iran-emrooz.net | Sat, 19.11.2005, 23:53
بخش دوم و پايانی
مائو و مائوييستها
كيت ويندشاتل / برگردان: علیمحمد طباطبايی
|
يكشنبه ٢٩ آبان ١٣٨٤
حكايتی كه توسط چانگ و هاليدی گردآوری شده چنان هولناك است كه خواندن آن به معنای واقعی نفس انسان را بند میآورد. و البته همين ادعا برای كسانی كه با آثار ساير نويسندگانی آشنا شدهاند كه طی چندين دههی گذشته بعضی از جنبههای مخوف تر شخصيت مائو را آشكار كردهاند صحت دارد. كتاب چانگ و هاليدی فقط حكايت اعمال شيطانی كه توسط يك انسان انجام شده نيست، بلكه شرحی گويا و موثر از وضعيت انسانی است. در فروپاشی تمدن در مقياسی كه در دهههای ١٩٢٠ و ١٩٣٠ در چين تجربه گرديد هر جامعهای ممكن بود كه به حكومت انسان روان رنجور مكار و سنگدلی مانند مائو منتهی شود. آن كسانی كه در اين خيال خاماند كه سنتهای فرهنگی ليبرال دمكراسی غربی در برابر چنين پيامدهايی مصون هستند بايد اين كتاب را حتماً بخوانند تا پی برد كه چگونه بسياری از روشنفكران و سياستمداران غربی به فراهم آوردن شرايط موفقيت سياسی برای مائو مشتاق بودند. ادگار سنو اولين آنها بود، اما به هيچ وجه تنها نويسنده يا هنرمند غربی نبود كه مقهور مائوئيسم گرديد.
در خلال جهش بزرگ به جلو تعداد اندكی از چينیها با شناكردن و رساندن خود به هنگ كنگ از مهلكه گريختند و در آنجا بود كه خبرهايی در بارهی قحطی سراسری و سبعيت رژيم به اطلاع عموم رسيد. مطبوعات به اين خبرهای جديد چندان وقعی ننهادند و به جای آن، غرب با رژيم غذايی ثابتی از تبليغات برای رهبران قابل احترام سياسی و نويسندگان سرشناس كه خلاف آن خبرها را ادعا میكردند تغذيه میشد. پير ترود (Pirre Trudeau) كه بعداً به مقام نخست وزيری كانادا رسيد در ١٩٦٠ سفری به چين كرد و در مراجعت كتاب خوش باورانه و با عنوانی مقتضی « دو بيگناه چينی » به نگارش درآورد كه در آن هيچ خبری از قحطی نيامده بود. مونتگومری فرماندهی نيروی زمينی بريتانيا دوبار در ١٩٦٠ و ١٩٦١ از چين ديدار كرد و ادعا نمود كه « در آنجا خبری از قحطی در مقياس وسيع نيست بلكه فقط بعضی نواحی دچار كمبود مواد غذايی هستند ». او آن كمبودها را به حساب كوتاهی و خطاهای مائو نگذارد و مصرانه خواستار آن شد كه مائو همچنان بر قدرت بماند: « چين نيازمند رهبر است و شما نبايد از اين كشتی پياده شويد ». سازمان ملل متحد تماماً ناتوان بود. سازمان خواربار و كشاورزی آن (فائو) در ١٩٥٩ بازرسیهايی انجام داد و اعلام نمود كه توليد مواد غذايی در چين در پنج سال گذشته از ٥٠ درصد به ١٠٠ درصد افزايش يافته است: « چنين به نظر میرسد كه چين از عهدهی تغذيهی جمعيت خود به خوبی برمی آيد ». هنگامی كه رهبر سوسياليست فرانسه فرانسوا ميتران در ١٩٦١ به چين رفت مائو به او گفت: « من تكرار میكنم تا به خوبی پيام من شنيده شود. در چين قحطی وجود ندارد ». ميتران برحسب وظيفه و مطيعانه يقين خود را به جهان زودباور گزارش داد. در همان زمان مائو ٣ نويسندهای كه میدانست میتواند به آنها اعتماد كند ـ ادگار سنو،هان سوين (Han Suyin) و فليكس گرين (Felix Greene) ـ را به خدمت گرفت تا پيام خود را از طريق مقاله، كتاب و يك مصاحبهی تلويزيونی مشهور با بی بی سی (ميان گرين متملق و چو ان لای) منتشر كند.
