iran-emrooz.net | Tue, 30.08.2005, 9:04
بخش دوم و پايانی
برخورد تمدنها
جرد داياموند / برگردان: علیمحمد طباطبايی
|
سهشنبه ٨ شهريور ١٣٨٤
اكنون بگذاريد مورد بررسی قرار دهيم كه آيا اين طرح كه از برخورد اروپايیها با بومیهای آمريكايی به دست آمده میتواند در فهم طرح كلی تاريخ آفريقا به ما كمكی نمايد، يعنی آنچه كه من در ٥ دقيقه خلاصهای از آن را ارائه خواهم داد. من در اينجا میخواهم كه بر تاريخ آفريقای زير صحرايی توجه خود را معطوف سازم، زيرا اين منطقه در مقايسه با آفريقای شمالی چه از جهت فاصله و چه آب و هوا از اوراسيا منزوی تر و پرت تر است، يعنی آفريقای شمالی كه تاريخش با تاريخ اوراسيا به شكل بسيار نزديكی مرتبط است. ما دورباره شروع میكنيم:
دقيقاً به همانگونه كه ما اين پرسش را مطرح ساختيم كه چرا ژنرال كرتز مكزيك را قبل از آن كه مونتزوما بتواند اروپا را مورد هجوم قرار دهد شكست داد، میتوانيم اكنون به نحوی مشابه بپرسيم كه چرا اروپايیها آفريقای زير صحرايی را قبل از آن كه آنها بتوانند اروپا را مستعمره سازند به استعمار خود درآوردند. عوامل تقريبی همان عوامل آشنا هستند، بعنی اسلحهها، فولادها، كشتیهای اقيانوس پيما، سازمان سياسی و خط. اما برای بار ديگر میتوانيم بپرسيم كه چرا اسلحهها و كشتیها و امثالهم میبايست در اروپا ساخته شوند و نه در آفريقای زير صحرايی. برای دانشجويانی كه تكامل انسان را مورد تحقيق قرار میدهند اين پرسشی به ويژه گيج كننده است، زيرا انسان ميليونها سال قبل از آن كه پايش به اروپا رسد در قارهی آفريقا در حال تكامل بود و حتی به لحاظ اندام شناختی هوموساپينهای مدرن احتمالاً در اين ٥٠ هزار سال آخری بود كه تنها از طريق قارهی آفريقا توانستند خود را به اروپا برسانند. اگر زمان يك عامل تعين كننده در تكامل جوامع انسانی بود، آفريقا میبايست از امتياز و برتری قابل توجهی نسبت به اروپا برخوردار باشد.
و برای بار ديگر، آن پيامد بيش از هر چيز تفاوتهای زيست جغرافيايی را در دستيابی به گونههای حيوانات و گياهان وحشی قابل اهلی شدن منعكس میسازد. چنانچه توجه خود را به اولين حيوانات اهلی شده معطوف سازيم، بسيار حيرت انگيز است كه تنها حيوان اهلی شده در آفريقای زير صحرايی يك پرنده بوده است. تمامی حيوانات پستاندار اهلی شده در آفريقا ـ گاو، گوسفند، بز. اسب و حتی سگ ـ از ناحيهی شمال به منطقهی آفريقای زير صحرايی وارد شده اند، يعنی از اوراسيا يا آفريقای شمالی. اين مسئله ابتدا بسيار تعجب برانگيز است، زيرا ما در حال حاضر آفريقا را به عنوان قارهی پستانداران بزرگ وحشی میشناسيم. در واقع روشن شده است كه هيچ كدام از آن گونههای مشهور پستانداران وحشی بزرگ در آفريقا قابليت اهلی شدن نداشته اند. آنها در نهايت به علت يك عامل از ميان عوامل بسيار متفاوت فاقد صلاحيت لازم برای اصلاح و اهلی شدن از آب در میآمدند: سازمان نامناسب اجتماعی، رفتار غير قابل كنترل و رام نشدنی، آهنگ كند رشد و امثالهم. تصورش را بكنيد كه مسير تاريخ بشر چه شكلی پيدا میكرد چنانچه اسبهای آبی و كرگدنهای آفريقا برای اهلی شدن مناسب میبودند! اگر چنين چيزی ممكن بود سواره نظام آفريقايیها نشسته بر گرگدنها و اسب آبیها سواره نظام اروپايیهای نشسته بر اسبها را لت و پار میكرد، اما چنين چيزی در هر حال ميسر نبود.
