پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ -
Thursday 21 November 2024
|
ايران امروز |
چکیده بخشهای پیشین: در بخش نخست، آمار عقب ماندگی ایران در دوران جمهوری اسلامی نسبت به کشورهای همردیف، و قبل از انقلاب بررسی شد. در بخش دوم نتیجه سلطه نهاد روحانیت و نظامیان بر ساختار قدرت توضیح داده شد. در بخش سوم، نظریهای که ورود صنعت مونتاژ به ایران را مغایر با رشد و پیشرفت صنعت مستقل میدانست، و به جای مبارزه با دیکتاتوری، مقابله با سرمایهداری و نفوذ غرب در ایران را هدف قرار داده بود نقد گردید. بخش چهارم الگوی توسعه ژاپن، و فازهای توسعه ایران قبل از انقلاب ارزیابی شد. در بخش پنجم زمینه پیدایش انقلاب، از جمله مثلث هویت فرهنگی و بحران ناشی از آن، و همچنین عوامل برانگیزنده انقلاب توضیح داده شد. در بخش ششم عوامل بازدارنده ذهنی و بینشی رهبران جمهوری اسلامی در توسعه تشریح میگردد. در بخش هفتم الگوی رشد اقتصادی و توسعه معرفی شد. در بخش هشتم الگوی توسعه قبل و بعد از انقلاب مقایسه شد. در این بخش موانع ایجاد شده توسعه در دهه اول بعد از انقلاب بررسی میگردد.
در بخش نهم گفته شد که برخی سیاستهای جمهوری اسلامی در دهه اول، روند توسعۀ رو به پیشرفت ایران راتخریب نمود. به همین دلیل زمانی که در دهه دوم، تکنوکراتهای نظام به فکر برگشت به روند سابق افتادند، دیگر نتوانستند برسیاست و نیروی حامی آنچه در دوره تخریب شکل گرفته بود فائق آیند. بطوریکه ازآن پس جدل برای کاربرد الگوی شناخته شده جهانی توسعه، و الگوی ناشناختۀ «توسعه اسلامی» آغاز و همچنان ادامه یافته است. سه عامل اصلی تخریب روند توسعه، یعنی مصادره اموال [۱]، اشغال سفارت آمریکا، و جنگ ایران و عراق دربخش نهم توضیح داده شد.
در بخش دهم و یازدهم یکی دیگر از این عوامل که روند توسعه ایران را مختل و از ریل خارج نمود، یعنی انقلاب فرهنگی با هدف سلطه روحانیت بر دانشگاهها، که تجلی ولایت مطلقه فقیه بوده است، توضیح داده میشود.
چگونگی سلطه روحانیت بر دانشگاه
سلطه بر دانشگاهها، نهادی که به دلیل ویژگی خود، از جمله آگاهی، مراوده فکری و علمی با جهان، فرهنگ مدرن، آزادی و عدالتخواهی دانشجویان، با حکومت روحانیت همخوانی نداشت، زیر عنوان «وحدت حوزه و دانشگاه» و «انقلاب فرهنگی» با کاربرد خشونت و زور انجام گرفت. روحانیت دانشگاه را رقیب حوزه، و مرجع ارزشهای زندگی نوین مردم میدید. بنابراین، سیاست روحانیت در دوران پهلوی بد نام کردن دانشگاه، و دانشگاهیان، و با قدرت گیری خود بعداز انقلاب، سلطه برآن بوده است.
آیتالله خمینی در فروردین سال ۱۳۵۹ در ضرورت تصفیهٔ دانشگاهها گفت: «باید انقلاب اسلامی در تمام دانشگاههای سراسر ایران به وجود آید تا اساتیدی که در ارتباط با شرق و یا غرباند تصفیه گردند و دانشگاه محیط سالمی شود برای تدریس علوم اسلامی». اگردانشگاه محیطی برای تدریس علوم اسلامی باشد، تفاوت آن با «حوزههای علمیه» چیست؟ روحانیت تلاش کرد که این تضاد را از راه خواست اسلامی کردن علوم حل کند. اما علم و دین دو پدیدۀ متفاوتاند. علوم از معیارهای جهانی و یکسانی برخوردارند. چگونه میتوان فیزیک، شیمی، ریاضیات، روانشناسی، جامعهشناسی، و دیگر علوم را اسلامی کرد؟ هدف روحانیتی که به قدرت رسیده بود فراتر از به اصطلاح اسلامی کردن علوم بود. آنها در پی حل یک تضاد تاریخی میان علم و دین بودند. تضادی که در دنیای مسیحیت پس از قرون وسطا به سود علم پایان یافته بود را روحانیت میخواست به سود دین برگرداند.
بنابراین، گذشته از توهم اسلامی کردن علوم، خواست روحانیت سلطه بر دانشگاه، پایگاه علمی توسعه و پیشرفت جامعه و بزرگترین مرکز ارزشهای نوین، در برابر ارزشهای سنتی حوزه بود. تا زمانی که علم بهعنوان یک ضرورت جامعه شناخته نشده بود، فقه و شریعت، به نادرست، برابر با علم، و دین تنها معیار ارزشهای جامعه، و فقها تنها منبع و مرجع آن محسوب میشدند. به همین دلیل روحانیان از اعتبار و امتیازات اقتصادی و اجتماعی یکتا و انحصاری برخوردار بودند. رشد علمی و صنعتی غرب، و عقبماندگی جوامع اسلامی، ایرانیان را نیز به چارهجویی، از جمله اصلاح نظام سیاسی، قضایی، آموزشی، و دینی واداشت. پیدایش مدارس جدید و طرح آموزش همگانی و کسب علم و دانش بخشی از دگرگونیهای اصلاحی و ضرورت پیشرفت و توسعه جامعه شناخته شد. ولی ایجاد مدارس جدید و آموزش همگانی با مخالفت بخشی از روحانیتی که منافع خود را در غلفت و بیسوادی مردم میدانست روبرو گردید. با گسترش مدارس جدید و در پی آن دانشگاهها، وضعیت جامعه اندک اندک دگرگون، و از اعتبار گذشته حوزه و روحانیت کاسته شد. این روند ناخرسندی روحانیت نسبت به دانشگاه، پایگاه اصلی علم و فرهنگ مدرن را بالاتر میبرد.
