iran-emrooz.net | Thu, 25.08.2005, 21:23
بخش اول
برخورد تمدنها
جرد داياموند / برگردان: علیمحمد طباطبايی
|
شنبه ٤ شهريور ١٣٨٤
مقدمه از جان بروكمان:
مهمترين پرسشی كه جرد داياموند مطرح میكند اين است كه چگونه میتوان مطالعه و بررسی تاريخ را به يك علم واقعی تبديل كرد. او به تمايزهای موجود ميان « علوم جدی » از قبيل فيزيك، زيست شناسی و نجوم، و آنچه ما آن را گاهی « علوم اجتماعی » میخوانيم ـ كه شامل تاريخ، علم اقتصاد و سياست است ـ اشاره میكند. علوم اجتماعی اغلب به عنوان نظريههايی كه دارای بار منفی و انتقاد آميز هستند مطرح میشود. به ويژه بسياری از به اصطلاح دانشمندان جدی از قبيل فيزيكدانها يا زيست شناسان تاريخ را به عنوان يك علم واقعی تلقی نمیكنند. زيرا به عقيدهی جرد داياموند خود تاريخ نگاران نيز به شخصه تاريخ را به عنوان يك علم محسوب نمیكنند. تاريخ نگاران در روشهای علمی هيچ آموزشی نمیبينند. آنها در علم آمار تجربهای ندارند، و برای آن كه قادر باشند در موضوعات تاريخی دست به آزمون بزنند، دورهای در طرح آزمايشات علمی نمیگذرانند و غالباً بر اين نظر هستند كه تاريخ يك علم نيست، بلكه به هنر نزديك تر میباشد.
در واقع جرد داياموند به عنوان كسی كه دو حوزهی جداگانهی علمی را به كمال رسانده است پرسش بالا را مطرح میسازد: فيزيولوژی و زيست شناسی تكاملي. دانش اولی يك علم آزمايشگاهی است و دومی هرگز از تاريخ دور نيست. او معتقد است كه « زيست شناسی يك علم است و تكامل (داروينی) تصوری است كه باعث میشود زيست شناسی در نوع خود علمی يگانه باشد ».
در نظريهی جديد وی در بارهی تكامل انسان، او تاريخ و زيست شناسی را برای طرح روايت جهانی از ظهور تمدنها در كنار يكديگر قرار میدهد و برای انجام چنين مهمی او نظريههای مبتنی بر نژاد در بارهی تكامل انسان را مورد توجه قرار میدهد.
او معتقد است كه « اغلب انسانها به وضوح نژاد پرستاند. در بعضی از قسمتهای جهان ـ به اصطلاح جوامع غربی يا جوامع تحصيل كرده و فرهيخته ـ ما آموختهايم كه نژادپرستی كاری بس نا فرهيخته است و به همين جهت غالباً از ديدگاههای نژادپرستانهی خود جلوگيری میكنيم. با اين وجود من در بارهی اين موضوع سخنرانیهايی انجام داده ام، و اعضای « آكادمی ملی علوم » پس از سخنرانی به طرف من میآيند و میگويند كه استراليايیهای بومی به راستی ابتدايی هستند. نژاد پرستی يكی از موضوعات اصلی در جهان امروز است و نژادپرستی معضل بزرگ جامعه در ايالات متحده است ».
اما مردم چرا نژادپرست هستند؟ مطابق با نظريهی جرد داياموند نژادپرستی مستلزم اين باور است كه ديگران لايق آن نيستند كه با آموزش به افراد فرهيخته تبديل شوند. يا اين كه آنها از جهت انسان بودن متفاوت از ما هستند و كمتر انساناند. او از طريق مطالعات خود طی ٣٠ سال در گينهی نو بالاخره متقاعد شد كه اين عقيدهای اشتباه است. او میگويد: « آنها با هوش تر از ما هستند ». اما به باور او شايد دليل اصلی برای آن كه مردم به تبيينهای نژادپرستانه متوسل میشوند اين است كه آنها اصلاً پاسخ ديگری ندارند. تا هر زمان كه پاسخ متقاعد كنندهای نتواند توضيح دهد كه چرا تاريخ به واقع به همين مسيری رفته است كه طی طريق نموده، مردم به تبيينهای نژادپرستانه متوسل میشوند. جرد داياموند معتقد است كه تاثير عظيم عقايد او در اين خصوص شايد به محو كامل مبناهای نظريههای نژادپرستانه از تاريخ و ديدگاههای مبتنی بر نژادپرستی منجر شود.