در عوض، همانگونه كه قبلاً اشاره نمودم، چهارپايانی كه در آفريقا گزينش شدند گونههايی از اوراسيا بودند كه از سمت شمال به آفريقا آمدند. محور طولی آفريقا مانند قارهی آمريكا شمالی ـ جنوبی است و نه غربی ـ شرقی. آن پستانداران اهلی شدهی ارواسيا در آفريقا به كندی به سوی جنوب گسترش يافتند، زيرا آنها میبايست خود را با نواحی متفاوت آب و هوايی و با بيماریهای مختلف حيوانی تطبيق دهند.
دشواریهايی كه در صورت وجود محور شمالی ـ جنوبی در خصوص پراكنش گونههای اهلی ـ در مقايسه با گونههای چهارپايان ـ به وجود میآيد برای محصولات زراعی آفريقای جنوبی حتی قابل ملاحظه تر هم هست. به خاطر آوريم كه محصولات اصلی زراعی و خوراكی در مصر باستان همان محصولات ناحيهی هلال حاصلخيز و مديترانهای بودند. آن محصولات زراعی نمیتوانستند فراتر از اتيوپی به سمت جنوب افريقا گسترش يابند، يعنی از منطقهای كه فراتر از آن فصل بارندگی در فصل تابستان به وقوع میپيوندد و يا تغييرات فصلی در مورد طول روز وجود ندارد يا اگر هم هست اندك است. در عوض پيشرفت و توسعهی كشاورزی در منطقهی زيرصحرايی، میبايست كه ابتدا در انتظار اهلی شدن گونههای بومی گياهان آفريقايی میماند، گياهانی مانند ذرت خوشهای و ارزن كه با بارانهای تابستانه و طول روز نسبتاً ثابت سازگاری يافته اند.
از قضای روزگار، آن محصولات زراعی آفريقای مركزی نيز به خاطر وجود همان تنگناها نمیتوانستند به سمت جنوب به سوی ناحيهی مديترانهای در آفريقای جنوبی گسترش يابند، جايی كه دوباره بارندگی زمستانه و تغييرات فصلی زياد در طول روز حكمفرما است. پيشروی كشاورزان بومی آفريقايی با محصولات آفريقای مركزی به سمت جنوب در ناتال متوقف گرديد، يعنی منطقهای كه فراتر از آن محصولات زراعی آفريقای مركزی نمیتواند رشد و نمو كند ـ آنچه پيامدها و عواقب بسيار وخيمی برای تاريخ معاصر آفريقای جنوبی در بر داشته است.
به طور خلاصه، يك محور شمالی ـ جنوبی و كمبود گونههای وحشی گياهان و جانورانی كه برای اهلی كردن مناسب باشند، در تاريخ آفريقا ـ درست به همانگونه كه در تاريخ قارهی آمريكا ـ بسيار سرنوشت ساز بوده است. باوجودی كه آفريقايیهای بومی بعضی از گياهان را در منطقهی ساحل و اتيوپی و در آفريقای غربی كه دارای آب و هوای استوايی است اهلی كردند، ليكن آنها فقط بعدها بود كه حيوانات ارزشمند اهلی را از سوی شمال به دست آوردند. برتریهای حاصلهی اروپايیها از اسلحهها، كشتیها، سازمانهای سياسی و خط، برای اروپايیها اين امكان را مهيا ساخت كه آفريقا را به استعمار خود درآورند، به جای آن كه آفريقايیها اروپا را مستعمرهی خود سازند.
حال بگذاريد كه سفر پرشتاب خود به دور دنيا را با اختصاص دادن پنج دقيقه به آخرين قاره يعنی استراليا به آخر رسانيم. در ايجا برای آخرين بار شروع میكنيم.