با رشد دانش و آگاهی جامعه، همراه خواست تغییرات سیاسی، نگرش نوگرایانه و اصلاحی در دین نیز بالا گرفت. رشد این دگرگونی به حدی بود که فردی مانند دکترعلی شریعتی، نظریهپرداز دینی- سیاسی در کنار مبارزه با دیکتاتوری شاه، ضمن نقد بیپروا از نظرات ملا محمد باقرمجلسی، به ویژه کتاب بحارالانوار او، یکی از اصلیترین منابع احادیت خرافی روحانیت شیعه، که شریعتی آن را «شیعه صفوی» در برابر «شیعه علوی» میخواند، به جایی رسید که او خواهان «اسلام منهای روحانیت» شد. علی شریعتی سری در دین، و دستی در دانشگاه، نهاد مدرن، و پایگاه علم داشت. او که در غرب تحصیل کرده بود، با طرح نظرات اصلاح دینی خود که متأثر از رفرماسیون مسیحیت و تحلیل طبقاتی مارکسیسم بود، با استقبال گسترده جوانان، به ویژه دانشجویان روبرو گردید. این زنگ خطری بود برای روحانیتی که دین را قلمرو انحصاری خود، و تعبیر دینی خود را ابدی میدانست. با اوج گرفتن انقلاب ۱۳۵۷، اما روحانیت قادر شد که در غیاب شریعتی، و استفاده از گفتمانهای ضد سرمایهداری و ضد امپریالیستی که شریعتی هم متأثر از نیروهای چپ در میان جوانان گسترده بود، آن را به پایگاه سیاسی خود بدل کند و از آن بهره برداری نماید. شریعتی حدود یکسال و نیم قبل از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، در تاریخ ۲۶ خرداد ۱۳۵۶ فوت کرد، و فضای سیاسی را برای رهبری انحصاری خمینی خالی گذاشت.
پیشینه تقابل حوزه و دانشگاه
واژه آکادمیا، مرکز آموزش عالی، پایه اولیه دانشگاهها، به دورهای از تمدن یونان برمیگردد که علوم و فلسفه در آنجا تدریس میشد. در دنیای اسلام، حدود سده سوم هجری، اینگونه مراکز با دین و مراکز دینی، یعنی مساجد درآمیخت. جدل فکری و سیاسی جریان عقلگرای معتزله و جزمگرای اشاعره بخشی از این تحول بود. جریان عقلگرای معتزله به دست خلفای عباسی، متوکل و القادر بالله و سلطان محمود غزنوی، و سرانجام سلجوقیان سرکوب شدند.[۲] ولی نمونه برجسته درهمآمیزی دین و علم، ایجاد دانشگاه تیمبوکتو (Timbuktu) در سده ۱۲ میلادی در غرب آفریقا، کشور مالی کنونی، بود.[۳] در این دانشگاه که در سطوح مختلف از ابتدایی تا عالی آموزش داده میشد، در کنار احکام دینی، علوم شامل ریاضیات، فیزیک، جغرافیا، و پزشکی و غیره نیز تدریس میشد. واژه «حوزه علمیه» در فرهنگ اسلامی از سده سوم هجری آغاز شد. در سده ششم هجری، در دوره خواجه نظامالملک طوسی، وزیر قدرتمند و با نفوذ سلجوقیان «حوزه علمیه» به «نظامیهها»، که صرفا برای آموزش فقهی در برابر آموزش علمی و فلسفی بوجود آمده بود، بدل شدند. ولی نام آنها «حوزه علمیه» باقی ماند، و کسانی که در این حوزهها تحصیل میکردند، علما خوانده شدند، بیآنکه این حوزهها ارتباطی با علم داشته باشند.
مقابله و دشمنی فقها با اهل علم و فلسفه از زمانی که خواجه نظامالملک امام محمد غزالی را به ریاست نظامیه بغداد برگزید ادامه یافته است. مذهب شیعه در دوره صفوی در ایران با حمایت حکومت و در رقابت با حکومت سنی عثمانی رشد کرد. برخورد روحانیت به دو چهره شناخته شده اسلامی، یعنی صدرالدین شیرازی، مقلب به ملاصدرا، و ملامحمدباقر مجلسی در دوره صفوی نمایانگر برخورد روحانیت به فلسفه عقلی و خرافات دینی است.[۴] در حالیکه ملاصدرا، که در علوم طبیعی، ریاضیات، اخترشناسی، شیمی و ادبیات صاحبنظر بود، با فشار و تهدید روحانیت، و به اتهام بدعتگذاری، و سرانجام ارتداد مورد تهدید روحانیت قرار گرفت، احادیث خرافی ملامحمدباقر مجلسی تا به امروز منبع موعظهها و احکام دینی روحانیت بوده است. شاه عباس، که ملاصدرا دوست میداشت، برای حفظ جانش، که از جانب روحانیت تهدید میشد، و از ترس روحانیت شیعه، او را به مسجد کوچکی در ده کهک در اطراف قم تبعید کرد. در جمهوری اسلامی نیز هرساله برای ملامحمدباقر مجلسی بزرگداشت برگذار میکنند، و مقبره او در اصفهان به زیارتگاه بدل شده است. برخورد دوگانه روحانیت به این دو شخصیت اسلامی به این دلیل است که نوشتههای فلسفی ملاصدرا ذهن را صیقل میدهند، ولی احادیث خرافی ملامحمدباقر مجلسی مردم را سرگرم و از دریافت درستی غافل میسازد.
