iran-emrooz.net | Wed, 12.10.2005, 8:21
هویت ایرانی در گذرگاه تاریخ
گفتوگو با شهرام اسلامی
|
گفتوگوی روزنامه "ايران" با شهرام اسلامی محقق و پژوهشگر
هویت هر ملتی در طول تاریخ از مسیر پر فرازو نشیبی عبور کرده است. هویت مجموعه خصایصی است که تعلق فرد را به يک مکان محکم میکند و نظام ارزشها و هنجارهای او را مشروعيت میبخشد. اما یقیناً مفهوم هویت در اثر دگردیسیهای تاریخی دچار تحولات و تغییرات اساسی میشود. مثلاً اگر در قرن بیستم ایدئولوژیها در ساخت هویتها دخالت اساسی داشتند، امروز دستگاه مختصات جدیدی به نام مدرنیته هویتهای ملی، قومی را به چالش کشیده است. اینکه در عصر فرامدرن چه عناصری هویتها را میسازد و به چه جهان بینی برای تکوین هویت ایرانی باید معتقد بود، از جمله مسائلی است که در گفت و گو با شهرام اسلامی به بحث گذاشته میشود.
(روزنامه ایران، ١٦ و ١٧ شهریور ماه ١٣٨٤ ، مهرداد ناظری)
١- چرا مساله هویت در عصر جدید تا این حد اهمیت پیدا کرده است؟
طرح مساله هويت برای يک فرد و يا يک ملت در رابطه با تغييرات در شرايط زيست-جهانی قابل توضيح است. هويت فردی و تبيين آن هميشه يکی از مسايل محوری فلسفه بوده است. بر سردر معبدِ دلفی عبارت «خود را بشناس» نقش بسته است. که چه در دوران پيش از سقراط و چه در دوران شکوفايی فلسفهی کلاسيک يونان همواره نقش مهمی داشته است. در دورههای مختلف، همراه با تحول نظرات فلسفی، ويژگیهای هويت فردی در حوزههای گوناگون حيات انسانی به گونهای متمايز مورد بحث و پژو هش قرار گرفته است. برای نمونه در دوران جديد، برای دکارت، سوژه (سوبژکت، فاعل شناسا) در محور تأملات فلسفی جايگاهی مرکزی میيابد و تا کنون يکی از بغرنچهای فلسفه باقی مانده است. در اينجا مايل نيستم بطور مبسوط به تئوریهای گوناگون بپردازم اما میتوان به نمونهی بالا اين اسامی را افزود: اسپينوزا با مفهوم "جوهر"، لايپنيتس با مفهوم "موناد"، کانت با فلسفهی "سوبژکتويتهی ترافرازنده" (استعلايی)، مفهوم "من" نزد فيشته، "ايده روح" در فلسفهی هگل و يا "جاهستی" (دازاين[١]) نزد هايدگر و غيره.
بنابرين در حوزهی فلسفه بطور اعم و علوم انسانی جديد بطور اخص (جامعه شناسی، روان شناسی و روان کاوی و ....) همواره هويت و تبيين آن مد نظر بوده است. و استنتاج هويت ملی (جمعی) از هويت فردی با شکل گيری دولتهای ملی در اروپا که از لحاظ تاريخی با تکوين سرمايه داری همزمان است، صورت پذيرفته است. گرچه اين استنتاج بنوبهی خود نيز بحث انگيز است. در کشور ما با توجه به ضعف تاريخی فرديت، که شکل گيری آن با موانع متعددی در زمينههای فرهنگی و مادی مواجه بوده است، دگرگونی اين هويت فردی به هويت ملی نيز شکلی ناروشن بدنبال داشته است. تا آنچا که در داشتن هويت ملی و آگاهی ملی منبعث از آن ترديدهای جدی وجود دارد.