در ميان روشنفكران غربی پرشورترين حاميان او متعلق به چپهای فرانسه بودند. سيمون دوبوار در ١٩٥٥ سفری به چين كرد و اعلام نمود كه: « قدرتی كه او (مائو) اعمال میكند از مثلاً قدرت روزولت استبدادیتر نيست. چين نو تجمع اقتدار در دستان يك نفر به تنهايی را غير ممكن ساخته است ». او در بارهی ديدار خود كتابی طولانی با عنوان « پياده روی بزرگ » نوشت. همسر او ژان پل سارتر در طی انقلاب فرهنگی چين در دههی ١٩٦٠ « خشونت انقلابی مائو » را به عنوان « عميقاً اخلاقی » مورد ستايش قرار داد.
در فرانسه مركز روشنفكری طرفداران مائو در دهههای ١٩٦٠ تا ١٩٧٦ مجلهی Tel Quel بود. اين نشريه كانون بيشتر فعاليتهای نظری بود كه در پاريس آن دوره به چشم میخورد و مسئول تحقق موفقيتهای حرفهای بسياری از چهرههای برجسته روشنفكران چپ فرانسه بود به ويژه پژوهشگر فرهنگی رولان بارت، فسلسوف پساساختارگرا ميشل فوكو و ژاك دريدا، فيلسوف ماركسيست لويی آلتوسر، نظريه پرداز در روان كاوی ژاك لاكان و فمينيست افراطی ژوليا كريستوا. موضوعاتی كه در آن زمان در Tel Quel ظاهر میشد عيناً توسط مجلهی ماركسيستی صاحب نفوذ بريتانيا New Left Review دنبال میشد و از آنجا در سراسر بقيهی جهان انگليسی زبان منتشر میشد. Tel Quel كار خود را به عنوان يك مجلهی ماركسيست لنينيستی آغاز كرد اما در جابجا كردن چپ غرب از ماركسيسم نوع قديم ـ با تاكيد و اهميتی كه بر طبقهی كارگر به عنوان حامل انقلاب اجتماعی میگذاشت ـ به سوی چپ جديد پس از دههی ١٩٦٠ ـ با تاكيد و توجه آن بر فمينيسم، ضد تبعيضات نژادی، آزادی برای هم جنس گرايان و ضد استعمارگرايی ـ بسيار موثر واقع شد.
بنيان گذار آن مجله، نويسنده و منتقدی به نام فيليپ سولرس (Philippe Sollers) در ١٩٦٧ آغاز به انتشار اشعار مائو در همراهی با مقالههای موافق و همفكرانه نمود. در ١٩٧١ آن مجله مسير خود را به سوی موضعی سياسی و نظری كه آشكارا مائوئيستی بود تغيير داد. با وجوديكه هيئت تحريريه مائو را تا حد انديشمندی جدی بزرگ و بهتر از آنچه بود جلوه میداد ـ به ويژه مقالهی او « در بارهی تضاد » ـ اما تنها نكتهی مهمی كه آنها از مائو گرفتند در بارهی استقلال حوزهی فرهنگ بود. ماركسيسم سنتی بر اين نظر بود كه فرهنگ يك جامعه توسط شيوهی توليدی همان جامعه معين میشود. اما مجلهی Tel Quel كه انقلاب فرهنگی چين را سرمشق خود قرار داده بود چنين استدلال كرد كه برخلاف آن فرهنگ خود حوزهای نسبتاً مستقل است. به اين ترتيب برای آنها فضايی باز شد تا بتوانند بر مفهوم سياست فرهنگی صحه گذارند، انديشهای كه مطابق با آن ادبيات، گفتگو، سخنرانی، تئاتر و توليدهای هنری میتوانند منجر به تغييرات اجتماعی شوند. اين ديدگاهی بود كه طبيعتاً محبوبيت يافتنش نزد نويسنده گان و دانشگاهيان و هنرمندانی كه پيشتر از آن توسط ماركسيسم نقشهای فايده گرايانه به آنها واگذار شده بود قطعی بود. به اين ترتيب جايگاه روشنفكران در انقلاب سوسياليستی به نقش اصلی ترفيع يافت. ايدهها و طرزنگرشهايی كه امروزه بر جای مانده است و مجلهی Tel Quel میتواند برای آنها مسئوليت بيشتری تا هر چيز ديگری ادعا كند شامل نظريهی پست مدرنيسم، رشتهی دانشگاهی مطالعات فرهنگی، سياست تعدد فرهنگها، تقدس نظريه پردازان به عنون مشاهير و يك خصومت تمام و كمال با سرمايه داری مبتنی بر ليبرال دموكراسی به ويژه نوع آمريكايی آن است كه Tel Quel اين آخری را به عنوان سرچشمهی تمامی ستمها تلقی میكند.