*****
وظيفهی فروتنانهای كه من در اينجا برای خود تعين نمودم تلاش برای توضيح الگوی گسترده از تاريخ بشر در تمامی قارهها و طی ١٣ هزار سال گذشته است. چرا تاريخ بشر در كشورهای مختلف چنين مسيرهای متفاوت تكاملی را پيموده است؟ حل اين معضل از سالها پيش ذهن مرا شديداً به خود مشغول داشته بود، اما اكنون به سبب پيشرفتهای اخير در بسياری از حوزههای به ظاهر جدا از تاريخ، توضيح آن از هميشه مهيا تر به نظر میرسد. حوزههايی شامل زيست شناسی مولكولی، ژنتيك گياهی و جانوری و جغرافيای زيستی، باستان شناسی و زبان شناسی.
همانگونه كه همگی به خوبی میدانيم، انسانهای ساكن اوراسيا (اروپا ـ آسيا) و به ويژه مردم اروپا و شرق آسيا، برای سلطه بر دنيای مدرن از جهت ثروت و قدرت، در سراسر جهان پركنده شدهاند. مردم ديگر نقاط جهان از جمله اغلب اهالی قارهی آفريقا، همچنان به بقا خود ادامه داده و خود را از شر سلطهی اروپايیها خلاص نمودند، اما از جهت ثروت و قدرت از آنها بسيار عقب تر ماندند. ساير مردم جهان از جمله ساكنين بومی استراليا و سكنهی اصلی آمريكا و آفريقای جنوبی حتی ديگر در سرزمينهای اصلی خود نيز نقش اول و تعين كننده ندارند و جمعيتشان توسط استعمارگران اروپايی به توسط قتل عامها تقليل داده شده، آنها به انقياد استعمار گران درآمده و يا به طور كل از صفحهی روزگار محو شدهاند. چرا تاريخ چنين مسيری پيمود و نه مسيری معكوس؟ چرا اهالی اصلی قارهی آمريكا، بوميان استراليا و آفريقا آن كسانی نبودند كه اروپا و آسيا را به تصرف خود درآورده و اهالی آن قارهها را نابود كنند؟
در بارهی اين پرسش بسيار اساسی میتوان به سهولت يك گام ديگر عقب تر رفت. در سال ١٥٠٠ پس از ميلاد، يعنی زمان تقريبی كه در آن تهاجم ماورای بحار اروپايیها آغازگشت، مردم قارههای مختلف در همان زمان نيز به شدت از جهت فن آوری و سازمان سياسی با يكديگر متفاوت بودند. بيشتر نواحی اوراسيا و آفريقای شمالی به تسخير امپراتوریها و حكومتهای عصر آهن در آمده بود كه بعضی از آنها در آستانهی ورود به دورهی صنعتی شدن بودند. اهالی دو قوم بومی آمريكا يعنی اينكاها و ازتكها بر امپراتوریهايی با ابزار سنگی حكومت میكردند و در شرف ورود به عصر برنز بودند. بخشهايی از آفريقای زيرصحرايی (يعنی منطقهای وابسته به بخشی از آفريقا كه در جنوب صحرای كبير قرار دارد) در ميان حكومتهای كوچك بومی عصر آهن يا خانسالارها تقسيم شده بود. اما تمامی مردم استراليا، گينهی نو و جزاير اقيانوس آرام و بسياری از مردم آمريكا و آفريقای زيرصحرايی يا از طريق زراعت روزگار میگذراندند و يا از راه شكار و جمع آوری خوراك و هنوز هم در مرحلهی ابزار سنگی قرار داشتند.