اگر از هويت يابی و هويت سازی در دوران تکوين دول ملی در غرب و پس از آن تلاش ملل مستعمره برای استقلال سياسی بگذريم، مساله هويت ملی در حال حاضربايد با توجه به دو روند متناقض در مقياس جهانی مورد ارزيابی قرار گيرد. اين دو روند بدينگونهاند : ١-" روند جهانی شدن" که در عرصههای اقتصادی، اجتماعی، سياسی، حقوقی، نظامی، فرهنگی و ورزشی هر چه بيشتر تمايز ملی و منطقهای را کم رنگ تر میکند و مساله هويت ملی را از چايگاه مهم خود به کنار میزند.٢- فروپاشی نظام سوسياليستی با سراب انترناسيوناليسم بين الملی برای برخی از کشورها مساله هويت را در دستور روز قرار داده است. به دنبال پايان جنگ سرد ما به نظم جهانی که بر موازين حقوق بشر و عدالت نسبی ميان ملل باشد، دست نيافتيم، و درگيری با مشکلات گوناگون در سطع ملی باقی مانده است. و حل برخی از اين مشکلات از زاويه منافع ملی ظاهراً ميسر است. شناخت منافع ملی محتاچ آگاهی ملی است، و هويت ملی نياز به آگاهی ملی دارد، تا که قادر به تمايز خود و منافعان خود از ديگران باشيم.
همهی اين موارد با هم، مسالهی هويت را برای کشورهای مختلف با درجات متفاوت مطرح میسازد، مثلاً هويت ملی در يوگسلاوی سابق با تبيين آن در ايران متفاوت است. با توجه به شرايط کنونی جهان منافع ملی نقطهی شروع ، ولی نه الزاماً پايانی تبيين روابط مان با ديگران است.
٢-آیا تصور نمیکنید توجه بیش از حد به هویت سبب رشد جریانهای افراطی مثل پان ترکیسم ، پان عربیسم و... میشود؟
پان ترکيسم و پان عربيسم هويت سازی از نوع گذشته است، که محصول دوران استمعار و تاثيرات ناشی از آن است. گرچه بخشی از هويت ملی در خاطره مشترک قومی و زبان مشترک شکل میگيرد، ولی تمام آن نيست. مضمون ايدئولوژيک اين گونه هويت سازیها ناتوان از پاسخ گويی به مشکلات دوران جديد است. اين گونه هويتها به راحتی بدل به برخورد خصمانه با ملل ديگر میشوند. چرا که قادر به فعال کردن فرديت در هويت اجتماعی نمیشوند، و حتا بلعکس تلاش دارد، هويت فردی را محو کند. هويتهايی از اين نوع همانا همسان سازی مردم در اتحادهای مبهماند که هرگونه استقلال فردی را به هيچ میگيرند و بر بی عدالتیهای درونی سرپوش میگذارند. نا کارآیی اين گونه راه حلها در گذشته نيز روشن است و بيراهههايی بيش نيستند. اين گونه هويتها اگر تحميق محض نباشند، پاسخی ساده برای شرايط اجتماعی ساده است.
٣-چرا هویت ایرانی یک هویت فلسفی نیست و آیا تصور نمیکنید که ژن فرهنگ ایرانی از شعر و ادبیات پدید آمده و این در تعارض با فلسفه به معنای جدید آن است؟
هويتها ملی و يا حتا فردی، هيچکدام هويتهای فلسفی صرف نيستند. فلسفه به عنوان بخشی از فعاليت فرهنگی، که فرهنگ هم خود براستی سهمی در هويت دهی به فرد و اجتماع دارد، موثر است. فلسفه با امکانات نظری خود از يکسو به طرح مساله هويت میپردازد و از سوی ديگر بر وزن عقلانی هويت میافزايد. اگر پرسش شما را بدينگونه بفهيم که سهم تفکر مفهومی در در فرهنگ مسلط ايران به چه اندازه است و از اين راه تا چه حد بر هويت ما تاثير گذاشته است، بايد اعتراف کرد که سهم ناچيزی دارد. شما بدرستی به يکی از مولفههای فرهنگی ما اشاره کرده ايد. اين مطلب احتياج به توضيح همه جانبهای دارد. که در اينجا نمیتوان بدان پرداخت. اما بطور مختصر میتوان به نکاتی اشاره کرد. هژمونی شعر يا به گونهای دقيقتر تسلط ادبيات منظوم در فرهنگ و متعاقباً در ذهن و روح ايرانی در آغاز شکل گيری تمدن ما علت نبوده است و تنها معلول شرايط عمومی مادی – معنوی بوده است. مسلماً مانند بسياری از پديدههای اجتماعی بعدها خود به مثابهی علت عمل میکند و با رشد يکسویه خود تفکر مفهومی را سترون میسازد. اين فرهنگ را من اصطلاحاً فرهنگ نيمه گفتاری – نميه نوشتاری مینامم. که در اينجا نمیخواهم ابعاد آن را بررسی کنم و فقط به مشخصاتی از اين فرهنگ بسنده میکنم. در چنين فرهنگی گرچه عناصر نوشتاری بطور جنينی حضور دارند ولی از ضعفهای کلی رنچ میبرد. برای نمونه میتوان ذهنيت نيمه اسطورهای – نيمه شاعرانه ، تمرکزِ توليد و باز توليد دانش در حوزهی غير مفهومی، درک اسطورهای از زمان و مکان، اهميت حافظهی جمعی به گونهای شفاهی و مآ لاً غير تاريخی، انبساط حوزههای نقلی در مقابل انقباض علوم عقلی، ارجحيت جمع بر فرد، جلو گيری از نضج ذهنيت انتفادی و ....