چرخش صوری Tel Quel به سوی مائوئيسم در ١٩٧١ برای آن نشريه به هزينهی از دست دادن درديدا، آلتوسر و تنی چند از ديگر نويسندگان تمام شد، كسانی كه مايل نبودند از حزب كمونيست فرانسه كه همچنان به طور قاطعانه به اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی وفادار مانده بود جدا شوند. اما بيشتر اعضا هيئت تجريريه به همكاری با سولرس ادامه دادند. اوج اشتياق آنها برای مائو ديداری از چين در ١٩٧٤ توسط كريستوا، بارت و سولرس بود. نويسندهی انگليسی پاتريك فرنچ در مقالهای در بارهی تاريخچهی آن نشريه تحت عنوان « زمانهی نظريه » (١٩٩٥) مینويسند كه گرايش به سوی مائوئيسم آن نشريه باعث گرديد كه به طور آشكار به چپ كشيده شود.
هيئت تحريريه میخواست كه با گاردهای سرخ انقلاب فرهنگی همچشمی كند. هرچند كه اين هدفی دشوار بود، زيرا هيچكدام از آنها دانشجو نبودند. در چين آنهايی كه از پست و مقامهای خود كنار گذاشته شده و به كار اجباری بدنی وادار گرديدند از آموزگاران، استادان و نويسندگان تشكيل میشدند. نويسندگان مجلهی Tel Quel در جای رفتن به كارخانهها و مزارع با اقداماتی كه تحمل پذيرتر بود میساختند. آنها شعار Vive la pensee-maotsetoung را در هر شماره از آن نشريه به چاپ رسانده و دفاتر كار خود را با ديوارنوشتههای سياسی كه از ديوارهای چين نسخه برداری شده بودند تزئين كردند.
فرنچ مینويسد كه مائوئيسم به آن نشريه وجههای از راديكاليسم همراه با « سرشتی تقريباً هيستريك » میبخشيد. Tel Quel در زمينه و بافت چپگرای پاريسی صرفاً از اين جهت هيستريك بود كه جرئت كرده بود از حزب كمونيست محلی كه گرايش به استالين داشت جدا شود. در واقع آن نشريه مظهر چيزی بيشتر از تغير جهت از يك مستبد جنايتگار به ديگری نبود. بيعت Tel Quel با مائو تا مرگش در ١٩٧٦ ادامه يافت. پس از آن بود آنها برای ادامه دادن به مبارزهی خود در جستجوی قهرمانهای انقلابی جديدی برآمدند. ترديد اندكی وجود دارد كه اگر امروز مستبد تماميت خواه ديگری با كتاب سرخ كوچكی از كلمات قصار خود ـ به همان پيش پا افتادگی كتاب مائو ـ قد علم میكرد وارثين روشنفكر نشريهی Tel Quel اولين كسانی میبودند كه به آستان بوسی او میرفتند.
از دههی ١٩٥٠ تا ١٩٨٠ در ميان كارشناسان علوم اقتصادی مباحثههای مهمی در اين باره كه بهترين خط و مشیها برای خاتمه دادن به فقر و عقب ماندگی در بيشتر قسمتهای آسيا، آفريقا و آمريكای لاتين چيست در جريان بود. طی اين دوره اطلاعات كافی از اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی ظاهر گشت كه نشان میداد ادعاهای رژيم و آمارهای ارائه شده در بارهی پيشرفتهای صنعتی و ميزان توليد محصولات زراعی در دهههای ١٩٣٠ و ١٩٤٠ يا شديداً دچار اغراق بودند و يا به طور تمام ساختگی. نظارت حكومت بر اقتصاد، اشتراكی كردن و برنامههای پنج ساله میبايست كه به زباله دانی تاريخ علم اقتصاد انداخته شوند. با اين حال دقيقاً در همان زمان برای هركسی كه چشمی برای ديدن داشت واضح بود كه اقتصاددانهای چپگرا جهت عرضهی دقيقاً همان توصيهها برای جهان سوم به صف شده بودند و حتی بسياری از آنها انقلاب فرهنگی مائو را به عنوان تاييد مدعای خود مورد استفاده قرار میدادند.
