبتنی بر عقل سلیم ما غلط است. هیچ گونه توافقی در این خصوص وجود ندارد که دقیقا چگونه زندگی روحی - روانی از مغزی مادی سربرمی آورد، اما تردیدی نیز وجود نخواهد داشت که همین مغز است که سرچشمهی آن میباشد. بنابراین اگر منظور از «روح» چیزی غیر مادی و جاودانی است، چنین چیزی وجود ندارد. همهی ما انسانها جسمهای بیروح هستیم، درست به مانند آن آدمک مصنوعی دکارت.
شاید به همین خاطر است که چرا عدم پذیرش ثنویت گرایی توسط علم برای ما بسیار دشوار است، زیرا چنین به نظر میرسد که شان و منزلت اخلاقی انسانها را تحلیل میبرد. اگر ما باید دادههای علمی را بپذیریم، باید که اخلاقیات را بر مبنای جدیدی بنا کنیم، مبنایی که در آن ارواح دیگر جایگاهی ندارند.
----------------
پاول بلوم استاد روان شناسی در Yale University است.
1: Soulless Bodies by Paul Bloom. Project Syndicate 2005.
٢- وقتی برای اولین بار با فرزندانم به موزهی مردم شناسی رفته بودم دقیقا همین احساس انزجار و تهوع در اثر مشاهدهی مجسمههای مومی که کاملا شبیه به انسان ساخته شده بودند به پسر بزرگتر من دست داد. ارنست گمبریچ نیز در مشهور ترین کتابش هنر و توهم همین موضوع را در بارهی مجسمههای موزهی مادام توسو تعریف میکند. مترجم.