پس تسلط شعر و به معنايی ديگر تسلط تخيل، و يا به زبانی فلسفی ارجحيت تصوير در مقابل مفهوم، تنها حلقهای از زنجير اين فرهنگ است.
٤-آیا به نظر شما برای رسیدن به توسعه و خروج از دایره جهان سومی نیاز است که هویت خود را بر مبنای فلسفه مدرن بازسازی کنیم؟
فلسفه به ما امکان ديدن بغرنجها و طرح مسايل را فراهم میسازد. توسعه اقتصادی، سياسی، فرهنگی و علمی در گرو تدوين مبانی است. تفکر دربارهی گذشته و حال خود بايد شروع طرح پرسشهای ريشهای و انتفادی را فراهم سازد. بديهی است که به ياری فلسفه ما نمیتوانيم بلا واسطه مشکلات اقتصادی و سياسی و يا حتا فرهنگی مان را چاره ساز باشيم ، اما فلسفه میتواند رويکرد ما را به مشکلات دگرگون سازد. منظر نزديک شدن به مسايل و کاوش در بارهی آنان میتواند فلسفی و يا غير از آن باشد. تا کنون چنين بوده است که ما رويکردهای ديگری سوای فلسفه را برای خودمان برگزيده ايم. از آنجا که ما دستگاه مفاهيم خود ساخته که برای مشکلات ما در کوران بحثهای نظری صيقل خورده باشد، نداريم، بايد که در بکارگيری اصطلاحات عاريتی حداکثر واسواس فلسفی را داشته باشيم. تنها واژه سازی و برگردان بی مضمون مفاهيم غرب نه تنها نمیتواند چاره ساز باشد، بلکه بيشتر مخرب و گمراه کننده است. و در واقع توهم ِ مضاعف ما را تنومند میکند. اين توهم دوگانه به شناخت از فرهنگ خودمان و فرهنگ غرب برمی گيرد. عدم آشنايی کامل ما به مفاهيم غربی امکان دستيابی به تجارب نظری را سخت ساخته است. و اشاره به نقد فلسفهی غرب نزد ما تنها به شوخی بی مزهای میماند. متاسفانه بدون ساخت دستگاهِ مختصات مفهومی که محصول تلاش متفکرين خودمان باشد، نمیتوانيم حتا هويت گذشته خودمان را بدرستی بشناسيم. اين دوران را (که من در جايی ديگر بدان پرداخته ام) دوران تدارک فلسفی ناميده ام. دورانی که از لحاظ زمانی میتواند کوتاه باشد. و در واقع پنچرهای زمانی است که به دلايل متعددی ( چه ملی و يا فراملی) فعلاً به روی ما گشوده شده است و اکنون از جانب اهل فلسفه و متخصصين رشتههای علوم انسانی و دانشچويان با استفبال روبرو شده است. اما هيچ تضمينی برای گشوده ماندن اين پنچره وجود ندارد. تغيير شرايط میتواند دوباره بی تفاوتی به فلسفه را سبب گردد و فراموشی از وظيفهی تدوين مبانی را بدنبال داشته باشد.
