يكشنبه ۲ دي ۱۴۰۳ - Sunday 22 December 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Mon, 01.04.2013, 7:04

نقش روشنفکران سکولار در پیش روی اسلام گرایی سیاسی درانقلاب ایران

انقلاب ایران و نگرانی‌های ضد آرمانی (۴)


گفتگو با مهرداد درویش‌پور

دوشنبه ۱۲ فروردين ۱۳۹۲

اگر نیروی آغازگر انقلاب روشنفکران سکولار و لائیک بودند رهبری اسلام گرایان چگونه تحکیم شد؟ رهبری خمینی تا چند متاثر از دیدگاه‌ مذهبی مردم نسبت به‌ روحانیون همچون انسان‌های شریف و پاک بود؟
این درست است که مراجع رده بالای روحانیت در میان مردم به دلیل باورهای مذهبی از احترام بالایی برخوردار بودند. اما در جایگاه روحانیت نباید خیلی غلو کرد. بخشی مهمی از روحانیت به دلیل موضع گیری منفی‌اش علیه انقلاب مشروطه و دولت ملی مصدق، از احترام عمومی برخوردار نبودند و این نیروهای سکولار و لائیک بودند که از محبوبیت بالایی برخوردار بودند. هم شیخ فضل الله نوری در انقلاب مشروطه به خاطر مخالفت با تجدد و سکولاریسم سر خود را بر باد داد و هم آیت الله کاشانی به خاطر حمایت از شاه منفور شد. در هر دوی این تحولات ترقیخواهانه روحانیت شکست اخلاقی سنگینی خورد. در مورد خمینی او محبوبیت خود را مدیون نقش نمادینش در قیام سال ۴۲ بود که در آن بیشتر به عنوان یک رهبر سیاسی موضوعیت پیدا کرد.
خمینی را نیز کسی انتخاب نکرد. اصولا رهبری‌های کاریزماتیک با یک اعتقاد بلامنازع، حرکت خود را آغاز می‌کنند و دیگران به‌ او می‌پیوندند. در جریان انقلاب ایران مردم خمینی را انتخاب نکردند، بلکه‌ دنباله‌ رو او شده و با خودسپاری، رهبری ایشان را پذیرفتند.
نظر شما درباره‌ این جمله‌ ایلین شولینو چیست؟ خمینی نقش‌های متفاوتی برای گروه‌های مختلف انقلابگر را داشت: برای روشنفکران و لیبرالهای ملی نماد یک دموکرات را داشت، برای روحانیون یک رهبر با تقوی، برای بازاریان و تجار یک فرد معتقد به اقتصاد بازار آزاد و غیر وابسته به دولت، برای طیف چپ و کارگران نماد عدالت اجتماعی، برای خانواده‌ها نماد ارزشهای اصیل وسنتی و برای کل کشور نماد وحدت و استقلال را داشت در این ادعا حقیقتی نهفته است. این یکی از ویژگی‌های رهبر کاریزماتیک است که می‌تواند مردمی را‌ که خواست‌های متفاوتی دارند را متقاعد کند که هر کسی خود را با رهبر هم هویت بداند. در واقع هر کس سعی می‌کند از ظن خود یار او شود. در ایران حتی بخش مهمی از روشنفکران لائیک و چپ نیز خود را با خمینی همسو دیدند. هنگامی هم که‌ رهبری بلامنازع او تثبیت شد، اتوریته‌ای آفریده‌ شد که‌ به‌ سادگی نمی‌شد آن را پائین کشید. البته به هوشمندی پراگماتیستی خمینی هم باید اشاره‌ کرد که در عین بنیادگرا بودن‌ پراگماتیست نیز بود. او هنگام روبرو شدن با گروه‌های گوناگون می‌کوشید تا برای جلب آن‌ها شعارهای مورد نظرشان را داده و این در جلب آرأ گروه‌های گوناگون نقش داشت.

