iran-emrooz.net | Fri, 20.07.2012, 11:19
پاسخی به «تا کنون کردی چنین، اکنون مکن» (۱)
بد به غایت کردهای، افزون مکن!
والد بمانعلی
فاجعۀ تعبد ایمانی عموماً، و انقلاب فرهنگی خصوصاً چنان زخم های عمیقی بر وجدان ایرانیان بر جای نهاده که کسانی را بر آن داشته است تا از خشم فرو خورده، با مسببان حکومت اسلامی به درشتی سخن گویند. اندیشه پردازان دینشیفتهای که این شب تیره را بر ایران فرو انداختند هم از خوف پنجه خونریز حکامی که خود خود به قدرت رساندند و شاید اندکی هم از بیم خروش قربانیان این معرکه، دیری است که مدینه فاضلهای که خواستند بنا کرد را وا نهاده و بهسپهرهای دیگری کوچیده و اسلام شناس دانشگاههای غرب شدهاند و پزهای عالمانه میدهند.
این نواندیشان، هنگام برو بیایشان، اسمهای عاریتی بر خود مینهادند، تا در هاله هاتف غیبی مشتاقانی را بفریبند (۲). زمانی دیگر بهجان دانشجویان دانشگاههای ایران که تعداد قطعات کفن را نمیدانستند میافتادند. امروز که نادم گشتهاند و از مدارا سخن میگویند، آماج بدگمانیهای مار گزیدگانی هستند که از ریسمان سیاه و سفید این جماعت میترسند و از خود میپرسند باز چه خیالی در سر دارند. اما چه توان کرد که محافل علمی ینگه دنیا و بلندگوهای فارسیزبان بیگانگان، همینها را سر دست میبرند و بهنام روشنفکر دینی یا عارف فیلسوف یا منادی جنبش سبز، افکار و اطوارشان را برای روز مبادا بهخورد دیگران میدهند.
اینان که نقش بازی کردن را هم خوب بلدند، حنجره دریدنها و کف به دهان آوردن های روزگاران پیشین را فعلا به سوئی نهادهاند و بهنشانۀ غنای فکری و ژرفاندیشی و خاکساری و استغناء، آرام و سر بهزیر و شمرده سخن میگویند، با غمزههای کلامی دست بهقلم میبرند و از سلوک گذشته خویش پوزش خواهی که هیچ، یادی هم نمیکنند. یک روز فریادشان بلند است که وامصیبتا، سکولارها قرار است دینداران مظلوم را قتل عام کنند، دیگر روز مدعیاند که خلایق دیندار، دموکراسی را به التماس از ایشان چشم دارند. اما اگر جنایات مذهب ایشان را از سینه تاریخ بیرون بکشید و پیش رویشان بگذارید، یا آنچه خود، به علقه دین، در نکبت این دههها مرتکب شدند را به یادشان بیاورید، یا به سنگر شعر و شعور عوامانه «اسلام بهذات خود ندارد عیبی، هر عیبی که هست از مسلمانی ماست» پس مینشینند یا به گدار نگرش «ذات گرایانه» میزنند تا از مسئولیت خویش و مکتب و مرامشان شانه خالی کنند!
سخن در این نوشته از دباغانی است که پوست ملتی را چنان کندند که تاریخ روایت آنرا بیگمان چونان گزند ایلغارهای دیگر خواهد سنجید، ور نه حکایت نرمزبانان دیگری از همان قوم که راه هجوم دینزدگان درنده خو را هموار کردند هم بهوقت خود گفتنی است. به اجمال، راقم این سطور از زنده یاد عباس فریور، منشی مَحرم دکتر محمد مصدق شنیده بود که وقتی در آن روزگاران مؤمن خوشنامی را برای گماردن بهمقام وزیر فرهنگ پیشنهاد کردند، آن پیر روشنبین زیر بار نمیرفت و بهپیام آور میگفت که اگر چنین کنم اول کارش این خواهد بود که چارقد سر دخترکان معصوم کند. اما مصدق آنقدر فرهیخته و والا بود که وی را بهسبب اعتقاداتش نرنجاند و شغل دیگری در ماجرای خلع ید از شرکت نفت، که از آسیب تعصباتش در امان باشد، بهوی بسپارد. عبدالله برهان درنقدی که بر «کژراهه» احسان طبری جدیدالسلام نگاشته گفته است که هنگامی که دکتر مصدق خواست انجام کاری را بهوی محول کند، همو که بعدها بهدستاویز علوم مدرن وجود باری را ثابت کرد، پیش از قبول آن مأموریت بهاستخاره روی آورد، اما امر بهتشکیل دولت موقت انقلاب را بی ترس از بر باد رفتن ایمانش بهروی چشم گذاشت.