٥-اگر از منظر آسیب شناسانه به هویت ایرانی نگاه کنیم ، ایا فکر نمیکنید گفتمان هویتی مسلط در ایران ریشه در فرهنگ ملوک الطوایفی دارد؟
اگر منظور شما را از فرهنگ ملوک الطوايفی درست فهميده باشم ، در واقع به شرايط اجتماعی – فرهنگی نظر داريد که پيش از برآمد سرمايه داری در ايران حاکم بوده است و اطلاق زبانی به آن دورانی است که در غرب فئوداليسم ناميده میشود. همانطور که پيشتر بيان شد، تدوين تئوریهای گوناگون در غرب پيرامون هويت ملی و يا اشکال مختلف دولت ملی با قوام شيوهی توليدی معينی (که همانا سرمايه داری باشد) همراه بوده است. از دوران نوزايی (رنسانس) به بعد ما شاهد شکل گيری فرديت در پهنهی اجتماعی هستيم. اين روند در عصر روشنگری با شدتی بيشتر و با غايتمندی روشن تری دنبال میشود. پديدهی دنيوی شدن (سکولاريسم) هم انتقاد به بنياد نظام فئودالی را پی میگيرد و هم به استقلال فرد از کليسا میانچامد. به قول کانت دستيابی به بلوغ و خروج از ضغارت انسان محور و معنای روشنگری است. بدين معنا ما به بلوغ نرسيده ايم . و ديگران برای ما هويت مان را تعيين میکنند. اين ديگران تنها افراد نيستند ، بلکه نهادی مختلفی را در بر میگيرد. اما گفتمان هويتی مسلط تنها از اين دوران تغذيه نمیکند، بلکه ريشههای کهن تری دارد. در پرسشی به سيادت شعر اشاره کرده بوديد، حال میتوان به فرهنگ دينی و استمرار و نقش مرکزی آن نظر افکند. مسلماً قدمت دين و بينش دينی (اديان باستانی ايرانی و اسلام) بيش از قدمت فرهنگ ملوک الطويفی در ايران است. نمیخواهم عناصر فرهنگی اين دوره را ناديده بگيرم ، ولی مايلم که سيادت آن را نسبی کنم. در واقع ما با التقاط در همهی عرصههای اجتماعی – فرهنگی مواجه ايم. از جمله در مسالهی هويت ملی. سطوح متفاوت نظری با انگيزههای متفاوت سياسی – فرهنگی همزمان پيرامون هويت با يکديگر در نزاع اند، در صورتی که بايد در گفتگو با هم باشند، ظاهراً همه واقف به وجود بحران نيستيم. و فکر میکنيم میتوان با مساله هويت از منظری اقتدارگرايانه و ايجابی پرداخت.
٦- با چه رویکردی میتوان به تجربهای جدید از هویت سازی در ایران دست یافت و یک هویت ناب مبتنی بر زندگی در عصر مدرن را رقم زد؟
در آغاز بايد بگويم که هويت ناب در هيچ جای دنيا وجود ندارد. اگر منظور از خلوص هويت عدم التقاط باشد. برای جوامع انسانی زمانی هويت مساله میشود که فرهنگ سازی و تمدن سازی شکل گرفته باشد. به علت خصلت تاريخی هويت، دگرگونی و تغييرات حتا ريشهای امری معمول است. بطور مثال تغيير دين در ايران، و يا دگرگونی زبانی و خطی و يا حتا تغييرات سرزمينی. پس برای ما مسلم است که هويت ملی (اجتماعی) پديدهای ايستا نيست. در جايی ديگر به چهار مولفه اشاره کرده ام، که تلاشهای ما را برای هويت سازی جديد هدفمند میکند. ١- فرهنگ: به معنای وسيع کلمه که شامل دين و زبان، هنر و دانش میشود، برخورد کثرت گرا به فرهنگ در