فقها چه در اسلام و چه در مسیحیت، ترجیح میدهند که مردم علم نیاموزند و عقلی نیاندیشند. زیرا نفع آنها در خرافی ماندن مردم است. تلاش بسیاری از آنها برای حفظ دین نیز چیزی جز تلاش برای حفظ موقعیت خود نبوده است. در عصر مشروطیت زمانی که ضرورت ایجاد مدارس جدید و آموزش همگانی بوجود آمد، مخالفت بخشی از روحانیت با آن آغاز شد. زیرا آموزش همگانی، و فاصله کردن از خرافات سرآغاز شکستهشدن قدرت، اعتبار و امتیازات انحصاری آنها به حساب میآمد.[۵]
آموزش همگانی، و برپایی دانشگاه اجتناب ناپذیر بود. بنابراین نه متوقف کردن آن، بلکه بد نام کردن دانشگاه، تاحد مرکز فساد خواندن آن، و عامل استعمار خواندن دانشگاهیان حربه مقابله روحانیت با علم و مراکز علمی بوده است. روحانیت، مدرنیسم یا نوگردانی جامعه، که آموزش همگانی بخشی از آن بود، را عامل تباهی دین و موقعیت خود میدید. درعین حال دانشگاه بهعنوان بزرگترین پایگاه جامعه مدنی مدرن و مبارزه علیه شاه با روحانیت مبارز همسویی داشت. بنابراین، روحانیان احساس دوگانهای نسبت به دانشگاه داشتند. همانگونه که نیروهای سکولار اینگونه بودند. اما زمانی که فقهای بنیادگرا به قدرت سیاسی دست یافتند وضعیت دگرگون شد. آنها خواهان آن بودند که با طرح «انقلاب فرهنگی» و وحدت حوزه و دانشگاه، نهاد آموزشی را تصفیه و زیرسلطه خود درآورند.
عبدالکریم سروش، یکی از اعضای هفت نفره «ستاد انقلاب فرهنگی» میگوید: «من گمانم این است که مفهوم وحدت حوزه و دانشگاه از یک نزاع تاریخی برمیخاست که در تمام فرهنگهای دینی ریشه داشت و در فرهنگ دینی ما هم جوانه زد: نزاع میان علم و دین. آدمیان قبل از رنسانس تکمنبعی بودند، یعنی برای کسب معرفت، یک منبع عمده داشتند: دین. پس از رنسانس اقلاً یک منبع دیگر بر این منبع افزوده شد: علم....» [۶] این واقعیت برای روحانیتی که خود را منبع و مرجع تمام درستیها میدانست بسیار گران آمده بود. حال که قدرت سیاسی به دستاش افتاده است، اگر نمیتواند منبع و مرجع علم را بخشکاند، حداقل آن را به زیر سلطه خود در آورد. سروش در توضیح وحدت حوزه و دانشگاه اضافه میکند: «پس از انقلاب چون روحانیون سلطه بر کشور پیدا کرده بودند مفهوم وحدت حوزه و دانشگاه که تفاهم حوزویان و دانشگاهیان معنا میداد رفتهرفته تبدیل به تسلیم دانشگاهیان در برابر روحانیون و حوزویان شد، چون، همچنانکه گفتم، از معنای منطقی و علمی بیرون آمد و معنای سیاسی و عملی گرفت. این معنای عملی هم به دلیل سلطه روحانیون معنای خضوع و تسلیم عملی دانشگاهیان در برابر حوزویان یافت. این ماحصل مفهوم وحدت حوزه دانشگاه بود.» [۷]
در توجیه سلطه دین بر علم، آیتالله خامنهای نیز پانزده سال بعد، سخنان خمینی را تکرار کرد و گفت: «دانشگاه باید یک محیط دینی باشد. در دانشگاه باید متدیّنین احساس کنند که فضای عمومی آنجا به آنها کمک میکند. البته تدیّن، دین، معنویّت و اخلاق، و از جمله شعب این معنویّت، همین احساسات انقلابی است. امروز کسی نمیتواند بگوید «من متدیّن هستم»، اما در تضاد با انقلابی باشد که براساس دین است.» [۸] نخست اینکه معیار انقلابی و سیاسی که خامنهای برای متدیّن بودن افراد تعیین میکند، بسیاری از دینداران را نیز حذف میکند. زیرا، دینداری افراد نیز مشروط به تابعیت از روحانیت حاکم میشود. دوم، برای اینکه دانشگاه محیط دینی باشد، حکومت با کاربرد خشونت اقدام به تصفیه استادان و دانشجویان زیر نام «انقلاب فرهنگی» نمود تا آنها را تسلیم کند. نام حرکت زورمدارانه و تحمیلی و خشونتبار علیه دانشگاه را نمیتوان وحدت نامید.
در توضیح وحدت حوزه و دانشگاه، خامنهای میگوید: «در نظام اسلامی، علم و دین پابهپا باید حرکت کند. وحدت حوزه و دانشگاه، یعنی این. وحدت حوزه و دانشگاه، معنایش این نیست که حتماً بایستی تخصصهای حوزهای در دانشگاه و تخصصهای دانشگاهی در حوزه دنبال بشود. نه، لزومی ندارد. اگر حوزه و دانشگاه به هم وصل و خوشبین باشند و به هم کمک بکنند و با یکدیگر همکاری نمایند، دو شعبه از یک مؤسسهی علم و دین هستند. مؤسسهی علم و دین، یک مؤسسه است و علم و دین باهمند.» [۹] (تأکید از نگارنده) چگونه میتوان دین که بر اعتقاد و ایمان تکیه دارد و تعبدی است با علم که بر تعقل و تجربه و تحقیق و تغییر استوار است و اختیاری و انتقادی است، در هم جمع شوند و اختیار آن را هم به حکومت دینی، فقها وحوزهها که در علم سر رشتهای ندارند سپرد؟ همانگونه که در آغاز گفته شد، روحانیت نگران رشد و نفوذ نگرش علمی و تعقلی در جامعه، و دانشگاه، بهعنوان منبع و مرجعی برای ارزشهای نوین مردم بوده است. بنابراین بر آن شدند تا آن را مهار کنند. راه مهار یکی سرکوب و تصفیه دائمی مخالفان از یکسو، و پاداشدهی به پیروان سیاست خود در دگر سو است.
اما تصور حکومت بر این بود که با انقلاب فرهنگی و سلطه روحانیت بردانشگاه، این نگرانی مرتفع میشود. اما رخدادهای بعدی نشان داد که علیرغم کاربرد خشونت گسترده علیه دانشگاهیان، این نگرانیها ادامه یافته است. دانشگاه، علیرغم تلاش حکومت هیچ زمان تسلیم نشد. مبارزه دانشجویان، به عنوان آگاهترین بخش جامعه همچنان ادامه داشته و گستردهتر شده است.