تازه او باشرف بود و یگانه بود و در دوران خودکامگی پهلوی دوم رشادتها کرده بود. امروز دیگر بههیچکدام از این فضیلتها نیازی نیست. همین که دارالعلم دست چندمی در ینگه دنیا، شغلکی بهدستشان بدهد کافی است که پا بهمیدان بگذارند و موعظههای نوظهوری را پیش گیرند. یک جا دو برادر ِ هموند پیشین حجتیه را صدر نشین میبینیم که حالا در ایالات متحده بهلباس جامعه شناس درآمدهاند و گمان میبرند که از یاد برده ایم که دیری هیزمکش آتشافروزی روحانی سرشناسی بودند که مدعی است «مردم خود حقی ندارند که بهحکومتی واگذارکنند و حکومت بی تنفیذ ولی فقیه طاغوت است» (۳). جای دیگر سینما شناسی از دانشگاه کلمبیا مفتخر بهدرب باشی جنبش سبز سینه سپر میکند که ما همه «بچه مسلمانیم» (۴)، انگار که هیچ دیگرانی بر این خاک نمیزیند.
دیگری که یک پا نظریه پرداز شده است و مقالههای شبه علمی مینویسد و چپ و راست جایزههای روی دست مانده میگیرد، در برنامه «پرگار» بیبیسی، در نقد شکستن حرمت باورهای دینی، در مقام مقایسه میگوید که ریشخند نسل کشی یهودیان را در غرب برنمیتابند. چرا نپرسیم، آخر کجای کشتار مردمان خنده دارد که وی اینرا دلیل زشتی طنز گوئی در باره جزمهای آئینی میآورد که آنهمه زجر و آزار بر مردمان روا داشته و جانهای عزیز بسیاری را گرفته است و میگیرد. آئینی که دست از کوچکترین جزئیات زندگی خصوصی خلایق بر نمیدارد؛ جرأت دارید بپرسید طعام حرامی که من میخورم چه ربطی به آقایان دارد و چرا باید مستوجب تعزیر باشد؟ در همان گفتگو در چرخش بهدور توهین بهمقدسات، یکی از شرکت کنندگان پرسش نغزی را مطرح میساخت (۵). او (نقل بهمضمون) میگفت، فرض کنیم که شما گیاهخوارید و گاوتان را هم مقدس میدانید و میپرستید. اگر بهخانه شما میهمان بشوم منی که گوشتخوارم، انتظار ندارم که برایم خورشی درست کنید. بهنان و سبزی شما قانعم، مخلص گاو شما هم هستم! اما اگر داشتم توی خیابان قدم میزدم و کاری نه بهشما و نه بهمقدساتتان داشتم و گاو شما با شاخش زد و مرا خونین و مالین کرد، حق ندارم برای دلخوشی خودم هم که شده بهگاو و آئینتان بخندم؟
از مطلب پر دور نیفتیم. بهچشم دیدیم چه بر سر گذر نسلهای پیاپی ایرانیان بهدباغخانه دین رحمانی این حضرات آمد. و میپرسیم دیگر چه مانده است که برای آن دندان تیز کردهاند؟ مگر بنیانگذار راحل این غوغائیان نمیفرمود که اسلام این آزادیها را اجازه نمیدهد و پوست از سر کسانی میکند که مثلا بخواهند توی دریا تنی بهآب بزنند. و از برافراشتن دارها در میدانها خلایق را میترساند که پیکر نا پارسایان را آونگ آنها خواهد کرد؟ با این حال شرم و حیا صفت برجسته این ظایفه نیست و زود از یاد بردهاند که خود بهوقت سرمستی از قدرت، ساحتی را از تعرض مصون نداشتند. یکی از برکشیدگان نسل جدید این دینبارگان، بهریسمان « ذات گرائی دلالت شناختی» میآویزد تا «قرائت رفرمیستی مدارا محور» را برتابد و «از حقوق بنیادین اقلیتهای دینی و دین ناباوران در جامعه دینی [!] دفاع کند.» باشد! اما مگر چند گونه جامعه دینی وجود دارد و چگونه باور کنیم که مال شما با آنکه هست، یا آنها که بودهاند فرقی دارد؟ تبهکاریهای متولیان آئین شما که بههرحال حجت آنند، کم نبود، که حالا باید آزمودهای را باز آزمود؟
