پنجشنبه ۱ آذر ۱۴۰۳ - Thursday 21 November 2024
ايران امروز
iran-emrooz.net | Tue, 23.10.2012, 6:03

فردوسی و میانه‌اش با دین و اعتقادات آسمانی!


دکتر محمدعلی مهرآسا

بی‌گمان فردوسی یکی از بزرگان فرهنگ ایران و یکی از نوابغ حکیمان و فیلسوفان جهان است که در اثر با شکوهش«شاهنامه» فزون بر حماسه سرائی، بسیار حکمتها فرموده و فراوان اندرزها سروده؛ و اندیشه‌های والایش را استادانه بیان کرده است.

اما به دید من نکته‌ای که در این پدیده گرانمایه و گرانپایه از دید پنهان مانده و یا به دلیل‌هائی به آن نپرداخته‌اند، طنازی زیبائی است که در دیباچه این دفتر وجود دارد.

در سرآغاز دفتر شاهنامه فردوسی، ما چنین می‌خوانیم:

به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند رای / خداوند روزی ده رهنمای
.....
زنام و نشان و گمان برتر است / نگارندۀ برشده پیکر است
به بینندگان آفریننده را / نبینی، مرنجان دو بیننده را
نیابد بدو نیز اندیشه راه / که او برتر از نام و از جایگاه
سخن هرچه زین گوهران بگذرد / نیابد بدو راه جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی / همان را گزیند که بیند همی

و پس از چند بیت:
به هستیش باید که خستو شوی / زگفتار بی گار یک سو شوی
توانا بود هرکه دانا بود / به دانش دل پیر برنا بود
ازین پرده برتر سخن گاه نیست / زهستی مر اندیشه را راه نیست

پس از این سرآغاز، در چندین بیت دیگر به توصیف و تعریف خرد می‌پردازد تا جائی که می‌فرماید:
«خرد برتر از گوهر آمد پدید» و یا «خرد بهتر از هرچه ایزد بداد»

به این ترتیب، فرزانه‌ی توسی، خرد و شعور را بالاترین موهبتی می‌داند که آدمی دارد. بی‌گمان این دیدگاه درست و پذیرفتنی است و خرد بزرگترین گنجینه‌ای است که طبیعت در این ماده خاکستری رنگ درون کاسه سر آدمی نهاده و مردمان را با این موهبت بر دیگر جانداران سرآمدی و برتری داده است. و فردوسی بزرگ نیز تمام ارزش آدمی را به سبب داشتن همین خرد و شعور می‌داند.

اکنون به بررسی این ابیات بپردازیم. در بیت نخست سرآغاز می‌فرماید.

«به نام خداوند جان و خرد»

اندکی اندیشه و بینش اگر به کار گیریم، درمی‌یابیم حکیم توس چه زیبا و با مهارت خداوند آسمانی را به مقام همان انسان زمینی فرو آورده و زیرکانه و استادانه خود آدمی را به عنوان خداوند - و نه آفریدگار - معرفی کرده و به مقام خدائی بالاکشیده است. برای بیان موضوع و فهم مطلب، باید نخست به این پرسش پاسخ دهیم که خداوند جان و خرد کیست؟

می‌دانیم معنا و مفهوم لغوی و فرهنگی‌ی «خداوند» واژه‌های دارنده، ارباب، مالک و صاحب است. پس دنباله پرسش این چنین جان می‌گیرد که صاحب و مالک جان و خرد کیست که فردوسی به نامش سوگند یاد می‌کند؟ از سوی دیگر می‌دانیم جانداران فراوانند؛ از تک سلولی تا گیاه و حیوان و آدمی، همه زنده‌اند و خداوند جان، یعنی مالک جان هستند. اما در میان آنها تنها آدمی است که همراه جان، خرد نیز دارد و خداوند یا دارنده و صاحب جان و خرد است. در ضمن اندیشه از همین مقدار برتر نمی‌رود و تفکر نمی‌تواند به اوهام راه ببرد؛ و آنچه به توهم راه بر می‌شود اندیشه نیست، بل خیال است؛ پس اندیشه مالک و خداوندی برای جان و خرد جز آدمی نمی‌شناسد.
همچنین می‌فرماید: «خداوند نام و خداوند رای »

«نام» در اینجا به منظور شناخت و شناسائی است؛ و «رای» نیز یعنی اراده و خواسته؛ می‌دانیم که دارندۀ صفت شناخت و امتیاز شناسائی، و همچنین دارنده توان اراده نیز کسی جز خود آدمی نیست. زیرا آدمی هم شناخت به درون و برون خویش دارد و هم صاحب اراده است و با تصمیم و اراده زندگانی‌اش را به پیش می‌برد و نیازهایش را برمی آورد.