يقيناً آن تفاوتهای مربوط به ١٥٠٠ پس از ميلاد علت بلاواسطهی نابرابریهای جهان مدرن بوده است. امپراتوریهايی كه به ابزار آهن مجهز بودند قبايلی را كه هنوز با ابزار سنگی كار میكردند به تصرف خود درآورده يا نسل آنها را منقرض ساختند. اما جهان چگونه در مسيری تحول يافت كه در حوالی ١٥٠٠ پس از ميلاد به آنجا رسيده بود؟
اين پرسش را نيز میتوان يك گام به عقب تر برد، يعنی به كمك اسناد تاريخی و كشفيات باستان شناسي. تا پايان آخرين عصر يخ در حدود ١١ هزار سال پيش از ميلاد، تمامی انسانها در تمامی قارهها هنوز هم در عصر حجر و به عنوان شكارچی و جمع آوری كنندهی خوراك زندگی میكردند. آهنگ متفاوت تكامل قارههای مختلف از ١١ هزار سال پيش از ميلاد تا ١٥٠٠ پس از ميلاد دقيقاً همان چيزی بود كه منجر به نابرابریها در ١٥٠٠ پس از ميلاد گرديد. در حالی كه بوميان استراليا و سكنهی اصلی آمريكا همچنان به عنوان شكارچی ـ جمع آوری كنندهی خوراك عصر حجری باقی ماندند، اغلب مردم اوراسيا و بسياری از بوميان آمريكا و منطقهی آفريقای زير صحرايی به تدريج به پيشرفتهايی در كشاورزی، گله داری، ريخته گری فلز و سازمانهای پيچيدهی سياسی دست يافتند. بخشهايی از اوراسيا و بخش كوچكی از آمريكا همچنين موفق به ايجاد زبان نوشتاری شدند. اما هركدام از اين پيشرفتهای جديد قبل از آن زمان در اوراسيا و نقاط ديگر ظاهر شده بود.
به اين ترتيب ما در نهايت میتوانيم پرسش اصلی خود در بارهی تكامل نابرابریهای جهان مدرن را به شكلی كه به دنبال میآيد در قالب الفاظ جديد ديگری بيان كنيم: چرا تكامل و پيشرفت بشر در اين ١٣ هزار سال آخر و در قارههای مختلف با چنين آهنگهای متفاوتی ادامه يافته است؟ آن آهنگهای متفاوت از يكديگر كلی ترين طرح تاريخ بشر را تشكيل میدهد، يا به عبارتی بزرگترين معضل لاينحل انسان و موضوع بحث من در اينجا.
تاريخ نگاران از طرح اين پرسش همچون از بيماری طاعون فرار میكنند، آن هم به علت لحن به ظاهر نژادپرستانهای كه در بر دارد. بسياری از انسانها يا بلكه اغلب آنها بر اين تصوراند كه پاسخ سوال بالا متضمن تفاوتهای زيست شناختی در ميانگين ضريب هوشی مردم جهان در نقاط مختلف است، آن هم علی رغم اين واقعيت كه هيچ گونه شواهدی برای وجود چنين تفاوتها در ضريب هوشی وجود ندارد. حتی طرح اين پرسش كه چرا انسانهای متفاوت دارای تاريخهای متفاوتی هستند برای بسياری از ما به عنوان پرسشی بسيار زننده تلقی میشود، زيرا به نظر میرسد كه طرح آن، در صدد آن است كه هرآنچه را كه تا به امروز در تاريخ بشر روی داده به شكلی توجيه نمايد. درواقع ما بی عدالتی را با همان انگيزه مورد مطالعه قرار میدهيم كه نسل كشیها را و با همان انگيزهای كه مثلاً روان شناسها ذهن قاتلين و تجاوزكاران را مورد بررسی قرار میدهند: نه برای توجيه تاريخ، توجيه نسل كشی يا جنايت و تجاوز بلكه برعكس برای درك اين كه چگونه اعمال شريرانه روی دادهاند و سپس استفاده از آن استنباط برای جلوگيری از رخ دادهای مشابه بعدي. چنانچه بوی گند نژاد پرستی هنوز هم باعث شود كه شما احساس ناراحت كنندهای در بارهی بررسی اين موضوع داشته باشيد، پس فقط بر منطقی كه در زير مطرح میشود توجه خود را معطوف كنيد كه چرا انسانهای زيادی تبيينهای نژادپرستانه از طرح كلی تاريخ را میپذيرند: ما يك تبيين قانع كنندهی جايگزين برای آن نداريم. تا زمانی كه جايگزين ديگری نداشته باشيم، مردم به جذب شدن در نبود آن توضيح به نظريههای نژادپرستانه ادامه داده و ما را با يك خلاء بزرگ اخلاقی تنها میگذارند، يعنی آنچه در واقع باعث ايجاد قوی ترين انگيزه برای پرداختن به هميين موضوع ناراحت كننده است.