گذشته از زیانهای علمی، تحقیقی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ناشی از طرح وحدت حوزه و دانشگاه، و انقلاب فرهنگی، از بین بردن استقلال دانشگاهها ضربه بزرگی بر روند توسعه در ایران بوده است. زیرا درپی تلاش برای اسلامی کردن دانشگاهها و علوم، روحانیت حاکم خواستار تنظیم «الگوی توسعه اسلامی» جامعه نیز شد. ولی این تلاش به سرگردانی بیشتر کارشناسانی که تابع اراده و اهداف روحانیت شده بودند انجامید. زیرا توسعه اسلامی نیز مانند اقتصاد اسلامی وجود ندارد. اندیشیدن در محدوده تعیین شده، برابر با نیاندیشیدن است. توسعه نیاز به اندیشه و خلاقیت برای کشف راه و روش و ظرفیتهای جامعه دارد. این واقعیت پوشیده نیست که با محدود کردن کارشناسان زیر کنترل مکتبیها، آنچنانکه تا به حال دیده شده است، نهایتا به زدوبند و رانتخواری، بیاخلاقی، فساد، اختلاس، بیاعتمادی در میان حکومتگران گسترش بیسابقه یافته است؛ در ادامه همین سیاست، و اصرار بیشتر بر اسلامی کردن جامعه در عمل میزان آسیبهای اجتماعی مانند، فقر، فحشا، اعتیاد در بالاترین ردهها در جهان رسیده است. جسبیدن به الگوی توسعه اسلامی جامعه، ویرانی اقتصاد، کشاورزی، تخریب منابع آبهای زیر زمینی، وابستگی بیشتر به واردات کالاهای صنعتی و کشاورزی، تقلب، و تخریب صنایع موجود، آلودگی هوا و غیره تنگناهای جدیدی برای مردم ایران بوجود آورده است. اصلاح این وضعیت وظیفه و مسوولیت مردم، به ویژه نخبگان جامعه است. ادامه این وضعیت آینده ایرانیان را تباه خواه کرد.
سردرگمی در الگوی توسعه اسلامی
تا سال ۱۳۹۰، یعنی ۳۳ سال بعد از انقلاب، یعنی آغاز پنجمین برنامه توسعه ایران، هنوز «الگوی توسعه اسلامی» مورد نظر مقامات شکل نگرفته بود، و در سه سال گذشته نیز تفاوتی رخ نداده است. به دلیل سرگردانی در باره الگوی توسعه اسلامی، درفصل اول، ماده ۱، برنامه پنجم توسعه، مصوبه ۱۳۸۹، آمده است که دولت موظف است با همکاری سایر قوا «الگوی توسعه اسلامی ـ ایرانی» که مستلزم رشد و بالندگی انسانها بر مدار حق و عدالت و دستیابی به جامعهای متکی بر ارزشهای اسلامی و انقلابی و تحقق شاخصهای عدالت اجتماعی و اقتصادی باشد را تا پایان سال سوم برنامه تدوین و جهت تصویب به مجلس شورای اسلامی ارائه دهد. این الگو پس از تصویب در مجلس شورای اسلامی مبنای تهیه برنامه ششم و برنامههای بعدی قرار میگیرد.»[۱۰] برنامه پنجم توسعه در سال ۱۳۹۴ پایان خواهد یافت و بر اساس آنچه در این سند آمده است، این سرگردانی به برنامه ششم نیز منتقل خواهد شد. همانگونه که از برنامههای پیشین، حل آن به برنامه پنجم توسعه حواله داده شده است. ریشه این سرگردانی، خواست اسلامی کردن پدیدهای است که با حوزه دینی ارتباطی ندارد. سی و پنج سال بعد از انقلاب زمان آن رسیده است که حکومت نتیجه بگیرد این سیاست راه به جایی نخواهد برد.
حشمتالله فلاحت پیشه، استاد دانشگاه، و نماینده دورههای هفتم وهشتم مجلس شورای اسلامی میگوید: «عدم ارایه این الگوی توسعه اسلامی – ایرانی سبب شده است که نوعی بههمریختگی، مسوولیتناپذیری و یا فرار از مسوولیت میان مسوولان و متولیان بخش فرهنگ به وجود آید.» وی تأکید میکند که ضعف اصلی در این باره به دلیل عدم ارایه احکام الگوی توسعه اسلامی – ایرانی است.[۱۱] بر خلاف نظر ایشان، مشکل مسوولیت ناپذیری متولیان بخش فرهنگ نیست. مشکل تخیلی و بیپایه بودن الگوی توسعه اسلامی است. اگر احکامی اسلامی برای توسعه وجود میداشت در این دوره ۳۵ ساله عمر جمهوری اسلامی ارائه میگردید و به برنامه ششم حواله داده نمیشد. جمهوری اسلامی راهی ندارد جز اینکه ۱- بپذیرد الگوی توسعه اسلامی و غیر اسلامی وجود ندارد، ۲- طرح توسعه را به کارشناسانی که مستقل و آزاد میاندیشند، و عمل میکنند واگذار کند، و ۳- از این واهمه نداشته باشد که مثلا خواست خودکفایی ایران که از روز نخست تکرار شده است، با الگوی غربی انجام بگیرد. بیشتر صنایع و تکنولوژی ایران غربی است. با الگوی اسلامی آنچنانکه تا به حال رخ داده است، ایران بیش از پیش به کشورهای خارجی وابسته شده است. ایران حتا برای استخراج و فروش نفتاش به غرب و شرق وابسته است.
علم و توسعه یک موضوع دینی نیست. بسیار روشن است که هیچ کارخانه، یا سدی، یا هیچ دارویی براساس کتب فقهی و اصول و احکام دینی ساخته نشده است. روحانیت شکایتشان از نوآوری و نوسازی دوره پهلوی این است که به آنها اجازه ندادند معمار و مهندس رشد و توسعه ایران باشند. به همین دلیل آن را استعماری و برابر با انحطاط ایران خواندهاند.
مهندسی فرهنگ اسلامی
خامنهای میگوید: «ما در دوران نوسازی علمی و صنعتی ایران و به قول آقایان، دوران مدریزاسیون - که بنده از این گونه تعبیرات خوشم نمیآید - شدیم مثل یک کارگر سادۀ ساختمانی در اختیار یک معمار و یک مهندس. یک کارگر سادۀ ساختمانی چه کار میتواند بکند؟ بله، در ساختن خانه نقش دارد، اما صرفا نقش جسمانی و غیر فکری؛ گِل بده، آجر بده، گچ بده، یا اینها را روی هم بچین. دوره انحطاط ما از این جهت است.»[۱۲] رهبر جمهوری اسلامی روشن نکرده است که در طرح رشد اقتصادی و توسه صنعتی و عمرانی ایران، روحانیت چه نقشی میتوانست داشته باشد.