ايران با توجه به وسعت سرزمينی و تنوع قومی از اهميت فراوانی برخوردار است. در اين زمينه بايد از هر گونه همانند سازی از بالا دوری جست و تفاهم و احترام متقابل را ستون هويت سازی جديد ساخت. ٢- حقوق: جدايی حقوق از حوزهی فرهنگ به خا طر کارکرد ويژهی آن در قوام بخشی به هويت ملی است . رعايت حقوق بشر، شانس برابر در مقابل قانون، دوی از تبعيض در تمام زمينههای حقوقی و... باعث میشود که همبستگی ملی در کوچکترين زوايای ملی شکل عملی به خود گيرد. ٣. – اقتصاد: اقتصاد در بعد مادی بايد در جهت رفع تبعيضها سامان يابد. بی عدالتی اجتماعی و نابرابری فرصتها و امکانات شکل گيری هويت ملی را دچار ضربات غيرقابل ترميم میکند.توليد، توزيع و استفاده نا بهنجار از ثروت ملی براحتی هر گونه احساس و تمايل به همبستگی را در دراز مدت ناممکن میسازد ٤- دولت: دولت ملی که درسرلوحه سياست خود هميشه دغدغهی منافنع ملی را دارد و آشتی ملی جزء لاينفک ويژگی آن است. مشارکت و کنترل عمومی باعث میشود که دولت ملی تبلور هويت ملی در حوزهی سياست باشد. و جدايی ميان مردم و حکومت کم رنگ شود.
٧-آیا پذیرش یک هویت جدید سبب تضعیف عناصر ریشهای هویتی ایرانی مثل زبان فارسی و ... نخواهد شد؟
اجازه بدهيد که بطور غير مستقيم بدين پرسش پاسخ دهم. زبان فارسی امروزی با تغييرات ساختاری اش در طول تاريخ تنها عامل پيشبرنده برای نگهبانی از هويت ايرانی نبوده است. با همهی اهمينی که برای زبان فارسی قائل هستيم، بحران هويت در ايران، بگونهای بحران زبان فارسی نيز هست. آگاهی به بحران هويتی بايد شرط نخست برای ورود به مساله و شايد راهی برای خروج از آن باشد. زبان فارسی در استمرار خود با ذهنيت عرفانی پيوند خورده است. زبان فارسی و عرفان در يک رابطهی تنگاتنگ با هم همزيستی داشتهاند. عرفان، چشم اسفنديار تفکر مفهومی و خودبنياد است. زبان فارسی، بدون تغييرات در جهت تفکر مفهومی، سدی در مقابل هويت نوين است. خوشبختانه تلاشهايی در اين زمينه رخداده است ولی به اندازهای نيست، که بتوانيم بگوييم در مسيری درست گام برمیداريم، برای هر تغييری بايد که انرژی زيادی تلف شود و امکانات در اين زمينه بسيار اندک است. اگر عبارت ويتگنشتاين دربارهی رابطهی زبان و تفکر نيز به تمامی قابل تاييد نباشد، اما بشدت بايد مرا حساس کند، اگر افق زبانی تعيين کننده افق فکری است، آنگاه مشکل فکر در ايران بنوعی مشکل زبانی نيز میباشد. رويکرد نو به زندگی و مشکلات خودمان بدون رويکردِ نو به زبان فارسی ناممکن است. زبان فارسی در حوزهی انتقال مفاهيم فلسفی و دستاوردهای علمی ضعفهای ساختاری دارد و اين مشکلات به آسانی و به سرعت حل شدنی نيستند. زبان فارسی تنها يکی از مولفههای هويتی است و بهر حال بدون دگرگونی ظرفيت کافی برای برتابی دوران نوين را ندارد. با اين گونه برخورد انتقادی و سازنده جای زبان فارسی برای توضيح هويت مان هميشه محفوظ میماند.