بگذاريد كه قاره به قاره موضوع را پی گيريم. به عنوان اولين مقايسهی قارهای بگذاريد كه برخورد جهان قديم و جديد را مورد توجه قرار دهيم كه با سفرهای دريايی كريستف كلمب در ١٤٩٢ پس از ميلاد آغاز گرديد، زيرا عوامل تقريبی درگير در پی آمد آن را به خوبی میشناسيم. من در اينجا تفسير خلاصه شدهای را از تاريخ آمريكای شمالی، آمريكای جنوبی، اروپا و آسيا از چشم انداز خودم به عنوان يك زيست جغرافيا شناس و زيست شناس تكاملی عرضه میكنم، آن هم در ده دقيقه و دو دقيقه به ازاء هر قاره. حال شروع كنيم:
اغلب ما با ماجراهايی در اين باره كه چگونه چند صد نفر اسپانيايی زير فرمان ژنرال كرتز و پيزارو امپراتوری ازتكها و اينكاها را ساقط كردند به خوبی آشنا هستيم. مردم هركدام از آن دو امپراتوری بالغ بر دهها ميليون نفر بودند. ما همچنين به خوبی با جزئيات مخوف اين رويداد كه چگونه اروپايیهای ديگر ساير بخشهای جهان مدرن را مغلوب خود ساختند مطلع هستيم. نتيجهی همهی آنها اين بود كه اروپايیها در بيشتر قسمتهای جهان جديد سكونت گزيده و بر آن سرزمينها سلطهی خود را اعمال كردند، در حالی كه تعداد سكنهی اصلی آمريكا به طور چشمگيری از مقداری كه در ١٤٩٢ بودند كاهش يافت. چرا رويدادها به اين گونه پيش رفت؟ چرا در جای آن مسير رويدادها آن گونه نشد كه امپراتور مونتزوما و امپراتور آتاوالپا ازتكها و اينكاها را به سوی فتح اروپا رهبری كنند؟
علتهای تقريبی آن آشكار است. اروپايیهای مهاجم دارای شمشيرهای فولادی، تفنگ و اسب بودند در حالی كه بومیهای آمريكا فقط سلاحهايی از جنس سنگ و چوب داشتند و برای سواری نيز به هيچ حيوان اهلی مجهز نبودند. آن مزيتهای نظامی بارها و بارها نيروهای چند دوجين اسپانيايی اسب سوار را قادر ساخت كه ارتش سرخ پوستان را كه هزاران برابر بيشتر از آنها بودند شكست دهند.
با اين وجود شمشيرهای فولادی، تفنگها و اسبها تنها عوامل تقريبی نبودند كه باعث فتح جهان جديد توسط اسپانيايیها گرديد. بيماريهای مسری و عفونی كه همراه با اروپايیها به اين نقاط وارد شدند، مانند آبله و سرخك، از يك قبيلهی بومی به قبيلهی ديگر سرايت نمود، و آن هم البته بسيار جلوتر از ورود خود اروپايیها به آن مكانها، ودر نهايت ٩٥ درصد سكنهی بومی جهان جديد را از پای درآورد. آن بيماریها در اروپا شايع بودند و مردم آن قاره فرصت آن را داشتند كه مقاومت ژنتيكی و طبيعی در برابر آنها ايجاد كنند، اما بوميان آمريكا بدواً چنين مقاومت طبيعی نداشتند. آن بيماریهای مسری و عفونی كه در اروپايیها در جهان جديد نقش مهمی بازی كرده بود در بسياری از نقاط ديگر جهان نيز بارها تكرار گشت، شامل بومیهای استراليا، جنوب آفريقا و بسياری از جزاير اقيانوس آرام.