در بريتانيا گروهی از طرفداران علم اقتصاد كينزی از دانشگاه كمبريج به رهبری جان رابينسون نفوذ قابل توجه خود را همراه با سياستمداران سوسيال دموكرات در سراسر جهان به كارگرفتند تا همين نظر را به اثبات رسانند: خط و مشیهای سياسی كه اين نظريه پردازان اقتصادی برای بريتانيا توصيه میكردند مخلوطی از الگوی سرمايه داری با اقتصاد دولتی بود، اما هنگامی كه نوبت به توصيههايی برای جهان سوم رسيد آنها به عنوان معتقدين حقيقی به سوسياليسم تحت نظارت دولت از آب درآمدند. خانم رابينسون در كتابی كه در ١٩٦٩ منتشر نمود و عنوان آن « انقلاب فرهنگی چين » بود خط و مشیهای مائو از دههی ١٩٦٠ را به عنوان راه حل فقر در جهان توسعه نيافته مورد تاكيد قرار داد و او چنين استدلال كرد كه مثال شوروی نشان داده است كه يك انقلاب سوسياليستی میتواند يك كشور عقب افتاده را به يك قدرت بزرگ صنعتی و نظامی تبديل كند. اما مائو به عقيدهی او ثابت كرده بود كه دگرگونی در زيربنای اقتصادی برای ايجاد سوسياليسم اصيل به تنهايی كافی نيست. به اين ترتيب به نظر وی انقلاب میبايست كه به روبنای اجتماعی نيز گسترش يابد، يعنی به فرهنگ جامعهی مورد نظر. رابينسون اعتراف میكرد كه چين هيچ آمار رسمی از ١٩٦٠ به اين سو منتشر نكرده است. به اين ترتيب به باور او تجربهی مائو نمیتوانست توسط محاسبههای دقيق توليد ناخالص ملی يا نرخ رشد اقتصادی مورد تاييد قرار گيرد. با اين وجود وی مطمئن بود كه روابط نوين و دموكراتيك كه ميان اهل تخصص و كارگران طی انقلاب فرهنگی ايجاد شده است، موفقيت آميز بوده و برای همهی مردم به استثنای اقليتی كه پيشتر از جايگاه ويژهای برخوردار بودند، منافع غير قابل انكاری ايجاد كرده است، منافعی در بهبود استانداردهای مصرف، خدمات اجتماعی و امنيت اقتصادی كه چين را از يكی از فلاكت بارترين كشورها در به اصطلاح جهان در حال توسعه به كشوری (و شايد تنها كشور) تبديل كرده است كه در آن توسعه حقيقتاً در جريان است.
آنچه رابينسون به ويژه در چين مورد تحسين قرار میدهد نظام خودانتقادی در ملاء عام و اعتراف به مقصر بودن است. وی به جای تشخيص آن كه اين نمايشهای عمومی اغلب مقدمهای است برای گرفتن مجوز مرگ قربانی، آنها را اين گونه ستايش میكند: « به مردم چين آموخته میشود كه خطاهای خود را مورد بررسی قرار دهند تا در آينده ديگر مرتكب آنها نشوند، آنها حتی از اين كه خارجیها هم بدانند كه خطاهايی انجام شده است به هيچ وجه ناراحت نمیشوند ». در اواخر دههی ١٩٦٠ هنگامی كه خانم رابينسون شخصاً در كنفرانسهايی در هند و ساير كشورهای توسعه نيافته شركت میجست، اين استاد كمبريجی كه بسياری از انديشههای كينزی اش استحقاق گرفتن جايزهی نوبل را داشتند در حالی كه نسخهای از كتاب سرخ كوچك مائو را در دست خود میفشرد در صحنه ظاهر میكشت.