٨-چگونه میتوان بین عناصر هویتی متفاوت همبستگی ایجاد کرد؟
سردرگمی و رنج ناشی از خوديابی تنها در غياب عناصر عقلانی و مفهومی نبايد دنبال شود. در پهنهی پژوهش و کندوکاو ِ معضل مسلماً راهی جز راه خردمندانه پيش رويمان نيست، اما در حوزه تحقق واقعیِ هويت، فضاهای فراعقلانی (و نه ضد عقلانی) ، مانند احساس و عاطفه، عادت و مراسم، خيال و شور و از همه مهمتر اراده و خواست نقش مهمی دارند. طبيعی است که اينگونه فضاها توضيح و تبيين عقلانی طلب میکنند ولی تحت کنترل صرف خرد و تفکر مفهومی قرار ندارند. بدين لحاظ پروژه خودشناسی و شکل گيری هويت ملی نمیتواند فقط بر برنامهای از پيش نوشته شده استوار باشد. تاريخ و ملل هدفی از پيش تعيين شده برسر راه خود ندارند.هم زمان با شفافيت هر چه بيشتر هويت برای مردم در ابعاد ملی (اجتماعی) وکم توجهای از طرف نخبگان جامعه، گفتمان پيرامون هويت ملی زايد میشود. اين روندی براستی متناقض است، در واقع قبل از دستيابی نهايی به هويت، مساله موضوعيت خود را از دست میدهد.
ضرورتهای عقلانی و فراعقلانی ميان عناصر متفاوت و حتا متناقض ايجاد همبستگی میکند. وظيفهی ما شناخت اين ضرورتها و ساختارهای محوری و تدارک برای پاسخ گویی به نيازها است، تا هرچه کم هزينه تر و مناسب تر بدان دست يابيم و يا بهتر بگويم ديگر بعنوان معضل مان با آن مواجه نشويم. واين فعاليت و کار نظری و عملی طلب میکند و از هر گونه انفعال تاريخی در ابعاد ملی بدور است. امری که تا کنون بطور غالب در حيات ايران زمين شکل قضا و قدر را به خود گرفته است، تا آنجاکه حتا جايگاه مشاهدگران تاريخ را نيز از ما دريغ کرده است، در اينجا از عاملين آگاه تاريخ سخنی نيز نمیتوان درميان باشد.
طبيعی است که مشکلاتی بدين عظمت راه حلهای بطئی و طولانی را میطلبند. هر گونه افراط گرايی و تعصب در برخورد با پديدههای نو شانس ما را محدود تر میکند، هم چنانکه پذيرش بی تعمق ما را به مقلدين بی هويت بدل میسازد. مشکل ترکيب و درجهی غلظت عناصر متفاوت هميشه به عنوان مساله باقی میماند.
از آنجا که آگاهی ملی پيش شرط ورود به مسالهی هويت ملی است، از آنجا که آگاهی (ملی) منوط به رويکرد نوين ما به جهان و خودمان است، از آنجا که در تقابل و تمايز (و نه عداوت) با جهان و ديگری به ويژگیهای خود در پهنهی فردی و ملی واقف میشو يم، هويت برای ما پديدهای هميشه در حال سيلان و جريان خواهد ماند.
٩ : شما در پاسخ به پرسش ٤ اشاره كرديد كه نقد فلسفه غرب در ايران يك شوخی بیمزه است و ما نياز به ساخت دستگاه مختصات مفهومی داريم كه محصول تلاش خودمان باشد ، پرسش من اين است كه بايد از كجا آغاز كنيم ، آيا لازم است مثلا به فلسفه ملاصدرا رجوع كرده و آن را قبض و بسط دهيم و يا اينكه بايد از فلسفه غرب و ترجمه آثار موجود شروع كنيم ؟
برای نقد جدی از فلسفهی غرب بايد نخست با مبانی و محوریهای آن آشنايی پيدا کرد و سپس به ظرافتهای آن آگاهی يافت. در اينجا نقد را به معنای دقيق فلسفی آن يعنی تميز دادن و سنجيدن بايد فهميد. در اين صورت تا مدتهای طولانی وظيفهی يادگيری بر عهدهی ماست. اما همانطور که قبلاً نيز اشاره کردم، برای رفع توهم دوگانهای که بدان دوچار هستيم بايد که با طرح پرسشهای مناسب امکان چالش نوينی را با مشکلات مان فراهم سازيم. اما بايد اعتراف کنيم که حتا طرح پرسشهای نيکو مستلزم پذيرش بحران آگاهی نزد ماست. مسلماً همانطورکه برخی از صاحب نظران هم مطرح کرده اند، تنها با تلاش عدهی قليلی از دانشوران به هدف نخواهيم رسيد. بايد بطور جدی در مورد مرجعيت علمی دانشگاهها و پذيرش اين مسئوليت از طرف آنها فکر کرد و برنامه ريزی کرد. تحليل موقعيت هرمنوتيکی مان ، گرچه میتواند به گونههای متفاوت تعيين شود ولی حداقل در مورد مرجعيت علمی که تنها در حوزه دانشگاهی تحقق میتواند يابد، نبايد لحظهای درنگ کنيم. نه پرداختن تنها به اين و يا آن متفکر ايرانی- اسلامی و يا حتا درگيری کلی با تمام فلسفهی مغرب زمين ما را برای آغاز نو کمک نمیکند. خانه تکانی که مد نظر من است فقط در ابعاد ملی میتواند نتيجهی مطلوب داشته باشد. بيش از آنکه در چيستی پژوهش درنگ کنيم ( که به جای خود بايد هدفمند صورت پذيرد) بايد به چگونگی آنها توجه داشت.