اگر از فضل فروشیهائی که گواریدنش برای نگارنده دشوار است بگذریم، نویسنده مقاله مورد نظر گویا مصمم است «با اقامه ادلهای در نقد خوانش ذاتگرایانه از اسلام، از قرائت رفورمیستی از اسلام دفاع کرده با تفکیک میان "نقد" و "توهین" ناروائی اخلاقی توهین بهمقدسات دینی را تبیین» کند. بکند! حرفی نیست. اما شرح این وطیفه را آسان نمیگوید. پیش از آنکه درد اصلی و مایه رنجش خود را از پرده برون اندازد، مقدمه طولانی و ملال آور و نفسگیری آکنده از خودنمائی های فیلسوف مآبانه میچیند و تلی از اسم و "ایسم" های ربط و بی ربط بر هم میانبارد تا « در مقام تمثیل» بگوید که « اگر کسی سخنی بگوید که متضمن ناسزا به پدر شما باشد، مرتکب فعل غیر اخلاقی شده است؛ در عین حال اگر همین فرد در جمعی در باره پدر شما به طعنه و یا لحن تخفیف آمیزی سخن بگوید؛ چه عکس العملی به او نشان میدهید و یا باید نشان دهید؟» سخن ازهمان پدری است که دیگران را "آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت". پاسداری از این حمیٌت خانوادگی که به شکل رسالتی عام چونان تکاپوی رستگاری عالمی چهره مینماید، بهجای خود، مردم را دست کم میگیرد و ابن سینا را که معراج نامهاش یکسره نهی خرافه است بهدایره « برهان وجوب و امکان» تقلیل میدهد و البته انتظار دارد که صدائی هم از کسی بلند نشود، چرا که البته جهشهای ایمانی و حکم شرع اقدس چون و چرا ندارد. همه این صغراها و کبراها را هم که درست گیریم، چه دردی از ذات مثله شده ایرانیان بهدست دینیاران مبشر قرائتهای باب میل ایشان دوا میکنند؟
میفرماید «عموم روشنفکران دینی قرائتهای مختلف از دین را بهرسمیت شناخته [اند] در حالیکه قرائتهای سنتی، سنتگرایانه و بنیادگرایانه از اسلام را ناموجه میدانند». خوب بدانند! جان عزیزانی را که با همان قرائتها گرفتند چگونه میشود، با «قرائت تجدد گرایانه»ای که این نواندیشان « برمیکشند و برمسند تصویب مینشانند» اعاده کرد. لابد از طریق «عدل» که او «بهمثابه یک مفهوم مهم اخلاقی» در نظر میگیرد، اما نمیگوید بهجز عدلی که مردم در گورهای دسته جمعی و جامعهای نابهسامان و فرو پاشیده دیدهاند، در کدام دورانی مصداق حقیقی یافتهاند. تأسف میخورد که «... کسانی که سالهاست در آزادی زیستهاند ... از روائی [؟] اهانت بهمقدسات دفاع میکنند؛ سخنی که از لوازم منطقی آن روا انگاشتن تخفیف کردن پیشوایان ادیان و مذاهب مختلف است. اگر با اهانت کردن بهبزرگان معنوی یک قوم میتوان رستگار شد؛ پس لاجرم رواست که شیعیان، بزرگان اهل سنت را تخفیف و تمسخر کنند». گوئی که نمیکنند! ناچار میتوان فهمید که دغدغه وی نهادینه کردن تحمل کردن و دم نزدن است. اما آنان که بهپرخاش همین نواندیشان دینی امروز بهغربت آوارگی گرفتارند، در عمل دیدهاند که چگونه توهین که نه، کوچکترین انتقادی بهآستان ایشان و مقدساتشان چه پیامدهای شومی داشته است. البته باید حق داد که اسلامیان غالبا توهین لفظیبهدیگران را روا نمیدارند بلکه با تیغ آخته بهسراغ منقدان میروند و زحمت بحث و جدل بیهوده را بر خود هموار نمیسازند.