در نهايت، هنوز هم مجموعهی ديگری از عومل تقريبی باقی مانده است كه بايد مورد توجه قرار گيرد. چگونه است كه پيزارو و كرتز قبل از آن كه اينكاها و ازتكها بتوانند به اروپا برسند به جهان جديد دسترسی يافتند؟ امروز میدانيم كه آن رويداد تا حدی به فن آوری در شكل كشتیهای اقيانوس پيما وابسته بود. اروپايیها دارای چنين كشیها بودند در حالی كه ازتكها و اينكاها فاقد آنها. در واقع كشیهای اروپايی توسط سازمانهای متمركز سياسی حمايت و همراهی میشدند و اين گونه بود كه اسپانيايیها و ساير كشورهای اروپايی توانستند چنان كشتیهايی بسازند و نيروی لازم برای هدايت آنها را فراهم كنند. آنچه به همين اندازه از اهميت برخورد دار است نقش زبان نوشتاری اروپايیها در فراهم ساختن امكان ارسال سريع و جزئيات دقيق اطلاعاتی بود، شامل نقشهها، مسيرهای دريانوردی و گزارشهای كاشفان قبلی به عقب يعنی به اروپا برای ايجاد انگيزه برای كاشفان بعدي.
تا به اينجا ما مجموعهای از عوامل تقريبی را معين كرديم كه در پشت استعمارگرايی جديد توسط اروپايیها قرار داشت: يعنی كشتیها، سازمانهای سياسی و زبان نوشتاری كه اروپايیها به كمك آنها به جهان جديد آمدند، ميكربهای اروپايی كه بيشتر بومیهای آمريكا را قبل از آن كه آنها بتوانند به ميدان جنگ برسند كشته بود و شمشيرهای فولادی و اسبها و تفنگها كه برای اروپايیها مزيت بسيار بزرگی در ميدان جنگ بود. اكنون بكوشيم كه زنجيرهی عليت را بازهم عقب تر بريم. چرا اين مزيتهای تقريبی به جهان قديم وارد شد و نه به جهان جديد؟ به لحاظ نظری آمريكايیهای بومی میتوانستند كسانی باشند كه ابتدا آنها شمشيرهای فولادی و تفنگها را اختراع میكنند و كشتیهای اقيانوس پيما میسازند و دست به ايجاد امپراتوری زده و زبان نوشتاری اختراع میكنند و حيوانات اهلی كه از اسب هراس انگيز تر هستند سوار میشوند و ميكربهای بدتر از آبله را در بدنهای خود حمل میكنند.
آن بخش از پرسش ما كه برای پاسخ دادن ساده تر است به علتهايی میپردازد كه چرا در اوراسيا خطرناك ترين ميكربها به وجود آمدهاند. بسيار قابل توجه است كه آمريكايیهای بومی هيچ گونه بيماریهای بنيان كن مسری ايجاد نكرده بودند تا در جای بسياری بيماریهای نابودكنندهی مسری كه سرخ پوستان از جهان كهنه گرفتند به آنها بدهند. برای اين نابرابری فاحش دو علت روشن وجود دارد. اول، اغلب بيماریهای شناخته شدهی مسری ما میتوانند فقط در جمعيتهای متراكم انسانی كه در شهرها و روستاها متمركز هستند خود را حفظ كرده و ادامه يابند، يعنی موقعيتی كه بسيار قبل از جهان جديد در جهان قديم ايجاد شده بود. دوم، تحقيقات جديد در ميكرب شناسی كه توسط زيست شناسان مولكولی انجام گرديده، نشان میدهد كه بيشتر بيماریهای همه گير از بيماریهای مسری جمعيت متراكم حيوانات جهان قديم تكامل يافته است كه انسانها با آنها در تماس نزديك بودهاند. برای مثال سرخك و بيماری سل از گاو، آنفولانزا از نوعی بيماری در خوك و آبله احتمالاً از نوعی بيماری شتر تكامل يافتهاند. قارهی آمريكا تعداد اندكی گونههای حيوانات بومی اهلی شده داشت و به همين دليل امكان گرفتن چنين بيماریهايی توسط انسانها از آنها كمتر مقدور بود.