١٠ : شما در پاسخ به پرسش ٧ اشارهای به بحران زبان فارسی داشتيد ، قاعدتا اين بحران تنها شامل ما نيست و يا ساير كشورهای غيرانگليسی زبان نيز به نوعی در معرض اين تندباد قرار دارند ، اما تفاوتی به چشم میخورد و آن اينكه مثلا در كشورهای اسپانيايی زبان مثل كشورهای آمريكای لاتين ، اگرچه نقاط ضعف ديده میشود اما تحولات هم چشمگير است . همين امروز شعر آمريكای لاتين ، زبانزد خاص و عام در كشورهای اسپانيايی زبان است . به نظر شما تفاوت بحران زبانی ما با اين گونه كشورها در چه مواردی است ؟
زبانهای اروپايی با مشکلات کمتری مواجهاند. رشد اين زبانها تا حدود زيادی ( به ويژه برای زبانهای مهمی مانند : انگلسيی، آلمانی، فرانسوی، اسپانيایی، ايتاليايی و حتا روسی) بطور ارگانيک با گذار به دوران مدرن صورت پذيرفته است. در مستعمرات اين کشورها مسلماً مشکلات از نوع ديگری است. که تحليل تخصصی خود را میطلبد. با اشارهی درستی که به موفقيتهای زبان اسپانيایی در امريکای لاتين کرديد در واقع میتوانيم در يابيم که قابليت اين زبان برای طرح راهی نو در حوزهی ادبيات با مشکلات کمتری مواجه است تا زبان فارسی يا بعضاً عربی. مسايل و بغرنجهای امريکا لاتين شباهتی با مشکلات ما ندارد. اصطلاحاتی نظير کشورهای جهان سوم و يا کشورهای در حال توسعه بيان کلی گويی است که از زاويهی ديد اقتصادی و احياناً سیاسی به ملل میپردازد و بر حسب ديد فرهنگ ( جامعه شناسی، اقتصاد و غيره) غربی به اين کشورها تنظيم شده است. و تفاوتهای کشورهای مختلف را برنمی تابد. اين مورد مصداق خوبی است از آنچه که در بارهی واسواس فلسفی – علمی از بکارگيری" اصطلاحات غرب ساخته" بدان اشاره داشتم. گرچه اين تعريفات و اصطلاحات بخشی از ويژگیها را دربر میگيرند ولی از آنجايی که با نيازهای نظری ما در هماهنگی بسر نمیبرند بايد که با احتياط فراوان و در حوزهی کاملا مشخصی بکار گرفته شوند.