استراليا تنها قارهای در زمانهی اخير بود كه در آن همواره شكارچی ـ جمع آوری كنندگان خوراك سكنی گزيده بودند. اين موضوع استراليا را به آزمونی نقادانه در مورد هر نظريهای در بارهی تفاوتهای قارهای در تكامل جوامع انسانی تبديل كرده است. بومیهای استراليا نه كشاورزی و گله داری داشتند، نه خط، نه ابزار فلزی و نه سازمان سياسی فراتر از سطح قبيله يا گروه. آنها البته علتهای قانع كنندهای هستند برای آن كه چرا سلاحها و ميكربهای اروپايی توانست جامعهی سكنهی اوليهی استراليا را به نابودی كشاند. اما واقعاً چرا تمامی استراليايیهای بومی همواره شكارچی ـ جمع آوری كنندهی خوراك باقی مانده بودند؟
سه علت كاملاً روشن در اين مورد وجود دارد. اول، حتی تا همين امروز نيز از ميان حيوانات استراليا هيچ گونهی بومی ـ و فقط يك گونهی گياهی (the macadamia nut) ـ برای اهلی شدن مناسب از آب در نيامده است. هنوز كه هنوز است كانگروهای اهلی ديده نشده است. دوم، استراليا كوچكترين قارهی جهان است و به علت ميزان اندك بارندگی و كمبود حاصلخيزی اين قاره فقط مستعد ايجاد خوراك برای جمعيتهای كوچك انسانی است. از اين رو تعداد كل جمعيت شكارچی ـ جمع آوری كنندههای خوراك در استراليا در حدود ٣٠٠ هزار نفر بوده است. و آخر از همه آن كه، استراليا پرت افتاده ترين قاره است. تنها رابطهی بومیهای استراليا با خارجیها ارتباطهای اندك از طريق دريا با اهالی گينهی نو و اندونزی بوده است.
برای پی بردن به اهميت اندازهی كم جمعيت و انزوای اين قاره در آهنگ تكامل آن، توجه خود را به جزيرهی استراليايی تاسمانی معطوف سازيم كه دارای غيرعادی ترين جامعهی بشری در جهان مدرن است. تاسمانی با وجودی كه جزيرهای كوچك است، اما دورترين پايگاه از دورترين قاره بوده و میتواند در خصوص تكامل تمامی جوامع بشری موضوع مهمی را توضيح میدهد. تاسمانی ١٣٠ مايل جنوبی تر از استراليا واقع شده است. هنگامی كه در ١٦٤٢ برای اولين بار اروپايیها پا به اين جزيره گذاشتند، در تاسمانی ٤٠٠٠ هزار شكارچی ـ جمع آوری كنندهی خوراك زندگی میكردند كه با اهالی استراليا خويشاوند بودند، اما با ساده ترين فن آوریهايی كه مشابه آنها هرگز جای ديگر ديده نشده به زندگی خود ادامه میدادند. بر خلاف بومیهای استراليا اهالی تاسمانی روشن كردن آتش را بلد نبودند، آنها بومرنگ، سپر و نيزه انداز نداشتند، و فاقد ابزاری از جنس استخوان بودند و ابزار سنگی آنها هنوز جنبهی تخصصی نگرفته بود، و آنها ابزار تركيبی مانند سر يك تبر كه بر دستهای نصلب شده باشد نداشتند. آنها قادر به انداختن درخت و خالی كردن تنهی آن برای ساختن قايق نبودند. سوزن را نمیشناختند تا به كمك آن برای خود لباس بدوزند، آنهم در آب و هوای سرد تاسمانی كه در زمستان برف میبارد، و آنچه هنوز باور نكردنی تر است آن كه آنها با وجودی كه اغلب در ساحل زندگی میكردند اما نه ماهی گيری میكردند و نه از ماهی تغذيه. چگونه آن فاصلههای عظيم در فرهنگ مادی و روزمرهی تاسمانی ايجاد شده است؟
پاسخ پرسش بالا در اين واقعيت ريشه دارد كه تاسمانی در گذشته ـ يعنی در دورهی معروف به پلئيستوسن كه دريا كم عمق بود ـ به بخش جنوبی سرزمين اصلی استراليا متصل بود. سپس حدود ١٠ هزار سال پيش پل ارتباطی قطع شد. انسانها دهها هزار سال پيش از آن، پای پياده به تاسمانی آمده بودند، و اين هنگامی بود كه تاسمانی هنوز هم بخشی متصل به استراليا بود. و هنگامی كه بالاخره آن پل ارتباطی به زير آب رفت ديگر ارتباط بعدی ميان تاسمانی و سرزمين اصلی استراليا و يا با هر انسانی از سرزمينهای ديگر وجود نداشت تا آن كه بالاخره در ١٦٤٢ اروپايیها به آنجا وارد شدند، زيرا اهالی تاسمانی و استراليا فاقد قايق بودند و نمیتوانستند فاصلهی ١٣٠ مايلی ميان استراليا و تاسمانی را طی كنند. از اين رو مطالعهی تاريخ تاسمانی به منزلهی بررسی يك انزوای بی سابقه در تاريخ بشر است ـ البته به استثنای آنچه در ادبيات علمی تخيلی آمده است. يعنی به واقع انزوای كامل از انسانهای ديگر برای مدت ١٠ هزار سال. تاسمانی دارای كوچكترين و منزوی ترين جمعيت در جهان است. چنانچه اندازهی جمعيت و انزوای بشر تاثيری بر انباشت اختراعات و ابتكارات داشته باشد، ما بايد اميداوار به ديدن آنها در تاسمانی باشيم.