شکل گیری رهبری کاریسماتیک در ایران تا چه حد زمینه داشت؟
رهبری کاریسماتیک مختص جوامع استبدادی نیست. هیتلر، موسولینی و فرانکو در آلمان، ایتالیا و اسپانیای دمکراتیک شکل گرفتند. مردم در هنگام استیصال و بی‌قدرتی و سرخوردگی از قدرت‌ حاکم و در شرایط بحرانی با گرویدن به‌ اقتدار کاریزماتیک می‌کوشند برای خود هویت و امنیت روانی ایجاد کنند. روشن است که در کشورهای که‌ از سنت دمکراتیک کمتری برخوردارند و یا فاقد آنند خطر ظهور و دوام اقتدار کاریزماتیک بیشتر است. استالین، مائو، کاسترو، کیم ایل سونگ، خمینی و ادامه پایدار نظام بسته حتی پس از مرگ بسیاری از آن‌ها، نشانه زمینه مناسب‌تر رهبری کاریسماتیک در این کشور‌ها است. با این همه نقش این پیش زمینه‌ها را نمی‌توان مطلق کرد.
در دوران انقلاب مشروطه و یا در دوران دولت ملی مصدق ما شاهد بروز رهبری کاریسماتیک نشدیم. اما انسداد سیاسی در در دوران پهلوی و ناکام ماندن پروژه‌های دمکراتیک در انقلاب مشروطه و در دوران دولت ملی مصدق، گویا در ضمیر ناخودآگا‌ها ایرانیان این باور را ایجاد کرد که بدون رویکرد به رهبری قاطع و اقتدار کاریسماتیک دینی و سیاسی، راهی برای تغییر شرایط وجود ندارد.
در نظام‌های دیکتاتوری مردم حضورموثری ندارند و رهبر به مردم دیکته‌ می‌شود. در نظام‌های دمکراتیک، رهبران منتخب مردم و قابل تعویض هستند. حال آنکه در نظام‌های کاریزماتیک مردم رهبر را انتخاب نمی‌کنند بلکه‌ همانند ادیان به او می‌گروند. در انقلاب ایران ما با چنین فرایندی روبرو شدیم. نفوذ مذهب، امکانات سازماندهی در مساجد و مراسم دینی و وجود شخصیتی کاریزماتیک که مردم با او آشنایی داشتند، در گسترش و تداوم یافتن خیزشی که به انقلاب ایران منجر شد، نقش داشت و انقلاب ایران نیز هرچه جلو‌تر رفت در گسترش و تحکیم رهبری خمینی نقش تعیین کننده‌ای یافت. نیروهای لائیک و سکولار غیر دینی از ۱۵ شهریور به این سو هیچ شانسی برای رقابت با رهبری اسلام گرایان نداشتند. شکست سنگین بختیار و ناتوانی‌اش در رویارویی با خمینی تنها به دلیل نزدیکی او با سلطنت بر باد رفته پهلوی در آخرین روزهای آن نبود، بلکه تحولات بعدی نیز نشان داد آن دسته از نیروهای لائیک و سکولار نیز که خودر را به خمینی نزدیک ساختند، از بخت و فرجام بهتری برخوردار نشدند و از نخستین قربانیان پیروزی انقلاب اسلامی شدند.
این تنها پس از چند دهه تجربه تلخ حکومت اسلامی و با مرگ خمینی بود که نظام با بحران کاریسم روبرو شد. تلاش بی‌حاصل خامنه‌ای برای اعمال اقتداری بلامنازع و اصولا بحران نظام ولایت فقیه در ایران بخشا ناشی از پایان عصر کاریسم در ایران است که قدرت جایگزینی ندارد اما رهبری برای احیای آن تلاش می‌کند. اپوزیسیونی هم که می‌کوشد روش‌های کاریزماتیک رهبری خمینی را تقلید کند، تنها به فرقه‌ای بدل خواهد شد که تنها در میان هواداران خود، می‌تواند اقتدار کاریزماتیک را به نمایش بگذارد و در نزد مردم منزوی و بی‌اعتبار می‌شود. به نظر من بعید است بار دیگر جنبش اجتماعی نیرومندی در ایران با رهبری کاریزماتیک شکل بگیرد. امروز گرویدن عاطفی و خود سپاری توده‌ به‌ رهبر کاریزماتیک جای خود را به تمایل به اقتدار عقلانی سپرده است. حتی برآمد جنبش سبز برخورد مردم با موسوی و کروبی نیز به خوبی نشان می‌دهد عصر اقتدارهای کاریزماتیک در ایران بسر رسیده‌ است.