روحانیت برای ساخت فرهنگ اسلامی خود، معتقد به حذف مدرنیزاسیون (نوآوری) دوره پهلوی بود. زیرا توسعه دوره پهلوی، غربی و بر اساس اقتصاد، صنعت، فرهنگ غرب بوجود آمده بود. خواست روحانیت زدودن این فرهنگ و جانشین کردن اقتصاد و فرهنگ اسلامی بود که میبایست برای نظام جدید مهندسی شود. ولی ظاهرا با گذشت ۳۵ سال این هدف بدست نیامده است. بنابراین خواست مهندسی فرهنگی در برنامه پنجم توسعه، نیز تکرار شده است.
در ماده ۲، برنامه توسعه پنجم آمده است: «دولت موظف است بر اساس نقشه مهندسی فرهنگی کشور و نظامنامه پیوست فرهنگی که تا پایان سال اول برنامه به تصویب شورای عالی انقلاب فرهنگی میرسد نسبت به تهیه پیوست فرهنگی برای طرحهای مهم و جدید اقدام نماید.»[۱۳] (تأکید از نگارنده) شورای عالی انقلاب فرهنگی [۱۴] که به دستور آیتالله خمینی ساخته شد، همچنان فعال است، و تا به کنون قادر نبوده است این الگو را بسازد.[۱۵]
خامنهای در توجیه سیاست اسلامی کردن علم میگوید: «چون دشمن نمیخواهد بگذارد ما روی پای خودمان بایستیم. روی پای خود ایستادن، آن وقتی تحقق پیدا خواهد کرد که علم از درون خود ما بجوشد و ما دست گدایی به سمت دشمنانمان دراز نکنیم.» [۱۶]
نخست اگر فرض شود دانشگاه و دانشگاهیان عامل فرهنگ غرب بودهاند، آیا حوزههای علمیه، که نه عامل غرب، و نه زیر نفود فرهنگ استعماری نبودهاند توانستهاند حتا یک اثر علمی، ادبی، فرهنگی، و هنری خلق کنند؟ آیا روحانیتی که خود را علما میخوانند، و حوزههای را «حوزه علمیه»، و زیر نفوذ دشمن نیز نبوده است، تاکنون هیچ نظریه علمی تولید کردهاند؟
دوم، از دورن جوشیدن علم به معنای این نیست که علوم و تکنولوژیای که در غرب متولد شده و رشد کرده را ایرانیان از نو بسازند. تمام کشورهای در حال توسعه، با کسب دانش و تکنولوژی آمادۀ غرب، توانستهاند به رشد و توسعه دست یابند. ایران استثنا نیست. علوم در همه زمینهها از فیزیک و شیمی و مهندسی، و پزشکی گرفته تا علوم اجتماعی جهانشمولاند و چند قرن تاریخ دارند. ایرانی و غربی ندارند. به همین دلیل زمانی که فارغالتحصیلان دانشگاههای ایران به کشورهای دیگر مهاجرت میکنند، مداراک تحصیلیشان به رسمیت شناخته میشود و براساس آنچه در ایران آموختهاند، در کشورهای دیگر کار پیدا میکنند. و یا اگر مدرک لیسانس از دانشگاهی در ایران کسب کرده باشند به سادگی میتوانند دوره فوق لیسانس و دکترای خود را در دانشگاههای دیگر جهان بگذارنند. و یا برعکس اگر شخص تحصیلات خود را در کشورهای دیگر گذرانده باشد، در ایران میتواند در حوزه تخصصی خود مشغول بکار بشود و با دیگر متخصصان همکاری کند. زیرا علم جهانشمول است. استعماری و غیر استعماری ندارد.
سوم، کاربرد واژه «دراز کردن دست گدایی به سمت دشمنان» برای علم و صنعت اساسی ندارد و تحقیر ملت خود است، نه به اصطلاح دشمنان. سالیان دراز، هزاران هزار دانشجوی ایرانی در غرب تحصیل کردهاند و اسم آن گدایی نبوده و نیست. اصولا کسب علم و دانش از هر که و در هر کجای جهان باشد، دست دراز کردن و گدایی نیست، افتخار است. ایرانیان به تحصیل کردههای خود در دانشگاههای معتبر غرب مفتخرند. غربیان نیز هیچ زمان دشمن علمآموزی ما ایرانیان، و یا هیچ ملت دیگری نبودهاند. بر عکس مشوق آنها بودهاند. دانشجویان ایرانی، چه قبل و چه بعد از انقلاب در بهترین دانشگاههای آمریکا و اروپا تحصیل کرده و میکنند و کسی مانع آنها نشده است. برخی از همین دانشجویان دیروز، وزرا و مدیران، و حتی رئیس جمهوران ایران بودهاند. بنابراین، جدل بر سراین نیست که علم و فرهنگ این افراد غربی و استعماری است، بلکه جدل بر سر آن است که آیا این نخبگان برتری حوزه و سلطه روحانیت را بر خود و دانشگاه بپذیرند.
چهارم، علوم در دانشگاهها آموزش داده میشوند، نه در حوزههای علمیه. کسی انتظار ندارد که در مساجد و حوزهها علم فیزیک، شیمی، ریاضیات و مهندسی، یا روانشناسی و جامعهشناسی به مردم آموزش بدهند. از فقه و شرعیات نیز صنعت و عمران ساخته نمیشود. بنابراین روشن است هدف از معماری و مهندسی علم و صنعت توسط روحانیت چیزی جز سلطه بر دانشگاه نبوده و نیست. وگرنه دانشمندی که در آزمایشگاه در پی یافتن داروی مقابله با سرطان است، نیاز به مدیریت و نظارت روحانیان در کار خود ندارد.