اكنون اجازه دهيد كه زنجيرهی عليت را بازهم برای يك گام ديگر به عقب تر ببريم. چرا در اوراسيا گونههای به مراتب بيشتری از حيوانات اهلی شده نسبت به قارهی آمريكا وجود داشت؟ دنيای جديد مخفی گاه يك هزار گونهی پستاندار وحشی بود، به طوری كه میتوان بدواً تصور نمود كه اين قاره برای شروع مقدار قابل توجهی مواد مناسب برای اهلی كردن در اختيار انسانها گذاشته است.
در واقع فقط جزء ناچيز از گونههای وحشی پستاندار اين قاره با موفقيت اهلی شدند، زيرا اهلی كردن مستلزم آن بود كه يك حيوان وحشی پيش شرطهای لازم بسياری را برآورده سازد: آن حيوان میبايست رژيم غذايی میداشت كه انسانها بتوانند از عهدهی تهيهی آن برآيند، ديگر آن كه سرعت رشد سريعی داشته، به زاد و ولد در اسارت تن دهد، استعداد و توانايی لازم برای رام شدن داشته باشد و دارای ساختار اجتماعی باشد كه متضمن رفتار فرمانبردارانه و مطيع در برابر انسان و حيوانات مسلط ديگر است و بالاخره به هنگام محصور شدن گرايش به ترسيدن نداشته باشد. هزاران سال پيش انسانها هر نوع گونهی ممكن پستاندار را كه تمامی آن ملاكها را برآورده سازد و ارزش اهلی كردن داشته باشد دست آموز ساخته بودند، كه در نتيجه پس از آنها و با وجود حتی تلاشهای علوم جديد حيوان ارزشمند ديگری برای اهلی كردن يافت نشد.
اوراسيا بيشتر گونههای حيوانات احلی شده را به خود اختصاص داد زيرا پهناورترين سرزمينها ازآن اين قاره بود و به اين ترتيب اغلب گونههای وحشی برای شروع اهلی كردن را اين قاره عرضه كرده بود. اين تفاوتهای از پيش موجود ١٣ هزار سال پيش در پايان آخرين عصر يخ تقويت شدند، يعنی درست هنگامی كه بيشتر گونههای بزرگ پستاندار شمال و جنوب آمريكا منقرض گشتند، كه شايد علت نابودی آنها ورود اولين گروه از سرخ پوستان بود. نتيجه آن كه آمريكايیهای بومی در مقايسه با انسانهای اوراسيا وارث به مراتب تعداد كمتری پستاندار بزرگ وحشی شدند، و برای آنها در اصل فقط لاما و آلپاكا جهت اهلی شدن باقی ماند. تفاوت ميان جهان قديم و جديد در گياهان اهلی شده به ويژه از جهت غلات دانه درشت نسبتاً با اين تفاوت در پستانداران اهلی مشابه بود، هرچند اين تفاوت خيلی بزرگ نبود.
علت ديگر برای تنوع محلی بالاتر گياهان و حيوانات اهلی شده در اوراسيا در مقايسه با قارهی آمريكا اين است كه محور اصلی اوراسيا غربی ـ شرقی است، حال آن كه محور اصلی قارهی آمريكا شمالی جنوبی است. محور غربی ـ شرقی در اوراسيا به آن معنا است كه گونههای اهلی شده در يك بخش از اوراسيا میتوانند به سهولت هزاران مايل در همان عرض جغرافيايی پراكنده شوند و در آن نقاط جديد با همان طول روز و آب و هوا كه سازگاری يافتهاند روبرو گردند. در نتيجه مرغ و مركبات كه در جنوب غربی آسيا اهلی شدند به سرعت به سوی غرب و به طرف اروپا توسعه يافتند. اسب كه در اوكراين اهلی شد به سهولت به سمت شرق به طرف چين پراكنده گرديد و گوسفند، بز، شتر، گندم و جو از هلال حاصلخيز به سرعت به سمت غرب و شرق منتشر شدند.