البته در بعضی چاپها به جای «رای» واژه «جای» آورده‌اند و نوشته اند«خداوند نام و خداوند جای» که باز هم نشانی از آدمی است. زیرا آدمی است که جا و مکان دارد؛ وگرنه، الله و یهوّه طبق نظر کتابهایشان(تورات و انجیل و قرآن) لامکان است و جا و محلی برایش متصور نیست.

پس در این صورت، صاحب جان و خرد؛ و دارنده نام و مکان و اراده، موجودی نیست جز خود آدمی که هم جان دارد و زنده است؛ هم دارنده خرد است؛ هم شناخت دارد؛ و هم دارای مکان و اراده برای زیستن است.

«خداوند روزی ده رهنمای» نیز خود آدمی است. زیرا هیچ نیروئی قادر نیست به انسانی که کار نکند روزی برساند. و آدمی تا کار نکند و رنج نبرد، مقدور نیست بتواند از جائی و منبعی- چه در لاهوت و چه در ناسوت - یک شاهی کسب درآمد کند و توانا به زندگی باشد و زنده بماند. همچنان که دیگر حیوانات نیز تا به دنبال تهیه غذا نروند و در پی روزی ندوند، زنده نخواهند بود؛ و آفریدگار توهمی و نادیدۀ ساخته‌ی دست ادیان هیچ دانه‌ای را در لانه‌ی آنها نمی‌گذارد. و نیز اگر باغ و بوستان را آبیاری نکنند، در اندک مدتی گیاهان و درختان پژمرده و سرانجام خشک شده و می‌میرند.

رهنمای و راهنمائی نیز صفتی است که از خردمند بودن برمی‌خیزد.

به این گونه فردوسی، به نام این انسانی که دارنده جان، خرد، شناخت، مکان و اراده است و می‌تواند روزی خود را با نیروی بدنی‌اش فراهم سازد، سوگند یاد می‌کند.

برای اثبات بیشتر و تأیید این برداشت و تأمین درستی این فرضیّه درمورد نبود خدا و فقدان آفریدگار در میدانگاه و جولانگه پیشگفتار نظم شاهنامه، باید نگاه کنیم به چند بیت بعد که می‌فرماید:
به بینندگان، آفریننده را / نبینی، مرنجان دو بیننده را

باید خیلی باهوشیاری و تیز بینی به این ابیات بنگریم تا بتوان ظرافت و مهارت کار فردوسی را دریافت. از یک سو به روشنی می‌گوید با چشمانت نمی‌توانی آفریننده را ببینی، پس چشمانت و درنتیجه وجودت را به رنج و عذاب نینداز. و آنگاه در دو بیت پائینتر رندانه گفته است:
«خرد گر سخن برگزیند همی / همان را گزیند که بیند همی»

یعنی خرد و شعور آدمی اگر چیزی را بپذیرد و ادعائی را برگزیند، آن چیز همانی است که با چشم دیده باشد و بتواند آن را به روشنی ببیند. ظرافت کار در این است که به ما می‌فهماند:
۱- بهترین صفت بشر شعور و خرد او است.
۲- خرد امر می‌کند اگر چیزی را نمی‌بینی باورش نکن.
۳- و تو با چشمانت نیز نمی‌توانی آفریننده را ببینی.

اگر این سه موضوع را کنار هم چیده و به هم ربط دهیم، حاصل کار این است که: آفریدگاری وجود ندارد؛ زیرا چشمانت او را نمی‌بیند؛ و خرد هم می‌گوید تا چیزی را نبینی باورش مکن.

اما سرانجام می‌فرماید، حالا که مجبوری وجود آفریدگار و پروردگاری را به اجبار بپذیری تا به مرتد و ملحد بودن متهم نگردی و جانت را به حکم ارتداد از دست ندهی، پس:
به هستی‌اش باید که خستو شوی / ز گفتار بیگار یک سو شوی

خستو شدن یعنی اقرار کردن؛ و واژه« بیگار» نیز یعنی بی ارزش و مفت. کارگری که مفت کار کند، می‌گویند بیگاری کرد. پس حکیم توس می‌فرماید:
ای دارنده جان و خرد! شما فقط باید به وجود آفریدگار اقرار کنید – نه ایمان داشته باشید - تا از بحث و مجادله بی بها و بی مقدار و حرف مفت رها شده و دچار یاوه گوئی نشوید. چه زیبا این بزرگوار زنده کننده زبان پارسی بحث و مجادله در مورد الله و خالق و این گونه فرضیّات را سخن مهمل و یاوه و بیگار به خواننده معرفی می‌کند!