اهداف انقلاب فرهنگی
انقلاب فرهنگی با حمله به دانشگاهها و بستن دفاتر گروههای دانشجویی مخالف آغاز و سپس با تصفیه استادان و دانشجویان و خواست اسلامی کردن علوم ادامه یافت. آیتالله خمینی در توجیه این حرکت در دیداری با اعضای شورای انقلاب گفت: «ما از محاصره اقتصادی و تجاوز نظامی نمیهراسیم ما از دانشگاههای غربی و آموزش جوانان ما در جهت منافع شرق و غرب میهراسیم.» این ترس سبب شد که برای متوقف کردن فعالیت گروههای سیاسی مخالف در دانشگاهها، و سلطه برآن طرح گسترده انقلاب فرهنگی را اجرا کنند.
«پاکسازی» استادان و دانشجویان
خمینی در سخنرانی خود در جمع شورای انقلاب اظهار داشت: «اگر دانشگاه درست بشود، این مملکت درست میشود. مرکز همه فسادها و صلاحها دانشگاههاست و لهذا آن چیزی [است] که مطمح نظر خارجیها بوده است همیشه. آنها حوزههای علمیه را نتوانستند تا حالا منحرف کنند. اخیرا شاید یک خرده انحرافاتی پیدا شده؛ اما در طول مدت نتوانستند منحرفشان کنند. دانشگاه را مرکز تبلیغات قرار داده بودند و انحرافات؛»[۱۷] انقلاب فرهنگی، یعنی حمله به دانشگاه و بستن سه ساله آنها، تصفیه استادان و دانشجویان اینگونه زمینه سازی شد.[۱۸] روحانیان دانشگاهیان را آلوده به مدرنیزاسیون، و دشمن سنتگرایی حکومت روحانیت میدیدند.
آیتالله خمینی گفت: «دانشگاههای ما، دانشگاههای وابسته است. دانشگاههای ما، دانشگاههای استعماری است. دانشگاههای ما اشخاصی را تربیت میکند اشخاص غرب زده هستند. بسیاری از معلمین غرب زده هستند و جوانان ما را غرب زده بار میآورند.» [۱۹] با این تعابیر و اتهامات مردم را علیه دانشگاهیان تحریک کردند. قبل از انقلاب دانشگاهها مراکز اصلی مبارزه با دیکتاتوری محمدرضا شاه و آگاهی بخشی همگانی بود، و بخشی از روحانیت نیز از آن مبارزات پشتیبانی میکرد. پس از انقلاب دانشگاهیان همچنان خواهان آزادی، مخالف دیکتاتوری و آگاهی مردم بودند که دانشگاهیان علیه آن در انقلاب شرکت کردند. به همین دلیل روحانیت خواهان «پاکسازی» دانشگاهها شد. پاکسازی دانشگاه، بدل به سرکوب و اخراج استادان و دانشجویان مخالف شد. این خود مورد آشکاری از اعمال دیکتاتوری بود.
طرح «پاکسازی» دانشگاه با سخنرانی تحریکآمیز هاشمی رفسنجانی در ۲۶ فروردین ۱۳۵۹ در دانشگاه تبریز آغاز شد، و پس از آن با حملات خشونت بار و بسیار گسترده و سراسری به دفاتر گروههای سیاسی در دانشگاهها دیگر ایران ادامه یافت. اگرچه، این حملات نخست با مقاومت دانشجویان روبرو گردید، ولی شدت خشونت که احتمال کشتار وسیعی را میداد، سبب شد که تشکلهای دانشجویی یکی پس از دیگری تصمیم گرفتند دفاتر خود را تخلیه کنند تا مانع خونریزی بیشتر شوند. این طرح با پشتوانه نظامی و حمله نیروهای سازمانیافته حزب اللهی و «نمازگزاران»، و سخنرانیهای تحریکآمیز امامان جمعه در شهرستانها و حضور آنها در صحنه انجام گرفت. ولی برای روحانیت پیروزی بهبار نیاورد.
در پی سخنرانی خمینی، شورای انقلاب سه روز به دانشجویان فرصت داد که دانشگاهها را ترک کنند. در روز سوم، یعنی دوم اردیبهشت ماه، ابوالحسن بنیصدر رئیس جمهور همراه جمعیت بزرگی از مردم غیر دانشجو به دانشگاه تهران رفتند تا مصوبه شورای انقلاب را قرائت کند. بنیصدر خود را قربانی بازی انقلاب فرهنگی میداند که تیم احمدینژاد و همفکران او در دوره دانشجوییاش به دفتر حزب جمهوری اسلامی رفتند و این برنامه توسط حسن آیت، یکی از رهبران حزب برنامهریزی شد. آمار دقیق کشتهشدگان و مجروحین یورش به دانشگاهها مشخص نیست. به گزارش روزنامه کیهان در پی این حمله، «۳۴۹ نفر زخمی و ۳ تن کشته شدند.» گزارشهای دیگر ارقام متفاوتی از کشتهشدگان، و زخمیها، از جمله مجروح شدن ۴۹۱ نفر در دانشگاه شیراز و ۳۵۶ نفر در دانشگاه مشهد و تعدادی کشته در رشت و دانشگاههای دیگر ارائه دادهاند. این دو منبع تعداد کشته شدگان در شهرهای مختلف کشور را، با ذکر نام کشته شدگان، ۳۷ نفر اعلام کردهاند.[۲۰]
در مورد تعداد اساتید و دانشجویان تصفیه شده نیز آمار دقیقی در دست نیست و از ۷۰۰ نفر تا ۸۶۰۰ استاد و تا حد ۵۷۰۰۰ دانشجو ذکر شده است. یک منبع با احتساب تعداد دانشجویان در سال ۱۳۵۷ و مقایسه آن با سال ۱۳۶۱، یعنی پایان دوره تصفیهها، بیش از ۵۷۰۶۹ نفر دانشجو و تعداد استادان و هیات علمی دانشگاهها را بیش از ۵۰ درصد از تعداد ۱۶۸۷۷ نفر کادر علمی دانشگاهها اعلام کرده است. این روش محاسبه نیز نمیتواند از دقت لازم برخوردار باشد. زیرا برخی از استادان و دانشجویان تصمیم گرفتند که پس از گذشت سه سال به دانشگاه برنگردند.