آیا انقلاب ۵۷ آخرین حلقه عصر پایان ایدئولوژی است یا سر آغاز جنبشهای مذهبی ایدئو لوژیک؟
هر دو. داریوش آشوری پیش از این به درستی انقلاب ایران را آخرین نمونه از انقلاب‌های کلاسیک‌ قرن بیستم خوانده بود که‌ با گفتمان‌های قهری، ویرانگرانه، سلبی ‌و آشتی ناپذیر با تکیه بر ایدئولوژی به‌ نتیجه‌ رسیدند. در این انقلاب‌ها معمولا ایدئولوژی‌های سوسیالیستی، لیبرال و یا ملی راهنمای عمل بوده‌اند. دراین معنا انقلاب ایران آخرین نمونه‌ ازاین انقلاب هاست که‌ رنگ و بوی کاملا ایدئولوژیک هم دارد. در عین حال این نخستین انقلابی است که اسلام گرائی و بنیاد گرائی در منطقه‌ را به پیروزی رساند. این درست است که پیش از انقلاب ایران نیز شاهد رشد اسلام گرائی سیاسی و جنبش‌های بنیادگرا در منطقه هستیم. اما این جنبش‌ها کمتراز توانی برخوردار بودند که‌ در انقلاب ایران بدست آوردند. در واقع بعد از انقلاب ایران است که‌ اسلام گرائی سیاسی بعنوان یک جنبش سیاسی گسترده‌ اجتماعی در سطح منطقه و‌ به عنوان یکی از چالش‌های دهه‌های پایانی قرن بیستم می‌یابد.