اگر تمامی فن آوریهايی كه من قبلاً به آنها اشاره كردم كه در تاسمانی غايب بوده اما در سرزمين اصلی استراليا وجود داشتند توسط استراليايیها در آخرين ١٠ هزار سال گذشته اختراع شده باشند، میتوانيم يقيناً نتيجه گيری كنيم كه در نهايت جمعيت اندك تاسمانی نتوانستند آنها را به طور مستقل اختراع كنند. اما به طرزی حيرت آور سوابق باستان شناختی حقايق ديگری را از تاسمانی فاش میسازند: در واقع اهالی تاسمانی بعضی از فن آوریهايی را كه آنها را با خود از استراليا همراه آورده بودند ـ فن آوریهايی كه در سرزمين اصلی استراليا همچنان ادمه يافتند ـ كنار گذاردند. برای مثال، ابزار ساخته شده از استخوان وشيوهی ماهی گيری هر دو در تاسمانی در زمانی كه آن پل ارتباطی قطع گرديد وجود داشت و هر دو در حدود سال ١٥٠٠ قبل از ميلاد به طور كامل در تاسمانی ناپديد شدند. اين واقعيت فقدان فن آوریهای ارزشمند را آشكار میسازد: ماهیها را میشد دودی كرد تا به عنوان ذخيرهی غذايی زمستانه مصرف شوند، و سوزنهايی از جنس استخوان ممكن بود كه برای دوختن لباسهای گرم به كار روند.
از اين ضايعات فرهنگی چه چيزی دستگيرما میشود؟ تنها تفسير معقولانه به نظر من اين گونه است: اول، فن آوری بايد يا ابداع شود يا از جای ديگری اقتباس گردد. جوامع بشری از جهت بسياری عوامل مستقل كه گشاده رويی در برابر ابداعات را تحت تاثير قرار میدهد با يكديگر متفاوت هستند. بنابراين هرچقدر جمعيت انسانی بالاتر باشد و هرچقدر جوامع انسانی بيشتری در آن جزيره يا قاره زندگی كنند، احتمال آن كه هرنوع ابداعی در نقطهای از آن سرزمين به فكر و خيال مردم راه يابد يا توسط آنها از جای ديگر اقتباس گردد بيشتر است.
دوم، برای تمامی جوامع بشری به استثنای اهالی تاسمانی كه در انزوای كامل به سر میبرد، بيشتر ابداعات در فن آوری به جای آن كه در همان جا ابداع شود از خارج به داخل منتشر میشود. بنابراين انتظار میرود كه تكامل فن آوری سريع تر از همه جا در جوامعی به جلو رود كه با جوامع خارج از خود ارتباطهای نزديك تری دارند.