با پایان اولین مرحلۀ طرح «پاکسازی» دانشگاهها و «قریب به دو ماه بعد از آغاز انقلاب فرهنگی بود که امام خمینی در ۲۳ خرداد همان سال فرمان تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی را صادر کرد.» این ستاد در سال ۱۳۶۳ در شورای عالی انقلاب فرهنگی ادغام شد. از جمله وظایف چندوجهی این شورا را میتوان اینگونه خلاصه کرد: بررسی الگوهای توسعه و پیامدهای فرهنگی آن در چارچوب گسترش و نفوذ فرهنگ اسلامی، زدودن افکار مادی و غربزده، تربیت متخصصان متعهد به نظام، تغییر بنیادین نظام آموزشی به مراکز ترویج فرهنگ اسلامی.
پس از تعطیلی دانشگاهها خمینی تصریح نمود که: «دانشگاه وقتی باید باز بشود که شما اطمینان پیدا کنید به اینکه این دانشگاه، دانشگاه است؛ دانشگاهی است که برای کشور ما، برای اسلام، مفید است.»[۲۱] او خود دستورالعملی برای کنترل مؤسسات آموزشی، در سطوح مختلف صادر کرد که در بخش یازدهم نقل خواهد شد.
صادق زیباکلام درباره پیامدهای «انقلاب فرهنگی» میگوید: «اتفاق بدی هم افتاد و آن تصفیههای هولناک سیاسی و عقیدتی بود که متاسفانه به دست دانشجویان دفتر تحکیم وحدت و دانشجویان اسلامگرا صورت گرفت. صدها تن از اساتید دانشگاهها به جرم اینکه طرفدار حکومت نیستند و یا دارای اندیشه اسلامی نبودند متاسفانه از دانشگاه اخراج شدند. این اساتید سرمایههای این مملکت بودند. اینان کسانی بودند که از بهترین دانشگاههای آمریکا و اروپا فارغالتحصیل شده بودند. شوک عظیمی از دست دادن این اساتید به پیکر دانشگاه وارد کرد.»
بخشی از طرح سلطه بر دانشگاهها، ایجاد تشکلهای دانشجویی وابسته به حکومت، یعنی «سازمان تحکیم وحدت»، و انجمنهای اسلامی بود. منظور از تحکیم وحدت، تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه بود. اگرچه «پاکسازی» دانشگاهها با اخراج هزاران استاد و دانشجو و ایجاد ترس و وحشت، و استقرار تشکلهای اسلامی وابسته، حکومت را چند سالی از نگرانی بیرون آورد، ولی اندک اندک، صدای مخالفت و اعتراض از درون همین تشکل نیز علنی شد. در نتیجه دور باطل سرکوب جنبشهای دانشجویی باز هم ادامه یافت. دلایل این امر پنهان نیست. از یک سو پایان یافتن توهم مردم نسبت به ادعاهای روحانیت، رشد فساد مالی، و بیعدالتی، و از دگر سو آگاهی دانشجویان، روحیه آزادی و عدالتخواهی نسل جوان، تشکل حکومتساخته تحکیم وحدت را نیز علیه سیاستهای سرکوبگرانه روحانیت برانگیخت.[۲۲] بار دیگر سرکوب خونین دانشجویان تکرار شد. از این پس نظام به دانشجویان سهمیهای، و تشکلهای بسیج دانشگاهی که با پشتوانه مالی و سیاسی تشکیل شدهاند متکی شد. ولی این افراد نیز یک دست نماندند، و برخی به مخالفان سیاست روحانیون پیوستند. افزون براین، جهاد دانشگاهی و انجمن دانشجویی وظیفه اسلامی کردن دانشگاهها یعنی تحمیل شیوههای زندگی متعصبان دینی، رفتار و پوشش سنتی خود به دانشجویان و استادان در کنار فعالیتهایی مانند برگزاری سخنرانیها و جلسات سیاسی و تبلیغاتی، و همچنین حضور دستگاه تفتیش عقاید، و کنترل رفتار، یعنی دفتر حراست، برعهده داشتهاند.
علی رغم تلاش ۳۵ ساله حکومت، مقاومت و مقابله دانشگاهیان علیه سیاستهای حکومت که صدمات بزرگی بر نهاد آموزش عالی زده است ادامه دارد. شکست طرح «وحدت حوزه و دانشگاه»، سبب شده است که اخیرا طرحی برای واگذاری دبستانها به حوزهها بوجود آورند، تا افراد را از سنن کودکی به راه خود هدایت کنند.
جزئیات این طرح و پی آمدهای انقلاب فرهنگی برای جامعه ایران، در بخش یازدهم توضیح داده خواهد شد.
—————————
پانوشتها:
[۱]» پس ازانقلاب و با متواری شدن بسیاری از مدیران صنعتی، بخش عظیمی از صنایع جدید و مدرن کشوربدون صاحب ماندند. در نتیجه نه صاحب خصوصی و هیات مدیرۀ آن و نه صاحب بعدی یعنی بانک، حضور نداشتند. «این بخش به کنترل دولت درآمد.... افزون بر متواری شدن مدیران،» اما مسأله مهم دیگر این بود که سرمایهگذاری در بخش صنعت متوقف شده بود. «... در واقع قرار بود که که برای سرمایهگذاری، بخشی از منابع را دولت از محل بودجه تأمین کند و قسمتی راه بخش خصوصی تهیه کند.» اما «اگر کسی از سرمایهگذاران خصوصی در کشور باقی مانده بود اعتماد نمیکرد که او هم در این کارشریک باشد.» (بایزد مردوخی، در مصاحبه با بهمن احمدی امویی، مردان جمهوری اسلامی چگونه تکنوکرات شدند، گام نو، ۱۳۸۷، صص ۱۱۰-۱۱۱)
[۲] برای جزئیات نک. کتاب نگارنده، چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت، فصل یازدهم.
[۳] شهر تیمبوکتو، که امروز یکی از مناطق کویری و عقب مانده در غرب مالی است، نمونه برجستهای از سیر دگرگونیهای تمدنهاست. همانگونه که منطقه میان دو رود (بین النهرین) در کشور کنونی عراق، روزگاری جزو اولین تمدنهای جامعه انسانی بوده است. در سالهای اخیر، مورد هجوم گروههای تندروی بنیاد گرای اسلامی قرار گرفته و بسیاری از منابع تاریخی، از جمله کتب بسیار قدیمی موجود در مؤسسه احمد بابا در معرض خطر نابودی قرار گرفته است. کشورهای مالی، فرانسه و آفریقای جنوبی برای نجات بقای تمدن قدیم اسلامی بخشی از این آثار را از منطقه خارج کردهاند.