به‌ باور بعضی از کار‌شناسان اگر انقلاب رخ نداده‌ بود، شاه‌ نهایتا مجبور می‌شد به‌ انتخابات آزاد تن بدهد. انتخاباتی که‌ در هر صورت حکومت سکولار را ضمانت می‌کرد. نظر شما ‌ چیست؟
امروز ما می‌توانیم تا بی‌‌‌نهایت گمانه‌ زنی کنیم که‌ اگر چنین و چنان نمی‌شد روند تاریخ در ایران مسیر دیگری می‌پیمود. هربرت مارکوزه در جایی گفته بود تاریخ شرکت بیمه‌ نیست و روندهای آن تضمین شدنی نیستند. می‌توان گمانه زنی کرد که‌ نوعی توسعه‌ اقتصادی، روند جهانی شدن، رشد شهر نشینی و مدرنیزاسیون در ایران، دیر یا زود گسترش سکولاریسم را در جامعه‌ اجتناب ناپذیر می‌کرد. نظام‌های سکولار گرچه پیش شرط دمکراسی هستند اما با آن مترادف نیستند. حکومت‌ صدام حسین، اسد و قذافی نمونه‌هایی ازاین دست‌اند. بنابراین حتی اگر در دوران پهلوی‌ با توسعه‌ تدریجی بیشتری روبرو می‌شدیم، احتمالا سکولاریسم از زمینه‌های رشد بیشتری برخوردار می‌گشت. اما آیا این امر ضرورتا به حاکمیتی دمکراتیک می‌انجامید؟ هیچ تضمیمنی در کار نبود. البته تجربه نشان داده است جوامع پیرامونی سکولار وابسته به غرب از ظرفیت بیشتری برای گذار به دمکراسی برخوردار بوده‌اند تا کشورهای مستقل دیکتاتوری که به سادگی تسلیم خواست مردم خود نمی‌شوند.
از آن گذشته این گونه گمانه زنی بر برداشتی‌ کارکردگرایانه استوار‌ است. یعنی دمکراسی را از جمله فرایند کنش‌ها ی اجتماعی و سیاسی، درجه‌ای از آگاهی، رشد طبقات اجتماعی و نهادهای مدنی نمی‌داند، بلکه‌ بر آن است که جوامعع صنعتی خواه ناخواه به تدریج دمکراتیک می‌شوند. گیرم در این ادعا حقیقتی نهفته‌ باشد اما همه جوامع صنعتی الزاما دمکراتیک نشدند. چین نمونه‌ای زنده امروزی آن است. آلمان و ایتالیای فاشیستی نیز به رغم صنعتی و سکولار بودن به نظام‌های فاشیستی دچار شدند! حتی اسپانیا، پرتغال و بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین با فرایندهای مشابه روبرو شدند. بنابراین هیچ نشانه‌ای در دست نیست که‌ نشان دهد اگر رژیم شاه‌ توسعه‌ پیدا می‌کرد صد درصد مسیر ترکیه‌ را طی می‌کرد و دمکراسی گیرم شکننده ای‌ در آنجا شکل می‌گرفت. در ترکیه‌ نیز طی چند دهه شاهد ده‌ها کودتا‌ نظامی بوده‌ایم. نمی‌توان نقش مردم را همچون کنش گران اجتماعی در این تحولات حذف کرد و مدعی شد دمکراسی به‌ گونه‌ای اتوماتیک وار و خود به‌ خودی تنها در پی توسعه‌ صنعتی بدست می‌آید.
علاوه بر آن در مورد ایران؛ گذشته از عوامل ساختاری، فقر فرهنگی و ضعف گفتمان دمکراسی، منافع اقتصادی و سیاسی و موقعیت ژئوپولتیک ایران هم در عدم پشتیبانی قدرت‌های بزرگ از روند استقرار دمکراسی در ایران در گذشته نقش داشته است. شاید ما به‌ نوعی قربانی جنگ سرد و منابع نفتی خود شدیم. در آن دوران، نگرانی از اینکه‌ ایران با رشد نفوذ چپ، به‌ سمت بلوک شوروی بگراید و منابع اقتصادی و ژئوپولیتیک خود را از دست دهد، موجب وحشت آمریکا و کودتاه‌ سال ۳۲ شد. علاوه بر آن، درآمدهای نفتی دولت، زمینه تداوم دولت خودکامه و بی‌نیازی‌اش از تکیه بر مردم را فراهم کرده بود.

با این همه فرض کنیم این ادعا درست باشد که شاه‌ نیازمند زمان بود تا نظام پهلوی را دمکراتیک کند و به قول دایوش همایون ظهور «انقلابی نابهنگام» و زودرس این امکان را عقیم ساخت. چند سال دیگر باید وقت داده می‌شد تا زمان آن برسد؟ در این صورت چه کسی می‌بایست داور تشخیص «فرا رسیدن زمان» آن و صلاحیت مردم در برخورداری از نظامی دمکراتیک می‌بود؟ خود سلطان دیکتاتور؟ کدام دیکتاتور بدون فشار و به میل خود قدرت را ترک کرده است؟
به نظرم این نظریه توجیه‌ گرایانه‌ بیشتر به کار کسانی می‌آید که‌ نمی‌خواهند حکومت پهلوی را به‌ عنوان یک حکومت دیکتاتور و نامشروع در اذهان عمومی به‌ رسمیت بشناسند و تلاش می‌کنند گناه‌ آنچه‌ که‌ امروز با آن روبرو هستیم را یک سره بر سر انقلاب کننده‌گان بیاندازند. مضحک‌تر از این ممکن نیست که هنگام سقوط یک اتوبوس به دره، به جای راننده که فرمان را در دست دارد، سرنشینان مقصر اصلی خوانده شوند! ویا اگر خانه‌ای بر سر مردم خراب شد، به جای آرشیتیک، اهالی خانه مقصر آوار شدن خانه کاه گلی قلمداد شوند! در هیچ کجای جهان مردم از سر سیری، بیکاری و تفریح به‌ انقلاب روی نمی‌آورند، بلکه‌ ده‌ها عامل نارضایتی، فشار و بحران دست به‌ دست هم می‌دهند تا‌ مردم به بسوی انقلاب بردارند.