به کوتاه سخن آفریننده شاهنامه می‌فرماید: چون خرد تنها دیدنی‌ها را قبول دارد و شما نیز نمی‌توانید خدا را با چشم ببینید- زیرا وجود ندارد - پس شما صاحبان جان و خرد و نام و اراده، در این زمان و مکان، به دلیل زور و جبری که بر جامعه حاکم است، مجبورید به وجود پروردگاری که دینها ساخته‌اند اعتراف کنید(خستو باشید) ؛ و گرنه سرتان را برباد خواهید داد. اما! بدانید آفریدگاری نیست تا به آن ایمان داشته باشید؛ تنها برای خلاصی از تکفیر، به وجودش اقرار کن!

(بدبختانه در بسیاری از چاپهای شاهنامه که در روی اینترنت ثبت شده است، حروف‌چین و یا تایپیست دقت لازم را به کار نبرده و به جای «بیگار» واژه‌ی «بیکار» را نوشته‌اند که به کل غلط است. گفتار بیکار معنی ندارد.)

بی‌گمان آوردن بیت «توانا بود هرکه دانا بود / به دانش دل پیر برنا بود» در میان این ابیات که از منظر بحث و گفتمان همتائی و همخوانی با بقیه ابیات ندارد؛ و چند نفر از ادیبان فردوسی شناس نیز آن را الحاقی می‌دانند، از سوی هرکس بوده، کاری هدفمند بوده و برای بیان این مقصود و منظور است که روشن کند دانائی و دانشمندی ضمن آنکه سبب می‌شود آدمی ایمان تعصب گرایانه نداشته باشد، باعث توانائی در پیکار با جهل و خرافات؛ و شادابی و برنائی‌ی ذهن می‌شود. به سخنی کوتاهتر، آراستگی با دانشها هم نیروی کلام و گفتار را می‌افزاید و هم نشاط و جوانی‌ی اندیشه را فراهم می‌سازد.

به این جهات اگر فردوسی را یک آتئیست ندانیم، دستکم باید در ایمان و اعتقادش نسبت به آئین تازیان تردید داشت. و اگر نوعی باور سُست و رقیق مذهبی را گاه به گاه نشان داده باشد، به یقین مصلحتی را در آن دیده است تا مفری برای نجات از کینه محتسب و مفتی داشته باشد...همان کاری که خواجه شیراز جناب حافظ می‌کرد و محتسب را فریب می‌داد.

مگر نه این است که فردوسی در عهد سلطان محمود غزنوی مسلمان متعصب حنفی مذهب می‌زید و شاهنامه را برای خوش آمد محمود به او پیشکش کرده بود؟ پس رعایت کینه توزی سلطان و هراس از شمشیر این غلام بچه‌ی قشری لازم بوده است.

پس از این مقدمه ابیاتی در بیان آفرینش جهان و چگونگی پدیدآمدن گیاه و حیوان و آدمی برروی زمین در شاهنامه می‌بینیم که از چند جهت جای تأمل و تدبُّر دارد.

۱- فردوسی در قرن چهارم و اوائل قرن پنجم هجری معادل قرن یازده ترسائی (میلادی) سخن می‌گوید و چامه می‌سراید. پس باید به میزان پیشرفت دانش و اندازه‌ی آگاهی‌ی جامعه در زمان و مکان توجه کنیم و از حکیم توس توقع نداشته باشیم که خلقت را برمبنای دانشهای امروزی تبیین کرده باشد. بر روال آنچه در زمان جاری بوده است، چهار گوهر(عنصر) خاک، آب، باد و آتش پایه‌های ساخت جهان می‌دانستند و فردوسی نیز به آن اشاره دارد. با وجود این می‌بینیم که گفتار در بیان آفرینش هیچ رنگ دینی و خرافه پردازی ندارد؛ و آفرینش را به صورت اتفاقی توصیف می‌کند. و سرانجام در بیت آخر این بحث می‌فرماید:
چنین است فرجام کار جهان / نداند کسی آشکار و نهان

هیچ کس نمی‌داند این گیتی چگونه به وجود آمده است و به پایان خواهد رسید.

سپس در آفرینش مردم و یا آدمی می‌گوید:
«چو زین بگذری مردم آمد پدید / شد این بندها را سراسر کلید»

از این بهتر مگر می‌شود در آن زمان و مکان به وجود آمدن انسان را تعریف کرد؟ چون موضوع آفرینش کائنات و گیاه و حیوان به سرآمد، مردم آمد پدید. فردوسی نمی‌گوید انسان آفریده و یا خلق شد؛ می‌فرماید به وجود آمد؛«آمد پدید...» و چنین نیز بوده است و آدمی از نوعی شامپانزه تکامل یافت و پدید آمد. در ضمن می‌فرماید: همین آدمی کلیدی شد برای گشودن این بندها و این رازها و این قفلهائی که در جهان وجود دارد. «شد این بندها را سراسر کلید»

می‌بینید چه زیبا مردمان را توانا به حل مسائل و گشودن رازها می‌داند؟ بعد می‌فرماید:
«سرش راست بر شد چو سرو بلند / به گفتار خوب و خرد کاربند»

همین آدمی در میان جانداران قامت آراست و بر دو پای قرار گرفت و راست قامت گشت. در ضمن با سخنها و نوشته‌های خوب و گهر بارش – همچون خود فردوسی – خرد و شعورش را به کار گرفت و چنین راه و رسمی را در زندگی پی نهاد.