[۴] ملاصدرا، تولد ۹۸۰ هجری، وفات ۱۰۴۵ هجری؛ محمد باقر مجلسی تولد ۱۰۳۷ هجری، وفات ۱۱۱۰ هجری.
[۵] برای نمونه شیخ فضلالله نوری در نگرانی از سرنوشت اسلام، از خطر نقش مدارس جدید پس از تشکیل مجلس شورای ملی مینویسد: «و آیا عاقلی هست که نداند و نفهمد که این اساس را با اندک زمانی به جائی خواهند رساند که به سبب قوانین آن اسمی و رسمی از اسلام باقی نماند، خصوص اگر قلیل زمانی این مدارس جدید و آن ملاحذه و آن ملاحده از وعاظ به همان حالت دو ساله باقی بماند و بعض معلمین فعلی معلم آنها باشند؟ من نمیدانم حال اسلام آن اطفال چه خواهد شد؟ وای به حال سادات مدرسۀ سادات و امثال آن و با این حال گمان ندارم که مسلمی شک داشته باشد در وجوب قلع و قمع این اساس.» شیخ فضل الله نوری، تذکرالغافل و ارشاد الجاهل، به نقل از حسین آبادیان، مبانی نظری حکومت مشروطه و مشروعه، به انضمام رسائل علمای موافق و مخالف مشروطه، تهران، نشر نی، ۱۳۷۴، ص ۱۵۶.
[۶] مهرک کمالی، دربارۀ انقلاب فرهنگی گفتگو با عبدالکریم سروش، آخرش هم ندانستند که منزلگه مقصود کجاست، مهر ۱۳۷۸.
[۷] عبدالکریم سروش، پیشین.
[۸] سخنان علی خامنهای در دیدار دانشجویان، بهمناسبت «روز وحدت حوزه و دانشگاه» در ۱۳۷۲/۰۹/۲۴، چاب در سایت مشرق.
[۹] سخنان خامنهای در دیدار جمع کثیری از دانشگاهیان و طلّاب در ۱۳۶۸/۰۹/۲۹، چاپ در مشرق، چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۲ - ۲۰۱۴ March، تأکید ازنگارنده.
[۱۰] قانون برنامه پنجساله پنجم توسعه جمهوری اسلامی ایران (۱۳۹۴ ـ ۱۳۹۰)
[۱۱] http://fararu.com/fa/news/182789/اعتقاد-متولیان-فرهنگی-به-درها-بسته-به-جای-درهای-باز
[۱۲] علی خامنهای، سخنرانی در دیدار کارگزاران نظام، «۹ دی ۱۳۷۹، نقل از محمد توکلی طرقی، مهندسانه اندیشی و ولایت مداری مجتهندسانه، ایران نامه سال ۲۷، شماره ۲و ۳، ۲۰۱۳، ص. ۵.
[۱۳] قانون برنامه پنجساله پنجم توسعه جمهوری اسلامی ایران (۱۳۹۴ ـ ۱۳۹۰)
[۱۴] آیتالله خمینی در ۱۹ آذر ۱۳۶۳ تغییراتی در ستاد انقلاب فرهنگی بوجود آورد، که با ترکیب جدید به شورای عالی انقلاب فرهنگی تبدیل شد. «پیشینه تشکیل شورای عالی انقلاب فرهنگی به سال ۱۳۵۹ باز میگردد که سال آغازین انقلاب فرهنگی محسوب میشود.»
[۱۵] یکی از ویژگیهای جمهوری اسلای ساخت نهادهای موازی با کارکرد یکسان است. بیش از آنکه کارکردی از این نهادها ساخته باشد برای مقامات جمهوری اسلامی پست و مقام چند گانه و در زمینه رانتخواری فراهم میکند. واگذاری تولید طرح توسعه به شورای عالی فرهنگی یکی از آنهاست.
[۱۶] وحدت حوزه و دانشگاه از نگاه رهبر انقلاب: بیانات در دیدار جمع کثیری از دانشگاهیان و طلّاب در ۱۳۶۸/۰۹/۲۹، چاپ در سایت مشرق، پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۲ – ۲۰۱۴
[۱۷] «صحیفه امام خمینی»، اهمیت و ضرورت پاکسازی و سالم سازی دانشگاه، جلد سیزدهم، ۱۶ تیر ۱۳۵۹، تهران، جماران، صفحه ۴.
[۱۸] پاک سازی در جمهوری اسلامی الگو برداری از تجربه دهه ۳۰ شوروی، و انقلاب فرهنگی چین بین سالهای ۱۹۶۶ تا ۱۹۷۶ بود، که در هردو کشور با شکست روبرو گردید.
[۱۹] نک. فئواد کلهر، انقلاب فرهنگی: رویارویی سیاسی یا اسلامی کردن دانشگاه، رادیو فردا، چهارشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۳ تهران ۰۸: ۱۶ - ۲۶ مارس ۲۰۱۴.
[۲۰] ناصر مهاجر، انقلاب فرهنگی سال ١٣۵٩ (برگرفته از کتاب «گریز ناگزیر»)، نشر نقطه، ۱۳۸۷، جلد دوم، ص ۶۲۷-۶۵۶، همچنین: ارژنگ سپاسی، اول ارد یبهشت سالروز مقاومت دانشجویان در مقابل «انقلاب فرهنگی» رژیم جمهوری اسلامی درسال ۱۳۵۹، اول اردیبهشت ۱۳۸۸.
[۲۱] اهمیت و ضرورت پاکسازی و سالم سازی دانشگاه صحیفه امام خمینی، جلد سیزدهم - ۱۶ تیر ۱۳۵۹، تهران، جماران، صفحه ۳، سخنرانی در جمع اعضای ستاد انقلاب فرهنگی.
[۲۲] برای اطلاعات در باره نحوه شکل گیری تحکیم وحدت به کتاب چهارم نگارنده چرا اصلاحات شکست خورد مراجعه کنید.
| ||||||||
ايران امروز
(نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايتها و نشريات نيز ارسال میشوند معذور است. استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024
|