بر خلاف آن محور شمالی ـ جنوبی آمريكا به اين معنا است كه گونههای اهلی شده از يك ناحيه نمیتوانند بدون مواجه شدن با طول روزها و آب و هوايی كه نسبت به آنها سازگاری ندارند به مناطق دور تر پراكنده شوند. در نتيجه بوقلمون هرگز از ناحيهی اهلی شدنش در مكزيك بهاند و لاما و آلپاكا هرگز ازاند به مكزيك پراكنش نيافتند. به طور كلی تمدن سرخ پوستان آمريكای مركزی و شمالی تماماً بدون حيوانات باركش ادامه يافت و به هزاران سال زمان نياز بود كه ذرت كه در آب و هوای مكزيك تكامل يافته بود بتواند خودش را به ذرتی تبديل كند كه به مناطقی با فصلهای كوتاه رشد و طول روزهای بيشتر متغير فصلی در آمريكای شمالی سازگار كند.
گياهان و حيوانات اهلی در اوراسيا علاوه بر آن كه ايجاد ميكربهای خطرناك در اروپا را مقدور ساختند از چندين جنبهی ديگر نيز دارای اهميت میباشند. گياهان و حيوانات اهلی شده در زمينهای زراعی به مراتب كالریهای بيشتری به ازاء واحد سطح به دست میدهند تا زيستگاههای طبيعی، جايی كه در آنها اغلب گونهها برای انسانها قابل خوراك نيستند. در نتيجه تراكم جمعيت زارعين و گله دارها ده تا صد برابر نسبت به تراكم شكارچی ـ جمع آوری كنندگان خوراك بيشتر بود. اين واقعيت به تنهايی توضيح میدهد كه چرا كشاورزان و گله دارها در همهی نقاط جهان قادر بودند شكارچی ـ جمع آوری كنندگان خوراك را از زمينهايی كه برای زراعت و گله داری مناسب بود بيرون كنند.
حيوانات اهلی در حمل و نقل انقلابی به پا كردند. آنها همچنين در كشاورزی نيز دگرگونیهای بزرگی ايجاد نمودند، يعنی به اين ترتيب كه به كمك آنها يك كشاورز قادر میشد كه زمين به مراتب بيشتری را شخم زده و آمادهی كشت كند. پس جوامع شكارچی ـ جمع آوری كننده خوراك به برابری طلبی گرايش داشتند و دارای سازمان سياسی قراتر از سطح گروه يا قبيله نبودند، در حالی كه ذخيرهی مواد غذايی و مازاد خوراك كه به كمك شيوهی كشاورزی به دست میآمد امكان ايجاد جوامع طبقاتی و به لحاظ سياسی متمركز را همراه با يك گروه ممتاز حكومت كننده فراهم ساخت. آن مازاد مواد غذايی همچنين پيشرفت و تكامل فن آوری را سرعت بخشيد، يعنی از طريق حمايت استادكارانی كه به جای آن كه وقت خود را برای تهيه غذا صرف كنند آن را صرف پيشرفت و تكامل در فن آوریهايی مانند ريخته گری و فلزكاری، نوشتن و ساختن سلاح میكردند.
به اين ترتيب ما با شناخت مجموعهای از تبيينهای تقريبی ـ اسلحهها، ميكربها و امثالهم ـ برای فتح آمريكا توسط اروپايیها آغاز كرديم. اين عوامل تقريبی به نظر میرسد كه در نهايت تا حد زيادی برای تعداد بيشتر گياهان اهلی شده و تعداد بازهم به مراتب بيشتر حيوانات اهلی شده و محور غربی ـ شرقی جهان قديم قابل ردگيری هستند. زنجيرهی عليت در توضيح مزيتهای جهان قديم برای اسبها و ميكربهای خطرناك كاملاً آشكار است. اما گياهان و حيوانات اهلی شده همچنين به نحو بيشتر غيرآشكار و غير مستقيم به برتری اوراسيا در داشتن اسلحه، شمشير، كشتی اقيانوس پيما، سازمان سياسی و زبان نوشتاری منجر گرديد كه تمامی آنها محصولات جوامع بزرگ، متراكم، غير كوچ كننده (مستقر) و طبقاتی هستند كه روش كشاورزی آنها را ميسر كرده است.
ادامه دارد
----------------------