نقش روشنفکران لایئک و سکولار در ایستادگی در برابر پیش روی اسلام گرایان چه بود؟
نخست آنکه روشنفکران دینی نقش مهمی در تئوریزه‌ کردن ایدئولوژی انقلاب داشتند. آل احمد، فردید شریعتی، نقش مهمی در شکل بخشیدن به‌ گفتمان انقلاب اسلامی در کشور داشتند. سازمان مجاهدین خلق نیز علنا مبلغ انقلاب دینی بود. بخشی از روشنفکران لیبرال و چپ علیه در نقد آن‌ها همت گماشتند، اما از پایگاه اجتماعی و امکانات برابری برای به عقب راندن گفتمان دینی برخوردار نبودند.
سرنوشت بخش بزرگتری از روشنفکران سکولار چپ که به دفاع از انقلاب اسلامی پرداختند اما غم انگیز‌تر و پیچیده‌تر است. زمانی که گلسرخی در محاکمه خود «مولایش علی» را الهام بخش خود خواند و از همسویی مارکسیسم و اسلام خلقی و انقلابی سخن گفت، به روشنی مانیفست نگاه این بخش از چپ گرایان را نشان داد.
بسیاری از روشنفکران چپ و سکولار نیز که به‌ گفتمان دینی تمکین نکردند، تحت این عنوان که‌ دین امری روبنای و فرعی است آنرا دست کم گرفتند. بخش مهم‌تر نیروهای سکولارو چپ از آنجا که خطر اصلی را امپریالیستم و حکومت پهلوی و حتی لیبرالیسم می‌دانستند و یا به شوروی سابق متمایل بودند، با اسلام گرایان سیاسی هم سویی یافتند و حتی از خمینی در برابر بختیار و سپس بازرگان دفاع کردند. این همه‌ نشان دهنده‌ آن است که‌ چگونه‌ ذهنیت ضد امپریالیستی به ویژه در چپ ایران به گونه‌ای نیرومند بود که‌ به‌ جای دفاع از ارزش‌های سکولار در برابر پیشروی بنیادگرایان دینی، حتی با آن‌ها هم همداستان شدند تا‌ امپریالسیم و حتی لیبرالیسم را به‌ عقب برانند. این سیاست مهلک هم در گسترش گفتمان انقلاب اسلامی وهم در تثبیت حاکمیت جمهوری اسلامی نقش مهمی ایفا کرد.
در آن زمان صداهای که از ضرورت همسویی با لیبرال‌ها علیه بنیادگرایان اسلامی سخن می‌گفت و از جمله نظرات من که به همراه زنده یاد شهرام باجگیران در بیانیه شماره ۱۱۰ نشریه پیکار آنرا فرموله کردیم، نتوانست به گرایش فراگیر در چپ بدل شود. در حالی که چپ‌های پرو سوویت بیشتر با بنیادگرایان همسو شدند، بخشهای رادیکال‌تر نیروهای چپ از مبارزه همزمان علیه لیبرال‌ها و بنیادگرایان دفاع کردند.
سیاست همسویی با بنیاد گرایان اسلامی علیه‌ غرب چه در گذشته و چه در حال در ایران ومنطقه سیاست بس مهلکی و زیان بار است. نقش روشنفکران سکولار و چپ ایرانی در این زمینه‌ بیشتر منفی بود و موجب سلبب اعتماد عمومی از بخش بزرگی از چپ شد. نیروهای ملی و لیبرال اما برخورد نسبتا معتدل تری داشتند ولی ان‌ها هم ارزش‌های سکولاریسم را چندان پاسداری نکردند و بهر صورت با درجه‌ای تفاوت، هم چنان به‌ رهبری دینی در جامعه‌ تمکین کردند و جرات نکردند چالشی سکولار در برابر ارزش‌های دینی بیافرینند.
ادامه دارد
لینک بخش‌های پیشین:
بخش نخست
بخش دوم
بخش سوم






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024