و آخر از همه اين كه، فن آوری نه فقط بايد ابداع شود كه بايد تدوام يابد. تمامی جوامع بشری از ميان مد و هوی و هوس عبور میكنند كه در آن به طور موقت يا آنها را به طور مختصر بر میگزينند ويا در غير آن، شيوههای كاربرد زياد آن را كنار میگذارند. هرجايی كه چنين تابوهايی كه به لحاظ اقتصادی نامعقول است در ناحيهای كه در آن جوامع انسانی بسياری در حال رقابت هستند ظهور كند، فقط بعضی از آن جوامع آن تابوها را موقتاً میپذيرند. ديگر جوامع شيوههای مفيد را حفظ میكنند و آن جوامعی را كه آن شيوهها را كنار گذاشته اند از گردونه خارج میسازند و يا در غير آن، آنها (يعنی جوامعی كه تابوها را كنار گذاردهاند) به عنوان الگويی برای جوامعی كه آن تابوها را انتخاب كرده و از خطاها و كسب مجدد آنها احساس ندامت میكنند به كار میروند. اگر تاسمانی در ارتباط با سرزمين اصلی استراليا باقی مانده بود، اين احتمال وجود داشت كه زمانی ارزش و فن ماهيگيری را دوباره كشف كند و برای بار ديگر ابزاری از جنس استخوان بسازد، يعنی آن چيزهايی كه مدتها بود كه از دست داده بود. اما چنين چيزی نمیتوانست رخ دهد، زيرا تاسمانی در شرايط انزوای كامل قرار گرفته بود، جايی كه در آن ضايعات فرهنگی ديگر غير قابل برگشت بودند.
به طور خلاصه به نظر میرسد كه پيام تفاوتها ميان جامعههای تاسمانی و سرزمين اصلی استراليا به شكلی كه به دنبال میآيد باشد. در حالی كه تمامی چيزها برابر هستند، فقط در نواحی كه جوامع پرجمعيت بسياری در حال رقابت دائم با يكديگر هستند و با جوامع خارجی درارتباط قرار دارند آهنگ اختراعات انسانی سريع تر و آهنگ ضايعات فرهنگی كند تر است. اگر اين تفسير من صحيح باشد، پس احتمال دارد كه اهميت بسيار بيشتری نيز داشته باشد و بخش از توضيحی را فراهم آورد كه چرا بومیهای استراليا در كوچكترين و منزوی ترين قاره همچنان به عنوان شكارچی ـ جمع آوری كنندهی خوراك عصر حجری باقی ماندند، در حالی كه ساير قارهها هم شيوهی زراعت را برگزيدند و هم به عصر آهن وارد شدند. همچنين شايد در توضيح تفاوتهايی كه من در اينجا مورد بحث قرار دادم، يعنی تفاوتها ميان كشاورزان آفريقای زيرصحرايی، كشاورزان آمريكای به مراتب بزرگتر و كشاورزان بازهم بزرگتر اوراسيا سهمی داشته باشد.
البته در تاريخ جهان عوامل مهم بسياری وجود دارد كه من فرصتی برای آنها در اين ٤٠ دقيقه صحبت ندارم (٢)، يعنی تمامی آنچه كه من در كتاب خود مورد بحث قرار داده ام. برای مثال من در بارهی پراكندگی گياهان اهلی ـ در فصل ٣ ـ و در بارهی شيوهی دقيقی كه در آن سازمانهای پيچيدهی سياسی و تكامل خط و فن آوری و يك دين متشكل و سازمان داده شده به كشاورزی و گله داری وابستگی دارند يا بسيار كم صحبت كرده و يا اصلاً چيزی نگفته ام. همين طور در بارهی علتهای خيره كننده در خصوص تفاوتهای موجود در داخل اوراسيا ميان چين، هند، خاور نزديك و اروپا و در بارهی تاثيرهای افراد و تفاوتهای فرهنگی كه ارتباطی با محيط زيست ندارند چيزی نگفته ام. اما اكنون زمان آن رسيده است كه معنای كلی از اين سفر پرشتاب خود از ميان تاريخ بشر را در بارهی توزيع نابرابری اسلحهها و ميكربها خلاصه كنيم.