در ايالات متحده ساير اقتصاددانهای كينزی مسيری مشابه در پيش گرفتند. جان كنت گالبرايت در كتاب خود « سفری به چين » كه پس از سياحت دريايی به سكب پوتمكينی آن كشور به نگارش درآمد چنين با آب و تاب میگويد: « ديگر هيچ ترديد جدی نمیتواند وجود داشته باشد كه چين يك نظام شديداً موثر اقتصادی انديشيده است ». علی رغم آن كه هيچ گونه آمار قابل قبولی وجود نداشت، گالبرايت برآوردهای ساير اقتصاددانهايی كه همراه او در آن سفر بودند را مبتنی بر آن كه بازده صنعتی و كشاورزی ساليانه دارای رشدی ١٠ الی ١١ درصدی است مورد تاييد قرار داد: « به نظر من چنين چيزی غير قابل قبول میآيد ». گالبرايت در سراسر دورهی فعاليت خود از پذيرش زبان نامفهوم و ناپختگیهای ايدئولوژيك اقتصاددانهای ماركسيست رسمی پرهيز كرد. او همچنين از نظريههای توسعه نيافتگی جهان سوم و سرمايه داری پيشرفتهی انحصاری پل باران و پل سوئيزی در مجلهی آمريكايی و ماركسيستی مانتلی رويو (Monthly Review) ، يعنی نشريهای كه در دههی ١٩٦٠ ديگر علناً مائوئيستی شده بود فاصله گرفت. اما با اين وجود گالبرايت نيز مانند رابينسون هنگامی كه موضوع در مورد توصيهی خط و مشیهايی برای ازميان بردن فقر مردم چين بود دقيقاً از همان برنامهی سياسی حمايت میكرد.
سازمان ملل نيز به همان اندازه بی كفايت از آب درآمد. سارتاج عزيز، اقتصاددانی از سازمان خواروبار و كشاورزی سازمان ملل (فائو) در ١٩٨٧ كتابی با عنوان « توسعهی شهری: از چين بياموزيم » نوشت و در آن از سيستم شوراهای محلی كه مائو طی جهش بزرگ به جلو به وجود آورده بود به دفاع برخاست. اقتصاددان و فعال محيط زيست بريتانيايی باربارا وارد و نويسندهی كتاب « فقط يك زمين » در پيشگفتار آن كتاب دچار زياده روی شد: چينیها راه حلهايی برای عملاً تمامی معضلات اصلی كه در مراحل اوليهی نوسازی جامعه پيش میآيد يافتهاند. دستاورد چين توسط ناديده گرفتن باورهای پذيرفته شده كارشناسان توسعهی غربی و بيشتر عقايد عاقلانهی ماركسيسم رسمی به دست آمده است.
جاسپر بكر در كتاب خود « ارواح گرسنه » چنين اظهار نظر میكند كه چهرههايی مانند رابينسون، گالبرايت، عزيز و وارد اعتبار خود نزد دولتها را به كار گرفتند تا خط و مشیهايی را مورد پشتيبانی قرار دهند كه نتايج فاجعه باری برای كشورهای توسعه نيافته كه مورد مشورت آنها بودند داشت. آنها فقر اين كشورها را تداوم بخشيدند و نسلهای بعدی آنها را متقاعد ساختند كه مسير به سوی نوگرايی كشورهايشان در نوع مائويی انقلاب اجتماعی نهفته است. بكر مینويسد: « با بی خبری از ميليونها انسانی كه در مذبح نخوت مائو قربانی شدند، محققين دانشگاهی و صاحب نظران سياسی اكنون چين را به عنوان الگويی برای توسعه به شمار میآورند و به اين ترتيب خط و مشیهای مائو به افكندن سايهای وحشتناك و مخرب بر بقيهی جهان آغاز نموده است ».