باز فرماید که «... ساکنان امروز سرزمین ایران مسلمانند و بهدین اسلام و مذهب شیعه باور دارند و از تخفیف کردن بزرگان این آئین حقیقتاً آزرده میشوند... این مخدوش کردن مرز میان "نقد" و "توهین" و دعوت دینداران بهشنیدن و تحمل کردن و دم برنیاوردن در برابر اهانتها ... پا در گژراهه نهادن است و راهی بهدهی نمیگشاید.» نخست اینکه اگر لغزش لفظی نباشد، آرمان کسان بسیاری ره یافتن بهدهی نیست که آنان را در دایره تعبدات دینی محصور سازد. چشم انداز آنها که با دین شما کاری ندارند افقهای بازتر و گام نهادن بر گستره فرهنگ و تمدن و تعالی است. از این گفته نمادین هم که بگذریم، بیاد آوریم که این فرجام تلخ را دین ستیزان بهارمغان نیاوردهاند. او که دین را بهسیاست آلود چنین کرد، یا آنکه پیشوای دین سیاسی در حسینیه ارشاد شد بر چنین خلطی راه گشود.
کلام آخر اینکه از نواندیشان دینی که اینک از سریر قدرت فرو افتادهاند، یعنی از همان پبروان فلان خط تشنه کشتارهای پشتبام، بهوقت خود بسیاری چیزها دیدهایم اما هرگز بهمحک تجربه نیازمودهایم که «... از سر صدق و درد و مروت، با طرح و بسط قرائت رفورمیستی و رحمانی از اسلام، سالهاست که بهبازخوانی انتقادی سنت دینی مشغول ... و گفتمان تأثیرگذاری در این زمینه پدید آورده ... و در این مسیر، ... ناملایمات بسیاری را بهجان خریده» باشند. این ناملایمات کدامند؟ گستردن بساط شعبده و ترفند است؟ برخورداری از مواهب آزادی و دموکراسی و زندگی آسوده در غرب است؟ جمال خویش را در تلویزیونهای بیگانگان بهنمایش گذاشتن است ...
به باور نگارنده، این دست مقالههای در همبافته از فرایافتهای گنگ و ناآشنای غربی آمیخته با واژههای توخالی که هرگز مصداق بیرونی نداشتهاند، شاید بهکار انشا نویسی در مدرسه بیایند و دست بالا مقامی همتراز علم بهتر است یا ثروت بیایند. اما گرهی از کار فروبسته ملتی قربانی دین حکومتی و حکومت دینی نمیگشایند. یادش بهخیر « دخو»، جایش خالیست تا چرند و پرندی بنویسد که امان از دوغ لیلی ...
--------------------
۱. عنوان مقالهای بهقلم آقای سروش دباغ، فرزند آقای دکتر عبدالکریم سروش. نقل قولهای درون «» از همان نوشته است.
۲. دهخدا در معنی "سروش" گوید- هر فرشتهای که پیغام آور باشد عموماً و فرشتهای که مژده آرد، خصوصاً که هاتف غیب نیز گویند.
۳. «آیت الله مصباح یزدی ... برای ما با آیه و حدیث سند آورد که در نظام اسلامی، مردم هیچ حقی ندارند. حق هرچه که هست تنها برای خدا و ولی اوست. مردم گلهای هستند که نا بالغ اند و خیر و صلاح خود را نمیدانند و باید توسط چوپانان الهی بهمنزل مقصود برده شوند». از نامه یک سردار اخراجی سپاه پاسداران ، بهنقل از سامانه اینترنتی آقای نوری زاد.
۴. اگر مسلمانی ایشان از اعتقاد هزاران هزار خرافه پرستانی که هر شب جمعه رهپوی چاه جمکران اند تا در آن عریضه بیاندازند برتر است، چرا برای آگاه کردن آنها تا حالا قدمی برنداشته؟ آیا چیزی نمیگوید تا مبادا ضریح ایمان کسی ترک بردارد؟
۵. آقای عبدی کلانتری