گسترده ترين طرح تاريخ ـ يعنی تفاوتها ميان جوامع بشری در قارههای مختلف ـ به نظر میرسد كه به تفاوتها ميان محيطهای زيست قارهها مربوط باشد و نه به تفاوتهای زيست شناختی در ميان خود مردم اين نواحی. به ويژه قابل دستيابی بودن گونههای گياهان و حيوانات وحشی كه مناسب برای اهلی كردن باشند، و سهولتی كه توسط آن اين گونهها بتوانند بدون مواجهه با آب و هوای نامناسب گسترش يابند، به نحو تعين كننده و معنی داری به آهنگهای متفاوت ظهور كشاورزی و گله داری مربوط است، آنچه به سهم خود به نحو قاطعی تحت تاثير تعداد جمعيت بشری، تراكم جمعيت و مازاد مواد غذايی قرار دارد كه آن نيز به سهم خود به شكل تعين كننده با تكامل بيماریهای همه جا گير مسری و عفونی، خط، فن آوری و سازمان سياسی مرتبط است. علاوه بر آن، تاريخ تاسمانی و استراليا به ما هشدار میدهد كه نواحی كه از يكديگر بسيار متفاوت هستند و منزوی بودن قارهها با توجه به تعداد جوامع در حال رقابت موجود، احتمالاً ممكن است عامل (منفی) ديگری در تكامل انسان بوده باشد.
به عنوان زيست شناسی كه به كارهای تحقيقاتی و علمی در آزمايشگاهها میپردازد، آگاه هستم از اين كه بعضی از محققين ممكن است به غير قابل طرح اعلام نمودن اين تفسيرهای تاريخی به عنوان حدس و گمانه زنی غير قابل اثبات گرايش داشته باشند، زيرا آنها را نمیتوان در آزمايشهای مشابه تكرار نمود. همين ايراد میتواد بر عليه هر علمی كه تاريخ در آن نقشی دارد نيز مطرح شود، از جمله عليه نجوم، زيست شناسی تكاملی، زمين شناسی و ديرينه شناسی. و البته آن ايراد و مخالفت میتواند در برابر كل حوزهی تاريخ و بيشتر رشتههای علوم اجتماعی ديگر مطرح باشد. به همين خاطر است كه تلقی تاريخ به عنوان يك علم برای ما ساده نيست، بلكه تاريخ به عنوان علمی اجتماعی طبقه بندی میشود كه به عنوان رشتهای كه نه به طور كامل علمی است به حساب میآيد.
ليكن به خاطر آوريم كه واژهی « علم » (science) از واژهی لاتينی « تجربهی تكرار پذير آزمايشگاهی » مشتق نشده، بلكه اتفاقاً از واژهی لاتينی scientica معادل با شناخت آمده است. در علم، ما شناخت يا دانش را به توسط هر روش شناسی (متدولوژی) كه در اختيارمان است و مناسب تشخيص میدهيم جستجو میكنيم. حوزههای بسياری وجود دارد كه در مورد علمی بودن آنها ترديدی به خود راه نمیهيم، حتی چنانچه تجربههای تكرارپذير آزمايشگاهی در آن حوزهها غير اخلاقی، غير قانونی يا ناممكن باشد. ما نمیتوانيم بعضی از ستارهها را در حالی كه بقيه شان را به عنوان شاهد آزمايش ثابت نگه میداريم مورد دخل و تصرف قرار دهيم. ما نمیتوانيم عصرهای يخ را به راه بيندازيم و متوقفشان كنيم، و نمیتوانيم با طراحی و تكامل دايناسورها دست به آزمون بزنيم. با اين وجود هنوز هم میتوانيم از طريق ديگر شناخت قابل توجهی در آن حوزههای تاريخی به دست آوريم، چرا كه ما بالاخره بايد به عنوان انسان بتوانيم تاريخ خود را بشناسيم، و زيرا خويشتن نگری و نوشتههای باقی مانده به ما در شيوههای زندگی انسانهای گذشته به مراتب شناخت بيشتری میدهند تا شناختی كه بتوانيم از شيوههای زندگی دايناسورها به دست آوريم. به همين خاطر من خوشبين هستم به اين كه سرانجام به توضيحات قانع كننده برای دستيابی به اين كلی ترين طرح تاريخ بشر خواهيم رسيد.
1: Why did human history unfold differently in different continents for the last 13000 years?
By Jared Diamond..
http://www.edge.org/3rd_culture/
٢: در واقع اين مطلب برگردان يك سخنرانی از جرد داياموند است نه يك مقاله كه وی نوشته باشد. مترجم.