زبان فارسی به دلايل گوناگونی که به همهی آنها نمیتوان در اينچا پرداخت، برای ما ناکارآمد جلوه میکند. در برخی نگاههای متخصصان بدانها اشاره شده است، ولی کار جدی در اين مورد صورت نگرفته است چرا که اين انتقادات جدی گرفته نشده اند، چرا که بحران زبان انديشيده نشده است. برخی از اين مشکلات در زبان فارسی ساختاریاند و برخی ناشی از ناتوانی ما ازبکارگيری ظرفيتهای زبان فارسی میباشد. آنچه که به کار من مربوط میشود، حوزهی مفهوم و مفهوم سازی را در بر میگيرد که قادر به بيان مناسب از پديدههای دوران ما نيستند. آميختگی زبان فارسی با مضامين عرفانی ما را دايماً مجبور به سازشهای غيرمطلوب زبانی میسازد. در پهنهی تدوين و اصلاح مفاهيم مناسب دستورزبانی هنوز راهی طولانی پيش روی خود داريم. اهل فن بخوبی میدانند که گزارههای منطقی در چه رابطهی تنگاتنگی با دستور زبان همزیستی دارند. بحران ِ زبان به سختی خود را در زبان ِ بحران میيابد. در پايان بايد بگويم که بحران همزمان بيان خطر و فرصت نو برای ماست.
١١ : اگر از منظر ديگری به اين مقوله بپردازيم فكر نمیكنيد به جای تاكيد بر وجهه ملی و اساطيری شعر و ادبيات و زبان فارسی لازم است به جنبههای كلی گرايانه و انسانی آن توجه شود ؟
ما بايد به اين جنبهها نيز توجه کنيم. اين موارد همه در ساختن هويت دخيل هستند. گرچه بيشتر وجوه غيرعقلانی در حوزهی عملی را شامل میشوند. چرا که به نظر من هويت اجتماعی در شکل تحقق يافته و عملی خود از هردو وجوه عقلانی و غيرعقلانی استفاده میبرد ، مهم آگاهی ما به وجوه است. تاکيد برجنبههای کلی در اساطير و ادبيات مان بدين اعتبار که ما را در پیوندهای منطقهای و جهانی مجهز میکند، بطور يقين بايد مورد توجه قرار گيرند، همانطور که در حوزهی اقتصادی نيز در جبهههای متفاوتی ( ملی، منطقهای و جهانی) عمل میکنيم، اما از آنجا که هويت ملی و منافع ملی اساس برخورد با پديدههای گوناگون را در حال حاضر برای ما تشکيل میدهند، بايد نخست بر جنبههای سالم و پيشبرندهی ادبيات و اساطیر پافشاری کنيم. صور کلی در اين موارد ما را با فرهنگهای ديگر نزديک میکند، ولی غرض ما در اينجا تاکيد برموارد خاصی است که به کمک آنها قادريم خواهيم بود، مختصات تاريخی- مکانی فرهنگ خودمان را روشن سازيم. نخست بايد دريابيم کجا ايستاده ايم و بعد در صورت نیاز با ديگران همراه شويم.
١٢: شما در چند بخش به جايگاه هويت فردی اشاره كرديد . آيا اين معضل ريشه در شكاف بين هويت و خودفهمی ندارد و اين عامل مسبب تشديد بحران هويتی نمیشود؟
اشاره به هويت فردی از اينجا ناشی میشود، که در فلسفه به سختی میتوان از هويت جمعی و اجتماعی سخن راند. ما درواقع با قبول ملاحظاتی از هويت ملی به مثابه تبيين ويژگیهای اين مقوله استفاده میکنيم. در حوزهی فلسفه اگر صحبت از هويت بتوان کرد ( به دليل مواضع متفاوت فلسفی دربارهی مفهوم هويت و يا اين همانی) همان هويت فردی مد نظراست. و پايه هويت ملی و ساختار نظری آن مديون بحثها گوناگون حول هويت فردی است. رابطهی ميان خودآگاهی ( يا بقول شما خودفهمی) و هويت فردی بسیار نزديک است که حتا در مواردی تميز آنها از يکديگر ناممکن میشود. و تنها در مقام کارکردهای متفاوت از اين دو مفهوم بهره میگيريم. و نزد برخی فلاسفه درجات معينی را مفاهيمی همچون "من"، "سوژه"،" خودآگاهی"، "اینهمانی" و یا "هويت" به خود اختصاص مید هند و دربرخی موارد در حوزههای متفاوتی بکار گرفته میشوند. عدم خودآگاهی نه تنها فرد را با بحران هويتی مواجه میکند، بلکه ما را در پهنهی هويت ملی دچار استيصال میسازد.
----------------------
[١] Dasein