احتمالاً به همان اندازه زياد كه محافظه كاران غربی لذت میبرند از مطلع شدن از اين كه اعتبار رقبای ايدئولوژيك و سياسی آنها از آنچه ما اكنون در بارهی رژيم مائوئيستی میدانيم شديداً لطمه خورده است، اما به همان اندازه اندك نيز اين داستان هولناك میتواند مايهی تسلی خاطر خود آنها باشد. دو شخصيتی كه در كتاب چانگ و هاليدی مورد توجه قرار نگرفتند يكی ريچارد نيكسون بود و ديگری هنری كيسينجر. آنچه باعث گرديد كه نيكسون شخصاً به چين سفر كند بالاتر رفتن امكان موفقيتش در انتخابات ١٩٧٢ در نتيجهی اين سفر بود. هدف كيسينجر به دست آوردن امتياز استراتژيك از شكاف Sino-Soviet (٢) بود. داد و ستدهايی كه ميان چين و ايالات متحده انجام گرديد، در واقع همگی ترددی يك طرفه بودند كه ايالات متحده امتياز پشت امتياز داد و تقريباً در مقابل چيزی نگرفت. نيكسون با بيرون آوردن نيروهای آمريكايی از ويتنام موافقت كرد و به اين ترتيب ويتنام جنوبی را به حال خود رها نمود. كيسينجر قول داد كه « بيشتر اگر چه نه تمامی » نيروهای آمريكايی را تا قبل از پايان دورهی بعدی نيكسون از كره خارج سازد، اما نتوانست ضمانتی بگيرد كه چينیها از تهاجم كمونيستی ديگری به كرهی جنوبی حمايت نكنند. آنها با وارد ساختن چين به سازمان ملل ـ كه يك كرسی و حق وتو در شورای امنيت نيز به دست آورد ـ به متحد قديمی آمريكا يعنی تايوان خيانت كردند. مائو در نگاهی به انتخابات سازمان ملل گفت: « بريتانيا، فرانسه، هلند، بلژيك، كانادا ، ايتاليا ـ آنها همگی به گاردهای سرخ تبديل شدند ». مائو در ملاقات شخصی خود با نيكسون متكبرانه با او برخورد كرد و حرف نيكسون را قطع نمود. بعداً او به ديپلوماتهايش دستور داد كه با آمريكا به عنوان مهمترين دشمن عمومی رفتار كنند و آمريكا را در انظار عمومی به تندی مورد حمله قرار دهند. علی رغم مقدمه چينیهای نيكسون، مائو در اصرار بر ادعای خود مبنی بر آن كه رهبر ضد آمريكايی در جهان است كاملاً مصمم و جدی بود.
مائو در دههی ١٩٥٠ برای قانع ساختن اتحاد شوروی در دادن تسليحات اتمی به چين دوبار ترتيب برخوردهايی را با تايوان داد تا به اين ترتيب دورنمای حملهی اتمی آمريكا به خاك چين را القاء نمايد. در ١٩٧٣ – ١٩٧٢ او همين ترفند را به طور معكوس انجام داد. او شبح جنگ با اتحاد جماهير شوروی سوسياليستی را مورد استفاده قرار داد تا ايالات متحده را در دادن تسليحات اتمی به چين قانع سازد. كسينجر با اين درخواست حد اقل به طور شفاهی موافقت كرد. او به چينیها گفت كه يك گروه ضربت مخفی ايجاد میكند تا بهترين راه برای مجهز كردن آنها به گلولههای توپ هستهای، سلاحهای جنگی هستهای و هواپيماهای تاكتيكی پر شده با بمبهای هسته را مورد مطالعه قرار دهند. كيسينجر همچنين از فرانسویها درخواست نمود كه به تحريم اقتصادی چين خاتمه داده و فروش هواپيما به آنها را ميسر سازند. او همچنين مخفيانه بريتانيا و فرانسه را برای فروش فن آوری رئاكتورهای هستهای شديداً ممنوعه به چين تشويق كرد. كيسينجر همچنين به موخرهی مائو اطمينان خاطر مجدد داد: « ما در مخالفت با (شما) يك موضع صوری اختيار خواهيم نمود، اما فقط همين. از آنچه ما به طور علنی انجام میدهيم شگفت زده نشويد ».