و اگر بحث مقایسه هم درمیان باشد، باید به یاد آوریم که در زمان فردوسی، در اروپا چنگال کلیسای قهار کاتولیک و قدرت خدائی واتیکان حاکم است و مردم در زیر یوغ دین «عیسویّت»ی کلیسای خون آشام ضمن این که از زندگی نیز به ستوه آمده‌اند، نظاره گر بیان خرافات واتیکان در مورد خلقت کا ئنات‌اند. و هیچ کس جرئت ندارد برخلاف بیان احمقانه‌ی تورات دیدگاهی نسبت به آفرینش مطرح کند!

۲- فردوسی در همان زمان و در خراسان قرن چهارم و پنجم هجری و زیر نظر شریعتمداران و تحت امر نوعی فقاهت تنگ و متحجر، گرچه سخن به ایما و اشاره می‌گوید و خدا شناسی را آنچنان ماهرانه در لفاف فلسفه می‌پیچد که کس پی به راز و رمز نبرد، اما ناگزیر است از سران دین اسلام نام ببرد و توصیفی هرچند آبکی و کم مایه از آنها به میان آورد. به این جهت می‌بینیم دوسه بیتی در وصف پیامبر اسلام و خلفای اربعه سروده است تا از کین فقیه و بیم حاکم در امان ماند.

اما اغلب همین بیتها نیز چنان سست و بی مایه‌اند که خود فریاد می‌زنند اینها از حکیم توس نیست و الحاقی است. مانند:
«چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی / خداوند امر و خداوند نهی»

شاعری به بزرگی فردوسی امکان ندارد دو وا ژۀ وحی و نهی را قافیه کند. و یا:
«منم بندۀ اهل بیت نبی / ستایندۀ خاک پای وصی»

فردوسی اگر چنین قافیه سازیهائی نا مأنوس می‌کرد در قله شعر قرار نمی‌گرفت.

بدیهی است در هر دوره، و در زمان هر حاکم مستبد و متعصب، برای این که شاهنامه از دسترس جامعه دور نشود و نسخه نویسی‌اش ادامه داشته باشد، فرهنگ دوستان زمان به حیله متوسل شده‌اند؛ و بیت‌های الحاقی را به آن افزوده و پیوسته‌اند تا این شاهکار از گزند خناسان به دور ماند. در زمانی که سُنیگری رسم زمان بوده و حاکمان سنی فرمان می‌رانده‌اند، خردمندان دلسوز فرهنگ ایرانی، شاعران اندک مایه را واداشته‌اند تا نسبت به عُمَر و ابوبکر بیتهای توصیفی بسُرایند و به چنین کتابهائی بیفزایند.

فردوسی در دوران حکومت سلطان محمود حنفی مذهب می‌زید و سرودن شاهنامه را همراه با قول سلطان در اجرای کمک مادی و به امید صله‌ای معتبر ادامه می‌دهد؛ و حتا در توصیف چنین سلطانی ۴۶ بیت نیز سروده است. پس لاجرم باید رعایت جوانب را داشته باشد و از خلفای راشدین که مورد احترم محمود بوده‌اند تعریف کند... و زمانی که شیعیگری رواج داشته و پادشاهان شیعی مذهب متعصب صفوی درسر کار بوده‌اند، توصیف علی باید در شاهنامه می‌آمد و گنجانده می‌شد تا سلطان دستور به آتش کشیدن کتاب را ندهد. در نتیجه، ابیاتی سست و مهمل و گاه سخیف سروده و به آن ملحق کرده‌اند. مانند:
به دل گفت اگر با نبی و وصی / شوم غرقه دارم دو یار وفی
برین زادم و هم برین بگذرم / چنان دان که خاک پی حیدرم

بی‌تردید این اراجیف را آدمی کم‌مایه اما دلسوز گفته و به شاهنامه افزوده است تا آن را از دست کینه توزیهای ملاباقر مجلسی‌ها نجات دهد.

آری این چنین فیلسوف نابغه‌ای است آن فردوسی که ما شناخته‌ایم.

کالیفرنیا دکتر محمد علی مهرآسا 22/10/2012






نظر شما درباره این مقاله:








 

ايران امروز (نشريه خبری سياسی الکترونیک)
«ايران امروز» از انتشار مقالاتی كه به ديگر سايت‌ها و نشريات نيز ارسال می‌شوند معذور است.
استفاده از مطالب «ايران امروز» تنها با ذكر منبع و نام نويسنده يا مترجم مجاز است.
Iran Emrooz©1998-2024