با اين وجود روشن است كه كيسينجر در برآورد قدرت نظامی و صنعتی چين بيش از حد به آنها بها داده بود و در درك اين نكته ناكام ماند كه تصفيههای بی وقفهی مائو از چين چه ويرانهای بر جای گذاشته بود. كيسينجر متوجه نبود كه متحدی كه او میخواست محبتش را به دست آورد هنوز هم در صنعت دارای زيربنای كوچك و ابتدايی بود. صنعت هواپيما سازی چين چنان زهوار در رفته بود كه توليداتش عملاً به درد بخور نبودند. در آوريل ١٩٧٢ چوان لای آلبانیها را از به پرواز درآوردن ميگهای ١٩ ساخت چين برهذر داشت زيرا احتمال داشت كه آنها در آسمان منفجر شوند. چو به ساير سران دولت گفت كه بالگردهای چينی را در خواست نكنند، زيرا آنها از ايمنی اندكی برخورداراند.
تاكتيك كيسينجر در جدايی افكندن ميان چين و اتحاد جماهير شوروی موفق از آب درآمد، اما نه آن گونه كه خودش در نظر داشت. زنگ خطر شورویها توسط فتح بابهای نيكسون به صدا در آمد و آنها را به عنوان تهديدی آشكار و مستقيم تلقی نمود. در ژوئن ١٩٧٣ برژنوف به نيكسون و كيسينجر هشدار داد كه چنانچه ميان ايالات متحده و چين توافقات نظامی جديدی انجام گيرد « خطرناكترين پيامدهای ممكن را به دنبال خواهد داشت و شوروی را به انجام اقدامات جديد مجبور خواهد نمود ». يكی از هدفهای ظاهری ديدار نيكسون از چين كاهش احتمال خطر جنگ با اتحاد شوروی بود. اما در واقع آن ديدار اگر فايدهای هم در بر داشت اتفاقاً در افزايش اين خطر بود.
چانگ و هاليدی كتاب خود را با يادآوری مايوس كنندهای به پايان میبرند. در مواجهه با دورهی مجدد در اشتياق غرب برای چين و معجزهی اقتصادی ادعايی آن، آنها موخرهی كتاب خود را در اصرار ورزيدن بر اين كه چه مقدار اندك از نظر سياسی تغييراتی صورت گرفته است به پايان میبرند. امروز تصوير بزرگ مائو و جنازه اش هنوز هم بر ميدان تيان آن من در قلب پايتخت چين حكومت میكند. رژيم كمونيستی فعلی خود را به عنوان ميراث مائو و ادامه دهندهی جدی اسطورهی او اعلام میكند.
اما اجازه دهيد كه من مطلب خود را با اشارهای مثبت تر به پايان برم. در گذشته كتابهايی كه در بارهی چين به نگارش در آمده بودند نقش مهمی در تغيير سياستهای اين كشور بازی كردند. كتاب ادگار سنو « ستارهی سرخ بر فراز چين » در به دست آوردن حمايتهای داخلی برای حزب كمونيست چين بسيار نقش مهمی داشت. اما ناديده گرفتن كتاب چانگ و هاليدی هم غير ممكن است. شكی وجود ندارد كه اين كتاب در چين ممنوع خواهد شد، اما به طور مخفی دست به دست خواهد گشت و جستجو برای يافتن آن ادامه خواهد داشت. دهها هزار دانشجوی چينی در كشورهای غربی اين كتاب رادر كتابفروشیها خواهند ديد. ماجرايی كه نويسندگان اين كتاب تعريف میكنند چنان هولناك است كه هم مردم چين را شكه خواهد نمود و هم آن كه بسياری از لطيفهها و شايعاتی كه از خانوادههای قديمی به نسل جديد منتقل شده را مورد تاييد قرار خواهد داد.
مائو به جای آن كه آن مردی باشد كه پادشاهی باستانی چين را دوباره برافراشت، وی آن كسی بود كه آن را به زانو درآورد. اين كتاب تاريخچهای قدرتمند است كه وارثين مائو در تكذيب آن يا حتی خاموش كردنش دشواریهای بساری خواهند داشت. همانگونه كه كتاب سنو به ايجاد رژيم كمونيستی كمك كرد، كتاب چانگ و هاليدی هم میتواند به سرنگونی آن ياری رساند. اگر قرار است كه در زمانهی ما كتابی به تنهايی توان تغيير مسير تاريخ را داشته باشد، آن كتاب همين است.
1: Mao and Maoists by Keith Windschuttle. New Criterion 2005.
٢: منظور درگيریهای مرزی ميان چين و شوروی از اواخر دههی ١٩٥٠ بود كه اوج آنها در ١٩٦٩ واقع شد. مترجم.